نظرات | Amir Mohammad
ترتیب نمایش
"
مادری عزادار جیغ زد و خون شتک شد به این متن ...

به پاس حرمت حس مادرانه ای که هر شب آرزویش را میکشید ، شش ماهی بود که خدای سرزمین کوچکش به او فرزندی هدیه داده بود . 5 جولای در ماه ششم بارداری اش ، هنگامی که نفس زنان از پله های ساختمان بالا میرفت و رد هایی از خون را در پله ها مشاهده میکرد وارد خانه اش شد . کاور مشکی و اتاق سیاه سوی چشمانش را به تاریکی سوق داد . مشاهده جسد خونین شوهرش ، در فضایی پر از دودهای سیاه ، فرزند داخل شکمش را به عزا نشاند . فرزند آن لحظه محکمترین مشت خودش را به دل مادرش زد و از گریه های ناخودآگاهش تن مادرش را خیس عرق کرده بود . نمیدانست باید چکار کند . در پس تمام عزایی که در دلش موج میزد ، تنها یک دریچه نوری به زندگی اش روشن بود و آن هم فرزندش بود . پسرکی که بدنیا نیامده عزادار بود . شوهرش به واسطه فردی که هرگز نفهمیدند چه دشمنی ای با او داشت و از کجا آمده بود به قتل رسید و آرزوی پدر بودن را با خودش به گور برد . سه ماه گذشت و فرزند عزادار با چشمانی خونین و اشکی بدنیا آمد . پسرک بزرگ شد و در پس انتقام خون پدرش به دنبال قاتل فراری ای که هرگز نمیدانست از کجا امده دست به تلاش میزد . 20 سالی گذشت و همچنان غم از دست دادن پدرش به مثابه نفتی بود بر اتش دلش از غم کشته شدن پدرش آنهم بی دلیل . ان پسر همه دارایی مادرش بود . تمام جان و هستی مادر ، آن پسر بود . تنها یادگاری معشوقه اش تنها همان پسر بود . اصرارهای شبانه روزی مادر به پسر برای رها کردن قضیه پدرش از یک سو و از سوی دیگر حس انتقام در دل پسر دوگانگی ای را ایجاد کرده بود که نمیدانست باید چه قدمی را بردارد اما میدانست تا انتقام خون پدرش را نگیرد آرام نمیگیرد . هزینه سنگینی بابت از دست دادن پدرش آن هم بی دلیل داده بود . او به مادرش در 6 ماهگی اش مشتی زده بود که مادر هنوز که هنوز هست درد آن مشت را از یاد نبرده است . بدون اطلاع مادر سر نخ هایی پیدا میکرد و ادامه میداد . وارد بد بازی ای شده بود . 5 ام ماه جولای در دل مادر عزادار دلهره ای پیچیده بود . گویی این نعمت الهی هست که مادرها پیش از وقوع هرچیزی برای فرندشان ان را حس میکنند . از سر کار مرخصی گرفت و به سمت خانه قدم برداشت . بازهم رد پایی خونین در پله های خانه مشاهده میشد . مادر دیگر توان قدم برداشتن نداشت . به زور خودش را به خانه رساند . صحنه ها در مغز مادر دوباره و دوباره تکرار شدند . دیدن جنازه خونین فرزندش در همان خانه ای که 20 سال پیش جنازه شوهرش را دیده بود دیگر توانی برای زندگی بر مادر نذاشته بود . به پاس تمام لحظات خوشی که از فرزندش در دلش داشت ، به زندگی کردن با یاد او و همسرش ادامه داد . اما تنها یک چیز را آویزه گوشش کرده بود . 5 ام جولای هر سالی با خودش مرور و مرور میکرد که اما امروز دیگر نه ... امروز دیگر کسی را ندارم که بخواهم از دست بدهم . امروز دیگر من تنهاترینم ...
از نوک قلمی که این متن را مینویسد خون چکه میکند و دیگر نمیتواند ادامه دهد . از جیغ و فریاد مادر عزادار خونی تلخ و تازه به نوشته هایم شتک شد و ما ماندیم و توقف این نوشته ...
"
اوج هنر و کانسپت ، توجهاتی واضح و واقعی از خون به همراه عرض اندام نت های انیمالیک ، ماحصل هنر دست یکی از نابغه ترین عطارهای دنیا ...
25 تشکر شده توسط : toti nazanin

" غرش ابرهای آکنده از کینه و نفرت از روزگار بخاطر از دست دادن مادرش ، او را از خواب بیدار کرد . انگار کل کائنات همدم اشک های درونی ان فرد بر اتش درونش شده بودند . چاره ای نداشت و از رضایت مادرش که شب های متوالی خوابش را میدید دلخوش بود . اما دلش تنگ بود . دلش میخواست تا بار دگر فرشته ای مقدس اسم او را از ته دل صدا بزند . دلش میخواست تا بار دیگر اسمش را روی گوشی اش ببیند و جواب تماسش را بدهد . دلتنگ هم قدمی مادری که برایش پدری اش را ثابت کرده بود هم شده بود تا بار دیگر عشق واقعی را ببیند . ان مرد با این حال زندگی خوبی داشت چرا که میدانست هرگز مادرش را از دست نداده . از خون و جان او بدنیا امده و تا ابد با چنین خویی زندگی میکند . فقط حسرت روزهایی میخورد که میتوانست اندکی بیشتر با او صحبت کند . اندکی بیشتر میتوانست از کارها و انسان های غیر واقعی دنیایش بزند و در آغوش مادرش درد دل کند . اما با این وجود حال دلش خوب بود چرا که عشق واقعی را تجربه کرده بود "

عشق ، مقدس ترین و مظلومانه ترین واژه این دنیاست . اکثر انسان ها چنین عشقی را در کودکی تجربه میکنند و وجود ادمیت با چنین عشقی رشد میکند . سرانجام اگر دست تقدیر انقدر بی رحم نباشد که داغ فرزند را بر دل فرشته ای چون مادر بذارد ، همگی چنین دوری و دلتنگی را تجربه خواهیم کرد یا کرده ایم و این تلخ ترین اتفاق دنیاست . جهنمی تلخ که در ورای سختی و اتش درونی اش ، بهشتی چون امید به دیدار مجدد مادر نهفته است .

عود امپریال یکی از عطرهاییست که کاراکتری ریلیستیک دارد . همه چیز در این عطر واقعی و جدی است . پذیرش واقعیت با همه شیرینی ها و تلخی ها به صورت موازی برای زندگی کردن آن هم در دنیای بی رحم !
اگر کاراکتری واقع بین و پخته دارید ، سختی زیادی کشیده اید و منتظر مرهمی برای شامه دلباخته خود هستید آن هم برای زندگی کردن در اجتماع ، عود امپریال یکی از بهترین گزینه هاست .
عودی بشدت غنی ، هم قدمی پچولی و بخور در با ابهت ترین شکل ممکن با عرض اندام محترمانه و زیبای زعفران در زیباترین دوز ممکن ماه عسل هنر دست لوکا مافی میباشد .
این نکته را اضافه کنم که موقع تست سیلور عود از امواج ، در هنگام شروع بشدت شگفت زده شدم اما زیاد طول نکشید که بحاطر هم قدمی وانیل مقداری فاصله گرفتم ازش اما در اینجا نه تنها خبری از وانیل نیست بلکه همان عود با همان کیفیت بالا در کنار روایح تاریک دیگری چون پچولی و بخور مانند غده ای تاریک در قعر روشنایی حاصل از زعفران خودنمایی میکنند . پرفورمنس خوبی دارد و در شب های سرد رایحه ای بسیار شیک و جنتلمن و با ابهت از خودش نشان خواهد داد .
28 تشکر شده توسط : saeidrostami118 🄼🄾🄽🄰

میرقصم مثل دود سیگاری که به پوچی و نیستی شتابان قدم برمیدارد . میرقصم حتی اگر همه وجودم مانند سیگاری گرانبها سوزانده شود و به نیستی قدم بردارد . میرقصم و نیست میشوم اما رد من روی تو برای مدتی باقی خواهد ماند .بوی سوختنم سراسر وجودت را فرا خواهد گرفت و تو این بو را به خاطر خواهی سپرد با اینکه میدانم اندک زمانی بعد اثری از بویم در ظاهرت نیست . تو میتوانی بوی مرا با اسپری کردن عطرهای گران قیمت و یا عطرهایی که مقبولیت عموم و ازادی استفاده دارند را بپوشانی اما این بو در داخل مغزت همچنان تکرار خواهد شد . مزه این بو نیز در دهانت رخنه کرده است . میدانی چرا ؟ چون پک های عمیقی به وجود من زده ای و رقص مرا وسیعتر ، عمیقتر و تندتر و حتی پررنگ تر کرده ای . همه مزه من را چشیده ای . همه هستی و نیستی من در دستانت بود و نمیدانستم معتاد شده ای ... هرگز نمیفهمیدم که با پک زدن های متوالیت ، من رو به نیستی قدم برمیدارم . تشویقت میکردم که مرا بکشی و رقصیدن من را تماشا کنی . شاید اگر کل ادم ها و کائنات میخواستند از سیگارم پکی بزنند تا مرا بسوزانند و دود شدنم را ببینند ، 70 80 سالی طول میکشید تا تمام شوم اما انقدر شیفته لب ها و حتی دندان ها و فاصله بین دندان هایت شده بودم که دوست داشتم لب هایت بر وجودم رخنه کند . رقص کنان بین دندان هایت بپیچم و به درونت برم . دوست داشتم مزه تلخی شوم روی اب دهنت . دوست داشتم مرا عمیقتر بکشی تا لب هایت را عمیقتر بفشارم و مزه کنم ترا . دوست داشتم انقدر دوام داشته باشم تا بین لبهایت جان بدهم و تمام شوم . دوست داشتم انقدر اعتیادت به مرا ببینم که از اتش ذهنم در تو دلگرمی ای ایجاد کنم که بدانی زود تمام نمیشوم و تو میتوانی انقدر مرا بکشی تا بمیری و بمیرم . دست تقدیر ترا ترک داد . دیگر میل سیگار کشیدنت نبود . مرا در اوج اتش و دود و سوختن خاموش کردی و رهایم کردی در ناکجا آباد .40 50 سال که نه اما شاید 10 20 سالی دوام بیاورم اما دیگر من ، من نیستم . دیگر اتشی نمیتواند روشنم کند . دیگر چیزی نمیتواند مرا بسوزاند مگر غم هجر لبهایت از درون . مگر غم مک زدنم برای شروع سوختنم . میدانی چرا دودهایم میرقصید و مستقیم به نیستی نمیرفت . چون دوست داشت برقصد تا نگاهش کنی . دوست داشت تا اندکی ، کیفیت چشم تو را میدید و با عشق به نیستی قدم بر میداشت .
دیگر زمان سوختنم گذشته است دلبرم . دیگر نه توان رقصیدن دارم نه توان سوختن . دوست دارم در گوشه ای از ناکجا اباد که رهایم کردی ، به خوابی ارام فرو بروم و باقی اندک لحظات عمرم را به نرمی لبهایت ، فاصله دندان هایت ، نیم رخی از ماه درخشانت و بوی دهانت فکر کنم و بگذرانم . فقط یادت نرود که تو معتاد نبودی .... من معتاد لبهایت شده بودم و به هر بهانه ای در غم و شادی میان لبهایت خانه ای می یافتم و اندکی ارام میگرفتم . یادت نرود تو ترک هم نکردی ، فقط من بی خانمان شده ام ... فقط میدانم دیگر " لب هایی نیست مرا نوازش کند "
26 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali هاشم پور
Honour for Men
لینک به نظر 27 اردیبهشت 1401 تشکر پاسخ به بابک حسینی
سلام دوست عزیز ، سایت های زیادی موجود دارند . در گوگل سرچ کنید خرید سمپل انر مردانه و اکثر سایت هایی که میازه اوکی هستند . اگر مینیاتوری 10 میلش هم پیدا کنید خیلی بهتره چون عموما وینتیج هستند
4 تشکر شده توسط : علی رشوند مهدی
رنگ ها هم گاهی علارغم زیبا و دلربایی زیادشون ، خوشمزه نیستند . سیب سرخ جذابی رو گاها میبینیم که مزه نمیده . ظاهرش خوبه اما باطنش ...
سیلور عود عطری بود که اندکی امواج رو پیش چشم عطربازها بهتر جلوه داد نسبت به کارهای جدید دیگرش . اما چیزی که در این کار و بقیه کارهای جدید امواج بازهم دیده نمیشه ادامه و پایان خوش هست . سیلور عود با شروعی بی نظیر و تلخ و جذاب از عود و فضای اسموکی با رگه هایی اشنا از پرایوت لیبل حسابی شما رو موقع اسپری سوپرایز میکنه . اکورد چرمی در ادامه به کار جون تازه ای میده اما یک ایراد بزرگ دیده میشه . اونم وجود وانیل هست در چنین فضایی . فضایی تاریک و تلخ و مردانه در شروع به فضایی شیرین و دور از اسموک تبدیل میشه و تا انتها به همین صورت میمونه . چیزی که ما در میندر ، انکلیو و امثالهم دیدیم . شروعی نسبتا خوب داشتن اما ادامه خراب میشد کار . سیلورعود در شروع 10 صفر نسبت به بقیه کارای جدید امواج جلوتره اما خوب تمومش نمیکنه از نظر من . کیفیت متریال بالاست و پرفورمنس خیلی خوبیم داره اما با این قیمت برای بنده پس حساب میشه . کارهای جدید زاروکیان از قبیل متریال ، انی ، بلو ساتین ، روبیکنا و ... چنگی به دل نمیزنن و ای کاش دوستی ای که این بانو با دوز بالای وانیل پیدا کردن رو شاهد نبودیم . یادش بخیر پرایوت لیبل و مون نوم است روژ و تانگو و اکوا سکشیوس و شیدونا و ...
18 تشکر شده توسط : رضا یگانه معین هاشمی
Black No. 1 (Fka Blackbird)
لینک به نظر 25 اردیبهشت 1401 تشکر پاسخ به F.E
ارادت دارم فواد جان ، حقبقتا برای کسی که دنبال تست روایح طبیعی هست این گزینه یکی از بهترین هاست .
4 تشکر شده توسط : Dragon شهریار اسماعیل پور smaeelpoor sh


هفتم ژانویه برایش روز هولناکی تلقی میشد . از بچگی میدانست که در هفتم ژانویه دیگر رنگ این دنیای بی رنگ را نخواهد دید . او بزرگ نمیشد و فقط در همان بچگی رشد میکرد . چیزی که مانعش بود ، ترسی بود که هر سال در شروع ماه ژانویه داشت و تن و بدنش را میلرزاند .
از نور بیزار بود . معمولا پس از غروب افتاب به جنگلی تاریک پناه میبرد . جنگلی خالی از سکنه . جنگلی که تنها صدای پرندگان آنهم به طور خوفناکی شکننده مرز بین ساعات شب هایش شده بود . در جنگل قدم میزد ، در تاریکی رشد میکرد و در ماه ژانویه برای خودش عزا میگرفت . سالها کارش همین شده بود . پیش ساحری که در اطراف شهر زندگی میکرد ، درخواستی را داد برای فهمیدن اخرین سال عمرش . هم ماهش را میدانست هم روزش را ، اما سالش را نه . ساحر به او سال 2012 را اعلام کرد . کت چرمی مشکی ، بوت های چرمی بلند و لباسی مشکی به تن کرد . به داخل جنگل قدم زد . آتشی از هیزم های اطرافش روشن کرد اما آتش زیاد دوام نیاورد چرا که بارانی تند مهمان ناخوانده عزای او شده بود . بله ، هفتم ژانویه بود . خودش را اماده مرگ کرده بود . روی گیاهان خیسی که در اطرافش وجود داشت با همان کت چرمی دراز کشید . خودش را تسلیم کرده بود . سکوت در جنگل اوج گرفته بود که هر از گاهی صدای پرندگان نحسی به گوشش میخورد . بوی عجیبی در ذهنش تکرار میشد . بوی کت نو چرمی اش ، بوی گیاهان و درختانی که خیس شده بودند ، بوی دود هیزم هایی که با باریدن باران به خاموشی قدم گذاشته بودند . انقدر این بو برایش ارامش بخش و عجیب بود که تن به خواب عمیقی داد بدون آنکه به فکر مردن باشد . انگار به آرامشی عجیب رسیده بود . انگار به انچه در همه این سالها میخواست دست یافته بود . چشمانش بست و خوابید . با نور آفتاب بیدار شد . فراری بود و نمیدانست باید از کدام طرف حرکت کند . فقط میدانست که هفتم ژانویه تمام شده بود و او همچنان زنده بود . در سالهای بعد زندگی شروع به بزرگ شدن کرد و آن بوی عجیب و مسحور کننده او را به سمت شهری میبرد که دیگر کودکی نداشت .
ان مرد اسیر ذهن تاریکش شده بود . بازیچه توهمات بی معنا و بی پرده ذهنش . همانند پرنده ای سیاه دل در قفس ذهنش حبس شده بود تا اینکه آن بوی عجیب و محسور کننده از طبیعی ترین منشا ممکن به شامه اش رسید و چنان ارامشی به او داد که همه ان سالها از او بخاطر ترس از زنده نبودن دریغ شده بود و کلیدی شد تا آن پرنده پر بکشد و به اسمان ها پرواز کند .

بلک برد عطریست بسیار عمیق و عجیب . عطری که با هر دفعه بوییدنش دریچه هایی جدید از روایح را برای ما باز میکند . توجهاتی از چرم در واپسای فضای هربال اما خیس . زیباترین بالانس بین روایح گیاهی چوبی خیس و چرم و صمغ در کنار اندک نگاهی از فضای اسموکی . عطر بسیار محترمیست و درک چنین کاری به زمان نیاز دارد . کیفیت نت ها در بالاترین حالت ممکن قرار دارند . دوستش دارم و برایش ارزش قائلم .
19 تشکر شده توسط : 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟 𝑆 حکایت دوست

آه از ان دختر برهنه ای که تمامی عشقش را فدای اثبات خودش کرد و فقط از او برهنگی به جای ماند . قلب ان دختر پس از ان روز ها دیگر نمیتپید . اه از ان مردی که بر صندلی اعدام خودش نشسته بود و پس از شوک سوم دیگر رنگ این دنیای تاریک را ندید . اه از ان عاشق دلتنگی که زیاد دوام نیاورد و به دیدار معشوقش رفت در دنیای دگر . اه از ان مردی که بعد چرکین خودش را خاک میکرد و از خودش دوری میکرد . اه از ان مردی که زخم ها و عقده های بچگی اش سرباز کرد و دست به کشتن ادم هایی زد که هیچوقت فکرش را هم نمیکرد .
سخت است . سخت است که شاهد مرگشان باشی . سخت است که ان تن برهنه را در زیر خاک بینی . سخت است که دیگر سالومه ای در دنیا نباشد تا به تو شور بدهد . سخت است که ببینی یک فرد چگونه همه دارایی اش را از دست میدهد . دل بزرگ و سنگی میخواهد . گویی آمده است تا قلب این دنیا را به درد اورد .
باصلابت و سرشار از انبوه خشم های فروخورده با گام هایی بلند و نگاهی متمرکز پیش میرود. چنان که گویی در خلاء راه میرود.نفس هایش، سیاهی چسبناک شب را کنار میزند و نگاه های نافذش قلب تاریکی را میشکافد. نامش آنوبیس است.همواره در حرکت،همیشه باابهت. هرگاه بایستد،از جیب هایش گرد مرگ بیرون میپاشد.مرگ،سهم هرکس باشد،آنوبیس را آنجا خواهی یافت .
" نوبت مرگش شد ، مادرش فهمید ولی نمیتوانست باور کند . به سمت کلبه مرگ در بیابانی دور از شهر حرکت کرد تا با معامله ای توازن دنیا را حفظ کند . دخترش خبردار شده بود و او نیز به سمت کلبه حرکت کرد تا از جان مادرش حفاظت کند . هر دو باهم رسیدند . الهه مرگ به دیدارشان امد . دو جام پیشنهاد داد که در یکی زهر و در دیگری اب بود . تصمیم با هیچکدام نبود . ان الهه همین را میخواست . هر دو جام ها را نوشیدند اما هر دو به خواب ابدی فرو رفتند . در هر دو جام زهر بود و این بود جلوه خبیث و تاریک ان الهه سنگ دلی که دنیا را بدون سالومه تصور کرد . "

آنوبیس شاه عطری مقدس با شروعی پرقدرت و نافذ از جیر و صمغ مر به همراهی زعفران که به اندازه ترین حالت ممکن در این عطر خودنمایی میکند و با عرض اندام فضای نسبتا مشکی و گلی در کنار تمامی روایح یاد شده یکی از چند عطری است که با تستش به وجد امدم.حرف زیاد هست برای وصفش اما کلمه نیست . 10/10
.
23 تشکر شده توسط : خلفی nazanin

** دست براورد سمت مهتاب ، عطر صد خاطره در هوایش پیچید **

تنها چند روز گذشته بود . هنوز نمیدانست معنی بدون او زیستن را . میل چندانی هم به دانستن و فهمیدنش نداشت . او غریب بود و نمیدانست چه چیزی درست است . نمیدانست دیگر کدام نقطه نورانی دنیا میتوانست اندکی او را از تاریکی ذهنش نجات دهد . به هر راه و روشی که برای اندکی تسکین دردش پناه می اورد ، به مثابه وزش باد تندی بود که تنها شمع نورانی زندگی اش را خاموش میکرد . عجیب بود که توانسته بود با این فقدان کنار آید . به هنگام خوردن غذا ، قاب عکسش را روی میز ناهار میگذاشت . طبق عادت ، لقمه اول را به او تعارف میکرد و بعد خودش میل میکرد . طبق عادت نظرش راجب مزه غذایی که با عشق برایش پخته بود را میپرسید . شب ها قاب عکسش را به اغوش میکشید و چشمانش را جوری میبست که انگار در
حال پرواز کردن در بالاترین و دورترین نقطه اسمان خیالی خودش هست .
هر روز عصر ، دم غروب آفتاب ، بهترین لباسش را میپوشید . لباسی اتو کشیده و تمیز . تنها یک عطر را به خودش میزد . عطری که از داستان عشقشان نشئت گرفته بود . خودش را پس از وارسی زیاد در اینه ، آماده رفتن به دیدار تنها عشق زندگی اش میکرد . به دیدارش میرفت ، او را به آغوش میکشید ، طعم لب هایش را در ذهن خودش میچشید و نفس هایش را تنفس میکرد . هر روز داستان تلخ اما شیرین عاشقیش به همین منوال بود . پس از گذشت 40 روز ، هیچ چیزی دیگر از او سیرابش نمیکرد . نه دیگر قاب عکسش را میخواست بغل کند ، نه دیگر میخواست به دیدن خیالی اش برود و نه دیگر میخواست تنها گوینده باشد . دلش برای شنونده بودن تنگ شده بود . رفتار پر شکوهی مثل مرگ را انتخاب کرد ، از دنیای تنهایی اش خداحافظی کرد و به عشقش سلام ...

توجهاتی از رز برای زیبا بودن عشق تنیده در رایحه ، عرض اندامی از چرم و مشک عمیق که تلخی داستان را به ما میفهماند و دریایی از شیرین بودن نفس های آن دو عاشق با همراهی و هم قدمی عسل به ما عطری خاص را تحویل میدهد که آن را داستان عاشقی یا لاورز تیل خطاب میکنیم . پرفورمنس بی کرانی دارد چرا که چنین عشقی حد و مرز ندارد . تمامی معادلات موجود در ذهنتان را بهم میریزد و با منش و رفتار خودش خودنمایی میکند . 9.5/10
16 تشکر شده توسط : JooDan Mahmod Akrami
Hyde
لینک به نظر 29 فروردین 1401 تشکر پاسخ به سالار كلوچه
درود دوست عزیز
خیر همه پسند نیست به هیچ وجه و بشدت رایحه غنی و خاصی داره . طبع کار کاملا گرم هست با پخش بی کران .
7 تشکر شده توسط : مهدی marjanmohamadi

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan