سرکار خانم فریده، بنده اصلا این قصد را نداشتم، برداشت شما از کامنت بنده کاملا اشتباه است!

این عطر احتیاج به دستریز ندارد این اما فقط و فقط به یک شرط! اگر دیدی عطر افشان موجود کرد، بدان و آگاه باش که این عطر همان عطریست که سالها دنبالش بودی، جانوری وحشی و رام نشدنی! عطر افشان میداند چه عطری را موجود کند. موجود شد با خیال راحت از عطرافشان ابتیاع بفرمائید! باور بفرمایید لذتی که در بلایند بای هست در خرید عطر تست شده نیست، بنده ۴۸ شیشه عطر نیش آکبند و پلمپ از برندهای دارم که در ایران بسیار کمیاب و یا بعضا نایاب هستند( لاغتیزان، مندیتتروزا، مارک بکستون، موزیکولوژی،رژ پرفومری و ...) دارم اما چون همه را قبل از خرید تست کرده ام دیگر تمایلی به باز کردنشون ندارم، اما همین که عطری را بلایند میکنم حتما باز میکنم، بلابند کنید و با خیالت راحت از عطرافشان خرید کنید که عطر افشان هم به لحاظ ارائه عطر اورجینال و هم به لحاظ قیمت بهترین است.

چه جالب جناب سخی بزرگوار، در سالن شهید شیرودی بود و منم بین تماشاچیها در حال تشویق ایشون، هیچوقت مبارزه نمایشی ایشون با بوکسور عزیز کشورمان اصغر کاظمی فراموشم نمیشه،( کلا اکثر بوکسورها مانند جنابعالی، محمد علی کلی، جو فریزر و ... علیرغم اینکه اگر اراده کنند می‌توانند چندین آدم معمولی مثل بنده را با یه ضربه به دیار باقی بفرستند اما همگی انسانهای شریف و خوش قلبی هستند. انگار خداوند میداند که چه کسانی لیاقت بوکسور شدن دارن) اما نکته اینجاست که ایشان در سال ۷۲ که به ایران آمدن هنوز به بیماری پارکینسون مبتلا نشده بودند و در مبارزه نمایشی با اصغر کاظمی آن رقص پای معروف را هم انجام میدادند، به نظرم شما دچار اشتباه شدید و احتمالا در المپیک لندن ایشان را ملاقات کردید و درباره عطر لاگرفلد کلاسیک با ایشان خوش و بش کردید.

دقیقا همچین خاطره ای برای منو‌ دوستم افتاد، اواخر دهه هفتاد بود که با یکی از دوستان برای خرید لباس به پاساژ بزرگ تهران که جنب ساختمان پلاسکو هست رفتیم، بعد از عید بود و فصل کسادی لباس فروشان، در حالی که مشغول تماشای لباسها از پشت ویترین یه فروشگاهی بودی کم ناگهان صاحب مغازه دست دوستم را گرفت و به داخل مغازه کشید، با تعجب نگاهش کردیم و گفت هر چی می‌خواید از اینجا خرید کنید، منو دوستم عاج و واج مونده بودیم که این که رسم فروشندگیست! شانس آوردیم عطر فروش نبود، وگرنه بلایی که سر شما اومد سر ما هم میومد!

دیشب در جمع تعدادی از دوستان عطرباز بودم، معمولا پنج شنبه یا جمعه ها دورهمی عطربازی داریم، هر کسی عطر جدیدی خریده باشد میاورد و دوستان تست میکنند و نظر میدن، خلاصه اینکه دورهمی بسیار لذت بخشی است، صحبت اونتوس های آبدار و دست ساز شما شد، نمیدانم چجوری از شما خواهش و درخواست کنم که جنابعالی هم به جمع ما بپیوندید، دوستان بسیار مشتاق تست اونتوس آبدار و میوه ای شما شدن، جمع بی ریایی هست، هر کسی هر چه درباره عطر در چنته دارد بدون منت و بی غل و غش با دیگران قسمت میکند، یکی از دوستان که دائم در حال رفت و آمد به اروپا هستند و وضع مالی خوبی هم دارد، می‌گفت اگر جنابعالی راضی باشید حاضر هست برای تولید عطر با شما کار کند، سرمایه از ایشان و کار از شما. ممنون میشم به جمع ما بپیوندید و دوستان را، از تجارب شخصی خود بهره‌مند کنید.

متاسفم که باعث ناراحتی و ملالت خاطر شما شدم! به تمام مقدسات قسم اصلا قصد اهانت و بی ادبی نداشتم، خیلی مشتاقم اونتوس آبدار دست ساز شما را تست کنم، بازهم از شما عذرخواهی میکنم و از شما تمنا دارم اگر روزی تصمیم گرفتید مقداری از آن اونتوس آبدار را به کسی بدهید، گوشه چشمی هم به این بنده حقیر داشته باشید.

جناب fraghead عزیز، مشخصه که برای ساخت ۳.۵ لیتر اونتوس زحمات زیادی متحمل شدید و به شما حق میدم نخواهید با کسی شریک بشید! عاجزانه از شما تمنا دارم منت سر این بنده حقیر بذارید و یه دکانت ۵ میل به بنده بدید، مبلغش هم اصلا مهم نیست، هر چقدر شما بگید قبول میکنم.

این ۲ عطر را تست بفرمایید، هر 2 در حال حاضر در ایران موجود هستند
Dom Rosa----- Les Liquides Imaginair
Ducalis-----Angela Ciampagna

هر وقت من این عطرو میبینم یاد مرحوم پدربزرگم می‌افتم و تا الان ۶ شیشه از این عطر خریدم و آخریشم فکر نمیکنم تا آخر امسال دوام بیاره، من پدربزرگمو هیچگاه ندیدمش و فقط از توصیفات پدر و خانواده پدری میشناسم، پدر بزرگ من یکی از خان های شهر میانه بود، در جوانی برای تحصیلات به فرنگ( فرانسه) فرستاده شد و اونجا عاشق به دختر سیاه پوست آفریقایی شد! ظاهراً اون دختر خیلی به سنتهای خانوادگی پایبند بود و به پدربزرگم گفته بود شرط ازدواج با من اینه که بیایی به قبیله من و با اقوام من بری شکار، اگر بتونی دوتا شیر یا پلنگ شکار کنی میتونی با من ازدواج کنی، پدر بزرگ عاشق پیشه من، عزمشو جزم می‌کنه و در تابستان که دانشگاه تعطیل بود به همراه اون دختر میرن به تانزانیا و قبیله اون دختر. خلاصه روز شکار میرسه و بعد از تشریفات مخصوص شکار، پدر بزرگم به همراه چندتا از مردان قبیله عازم شکار میشن، پدر بزرگم علاوه بر اینکه انسان بسیار گشاده دست و بخشنده بود، ظاهراً تیرانداز خوبی بود جوری که بهش میگفتن رابین هود ایران، اونا مدت ۱۵ شبانه روز از قبیله دور میشن و آخر سر پدر بزرگ من موفق به شکار ۲ قلاده پلنگ و ۱ دونه شیر میشه و به وصالش میرسه،( سرنوشت ازدواج پدربزرگ و اون دختر آفریقایی خیلی غم انگیز هستش، بعدا اگر عمری موند تعریف میکنم) پوست اون دوقلاده پلنگ و ۱ قلاده شیر تا همین چند سال پیش در منزل عموی بزرگم بود اما بعد از اینکه به رحمت خدا رفت مشخص نشد اون پوستها چه بلایی سرشون اومد، یادش بخیر هر وقت می‌رفتیم خونه عموم،از اونجایی که منو خیلی دوست داشت شبها اجازه میداد بجای پتو، یکی از اون پوستهای پلنگ را روی خودم بکشم، عجب بوی عجیبی داشت، برای همین هست که ها وقت به شیشه این عطر نگاه میکنم و می‌پوشم خاطرات پدربزرگ، خانه عمو و اون پوست پلنگ برام زنده میشه.(خدا رفتگان همه رو بیامرزه)

همگی میدونیم که یاتاقان یه قطعه بسیار مهم در خودرو هستش. به نظرم این عطر در کلکسیون عطربازها همون کار یاتاقان در خودروها رو انجام میده. یه عطر خاطره انگیر. یادش بخیر اوایل دهه 80 بود که در پروژه آزاد راه تهران شمال در جاده چالوس به عنوان نقشه بردار مشغول بکار بودم. یه سرپرست کارگاه داشتیم که که خیلی بد اخلاق بود. اصلا تیپ و قیاقه اش به یه مرد عمرانی نمیخورد. بیشتر شبیه زندانبانها بود تا یه مهندس عمران. سیبلهای چخماقی با ابروهای درهم کشیده و چشمانی نافذ. قد حدود 195 سانت، 4شانه و قوی هیکل. یجورای برای خودش هرکولی بود. خیلی هم با نقشه بردارها بد بود. چراشو نمیدونم. هربار که از کنارم رد میشد یه رایحه از بدنش استشمام میکردم. دوست داشتم یجورائی ازش اسم عطرشو بپرسم اما خوب زیاد رابطه جالبی باهم نداشتیم. تا اینجا رو داشته باشید تا بریم پلان بعدی. یه روزی با 4 تا کمکی در کوه مشغول نقشه برداری بودم.کار خیلی زیاد و باید زودتر کارو جمع میکردم و تحویل مشاور میدادم. خلاصه اینکه با هر سختی و مشقت بود کارو تموم کردیم. در حال بازگشت به کارگاه بودیم و باید کل مسیر را پیاده میومدیم. چون اصلا مسیری برای تردد ماشین آلات وجود نداشت. توی مسیر که داشتیم برمیگشتیم صدای ناله مانندی توجه ما رو به خودش جلب کرد. دنبال صدا رفتیم و دیدیم 4 تا بچه گراز در گودالی هستندو خبری از مادر نبود!. مقداری نون و میوه که همراه داشتیم برای اونها ریختیم و درحالی که مشغول خوردن میوه ها بودن من دست روی بدنشون میکشیدم. واقعیتش کمی هم ترسیدیم .درنگ جایز نبود باید زودتر میرفتیم. هوا داشت تاریک میشد و باید زودتر به کارگاه برمیگشتیم. در همین حال یه بوی آشنا به مشامم رسید! یاد سرپرست کارگاه زندانبانمون افتادم. اولش فکر کردم بوی گیاهان کوهستانی هستش ولی دیدم اصلا شدت رایحه نه کم میشه نه زیاد. ناگهان یاد نوازش بچه گرازها افتادم و دستمو بوئیدم.بله اون بوی آشنا بوی دست خودم و بوی بدن بچه گرازها بود. از اون ببعد توی کارگاه شایعه کردیم که بله مهندس ... بدنش بوی بدن بچه گراز میده غافل از اینکه ایشون عطر یاتاقان (یاتاگان) استفاده میکرده. حدودا 5 سال بعد بصورت کاملا اتفاقی با این عطر آشنا شدم و فهمیدم که اون بوی بچه گراز، بوی همین عطر بوده اش که زندانبان ما ازش استفاده میکرد. (داستان آشنائیم با این عطرو در فرصت مناسب براتون میگم) و از همون موقع از این عطر استفاده میکنم تقریبا هر سال 1 شیشه از این عطر در زمستان استفده میکنم. فکر کنم تا الان نزدیک 17 تا شیشه از این عطر خریدم. ایکاش این عطر هم مثل پورآن اوم شیشه های 500 میلی داشت تا مجبور نبودیم اینهمه پول برای بوی بدن بچه گراز بدم!