نظرات | Amir Mohammad
ترتیب نمایش

" با کشتن خود ، زنده شد "

بیست و یک ، سی و یک ، چهل و یک ، پنجاه و یک ، ...

مردی که اسیر ذهن تاریک خودش شده بود و دائم یاد آن شبی میفتاد که پیرزنی عجوز اما عجیب ، سن مرگش را بلند برایش هجا میکرد . در واپسای شنیدن آن کلمات فریاد عمیقی ناشی از ترس ، درون ذهنش منعکس شد ولی قسمت اول کلمات رو از دست داد و فقط اون موند و کلمه " یک " ... بیست و یک ؟ سی و یک ؟ چهل و یک ؟ ...
هنگامی که پای بر جنگلی تاریک گذاشت تا جسدی را خاک کند ، نسیمی سرد به تن بی جانش وزید و با عرق هایی سرد و کشنده که دوست و یاور پیشانی اش شده بودند ، به راه خود ادامه میداد و جسد را به دنبال خود میکشید . هنگامی که قدم های بی جانش را برمیداشت با خود تکرار میکرد مگر چقدر آن فرد حقیر و بی ارزش است که اینجوری او را به دنبال خود میکشم؟ دائم در ذهن تاریکش تکرار میشد .

به مسیر خود ادامه داد تا اینکه حس کرد سرما در رگهایش جاری شده است . کم توان شد و جسد را ول کرد در یک گوشه و با چوب های سروی که از قبل کنار جنگل افتاده بودند اتشی سوزان روشن کرد . جلوی آتش زانو بر زمین گذارد و پشتش را به جسد کرد و از گرمای اتش جان تازه ای گرفت . ته ذهن مریضش یک مهربانی ای بود که دائما بهش گوشزد میکرد که چرا جلوی درخت سرو ، اتشی از چوب سرو روشن کرده است . به سان درختی میبود که ناخواسته تبر خود شده بود اما نمیتوانست کاری انجام دهد . به گرما نیاز داشت تا بتواند جسد را خاک کند . انگار در گوشه ذهنش مختصات نقطه ای از جنگل حک شده بود که میبایست جسد را در انجا خاک کند . جسد را به دوش کشید و رفت . ادامه داد تا در سکوت تلخ و تاریک جنگل ، صدای برداشته شدن قدم هایی در ذهنش تکرار شد . قد و قامت یک مردی را میدید که پالتویی خاکی به تن داشت اما از دیدن صورتش محروم ماند چرا که تاریکی بسیار بی رحمانه ای حکم فرمای جنگل بود .
کیستی ؟
خمارم
اینجا چه میکنی ؟
آمده ام تا به تو کمک کنم
من به کمک تو نیازی ندارم !
چاره ای نداری ... برای دفن و انجام ماموریتت به من نیاز داری ...

از لحن اشنای مرد اینطور برداشت کرد که قصد کمک کردن را دارد . پس پذیرفت و در حالی که صورت مرد را نمیتوانست ببیند یک سر جسد را به او داد و به مسیر ادامه داد . حتی یک کلمه هم صحبت نمیکردند ... گویی نه زبانش توان حرف کردن را داشت و نه گویی گوش هایش پذیرای شنیدن صدای آن مرد بودند .
"همینجاست .همینجاست آن جایی که من باید این جسد را خاک کنم " . مردی که پشت سرش قدم برمیداشت بالاخره سکوتش را شکوند و گفت از کجا فهمیدی؟ از گلایل های خسته ای که به این درک رسیده اند که زندگی برایشان قدر یک کفن کفاف ریشه نمیدهد .
ناگهان جسد از نیمه پشت رها میشود . به عقب برمیگردد و نگاه میکند اما مرد نیست . انگار ماموریتش این بود که تا نقطه دفن ان رو همراهی کند . شروع به کندن قبر میکند و جسد را به داخل قبر می اندازد . قبل از اینکه خاک را رویش بریزد حس کنجکاویش بالا میزند و کفن را کنار میزند تا صورتش را ببیند . خودش بود ...... بله ، خود خودش بود . او کی مرده بود ؟ چرا داشت خودش را خاک میکرد ؟ چرا با تنفر خودش را حمل میکرد تا خاک کند؟ و هزاران چرا در دور باطل ذهنش تکرار میشد

یه حس عجیبی او را هل میداد نزدیک جسد و انگار مثل اهنربایی میبود که از جفتش دور شده باشد . به جسد میچسبد و قصد ندارد از خودش جدا شود : از بخشی از خودش که قصد دفنش را داشت ... ناگهان همان لحظه است که میبیند همان فردی که در تاریکی کمکش میکرد تا خودش را حمل کنه ، شروع میکند و روی هردوشان خاک میریزد ... باز از خودش پرسید ...چرا دارم روی خودم خاک میریزم ؟ چرا اینقد بی رحمانه با خودم رفتار میکنم ؟ بدون اینکه جوابی پیدا کند روی خودش خاک میریخت و به خودش خیره میشد و زیر لب تکرار میکرد با خودش : بیست و یک ، سی و یک ، چهل و یک ، ...

**
در زندگی آن مرد چهره ها و بعد های متنوعی وجود داشت که هیچ موقع نمیتوانست تکلیفش را با خودش مشخص کند . تلفیقی از گناه و عذاب وجدان . تلفیقی از مهربانی و تنبیه . تلفیقی از راست گویی و دروغ . در بسیاری از مسیر های زندگی سعی میکرد خودش به خودش کمک کند اما هر لحظه شکست میخورد تا اینکه در نهایت توسط یک بعد جدی و جدیدی از خودش توانست هر دو شخصیت و بعد قدیم خود را خاک کند و به زندگی خود فرصت تازه ای بدهد . اینجاست که میتوان گفت " با کشتن خود ، زنده شد . "

**

کواندو بهترین عطر این برند نیست اما پخته ترین عطر این برند هست یا بهتره بگیم متکامل ترین عطر سورچینلی . عطری که بوییدنش هر تشنه تاریکی ای رو سیراب میکنه و بوییدن مکررش ارضا میکنه ذهن رو . رایحه ای بخوری و افیونی با هم قدمی چوب سرو و پای بندی صمغ المی به کل داستان رو میزبان هستیم که لحظه به لحظه تغییرات اون گسترده تر میشه و پوسته های اون باز و بازتر میشه و هربار بوییدنش یک پرده جدیدی از حقیقت جنون امیز پشت عطر رو برامون میدره .
9.5/10
19 تشکر شده توسط : رابین هود nazanin
Nudiflorum
لینک به نظر 20 فروردین 1401 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام و درود بر سعیدجان عزیزم ،
ارادت دارم سعیدجان ، لطف دارین به من . تبدیل صحنه ها و نشانه هایی که به ذهن خطور میکنه موقع استشمام روایح به متن یکی از لذت بخش ترین فعالیت هاست مخصوصا اگر خواننده اش دوستان هنردوست و عطرباز باشند مثل خودت داداش . انشالله جانی باقی بمونه تا بیشتر شاهد تبدیل ها باشیم.
14 تشکر شده توسط : شاپور  آتش مهدی تقیه

" خودش را صدا زد . خودش را دعوت کرد و در نهایت خودش را شکست داد "

صندلی اش را کمی عقب کشید و بر پاهای بی جانش ایستاد . با چشمان هراسان دهاتی اش نگاهی به اطرافیان انداخت. اندک لحظه ای به شمار ثانیه هایی افتاد که ضربان قلبش به او فرکانس خودشیفتگی القا میکرد. اپرای اشنایی در ذهنش تکرار و تکرار میشد .با هر قدم کوتاه و لرزانش به برهنگی نزدیک تر میشد و خطی از لباس های کنده شده بدرقه اش میکرد.
حاضرین به دختر برهنه ای که تلاش میکرد با صدای اپرای درحال پخش برقصد نگاه میکردند.آن زن خودش را رها کرد و سبکبالانه بر موج های خیالی ذهنش سواری میکرد .
دوگانگی بر فضا حاکم شده بود . کدام قسمت را باید باور کنند ؟ تماشای غمی که در چهره آن زن بود یا تماشای رقص های هماهنگ و سرخود و مستانه اش . عجیب تر آن بود که هیچ مردی نه تنها جرئت نمیکرد بلکه نمیخواست به آن دختر خوش سیمای برهنه نزدیک شود . بعد از گذشت دقایقی ، پلک های مردها و زنان آن جمع چنان سنگین شده بود که انگار بار سفر به دورترین نقاط ذهن تاریک و سرخوش آن زن بسته بودند . رفته رفته نگاه ها از زن برداشته شد تا زمانی رسید که آن زن همچنان در حال رقصیدن بود و هیچکس به او نگاه نمیکرد . او همین را میخواست . سوار برهنه ای که دیگر خیالش راحت بود کسی غم هایش را نمیبیند .
به سان تلخی جسارت آن زن شروعی چرمی و انیمالیک و نسبتا کثیف ، به شمارش قدم ها و برهنه شدن آن زن همراهی و عرض اندام نت های فلورال و به داغی بدن آن زن برهنه هم قدمی روایح کرمی پودری ناشی از هم قدمی مشک در واپسای داستان باعث شد تا چنین سناریو جذاب و افتخارافرینی برای ما اماده شود .
جنسیت برای این عطر نمیتوان تعیین کرد چرا که ظاهری مونث ولی قلبی مذکر را شاهد هستیم . نودی فلوروم عطر بسیار ریچ و محترمی هست و براش ارزش زیادی قائلم . پرفورمنس بسیار خوب .
9.5/10


31 تشکر شده توسط : حامد Arsean


مرور گذشته ای اندوهگین و از دست رفته با حالتی دریغ از امید اما پر از علت و بهانه برای تکرار و تکرار و تکرار.
مرور روزهایی که از دست رفته . مرور روزهای خوشی که در اون نفس به شمارش نمیفتاد . مرور تاریخی سرد اما پر از ریشه های دونده و سوخته . مرور روزهایی که بی بهانه خنده بر لب ها مینشست اما کار از کار گذشته و هیچ راه بازگشتی نیست . پس باید واقع بین بود یا بهتره بگیم مجبوریم به واقع بینی .
وازامبا برای من تداعی فضایی تاریک اما اندوهگین هست . فضایی که رکن اصلی داستان زندگی ها بوده اما براش پایانی تلخ نوشته شده . اما شاید در گوشه ذهن خواننده این متن فضای عاشقانه رقم خورده باشه اما داستان چیز دیگریست . داستان ادم هایی هست که حق داشتن نباشن . داستان ادم هایی که رقصنده ارکستر واقعیت زندگی بوده اند .
داستان غم انگیزیست ... داستان فردی که چله مرداد براش سردترین شب زندگی هست . داستان فردی که با چنین حسی ، در سرما ، کنار اتشی مینشینه و برای تسکین قلبی که حالا کم رمق تر میتپه ، کندری دود میکنه و سعی میکنه اروم بگیره چرا که قلبش نلرزیده اما بی رمق تر میزنه . دلتنگه اما نه دلتنگ شخص خاصی بلکه دلتنگ شرایط و روزهایی که باهاشون روزمرگی میکرد اما الان باید روزمرگینگی کنه . در هیاهوی گرم شدن در سردترین شب سال در چله مرداد ، نسیم سردی از پشت میوزه بهش و اتش درونش رو شعله ور میکنه ...
وازامبا عطر بسیار قابل احترامی هست برای من . صحبت راجبش باید با دونستن و تجربه کردن روزهای سخت همراه باشه . صحبت راجبش باید همراه با تجربه ای از طلوع صبحی پس از سردترین شب سال باشه . اگاهی از انتهای هر مسیر ، چیزی هست که وازامبا میخواد به ما بفهمونه .
راجب رایحه بخوایم صحبتی داشته باشیم ، فضایی بخوری - ضمغی که رایحه رو بسیار بالانس کرده . شاید میشد گفت اگر حتی مقدار اندکی کندر در اون بیشتر بود چنین زیبایی ای در بالانس و اصالت کار نمیشد متصور شد . برند امپایر برند خیلی محترمی هست و کارهای خوبی داره و نیازمند توجه هستند . فضای گیاهی چوبی خیلی جنتلمنانه ای در خودش در کنار سایر روایح جای داده که کار رو خیلی شیک تر کرده . شاید در این هیاهوی فضای بخوری ، میشه درصد اندکی یاد یک سری عطرها افتاد . عطرهایی نظیر ایتالین سایپرس ، خود امبر روس ، اتمان زامان ، لاوز و ... . اما حتی نمیشه به شباهتشون فکر کرد اما میشه یه گذزی ازشون در گوشه ذهن داشت .
داستان بسیار زیبایی برامون رقم زدن و پیشنهاد میکنم با حوصله و زمان سمتش برین و روزتون رو تغییر بدین ( نه لزوما خوب ) .
10/10 ، پرفورمنس خوب .


26 تشکر شده توسط : خلفی مهریار
PHI Une Rose de Kandahar
لینک به نظر 16 فروردین 1401 تشکر پاسخ به سالار كلوچه
درود دوست عزیز ،
دو چهره متفاوت از شیفتگی و شیدایی رز رو ذکر کردین ، یکی تاریک و اغواگر و دیگری روشن و امیدبخش
در مون نوم است روژ ما با چهره تاریک رز در اثر توجهاتی از بخور همراه هستیم که شما رو تا سرحد دیوانگی و اغوایی ارضا میکنه اما در رز قندهار ما با مفهوم گل رز بودن همراه هستیم که چهره معصوم و مهربان و زیبای رز رو به ما نشون میده .
در رزهای بخوری که تخصصش زاروکیان هست ما با یه زنچیری از عطرهای متنوع با تفاوت های اندک ولی قابل توجه روبرو هستیم . پیشنهاد میکنم شیدونا و اپیک 56 هم تست کنید .
18 تشکر شده توسط : رضا یگانه 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟 𝑆
Vi Et Armis
لینک به نظر 10 فروردین 1401 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
سپاسگزارم جناب بوترابی عزیز ، آرزوی توازن به نفع بین تاریکی ها و روشنایی های زندگیتان رو میکنم.
بله همینطوره ، یک سری برندها طراحی شدند تا روح و روان ما رو ارضا کنند . بیفورت ، فرانچسکا ، هیرام گرین ، اونوم و ...
فرمود ، لبخند بزن به هر آنچه نور را از تو میگیرد
گفتمش ، نابینایی هستم که معنی نور را نمیداند

روزگار بر شما دوستان عزیز خوش باد
15 تشکر شده توسط : فرهاد رضا یگانه
ممنونم خانم دکتر آلالیتای عزیز و جناب افتخاریان عزیز از محبتتون ،
راجب سوالی که پرسیدین میشه ساعت ها راجبش صحبت کرد و از زاویه های مختلف بررسی کرد اما بهتره خلاصش کنیم که نه گوش شما طاقت شنیدن زیاد دارد نه قلم من نای نوشتن ، پس نام میبرم به اندک
روژا دلانویی شماره سه ، امبراستار و ماسک استار ، کوییغ گاغامانت از ام دی سی ای ، پانادورا ایکس وی آِی ، مور دن وردز و...
16 تشکر شده توسط : فرهاد محمد کرامت شعار

قبل از اینکه از شکم مادرش بیرون بیاید همیشه سعی داشت تا بفهمه قراره کجا بره ... خیلی وقتا دلش میخواست وقتی دل مادرش میشکست ، بیاد و با خرده شیشه هاش رگ خودش رو بزنه چون حس میکرد جایی که قراره بره جای خوبی نیست اما هیچ دلیلی براش پیدا نمیکرد حالش خوب نبود و مسکنش دود سیگارهایی بود که مادر حامله اش بهش میرسوند . بدنیا اومد و بزرگ شد . روزمرگی هاش به روزمرگینگی تبدیل شد و به زور تحمل میکرد . گویی وقت این بود که چیزی به نام " معجزه " در اون رقم بخوره . اون مرد عاشق شد . عاشق و بی تاب فردی که فکر میکرد همون معجزه ای هست که منتظرش بوده . باهاش ازدواج کرد و روز بروز ، روزمرگینگی هاش به خاطرات خوش تبدیل شد و هر روز جوان تر و شاداب تر شد . زندگیش به بهشتی تبدیل شده بود که نمیتونست تشخیص بده خوابه یا واقعیت . چنین لحظاتی ، طبیعت اون رو وارد مرحله بدی کرد . زندگیش در کسری از ثانیه تلخ شد . همسرش رو از دست داد و اون موند و یک دنیا سوال . اون موند و یک حس طلبکارانه . اون موند و یک حس ناراحتی از همسرش که چرا بدون خداحافظی رفت . کاری نمیتونست بکنه ولی اونقدر روزهای خوش در ذهنش ثبت شده بود که میتونست با اونا صد ها سال زندگی کنه و از طرفی بخاطر ترس فراموشی اون خاطرات جرئت این رو نمیکرد به زندگی خودش پایان بده و با نامه ای از دنیا خداحافظی کنه و به عشقش سلام ... اینجا بود که از خشم داد میزد ولی ازش صدایی در نمیومد .

شب اولی که احساس تنهایی میکرد وارد جنگلی میشه . تاریک تاریک با لباس و ظاهری کاملا مشکی . جایی که معنی سیاهی رو میشد به وضوح لمس کرد و چشید . چله مرداد بود ولی اون شب براش سرد ترین شب سال بود . اتشی روشن میکنه یک سری گیاهان خشک میریزه پای اتیش تا شعله بگیره و میشینه روی سنگی که کنار اتیش هست . برای تسکین خودش همیشه یک بطری ویسکی همراهش بود و اون شب هم از قضا پر پر بود . در میاره و شروع میکنه به خوردن تا گرمای درونش با گرمای اتیش یکی بشه و بتونه اندکی اروم بگیره . چشماشو میبنده و رو به اتیش خودش رو تسلیم میکنه . همین موقع هست که نوازش انگشتانی روی پشت گردنش حس میکنه . اولش باورش نمیشه ولی وقتی چشماش رو باز میکنه انگشتانی با لاک قرمز رو میبینه که داره از پشت اون رو نوازش میکنه و سعی داره با زبون بی زبونی ازش عذرخواهی کنه و اونو دلداری بده . میترسه برگرده و پشت سرش رو نگاه کنه چرا که میدونه اگه برگرده چیزی نمیبینه و دیگه همین حس نوازش رو هم نمیتونه تجربه کنه . پس اروم و محکم میشینه و خودش رو میسپاره به نوازش هایی که مشخص نیست برای چه چیزی قراره اون رو اماده کنند ... شایدم نه . شایدم قراره مقداری بهش دلگرمی بدن . شایدم ...

وقتی یک فردی که با جنون اشناییت داره دست به هنر میشه هنری جنون امیز رو تحویل میده . هنری که وقتی درکش کنی میفهمی چقدر خالقش مجنون و تواناست . وی ات ارمیس یکی از عطرهایی هست که ساختار شکنی رو به خوبی معنی میکنه . ممکن نیست این عطر رو بپوشید و برید بین یک جمعی و همگان بهتون خیره نشن . حالا این خوبه یا بد ؟ نمیدونم ... بیاید اول به این سوال جواب بدیم که جرئت پوشیدنش رو بین جمع داریم ؟

وی ات ارمیس عطریست که با هیچکس شوخی نداره ، جدی تر از همیشه با شما برخورد میکنه و بهتون میفهمونه هیچوقت نمیتونین یک سری چیزا رو برگردونین . بهتون میفهمونه که راه برگشت نداشتن و عاجز از هر گونه کاری بودن یعنی چی . عطریه که لغت مشکی رو برای شما ترجمه میکنه . عطریه که برای ارضای شخصی به طور دیوانه امیزی ساخته شده . عطریه که میشه با استشمامش ، یه شخص دیگه ای شد . فضایی کاملا دارک و پیچیده توامان با دود فراوان ( غیر کندر ) و بیس تنباکوی خشک با حالت گیاهی سوخته که ویسکی مرحله به مرحله در این عطر بازیش رو انجام میده و سناریو رو تکمیل میکنه . به هیچ وجه اگر دنبال عطر باکلاس و اهل بازخورد هستین تستش نکنید که تجربه خوشایندی نیست . پرفورمنس بسیار خوبی داره و هیچ چیز تو این عطر اشتباه نیست . 10/10
39 تشکر شده توسط : فرهاد Ali Asghar
Memoir for men
لینک به نظر 1 فروردین 1401 تشکر پاسخ به محسن ایزانلو
ارادت دارم دوست عزیز ، تندرست باشید
2 تشکر شده توسط : صادق اف شهریار اسماعیل پور smaeelpoor sh
*

قسم به آنچه به تو نور میدهد ، قسم به آنچه به تو نفس میدهد و قسم به آنچه به تو درد میدهد که این راه همان راهیست که مقصدش مشخص نیست . سرزنش نسل های پیاپی برای گزینش قدم هایی که به نور میرسند و تشویق مردمانی که در شکستگی بین تکرار ها صبوری پیشه میکنند .
شمار ثانیه هایی که موهایت را سفید میکند دو قسمت موازی را شامل است . بخش روشن که روح و جسم را مرتفع میسازد و بخش تاریک که روح را میکشد و جسم را عذاب میدهد . آدمی در لحظه تنها یک بخش را تجربه میکند اما آدم عاشق هر دو را اما لذت میبرد.

ارتباط دو بخش را پلی میسر میسازد که بواسطه باورهای فرد شکل گرفته است . انتخاب اینکه از کدام سمت حرکت را اغاز کند و به طرف دیگر قدم بردارد ، خود ، انتخابیست که تقدیر برایت فراهم ساخته است .
"موی رویاهای خود را نمیبافم و از سمت روشن و امید قدم برمیدارم و به تاریکی خواهم رسید ."


شروع سبز و پایان سیاه . توجهاتی از نعناع و امید بخشی در شروع و سایه هایی از تاریکی در ادامه و انتهای مسیر به واسطه روایح بخوری در مجاورت عنصر بنیادینی چون چرم ، باعث شد تا انتخاب من برای شکستگی تکرار ها در اغاز قرن جدید ، مموا باشد.
سلامتی و آرامش را برای تمامی دوستانم در سال جدید آرزو میکنم.

*




33 تشکر شده توسط : خلفی Mahmoudreza ganjali

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan