نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
ساختار رایحه‌ی مگاماره به‌گونه‌ای است که بوییدنِ بیش‌ازحد و دائمِ اون شکلی از ابتلا رو در آدم ایجاد و حسی که به بار میاد مدلی از کلافگی، استرس و دلهره است. همچنین feeling a little blue! [اصلِ وجود استثنا فراموش نشه!] من مدت‌هاست که در مورد گوالتیئری، اهدافش، تریلرهاش، ترکیبات شیمیایی که استفاده می‌کنه و فلسفه‌ی فکری‌ش می‌خونم و مصاحبه‌هاش رو گوش می‌دم و... در مورد مگاماره از چندین نفر نظرخواهی کردم همگی حس‌های مشترک داشتن و بعد از مدتی کلافگی و پریشانی نقطه‌ی ثقلِ دریافتِ اون‌ها بوده! امیر محبی خیلی ظریف و زیبا نوشت : 'حس گیرکردن در حباب' حالا این‌که خیلی وقت پیش با یک مستر شیمی هم‌صحبت شدم و ایشان چه چیزهایی گفتند در مورد صنعت عطرسازی و عناصری که می‌تونه اعتیاد ضمیری ایجاد کنه و... بماند! من نوشتم 'ماجرا عاقلِ کُل و عامِ سرگردانه' یعنی دقیقا عطار آگاه از جریانه و مصرف‌کننده مبهوت در کُدهای ارئه شده! یک سری متوجه مقصود نشدن و فقط چندتا خمپاره‌ی پُر از متلک رو به سمت سرزمین ما شلیک کردند :) نوش! هيچگاه این خمپاره و هزاران این‌چنین ضربت رو پاسخ نخواهم داد زیرا ژنتیک من با فراموشی در تضاده و این شیشه برخی دست‌ها را به‌هیچ‌وجه نخواهد برید! اما کهنه ادیب حضرت لوندی می‌فرمایند : گویند رها کُنَش که یاری بدخوست،، خوبی‌اش نیرزَد به درشتی که دروست...! مطلع باشید صرفا رایحه‌ مدنظر نیست برخی افراد عطر رو خیلی سرسری گرفتن درصورتی که این‌طور نیست! عطرها مستقيما با نامرئی‌ترین ابعاد درونی بشر در ارتباط هستند. گوالتیئری میگه داستان سر کنترل و نیازه! در یکی از ویدئوهای ایشان (در لوکیشنی تقریبا فیوچر استایل) خیلی زیرپوستی با این جمله روبه‌رو میشیم!
Vital medical discovery for men: Make love with anyone you desire! as often as you want :)
من از آقایان تقاضا میکنم برای ما تفسیر کنن این جمله به کدوم پارت از ایده‌های فلسفی'جامعه‌شناسی برمی‌گرده و شعار کدام گتوی فکری است. سمت راست تصویر ما یک تک چشم می‌بینیم. این رو هم تفسیر کنید. به‌دقت چشمِ راستِ هراسان و متعجب. ربطی به فراماسون، سیتنزم، آنتی کرایست، جهان‌بینی، کنترل سرمایه و این توهمات نخ‌نما هم نداره! رئاله. مربوط میشه به یک نظریه و پروژه‌ی روانشناسی. زیر اون جمله‌ی اول یک نوشته‌ی نیمه کاره می‌بینیم که به a myth ختم میشه... اینم یک راهنمایی! [حال این‌که چقدر کد دیگه در این ویدئو هست بماند!] در آخر هم سرِ آقای دماغ میترکه :) love! چقدر به جزئیات توجه می‌کنید؟ معلومه هیچی :) [غالبا] من هیچوقت از این یکی چیزی نخواهم نوشت ولی همواره منتظر می‌مونم تا شما بنویسد! ولی وقتی اشاره کردم گوالتیئری ایلان ماسک جهان عطره مطمئن باشید کلی حرف پشتش هست :) و این یک توهم توطئه و از این دست چرندیات نیست!

به ایرج روحانی بزرگوار : ازت تقاضا می‌کنم با دقت و موشکافی بیشتر نوشته‌های من رو بخونی. به کلیدواژه‌ها دقت کن و اجازه نده احساسات بهت غلبه کنه :) برات جالب نیست که من یک نوشته ثبت کردم، شما و..! دو یا سه بار در نقض، ابطال و ضدیتِ مطلق اون مطلب نوشتید؟ بااینکه هیچ اشتباه آکادمیک یا قابل اعتراضی هم درش نیست! آیا حق دارم بگم عطر ایکس بدردنخوره یا نه؟ اصلا بوی گند میده! شخص برای سالومه شاهکار آرتیزان نوشت بوی ادرار میده! خب؟ حق نداره؟ چیزی که خودت هم چند روز پیش در پاسخ به کامبیز نوشتی! چه‌بسا من نگفتم به‌درد نخوره بلکه نوشتم چیزی که میگن نیست!! میگن دریاست. نخیر مردابه! :) جالب‌تر نیست که از نظرشما اگر خودتان واقعِ امور باشید هیچ محدودیتی برای بروز وجود نداره؟ آیا همین حق رو برای دیگران قائل هستی؟ مطمئنم که هستی. اما من اززمانی که برگشتم کیلو کیلو و خروار خروار احساس، انرژی، کمدی و شعر رو داخل شکم عطرهای مختلف ریختم هیچوقت کسی نگفت مرسی که داری به هنر رنگ و جلا می‌بخشی ولی تا یک بار با هدفی متعالی نقدی نوشتم (بازهم با تکیه بر کمدی!) بی‌شمار شمشیر کشیده شد :) هیچ ایرادی هم نداره. من میگم ما دنبال همین هستیم. گفتگوی حداکثری و ایجاد یک دیالکتیک جمعی! یعنی تو، او، ما به یک خروجی غنی برسیم... قرار نیست اینجا چیزی نابود بشه جانم. ما قراره کمی و فقط کمی از گفتگوهای کوچه بازاری فراتر بریم! همین. مرسی که همراهی میکنی. ولی میخوام مطلع باشی قضیه نه تخریب مگاماره بلکه اشاره‌ی گذرا به یک جریان مویرگی در هنر عطرسازی است! مگاماره فقط سابجکت شده! خلاصه ممنون بابت کنایه‌هات. این هم نوش می‌کنم :) توگویی زخم و ما به شهد تفسیرش کنیم و به‌راستی هرچه از دوست رسد نیکوست. سپاس فراوان.
27 تشکر شده توسط : منوچهر nazanin
درود. این چند خط مهم‌ترین مطلبیِ که تا به‌امروز دراین مجموعه ثبت کردی! میدونی فرق آپدیت با آپگرید چیه؟ با آپدیت در دورنمای یک نرم‌افزار تغییرات جزئی ایجاد میشه. مثلا چندتا باگ کوچولو ازبین میره. ولی ساختار تغییر نمی‌کنه. اما آپگرید می‌تونه بدنه و ساختار یک نرم‌افزار رو هم تغییر بده و همچنین بی‌شمار ویژگیِ جدید به کلیتِ جریان اضافه کنه! نرم‌افزارِ لذتِ تو آپگرید شده و ما با ورژن جدیدی روبه‌رو هستیم. تو دیگه سالار شش ماه قبل نیستی. من این پیشرفت رو در تک‌تک کلمات تو حس می‌کنم و بهت تبریک میگم. زیباست. این تغییرات زیرپوستی و تاثیرات متعالیِ هنر... هنر؛ هنر... این لعنتی به‌شکل دیوانه کننده‌ای زیباست. در آخر باید عرض کنم من استاد نیستم جانم. مسیح هستم. مسیحِ خالی! :)
22 تشکر شده توسط : nazanin مهیار صلواتی
Eros Pour Femme EDP
لینک به نظر 1 تیر 1401 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
درود برشما جناب شوشتری عزیز. سال ٨۴ اطراف بازارچه سنتی ستارخان یک آقای زحمت نکشی همیشه می‌چرخید به‌نام 'احمد قرمزته'. حالا چرا قرمزته؟ چون احمد آقای ولگردِ قصه‌ی ما یک بیوک اسکای لارک قرمز داشت و هرجا می‌رفت تابلو می‌شد. اصطلاحِ عطر امضا که خیلی‌ها سال‌های سال برای رسیدن بهش خونِ جگر می‌خورن و گاها میرن تبت ریاضت می‌کشن تا اسم یک عطر بهشون الهام بشه همیشه منو یاد چهره‌ی احمد قرمزته ميندازه :)

احمدرضا شاه کرمی معروف به اَمَد قرمزته سال ١٣٨٧ برای اسکای لارک قرمز خود پلاک بین‌الملل تهیه کرد و در سال ١٣٨٩ به ترکیه رفت و از آن پس هيچکس از عجیب‌ترین مرد غرب تهران خبری ندارد :)
25 تشکر شده توسط : nazanin rick
تصور کنید در یک روز نیمه گرم خرداد ماه یک نفر مگاماره استفاده کنه و با اون نشر خرافاتی بیاد و بنشینه کنار شما :) پرسپکتیو داستان چیه؟ حجمی شگرف از سبزیجات دریاییِ دم‌کرده، یک خط مرکباتی آهکی فلزی، بوی چوب‌های نمک‌سود و یک رگه‌ی انیمالیک که خیلی هم توهمی هستش. نتیجه؟ خاویر کرمنت :)

مگاماره خنک نیست. بیشتر معتدل و شدیدا شرجیه و نه یادآور دریا بلکه می‌خواد اقسام متروک، مسموم و نفرین شده‌ی آب‌های راکد رو بازسازی کنه. و این یک اتفاق نیست! آن چیزی که از برون‌گراییِ این عطر می‌شنویم ساخته‌ی ذهن مخاطب جادوشده است! گوالتیئری فتیش تماشاکردنِ طرفدارانش رو داره. بازیِ قدیمیِ عاقلِ کُل و عامِ سرگردان! این‌که ببینه سوژه با تمام ایهام، ابعاد مخفی، خرابکاری، روندهای تجربی و پیغام‌های زیرپوستی آثارش چطور برخورد می‌کنه و سلیقه‌ی جمعی چقدر می‌تونه روی واقعیت آثار هنری تاثیر بگذاره! و این اصل رو حتی در تهران زمانی که داشت از بلاماژ حرف می‌زد 'هم' اعتراف کرد‌!! گوالتیئری ایلان ماسک جهان عطره! مگاماره (که این خوانش کاملا هم اشتباهه) جدای از معانیِ مستقلی که داره یک اسم ترکیبیه! mega که غالبا در کدنویسی و... نمادی از اتمسفر اشباع، چگال و بسیار بزرگه بعلاوه mare که یک معنی اون دریاست! ولی در ریشه به جادو، سودازدگی، کابوس، خولیا، تیرگی، ساحره، فساد و... می‌رسه! این عطر قرار نبوده خنک و... باشه. این تصور جمعی بر اساس کدهای ارائه شده است! دریا نیست که شمارو تسخیر می‌کنه و بیخیالتون نمیشه!! قطعا گوالتیئری آدم باهوش و شروریه و من خودش رو دوست دارم :)

سال ٢٠١٣ یک مستند تقریبا شصت دقیقه‌ای با کارگردانی پاول ریگتر به‌نام the nose, zoeken naar blamage یا the nose, searching for blamage ریلیز شد. لژ نشین‌های فرقه‌ی گوالتیئری و مکتب نازوماتو می‌تونن درصورت تمایل این مستند رو به‌هرطریقی که خودشون می‌تونن گیر بیارن و تماشا کنن و اگر خواستن و سختشون نبود لذت ببرن :) اگر در موردش چیزی بنویسم اسپویل میشه دیگه جذابیتش از بین میره.

یک نکته‌ی گذرا درمورد خودِ اسمِ 'نازوماتو' هم بنویسم؟ البته میدونم که می‌دونید :) این اسم پیشه‌ی ژاپنی و... نداره. بلکه یک اسم‌مرکب ایتالیایی، متشکل از naso [نازو - بینی] و matto [ماتو - دیوانه، شیدا یا کسی که رفتارهای غیرمنطقی و سوداگرایانه از خودش بروز میده] پس نازوماتو رو میشه بینی دیوانه، دماغ کله‌شق، شامه‌ی خُل‌وضع... ترجمه کرد. یا بقول جلال آل احمد هرچیز که شما دوست دارید؛ بسته به میلِ مبارک :)
36 تشکر شده توسط : Rezvani Mahmoudreza ganjali
مگاماره شما رو محکوم می‌کنه به شن‌های پُرشده از لاشه‌ی خرچنگ‌ها. تماشای جون دادن ماهی‌ها برروی عرشه‌ی یک لنج کهنه! کسانی که در روزهای گرم اطراف آبگیرهای مطرود جنوب یا باتلاق‌های جنگلیِ لوندویل آستارا بودن قشنگ می‌تونن متوجه شن داستان این عطر چیه. بوی جلبک‌های مرده رو میده که قراره شام چرب حلزون‌ها بشن! مگاماره با کامپلکسی دریایی فلورال نیمه مرکباتی که در اتمسفری جلبک مانند و توهمی نزدیک امبرگریس و خطوط سرد و آش و لاشِ فلزی نوعی از آلودگیِ حیوانی و فسادِ ساحلی را تداعی و سوژه رو تاهمیشه توقیف می‌کنه. نمی‌ذاره به دریا برسید.... ماندگاری هفتصد روز. نشر شش هزار کیلومتر. مسخره است. گوالتیئری ریشخند میزنه به طرفدارانش و آدم‌ها رو با نیازهای دسته چندمی خودشون سیراب می‌کنه! پُر شده از شوآف و منم منم! عطری که قرار خنکای دریا رو به یاد من بیاره باید بعد از چند ساعت غیب بشه نه این‌که هیچ جوره خلاصی نداشته باشه! البته عطار درست حسابی و دوست‌داشتنی هستش و چندتا از کاراش رو دوست دارم. ولی مگاماره نه. بلک افگانو اصلا! بسه؟ باشه :) چون ایشان رو زیاد نقد کنی ذوب‌شدگان در آئین نازوماتو کاری می‌کنن زیست‌بوم‌ خودت رو از وسط شهر به ارتفاعات پلنگ‌چال انتقال بدی! خلاصه این عطر معتدله و بوی چوب‌های ورم کرده‌ی کشتی‌های بازنشسته‌ی بندرعباس رو میده :) و خوشحالم در روزهایی که همه دارن شیشه شیشه مگاماره سر میشکن من خودم رو در اقیانوسِ محزون اسکوئد زوئولجست غرق کردم :) جدا از اینا دیشب یک عطر بو کردم بنام yuzu fou از parfum dempire. عجیب غریب مرکباتی و به‌شدت سبز :) تابستون فصل کله‌شق بودنه... نه گیر کردن تو گنداب‌ها...!
43 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali Ehsan
امبرگریس فاقد بو به‌مثابه یک 'مشخصه' است! آن‌چه تحت‌عنوان رایحه‌ی امبرگریس گفته و شنیده میشه نه یک مختصه و ویژگیِ ثابت بلکه مدلی از توهمِ بو در ذهن اشخاصه! دقیقا مثل محرک‌های کمیکال که برای هرکس بروز متفاوتی داره. یکی هپی میشه و درخت‌ها رو گوزن می‌بینه. یکی پنیک اتک و همه چیز رو تیره و تار...! یعنی چی؟ تصورکنید دانه‌ی هل رو بکوبند و پودر شده‌اش رو جلوی بینی تعدادی آدم بگیرن. همگی خیلی ساده و بدون توضیحِ اضافه خواهند گفت بوی هل میده! شاید یکی رگه‌های لیمویی هم درش تشخیص بده که این هم باز از واقعیت‌های خودِ دانه‌ی هل هست. یعنی یک رگ ترش هم داره که برای اون شخص می‌تونه شبیه به بوی لیموی خشک بروز پیدا می‌کنه. دی ان ای امبرگریس فاقد این کد ژنتیکیه و چنین خصوصیتی رو نداره. یعنی امبرگریس وهم، گمان و تصوری از یک یا چند تایپ بو در مغز انسان ایجاد می‌کنه که این تصور برای هرکس متفاوت خواهد بود. اگر امبرگریس طبیعی رو پودر و سپس در یک نظرسنجیِ چندین نفره از هرکس بخوان رایحه‌ی استشمام شده رو تشریح کنه، نتیجه احتمالا از این قرار خواهد بود : نفر اول : چرم روغنی انیمالیک - نفر دوم : چرم مشکی نمکی - نفر سوم : چوب‌های نمدار و کهنه - نفر چهارم : چوبی خشک خاکی - نفر پنجم : سرگین نمکی - نفر ششم : بوی طویله و پوست آفتاب خورده‌ی گاو و گوسفند - نفر هفتم : بوی چرم و مشک خشک که یک خط فوق‌العاده حیوانی داره - نفر هشتم : بوی گنداب و لجن - نفر نهم : شدیدا بوی گلی بوکه طور، خاکی و سرداب مانند - نفر دهم : بوی جلبک و گیاهان دریایی - نفر یازدهم : استفراغ! - نفر دوازدهم : بوی خاصی حس نمی‌کنم! این دسته کلا آنوسمیا ی موردی هستن نسبت به امبرگریس. یا دچار نابویایی به‌اصطلاح. درواقع هيچکس نخواهد گفت واوو بوی امبرگریس میده! چون این بو به عنوان یک ساختارِ قابل شناسایی که بتونه ویژگی‌های مشابه رو در ذهن همه ایجاد کنه وجود خارجی نداره. من مقدار خیلی کمی از این ماده رو پنج سال قبل از نزدیک دیدم، بعد از پودر کردن بوی مشکی انیمال پوستی خیلی مخدرگون برای من داشت و به‌شکل عجیبی حال یکی از دوستانم رو خراب کرد به طوری که گلاب و ادویه‌جات مختلف رو بو می‌کرد تا شاید سودای اون رایحه از سرش خارج بشه! می‌گفت بوی خاویار فاسد و لجن آکواریوم میده!

امبروکسن ولی غالبا بو داره و نسبت به امبرگریس غلیظ و سایکدلیک‌تر برخورد میکنه و همین سایکو و غیرمعمول بودنش می‌تونه اتمسفر عطرها رو برای بعضی آدم‌ها ناامن کنه. در ارتباط با امبروکسن فقط حجم، میزان و شاید کمی جنسِ دریافتِ بو متفاوته. برای بعضی‌ها نزدیک به بی‌بو هست. برای بعضی‌ها عمیقا شیرین چرمی و... ولی خب ابرکارشناسان اینستاگرامی و سلاطین لایوهای آن‌چنانی و دارودسته‌ی میس آرتیبل و مسترچهارخونه دائما دارن دانش خرد می‌کنن (که این‌ها نسبت به باقی گلادیاتورهای عطر ایران خیلی خوبن البته! یک سری میرزا قشمشم این وسط هستن که مغزشون ریوکالکشنه ادعاشون استفان هامبرت!) همچنان مثل مطلبی که ذیل تانگو نوشتم معتقدم منت خدای را عزوجل، هستن کسانی که چرند بگن! در این لحظه فقط دارم به این فکر میکنم وقتی یه سری بیان بگن نه اینطور نیست که تو میگی، اینا اطلاعات رسمی خود عطره یا مجله‌ی اینترنتی الف فلان حقیقت رو در مورد پسماند نهنگ برملا کرده و... چی باید جوابشون رو بدم!

مُلِکیول شماره‌ی دو هم برای من بوی چرمی مشکی نیمه حیوانی داره با حسی شبیه بوییدن آب کرفس که داخل شهد گیاهی ریختن! اینا پروژه‌های اکسپریمنتال و تحقیقی هستن. چه برای عطار چه برای باقی. و زیادی نباید به بروزهای رنگارنگ پلتفرم‌های مجازی توجه کرد.

خلاصه همین‌هاست که عطر رو سراسر انتزاعی میکنه و باعث میشه مثلا من در عطر اسکوئد زوئولجست چرم خیلی سرد و غمگين حس کنم ولی دیگران نه!

اگر انرژی چندسال قبل رو داشتم کلی از این دست مطالب می‌نوشتم که باهم بخندیم و حال کنیم! البته همین الان یکی در میون دوست دارن با وینچستر سوراخ سوراخ کنن قامت قضيه‌ی مارو! پس چه بهتر که حوصله و انرژی ندارم. در این ایام و به‌دقت در این روزها دوست دارم فقط رشته‌های رویا و افسانه رو به‌هم ببافم. شما هم ببافید. گوی شیشه‌ای میگه در زمستان بعدی هوا قراره بدجور سرد بشه. بافتنی به‌دردتون می‌خوره! باید هرطوری شده از واقعیت‌ها زد بیرون. باید گریخت از این حادثه‌ی کبودِ کشدار... از این همه نابویاییِ مشکوک و حال خراب کن!
35 تشکر شده توسط : فرشاد رامتین nazanin
درود بر‌شما. جناب شوشتری فراپن عطری داره به‌نام nevermore که بر اساس یکی از شعرهای ادگار آلن پو و توسط آن‌صوفی بیهاگِل خلق شده. اگر امکانش بود امتحانش کنید. البته نمی‌دونم همچنان تولید میشه یا نه :) آکورد رز به‌همراه خطوط فلزی، چوبی، رگه‌های بوزی و ایضا اسپایسی، توهمی امبروکسی و اتمسفری نیمه دودی که در بستری سبز قرار می‌گیره... حسی شبیه به بوییدن شراب کهنه و تماشایِ بوته‌های رز در مرتعی جوان که اطرافش مه رقیق شناوره. قطعا مطلع هستید که پیشه‌ی فراپن در اصل تولید کنیاک به‌شکل سلطنتی و لوکسه. برای همین هم غالب عطرهای این خانه دورنمای بوزی دارن. اگر به نام‌گذاری برخی عطرهاش هم دقت کرده باشید شبیه به تاریخ‌هایی می‌مونن که غالبا برروی باتل‌های شراب می‌بینیم. ببخشید؛ کافران می‌بینند! ما که باافتخار فرزندانِ غیورِ دوغ آبعلی، شربت سکنجبین، گلاب ربیع و گل‌‌گاوزبان هستیم و اصلا از این زهرماری‌ها خبر نداریم :) برتراند دوشوفو هم یک عطر برای فراپن ساخته که من دوست داشتم امتحانش کنم ولی هيچ‌وقت نشد...! جناب شوشتری ممنون بابت مطلبی که به اشتراک گذاشتید. براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم جانم.
25 تشکر شده توسط : nazanin Hani
در این عصرِ هیچ عطری نخریدن و هیچ کارِ شاقی نکردن که بقول شیمبورسکا قرار بود رو به بهار باشد و هم‌چنین رو به خوشبختی و قرار بود حرمتِ بی‌پناهیِ مردمِ بی‌دفاع حفظ شود،، چنین اثری تنفس دهان به دهان است. احتمالا! داخل شدنِ اکسیژنی دم کرده به ریه‌های چروکیده‌ی آدمیزاد. اواخرِ آخرین سالِ آرامشِ نسبی و ماقبلِ دوره‌ی بلوا و شوک‌هایِ آن‌چنانی بود. بله. درست همان روزها. چندین عطر با قیمتی کمی بیشتر از کم! به دستم رسیدند و اگر هزینه‌های جانبی نبود بسیار کمتر هم می‌شد آن رقمِ کمِ آب‌نباتی! امان از آن همه بی‌خیالی و سهل‌انگاری. چقدر هنر در اتمسفر و برروی پوست مصنوعی اسپری شد! تجربه‌ی افراطیِ جنون‌های انفرادی. هیچگاه نیاموختم که لذت سقف کوتاهی دارد و روز مبادا همیشه در کمین است و باید همواره محتاط بود. اکنون من مانده‌ام و چند باتلِ آبی رنگِ خالی که ذیلِ اینسنس فلش نوشتم در جهانم چه می‌کنند و قلبی که مطلقا برای خرید هیچ عطری نمی‌تپد! فصل از تپش افتادن است گویا.... عود ملکی گرم است چون حرارت وُ عطشِ به دست آوردن وَ یاقوتی به‌مانند غروب خورشید. چوبی عودی، رزینی، امبرگریس، دودی اسپایسی توباکو به‌همراه باریکه‌هایی گیاهی و اغماضی از چرم وُ رگه‌های شیرینِ سربه هوا. همان خط باریکی که پندار را با یقین هم‌مرز می‌کند. دودی کهنه و کمرخمیده رها برروی جغرافیای بیمارگونِ عود وَ حاصلی از مرکبات که شبیه به دستی است رها برروی شانه‌ای غمزده! آرام باشِ بیگانه که در گوشَت زمزمه می‌شود و بیدار می‌شوی وُ خود را تنها در تخت می‌یابی و نمی‌دانی... تو نمی‌دانی کجا هستی. عودملکی رایحه‌ی فراموش کردن خانه و به‌جا نیاوردن خویش است. خوابیدن بر بستر فراموشی‌های عمدی! البته باید و باید سودای شوپارد در سر داشته باشید تا عود ملکی، بلک اینسنس، نرولی و باقی را شیشه شیشه سر بکشید. نرولی که آخرین بار چندنفری گفتند بوییدن ممنوع! ما هم نگفتيم چشم وُ شب‌هنگام با آن دختر آتش پاره باز همآغوش شدیم. زیباست. نرولیِ شوپارد تفسیری است برای اصطلاحِ بی غَل و غش. تور چندساعته به قلب نسیم‌های پالرمو. دقیقا هست تا بلک اینسنس و عود ملکی شما را دِق مرگ نکنند...!!
41 تشکر شده توسط : حسن شجاعی حبیب جوانشیر
درود. حالا که صحبت از سنت‌های حسنه، لباسِ عروس، زهیر مراد، علامت تعجب و پسرهای شیطونِ لبنانی شد جاداره از گرگ و بلاترین دختر بیروت هم یادی کنیم :) سرکار خانم ریم آکرا reem acra با اون لباس‌ عروس‌های واه واه اینا دیگه چیه مادر شون :) ژدوغ آنفینیسیم هم ازنظرمن با اون حجم از وایت فلاورِ مخدرگونه‌ای که داره بیشتر عطر خواهرشوهرِ تا عروس :) جاندارانی که می‌خوان بگن نامحدود، مرفین، ادویل و ایضا ایندولیک‌ترین دختر قبیله ماهستیم و عروس خیلی باشه اسنپدراگونِ پژمرده است!
24 تشکر شده توسط : ابوالحسن محمدرضاسپهی
ای آدمک بی‌خیال. تکدر خاکستری، عارضه‌ی کبود.
زمان درحال بلعیدن زندگی است!

انوی نواغ سرزمین شیرینی‌های بی‌بندوبار. هم‌قطار شدنِ پشیمان‌ترین پچولیِ دیده شده بعد از رنسانس با وانیلِ کلافگی‌ها! ملغمه‌ای نیمه‌روشن و مبهم که در آن پرداختی قابل و متفاوت از اسطوخودوسِ شیرین، تازه و معطر را می‌توان یافت که با خنکای یک وتیور لطیف، شکننده و سیال آغازی مبسوط را خلق می‌کنند. در قلب اثر : بروزهای شبه میوه‌ای گورمند گلی، معجزه‌ای نیمه سبز هربال از گیاه مورد که سایه‌ای از جریاناتِ بیگانه‌ی چوبی آسمانش را خاکستری می‌کند. پچولیِ تیره تند و بی‌اعصاب در کنار وانیل نرمِ کره‌ای می‌نشیند و هیلیتروپ هم‌چون الهه‌ای آشوبگر برروی خاکِ نمور انوی نواغ و سپس به داخل جهنمی سراسر پودری سقوط می‌کند. [در اوج تلاطم این عطر حسی وجود دارد شبیه به حریره‌ی شیرینِ بادام که داخلش ادویه‌های گرم و وانیل چکانده شده، ایضا رگه‌های نامفهوم (محو) مانندِ نایلون‌های بازیافتی!]

انوی نواغ را می‌توان ملالتِ سیاه یا بی‌حوصلگی کدر ترجمه کرد. اما در سرزمینِ این عطر هیچ ردپایی از تیرگیِ مطلق، حس‌های مالیخولیایی، سایه‌های حزن و... یافت نمی‌شود. [فرضیه] سورچینلی با انوی نواغ علاجی برای این احوالِ کسالت‌بار یافته است و به‌نوعی خودِ ملول بودگی را بازسازی کرده نه یک رایحه‌ی ملول! با نگاه کردن از زاویه‌ای متفاوت و باتوجه به روش‌های مختلفِ نام‌گذاریِ آثار هنری می‌توان به چنین استدلالی 'هم' رسید که : ملولِ قصه شما [نوعی] و داروی این ملال لیکوئیدی است که سورچینلی خلق کرده و این دارو شبیه به آینه عمل می‌کند. یعنی خودِ خموری درون را تحویل شامه‌ی شما می‌دهد تا واقعیتِ بطنی این مرض را بهتر درک کنید! همان‌قدر کش‌دار، خسته‌کننده و غیرپذیرفتنی! فیلیپو خود می‌گوید : من عطر نمی‌سازم؛ بلکه شعر! پس باید هميشه و همواره در جانِ آثار او به‌دنبالِ ایهام، شُبهه‌سازی، جناس، جلوس، اصولِ سمبولیک، بروزهای فلسفی عرفانی ادبی و... گشت! به‌یاد داشته باشید هنر درمعنای کلان خود جهانی است بدون مرز و کاملا بسیط. درواقع گیومه‌ی 'معنای هنر' همیشه باز است. حتی اگر در نظر خالق ایده‌ی الف نباشد شما حقِ این را دارید که همان ایده‌ی ناموجود را ایجاد و سپس آن‌را بعنوان‌ اصلی‌ترین پایه‌ی اثر درنظر بگیرید. یعنی هنرمند و مخاطب هردو در ایجاد معنا برای اثر شریک هستند!

در بخشِ معرفی و ایضا پشت جلدِ کتابِ روانشناسی ملال نوشته‌ی جیمز دانکِرت با این جملات روبه‌رو می‌شویم : انسان‌ها نیازمند به برقراری رابطه‌ای خودمختارانه و موثر با دنیا هستند. باید مشغولیت داشته باشند، ذهن‌شان را درگیر کنند، تمایلات‌شان را بیان و مهارت‌ها و استعدادهای درونی را عملی سازند. به بیان کوتاه : نیاز به عاملیت دارند! اگر این نیاز رفع شود شکوفا می‌شوند. اما هنگامی که برطرف نشود احساس بی‌حوصلگی و بطالت می‌کنند. ملال، نیرویی برای سوق دادن آدم‌ها به سمت فعالیت‌های معنادار و رضایت‌بخش‌تر است. این احساس شمارا وادار می‌کند که سوال مهمی را از خود بپرسید : باید چه‌کار کنم!؟

سورچینلی با این عطر سراغ ملالت‌، اندوه و پژمردگی‌های بطن آدمیزاد می‌رود. آدمی که بطورکامل ساختارِ ضمیرِ درونی خویش را در سازه‌های پیرامون و جهانِ هیجان‌زده‌ی بیرونی غرق نه؛ بلکه حل کرده و بدل به محصولی غیرجالب از محیطِ اطراف شده است. موجودی که از رجوع به درونیات، تجزیه‌ی نهاد و بازشناسی خویش می‌ترسد. انوی نواغ احتمالا دوست‌نداشتنی‌ترین اثر اونوم باشد. بله. کسل‌کننده، خاکستری، تحلیلی، فرسایشی و تقریبا غیرهارمونیک. دقیقا مانند حسِ انسانی که پس از سال‌ها فراری بودن از خود، حال به‌اجبار در اتاق خودشناسی قرار گرفته. افسوس. حاصلِ این برخورد دل‌آشوبه خواهد بود. زیرا او خودرا نخواهد شناخت! چنین حسی تیره، تلخ، شور، ترش، اگزوتیک، انتزاعی و یا دارای سامان نیست. بلکه به‌هم‌ریخته و استرس‌زا درعین‌حال قابل شناسایی، دردسترس و شیرین است. به‌حدی شیرین که دلزدگی ایجاد می‌کند و به‌سوی مدلی از آشوبِ زیرپوستی می‌رود. انوی نواغ با شیرینی وانیل، ناهماهنگی پچولی و غیرمعمول بودن چوب شما را تا مرز کلافگی و بیچارگی پیش می‌برد و تصمیم دارد ملال‌آور و شکنجه‌گر باشد‌! عطر مرموز، کدگذاری شده، مفهومی و معناداری است. باید به پستوترین جغرافیای ممکن گریخت، سپس استشمامش کرد و با خود گفت : این بوی کرختی، کسالت و خودگریزی بی‌پایان توست. بوی چسبناک و لزجِ گم‌شدن‌های بی‌انتهایت!

فیلیپو سورچینلی، پروژه‌ی اونوم، انوی نواغ. موهبتی ناب از هنرِ هدفمند و واقعی!
25 تشکر شده توسط : Rezvani مهران

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan