نظرات | Amir Mohammad
ترتیب نمایش
Great Britain
لینک به نظر 11 دی 1401 تشکر پاسخ به صبا فلاح
درود خانم فلاح ،
خواهش میکنم ،
در پالادیوم فروشگاه زنجیره ای معروفی هست که یک شعبه دارند و میتوانید همه کارهای روژا را تست کنید حتی دیاگلیو هم جدیدا اوردند . در میدان ارژانتین هم میتوانید تست کنید . خیر منظورم د لا نویی شماره یک و سه هست .
6 تشکر شده توسط :  Someone Out There Saba  سعید رضایی شوشتری
درود سعید عزیز و دوست داشتنی ،
خوب میشناسمت و توهم منو خوب میشناسی ، عجیب میفهممت ، متنی در همین رابطه میخواستم بنویسم اما حتی حال و انگیزه نوشتن تاریکی هم نبود ... غروب را در بند بند وجودمان حس میکنم و عمیقترین عشق ما تبدیل شده به استرسی عجیب که ممکن است به انزجار ختم بشه ... در برخی فروشگاه ها اعتبار قیمت ساعتی هست !!!!!!
منتظر دست های گرمی هستیم تا زخممان را ببندد ...
22 تشکر شده توسط : مهدی فتوحی مهریار
درود دوست عزیز ،
عطرهای روژا بسیار کمپلکس هستند و بازی نت زیادی دارند . فرصت نیاز دارند تا در آرامش خودشون رو به نمایش بذارن . روی لباس به چند دلیل بهتر است ، اول اینکه طول عمر بیشتری دارد و راحت تر میتوانید از تمامی وجوه زیبای اون بهره مند بشید و به عطر زمان بدهید زبرا درک رایحه به زمان زیادی نیاز دارد تا بتوانید مطمئن شوید که با شخصیت شما سازگار هست یا نه . دوم به دلیل گرمای برخی عطرهایش هست که گرمای بدن و پوست ممکن هست مانع ان باشد و از طرف دیگری هم ممکن هست روی پوست برخی افراد یک سری نت ها به خوبی باز نشن و به اصطلاح خفه بشن که مربوط به بیوشیمی پوست انسان هست .
13 تشکر شده توسط : Sajjad  Someone Out There Saba
Great Britain
لینک به نظر 10 دی 1401 تشکر پاسخ به Amir Mohammad
درود و ارادت به همه دوستان گل ،
ممنونم از لطفتان هانی جان ، خانم فیضی و خانم فلاح و اقای روح الامین
هانی جان نوشته زیبایی درج کردی ، ممنون ازت
خانم فیضی لطف همیشگی شما به بنده باعث افتخاره
خانم فلاح یک چیز دیگه ای که راجع به کارهای روژا باید بهتون بگم این هستش که حتما و حتما روی لباس تست کنید . با تست روی پوست قضاوت نکنید . در تهران حضوری میتونید راحت تست کنید روی لباستون و نتیجش رو ارزیابی کنید . البته اگر فن شیپغ هستید ، دیاگلیو هم توصیه به تست میشه و اکیدا سوییتی عود هم به خانم ها توصیه میکنم . در روژا بخواین بازهم چرخی بزنید شماره یک و سه بسیار ارزنده هستند . شماره یک یونیک تر و گیرا تر هست اما سخت پسند تر و هارش تر . شماره سه بشدت جذاب و سکسی کار شده روی رایحه چرمیش
جناب روح الامین موافقم باهاتون موقعیت استفاده از این عطر برای درصد کمی از افراد میسر هست .

10 تشکر شده توسط :  Someone Out There Saba  Mahmod Akrami
Great Britain
لینک به نظر 10 دی 1401 تشکر پاسخ به صبا فلاح
درود دوست عزیز ،
به شخصه هیچ مرزی بین عطرهای زنانه و مردانه قائل نیستم و به این باور دارم که عطر و اثر اون عطر باید به شخصیت و کاراکتر طرف بخوره تا به غایت بدرخشه . مردی را میشناسم که نمیتواند حتی لحظه ای پرایوت لیبل را تحمل کند و زنی را میشناسم که دو باتل از آن تمام کرده است .
اما منظور سوال شما را خوب میدانم . بذارید بهتر برایتان وصف کنم این شاهکار رو . چرمی خشک اما انیمالیک و نیمه گیاهی با چاشنی روایح فلورال که حالتی نیمه پودری به عطر میدن رو در نظر بگیرید که در بالاترین و غنی ترین متریال ممکن فراهم شده باشه و تمامی روایح ناپسند رو فیلتر کرده باشه . بیشتر بجای اینکه این عطر رو لوکس تلقی کنیم بهتر است ان را پر ابهت تلقی کنیم . کاراکتری که هیچ نقص و ضعفی ندارد . چنان رایحه قوی و پیچیده است که کوچکترین ضعف فردی و شخصیتی باعث اذیت شدن شما میشه هنگام استشمام این عطر . این هشدار را جدی بگیرید .
پر ابهت ، پر قدرت و توانا ، نترسیدن در برابر نتوانستن و پایبند به اصول های شخصی تا پای جان . مقتدر و محکم رو به جلو .
به نظرم خانم ها هم میتوانند از این عطر استفاده کنند اگر کاراکتر بالا رو داشته باشند . تیپ رسمی و با اصالت ، شخصیتی نفوذ ناپذیر و محکم و جا افتاده ، حضور در محلی که باید به دیگران گوشزد کند ابهتش را .

***********

سالهاست به این سایت سر میزنم ، گاهی فعالیت دارم و گاهی خواننده ام . گاهی حس نوشتن دارم و گاهی نه .دوستان قدیمی حس مرا به خوبی میشناسند. امروز کامنتی دیدم که کمی مرا رنجاند . قدرت قلم ، قدرت شامه و بویایی و حس خوب انتقال ان به سایرین جنسیت نمیشناسد .عشق میشناسد . دوست خانمی را دارم که با بوییدن سنگین ترین عطرها چنان لذت میبرد و برایم مو به مو از کاراکتر و جزئیات عطر میگوید که من کیف میکنم و همچنین دوستان مرد زیادی هم دارم که به همین نحو هستند . در این سایت هم خانم هایی هستند که بسیار زیبا و دقیق با توجه به شامه خودشان عطر را توصیف میکنند و من لذت میبرم از خواندنشان . مجال و فرصت تشکر از آنها نبوده برایم هیچوقت .
" و آنگاه که هرا وارد شد و خدایمان را عاشق کرد و آه از عشق بی پایان سالومه ای که فریادش انوبیس را به زانو درآورد و درود به زنی که مادر مردهاست "
28 تشکر شده توسط : سورنا مقدم محسن جمالیان
Opus 1144
لینک به نظر 7 دی 1401 تشکر پاسخ به Hani
ممنونم هانی جان ، تنفس کن هرچه عمیقتر این رایحه رو تا که مستش شوی…
9 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali آرش
" نوشیدن یک فنجان مرگ به تلخی ای از جنس حقیقت "
شبی سرد و برفی ، پیرمرد در کنار پنجره ایستاده بود . دستانش میلرزید و دلش برای فرزندانش تنگ شده بود . پک های عمیق سیگارش به دودهای غمگین و سرد اجازه رقاصی میداد . هم اتاقی اش که سالها با او زندگی میکرد از چشمان خیس پیرمرد فهمید که چه باید انجام دهد . ویالونش را اورد و شروع به نواختن کرد . غمگین ترین سکوت در سینه پیرمرد ، فریادزنان به رگ هایش رقص خون را اجازه میداد . غم طولانی صدای ویالون او را به رقصیدن دعوت کرد . سیگار در دهانش ، دستان خیالی عشقش را در هوا گرفته بود . درحالیکه که ناله غمگین ویالون به گوشش میرسید آرام با او میرقصید . میرقصید و عمیقتر و عمیقتر به سیگارش پک میزد و دودش را در نیمه روشنایی اتاق میرقصاند . هم اتاقی اش در حالیکه ویالون را میزد و پیرمرد را نگاه میکرد ، اشک از چشمانش میریخت . هر دو میدانستند این رقص به چه معناست . هم اتاقی اش ویالون را کنار گذاشت . دستان پیرمرد را گرفت و سرش را به علامت تایید و رضایت تکان داد . چهارپایه ای از جنس نفرت ، طنابی آویزان به پهنای تلخی زندگی پیرمرد و پاهایی لرزان به سمت خودکشی . هم اتاقی دستش را گرفت و به او کمک کرد تا طناب را دور گردنش محکم کند . نشست و برایش باز هم ویالون زد . سیگاری برایش دود کرد و عزای پیرمرد را زودتر از مرگش برایش مینواخت . دلش برای همه ادم های زندگی اش تنگ شده بود اما کاری نمیتوانست بکند . خودش را راحت کرد و پیرمرد از دنیا رفت . وارد اتاقش که شدند نه خبری از ویالون بود نه خبری از هم اتاقی . او سالها تنها در یک اسایشگاه روانی بستری شده بود . هم اتاقی ای وجود نداشت . آن پیرمرد سالها به چیزی که وجود نداشت اعتقاد داشت .
====تلخ است اما حقیقت دارد ====.
در زندگی خیلی از چیزها وجود ندارند اما ما به آنها اعتقاد داریم و با ان زندگی میکنیم و حتی میمیریم . درست ترین کار ممکن شاید همین است . شاید درک این جمله برایت مقداری سخت باشد اما حقیقت همین است . حقیقتی که نمیتوان ان را انکار کرد . هرچند تلخ باشد و از نظر کل جهان غیر واقعی باشد . به تو زندگی میدهد و تو را میکشد و تا بعد از مرگت نخواهی فهمید که آن چیست ...
اوپوس 1144 حقیقتی تلخ است که من در دنیای روایح هیچ موقع نتوانستم ان را انکار کنم . نوایی غمگین با هم قدمی ویالونی دردناک که در مسیر درست خودش قدم برمیدارد . اخ که چقدر این مسیر را دوست دارم و آه از آنهمه درد و عذابی که در این مسیر میکشم . بوییدن مداوم آن لذتی وصف نشدنی دارد به دو علت ، اول انکه میدانی در مسیر درست هستی و دوم اینکه میدانی حقیقت واقعی چیست .اولی شیرین است و دومی تلخ و این تعادل و خاکستری بودن ، حقیقتی ترین وجه زندگی است . از هر دو لذت میبری . از تلخی هم لذت میبری اما خودت نمیدانی .
این عطر رو چند سال پیش ریویو و بررسی کردم اما همچنان بعد از تست چند صد عطر نیش و ایندی نیش هنوز هم بشدت اولیه به این عطر علاقه مندم و هیچ موقع نمیتوانم آن را انکار کنم . درب خاکستری و سنگی آن بسیار دوست داشتنی است . جای آن بود تا تجدید خاطره ای از این عطر داشته باشیم .


46 تشکر شده توسط : خلفی فرهاد
گیج و مبهوت دنبال شبح خیالی در ساعت 3 صبح یکی از سردترین شب های زمستان در میان جنگل های تاریک و باران زده .
به جایگاهی دعوت شده بود . خودش هم نمیدانست چرا ولی او انتخاب شده بود . برای چه؟ برای انتخاب مرگ یا زندگی . نقطه ای که شاید خیلی از انسان ها ارزویش را دارند تا میان زندگی پر تنش یا مرگی بی تنش یکی را انتخاب کنند . همه چیز در دستان توست . بر روی جایگاه از قبل تعیین شده قرار گرفت . بر روی سبزه هایی که در اطرافشان آتش شعله ور میشد و باران به گیاهان سنگ فرش شده برای جسمش امید میداد . هوا سرد بود اما جسمش از اتش میسوخت . آن لحظه ، لحظه ای بود که او از همه چیز فارغ شده بود . از تمام وابستگی ها و دلبستگی های زندگی اش . فقط باید انتخاب میکرد خودش را . مراسم شروع شده بود . مراسمی که هم بوی عزا میداد هم بوی امید . هم اتش بود هم باران و از همه مهمتر بوی دود ناشی از خاموش شدن اتش به رنگ خاکستری یعنی رنگ واقعی زندگی . مرگ را انتخاب کند یا زندگی ؟ برایش حق انتخاب گذاشتند . مراسم توسط الهه مرگ و الهه زندگی شروع شده بود . از طرفی کندر در اتش شعله ور میشد و از طرفی باران بر روی کندر دود شده میریخت . دوگانگی و تردید . انگار همه ما امید به چنین روزی در وجود خود داریم . در هر صورت زندگی برنده بود چرا که یا در این دنیا اتفاق میفتاد یا در دنیایی که با مرگ اغاز میشد . پارادوکسی که هنوز نتوانستیم آن را درک کنیم . او هر دو را انتخاب کرد ، زندگی اما پس از مرگ . اتش شعله ور شد . جسمش در میان کندرها و گیاهان سوخته شده محبوس شده بود . اما باران همچنان میبارید . جوانه زدن زندگی پس از چشیدن طعم مرگ مطلقا سیاهی بود .
برایش نامه ای نوشتم . از او خواستم تا با من ارتباطی برقرار کند تا بدانم انتخابش چه طعمی دارد . جهنم است یا جهنم تر . تاریکی پس از روشنایی یا تاریکی پس از تاریکی . به خوابی فرو رفتم و در خواب مرا به آن جنگل دعوت کردند ... الان میتوانم طعم انتخابش را پیشبینی کنم ، پس ...

مودژاغ اوبسکیوغ جدیدترین کار برند مجدا بکالی ، متفاوت تر از همیشه و مدرن تر از همگان . رایحه ای بشدت پیچیده که نیازمند ساعت ها تفکر میباشد . بخوری از جسمی داغ اما طبعی سرد . هم داغ است هم سرد . انگار فضای بخوری در سردترین نقطه جهان رقاصی میکند . فضای نیمه گیاهی ان رایحه را مدرن و متفاوت میکند و همه چیز را برای ارتباط هرچه قویتر فراهم میسازد . در صورت برقراری ارتباط با رایحه لذت وصف نشدنی دارد .
25 تشکر شده توسط : آماتور 2 complihanicated
" برایش حبس نوشتم " ، برای پرنده ای که عاشق شده بود . چندسالی با این شرایط زندگی کرد . گه گاهی خودش را به قفس میزد اما او را محکوم به حبس کشیدن میپنداشتم . گه گاهی قفسش را داخل جنگلی میبردم که اندک تجربه ای از آزادی را بچشد . در یکی از شبهای سرد هنگامی که کنار قفسه پرنده عاشق ایستاده بودم و سیگاری روشن میکردم شعله های اتش را از دور در نزدیکی جنگل دیدم . هراسان پالتوی مشکی خودم را پوشیدن و همینکه خواستم تا به سمت اتش بدوم پرنده خودش را مرتبا به قفس میزد . نمیدانم چرا ولی قفسش را برداشتم و شروع به دویدن کردم . هرچه به اتش نزدیک میشدم هوا سردتر میشد . جسمم ، روحم ، سایه ام . همگی سرد و سردتر میشدند . به اتش نزدیک تر شدم . ریشه اش وسط جنگل بود . ادامه دادم اما این مسیر انتها نداشت . تاریکی مطلق . سرد . عبوس و نفرین شده . ترسیده بودم . انگار اتش درونم بیشتر صورتم را میسوزاند . قلبم را و روحم را . نفس زنان ایستادم و از فرط خستگی قفس پرنده را رها کردم . دیگر نمیتوانستم با او ادامه بدهم . " برایش آزادی نوشتم " اما ای کاش بدخط نوشته بودم تا نمیخواندنش ... پرنده به محض ازاد شدن چند دوری چرخید و خودش را در دل اتش انداخت . او آزادی را میخواست تا از این زندگی راحت شود. او دچار عشق اشتباهی شده بود که عمرش را بخاطر ان در حبس گذراند . من برایش نوشته بودم و حال خود را مقصر مرگش میدانم اما باید مینوشتم . بویی عجیب در شامه من شروع به تپیدن کرد . انگار همه دارایی من در اتش میسوخت . انگار روح من در اتش بود و ذره ذره بوی سوختنش در جسمم میپیچید . دیگر نمیتوانستم ادامه دهم . دلم برای مخلوقم تنگ شده بود . خودم را مقصر مرگش میدانستم . خودم را مقصر حبسش میدانستم و خودم را مقصر آزادی اش . روحم را با خودش برده بود . در آن تاریکی شعله ور قدم به روشنایی برداشتم . با خودم تکرار میکردم که روشنایی همیشه خوب است . جسمم شروع به سوختن کرد تا ... تا اینکه قبل از چشم بستن بر این دنیا و سلام کردن به دنیای پرنده از خودم مدام یک سوال میپرسیدم ،،،،، من پرنده را کشتم یا او مرا ؟ شایدم هیچکدام ، سلب آزادی اش مرا ...
در این روزهای سرد و برفی همراه با اندک غمی که پاییز به ما نشان میدهد و برگ هایش را سنگ فرش خیابان ها کرده است اگر به دنبال ارامشی ترسناک ، تجربه ای عجیب و عبوس اما واجب هستید میتوانید با یک اسپری از هاید خودتان را به مرز جنون برسانید .
قبلا هم راجع به این عطر گفته ام به هیچ عنوان اگر در تنهایی و عذاب و تاریکی غرق نشده اید نزدیکش هم نشوید چرا که حالتان را بد میکند . به هیچ وجه به دنبال بازخورد برای استفاده تکی از این عطر نباشید . اما اگر با رایحه شدیدا ارتباط گرفته اید و مدام از خودتان سوال میپرسید که چگونه میتوانم باتل آن را مصرف کنم میتوانید به دید یک لیر به ان نگاه کنید . لیر ان با مریم وحشی و انیمالیک بسیار جذاب میشود . لیر ان با فضای اسموکی باربیکیویی جذاب میشود و ...
21 تشکر شده توسط : @lirez@ سولماز


خسته بودم ، هم جسمی هم روحی . قاب عکس کسی که عاشقش بودم را گرفتم در آغوشم . فکر کردن به او زخم هایم را میبست . خوابیدم اما نزدیک های طلوع آفتاب صدایی در قلب من منعکس شد تا بیدار شدم . ناخودآگاه به سمت بیرون کلبه ای که در وسط جنگل ساخته بودم رفتم . همان لحظه ابرها در هم تنیدند و شکستند . بویی عجیب به مشامم میرسید . بوی زندگی و امید . اما خسته بودم. چند دقیقه ای زیر باران قدم زدم تا از یک جایی به بعد نمیتوانستم حتی یک قدم بردارم . خسته بودم . روی سنگ فرش گیاهان خیس شده دراز کشیدم و چشمانم را ناخودآگاه بستم . باران روی تنم شروع به رقصیدن کرد اما من خسته بودم ...
رولت روسی در دستانم ، جلوی عشقم ایستاده بودم . نمیدانستم چرا باید اینکار را میکردم اما باید انجام میدادم . شلیک اول و ................ نه ، خالی بود .
برنده ؟ نه صبر کن . بذار مطمئن شویم . شلیک دوم ............. سیاهی مطلق . ورود به دریچه مرگ . اما با صدای گلوله دوم از خواب پریدم . بوی زندگی و امید به مشامم میرسید . باران تمام شده بود و آفتابی طلایی به صورتم میخورد . هیچوقت بیدار شدن را اینقدر حیاتی نمیپنداشتم . دیگر خسته نبودم . امید در من جوانه زده بود . زندگی در من شروع به تپیدن کرده بود . به داخل کلبه بازگشتم و اتشی روشن کردم و به زندگی و آینده فکر میکردم . خاطره بوی سبزهای خیس شده در هم قدمی بوی اتش و نیمه دودی . دیگر خسته نبودم ...

نویی د باکالیت نماد واقعی زندگی و امید است . سبز است ، رنگ امید اما سبزی که هیچوقت به شامه شما نخورده . رایحه ای بشدت مدرن و در عین شیک بودن ، جذاب اما یک شرط دارد . آن که معنی واقعی زندگی را فهمیده باشید و نیاز داشته باشید تا امیدی درون شما رشد کند در غیر این صورت این عطر توجه شما را به هیچ وجه جلب نخواهد کرد . پرفورمنس بسیار خوب
23 تشکر شده توسط : خلفی محسن جمالیان

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan