نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
F**king Fabulous
لینک به نظر 22 فروردین 1402 تشکر پاسخ به امیر ولدخانی
سلام آقای ولدخانی
ببینید هر کامنتی که منِ نوعی ذیل عطری اون رو میزارم، به هیچ عنوان نباید اصل و مبنا در نظر گرفته بشه. و فردِ خواننده همچنین نباید خیلی زوم کنه روش، چرا که تماما زایده و برگرفته از تراوشات ذهنِ خودِ من هست و مختصِ به برداشت و دیدی که شخصا دارم. در نتیجه باید خوند و گذر کرد.
و اینکه خیر، گوالتیریِ طفلکی که همچین آدمی نیست:)
16 تشکر شده توسط : آماتور 2 rahil tagi
هیچ گاه نمی توانست بد جنس باشد.
هرچه کرد، هرچه دور تر، هرچه دیوار بلند تر؛ عطرش باز هم بود. باز هم بود هر آن جایی که می شد نفس کشید و نمی شد..
خنده اش به عسل می مانست، به جان می نِشِست، با حریر و حرارت ژرف؛ در آمیخته، خانه ها روشن می کرد!
و سرآغازِ زمستان جایی بود که شمعدانی پشتِ پنجره خانه، خیره به دور دست ها پژمرد..
و این جا سال هاست که زمستان است و ما به انتظار سرانجام..
امید به تنباکویِ دسته گُلِ سرخِ آرمانی، نا امید گشتم همان جایی که فهمیدم گرمایَش می لرزاند و می سوزاند! یکی شد با خورشید و حلقِ من خاک گرفته، تشنه، بهار و نارنج و شربت اش به دل مانده ،او راه دِگَر رفته، در سراب محو گشته؛ و من همان جا مریم را دیدم!
جانِ مریم، آن جا چه می کنی! جایِ تو نیست آن جا..
آن جا که نه قصر توست، نه قلعه و نه خانه و نه آشیانه ات؛ چرا که هیچ گاه نمی توانستی بد جنس باشی..
تو بوی مریم میدهی:) جایِ تو، نیست آن جا..
راستی مریم ات را خریده ای؟
جانِ مریم، گُلِ عالم تموم شد
کی می آیی
جانِ مریم در می آد خورشید
میشه هوا سفید
وقتش می رسه، که بریم به صحرا..
چشماتو وا کن نازنینِ مریم:)
20 تشکر شده توسط : هاشم پور rahil tagi
آخرین دفعه که زیر بار حرف هایش خورد شدم گفتم، تا دیدار بعد خداحافظ! حال خنجرش دست تو چه می کند؟ می خواهی بزنی، بزن! تو اما بیشتر، محکم تر، کاری تر! با تتمه قدرت ات خنجر را فرو کن. من سینه، شرحه شرحه می خواهم..
ای همیشه پیروز، می دانی آخرین بازمانده بودن چه حسی دارد؟
سواره نظامان رفته اند، خاکش بر حلق ما نشسه..چشمانمان سو ندارند، سراب اما چرا..زره پاره، کُلَه افتاده، پایِ پیاده کجا رویم؟! آفتاب باز هم به آتش می ماند! می سوزاند! می سوزاند و ما نِشَسته ایم..
از اول بگویم؟
بودند، بودیم، خندیدند، خندیدیم، جنگیدند، جنگیدیم، رفتند، نرفتیم، جنگیدیم، ایستادیم، نِشَستیم، نرفتیم، نشد، نرفتیم، خسته ایم، نرفتیم، تبر زدند، نرفتیم، رنجیده ایم، نرفتیم.. دو زانو نشسته ایم و تبر می زنند و نرفتیم و نمی رویم و نخواهیم رفت و تو بیا و خودِ تو خنجرِ او را فرو کن بر سینه ی من! فهمیدی یا باز بگویم؟
آری بازماندگان یا لشکر می خواهند یا زخمی کاری؛ و تو اکنون سومی را انتخاب می کنی!
تو خنجر را در آسمان تاب می دهی، با برقش چشمانشان را ذوب می کنی، سوار بر اسبِ از نفس افتاده ات باری دیگر غبار را بر اعماق شُش هایشان می فرستی، می تازانی و محو می شوی در جایی میانِ سراب و هر آن چیزی که هست و نمی شود دید و هرآنچه که نیست و آن ها می بینند!..
پارادوکس زیبایی شدن این دوتا!
17 تشکر شده توسط : محمدرضاسپهی شهریار
با فلش بک غرق نشوید!
بیاید با علم بر این که سینما تمرکز خاصی بر فلش بک داره و تکنیکی مدرن و جذاب در فیلم سازی به شمار میاد، وارد سینما نشیم و کاسه ی محتوی پفک و پفیلا رو همونطور دست نخورده به سمت کابینت هدایت کنیم..
جدا از سینما، سیگار هم نکشیم و آهنگ عاشقانه گوش ندهیم و شب هنگام پشت پنجره یا در بالکن نایستیم و وقتی سه ساعتِ پیش شب بخیر گفتیم، همچنان بیدار نمونیم و روی تخت هم غلت نخوریم و به گذشته هم فکر نکنیم و سر خودمون رو درد نیاریم و با فلش بک غرق نشویم؛)
فلش بک بطور غیر ارادی و مرموزانه شلوغ کاری می کنه. درسته که این بیرون خبری نیست ولی در یک عدد مغز خیلی چیزا هست. مگه نه؟:)
با فلش بک، شما در حال زندگی کردنِ دوباره یِ گذشته هستید. به زمزمه ای می مونه که فقط خودتون اون رو می شنوید.
ناخودآگاهِ آگاه ما از فلش بک هدفی خاص داره که شما باید هشدارش رو جدی بگیرید و بهش توجه کنید.
توجه کنید، تمرکز کنید، لمس کنید، درکش کنید و به جلو حرکت کنید.
خوبی فلش بک اینه که تا حدودی با پرفورمنسش منظور خودشو رسونده و خب خیلی خوبه که ماندگاری و پخش بو اش تا این حد پایینه. یه کاری نکرده تا آدم سندرم PTSD بگیره خدای نکرده:)
اما اگر الفکتیو استودیو می تونست یخورده راضی کننده تر عمل کنه و مثلا ماده ای بسازه تا بدون متوجه شدن کوچکترین بویی، این حس به صورت قدرتمند تر به انسان القا بشه خیلی چیز جالب تری از آب در میومد.
هرچند کلا کارای الفکتیو اون رگِ جنونِ زیبا رو در خودشون ندارن. عیبی هم نداره:)
21 تشکر شده توسط : مهریار Diana
Lost Cherry
لینک به نظر 18 فروردین 1402 تشکر پاسخ به Amir
سلام
ببینید همه چیز به شما بستگی داره. کرکتر، روحیات، نوع پوشش و استایل و غیره شماست که تعیین میکنن یک عطر به شما میاد یا نه.
در نتیجه شما باید عطر مورد نظرتون رو تست بکنید و ببینید به چه صورته و قبل از تست بهتره، کامنت هایی که ذیل هر عطر نوشته میشن رو بعد از خوندن اونها فراموش کنید.
چون هر شخصی که متنی اینجا میزاره و نوع ریویویی که می نویسه، مختص به سیستم بویایی و خصوصیات اخلاقیِ خود فرد هست و متمایز با فرد دیگه ای.
مثلا یه دختر خانم نازنازی که mon paris می پوشه میگه bouquet ideale مردونه است و مناسب خانم ها نیست. خب این یه نظر کاملا شخصی و مرتبط به خود اون فردِ. روحیات اون دختر نمی تونه بپذیره که بوکه ایده اله یک عطر زنونه باشه.
لاست چری هم همینه. از نظر من مثلا به کرکتر Danny Francesco توی فیلم Operation Fortune: Ruse de Guerre خیلی میاد.
و اینکه به قول معروف خط کشی های مردانه زنانه رو نه ۱۰۰ درصد (چون شخصا به این باورم که ۱۰۰ درصد هم درست نیست)، بلکه تا حدودی نادیده بگیرید و ببینید چی به شُما میاد و چی حال شُما رو خوب میکنه.
13 تشکر شده توسط : پینار قره گوزلو ارژنگ بوترابی
سلام سرکار خانم سولماز:)
خیلی خندیدم سر عینک آفتابی😆 اخه منم یکی دوباری در جمع عینک آفتابی زدم، اونم در شب😆 به این دلیل که چشمام به نور خیلی حساسه البته به غیر از نور خورشید که چله ی تابستون همینطوری زل میزنم بهش:)
خانم آشناتون یه پا فَبیولِس بوده:))
مرسی؛)
19 تشکر شده توسط : تکرود سالمی
تسخیرِ بوی فراموشی
فراموشی را به خورد این یکی دادند و ناچارش کردند که او خود، خود نیز فراموش کند. وجه تمایز!
بله، فراموشی را زور چپان کرده اند و تا آمد فریادی بزند، گفتند هیس! هیچ نگو! صدایت در نیاید!
حرف ها داشت و گفتند هیس! گفته ها داشت و گفتند هیچ! و نگذاشتند که نگذاشتند که نگذاشتند..
ساکت شد و آرام و ساکن و صامت.
خسته بود و رفت و آمد، آمد و رفت، ناامید گشت، رفت و نیامد، نیامد و دور شد و دور ماند و محو گشت و محو ماند و آنچه ماند، هیچ بود!
هیچ اسباب هذیان است. می تواند پوچ باشد و می تواند نه! و من نه!
نشسته بودم روی نیمکتی قدیمی با چوبی خاک گرفته و او وهمی از سبزی و چند شکوفه نرگس برایم به یادگار گذاشت و یادم آورد روز باران، گردش یک روز دیرین، خوب و شیرین، شیرین!
شیرینی ماند و رقصی از مُشک و گُل لا به لای گِل.
دویدم و چرخیدم و سرگیجه هم به سراغم نیامد و نرفتم از حال..
دراز کشیدم و یکی شدم با آن لحظه ای که رودکی گفت: بارانِ مُشک بوی ببارید نو به نو...
در آخر پیش خودم ماند، نه در رویا و در عالمی دیگر.
در دستان من است و زیبا. روحش کودکانه است و لطیف، اما غمگین .
شبیه به کسی می ماند که محکوم است به رفتن. می خواهد بماند و زیبایی بیاورد اما محکوم است.
حال چه کسی یا چه چیزی محکومش کرده است را، نمی دانم!
............
مهم: روی پارچه دووم نخواهد آورد و روی پوست بستگی به 'شما' داره.
دو سه ساعتیه که روی مچ من همچنان هست و پخش بو هم طوریه که مایع مغزی ام رو کاملا در بر گرفته.
الان اگه مغزمو بیارن بیرون، بوی L'oblio رو میده.
خوبه دیگه:)
و اینکه یادتون نره اگه دیدینش، باهاش مهربون باشید. دلِ این طفلکی خیلی نازکه:)
22 تشکر شده توسط : محسن 🄼🄾🄽🄰
زمانی که لبخند به لب در اتاقی روشن نشسته و خیره به دودِ رقصان عود بود، تصورش را هم نمی کرد که سالیانی دیگر چه قرار است شود. آن روزها هم مثل امروز عود را عمیق بو می کشید، گویی تنها راه تنفس، همان تکه است. شمع روشن می کرد، طرح می زد و می کشید هرچند شاید کودکانه. نقوش مقنوشِ سیاه بر سفیدی دیوارش جلوه ای زیبا داشت، لااقل برای خودش و تنها خودش! نقوش، تیره بودند آری اما اورا همه می دیدند که پیراهن به تن، موهای بلندش را با روبانی سفید می بندد. در آن روزِ دورِ زیبا، او میان دوستانِ همرنگ خودش دیده! می شد. شوق، دیده می شد بر رخساره شان.
این یکی شمارا تن می کند؟ موافقم!
این یکی همان است که با هر ورقِ تکه تکه شده از همان نقوشِ 'زشت' شمرده بر دیوار، از روی همان میز و از همان اتاقِ روشن، ذره ذره بر وجودش رخنه کرد و اورا به تن کرد. اورا سوزاند و به تن کرد. جانش را در دستانش به بازی گرفت و اورا..این طور به تن کرد. پیکرِ در هم تکیده را خاکستر و خودش بر زیر آتش آن آرام گرفت.
بستنی، عسل، گُل و میوه و گورماند و کارامل و وانیل و قند و تمشک و توت و آلو و آلبالو و زردآلو و شفتالو و بگذار بگویم ماشین زمان، عودِ نیمه هشیارِ نیم خفته را بیدار و او باز خانه خراب می کند خانه به دوش را..

تورا تحسین نمی کنم اما دوستت دارم. کمی عمیق تر تو را بو می کشم.
اما تو و آن یکی هر دو خانه خراب کنید!
حال می خواهد پیر مرد باشد یا دختری جوان! چه فرقی برای تو و آن یکی دارد؟!
24 تشکر شده توسط : محسن جمالیان m.sheykhzade
زیباترین زنِ دیور، ادیکته بی شک!
جدا از عطر، این وسط یه چیز تقریبا خیلی بی ربط بگم؟ کیف و کفش های دیور خیلی لوس ان، tote bagهاش خیلی خیلی خیلی بیشتر:[ البته شاید چون بنده کلا دو تا کیف کوچیک که تازه خودم نخریدم دارم و اونم گاهی و اغلب با زور و ضرب می گیرم دستم، بنظر اظهار نظر کردن در مورد انواع کیف ها اونم از نوع دیور جایز نباشه و در این مقال حتی غیر قابل گنجاندن ولی خب در نهایت گنجونده شد.

اهم، عطری بسیار سنگین و جدی. یاس در برگیرنده ی شکوفه های پرتغاله و وانیلِ دودی، ابدا شیرینیِ زننده ای به کار نداده و حتی باعث نشده عطر ذره ای به فضای گورماند نزدیک بشه.
دیور ادیکت، زن لاغر اندامِ کلاسیک پوشِ کلاسیک دوستی که کلاه جز اکسسوری های جدا نشدنی از استایلشه. مثلا برت یا بولر:) و چقدر با استایل های مونوکروم و اولد مانی همچنین قشنگ میشه. و با رنگ های دودی، طوسیِ سربی، مشکی، لاجوردی، فیروزه ایِ فسفری و از این قبیل پرفورمنس زیبایی خواهد داشت.
33 تشکر شده توسط : melika سعیده دهرویه
دایی حسین ما از اون مردای خوش تیپ زمونه بود. کت بلند و شال گردن بپوشه و پیپ بکشه. اخمو و جدی ولی بی نهایت خوش قلب. دو سال پیش رفتیم کرج خونشون. دیدم فراموشی گرفته، استخونی شده، تو حال و هوای خودشه. منو نمی شناخت، بهش می گفتن حسین این کیه؟ با لبخند محوی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.
شب همه دور هم جمع بودیم، گوشه ترین جای سالن نشسته بود و سرشو انداخته بود پایین. تا متوجه شد نگاهش می کنم با دستای استخونیش بهم اشاره کرد که برم پیشش. رفتم، نشستم، نگام کرد، دستامو سفتِ سفت نگه داشت و بوسید. با ذوق و شوق عجیب غریب. دست می کشید به سرم و چشماش برق می زد. تا حالا هیچکس ندیده بود این حالت هاشو، نه همسرش، نه پسرش، و نه نوه هاش. بهم می گفت: دختر کوچولوی من میشی؟ از پیش من نری ها. بمون پیشمم..
ما رفتیم..رفتیم و چند ماه بعد هشت صبح نوه اش بهم زنگ زد و گفت باباییم مُرد.
دوباره رفتیم خونشون. جو بهم ریخته ای بود، دعوا شد، سر و صدا شد، حال همه خراب. همه سردرد..همه روز اولی یکی یدونه پوکساید خوردن بلا استثنا. من اما منی که شناخته شده بودم به سردرد های میگرنی و قلب نه چندان محکم و استوار، در آروم ترین حال ممکن بودم. من حسش می کردم. منم نشسته بودم همون گوشه ترین گوشه ی خونه، خیره به شاید همون نقطه ای که اون بود، و من بازهم دستای استخونیشو روی سرم حس می کردم. من پیشش بودم، یعنی اون پیش من بود..منتهی چندماه دیرتر...
آرزو می کنم خداوند عزیزان همگی شما رو براتون حفظ کنه و شمارو برای عزیزانتان. و روح رفتگان همگی در آرامش باشه.
43 تشکر شده توسط : آماتور 2 محمد جواد رضوانی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir