نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
عهدشکنی و نقض؛ بازگشت به باهم بودن‌های خودآزار. تماشای دوباره‌ی کالسکه‌ی نیستی. محزون و گرفته با خود مرور می‌کنی که ای‌کاش ژرفای 'دیگر به سراغت نخواهم آمد' را بهتر درک می‌کردی و تا به‌آخر دستی نبود تا صورتت را نوازش کند. اما تو سربه راه نشدی، نمی‌شوی و نخواهی شد! گیج و سراسیمه در خانه به دور خود می‌چرخی و گاها با اضطراب به سه جانور عجیب و نفرین شده که پنج شبانه‌روز بدون حرکت برروی میز چوبیِ کنار پنجره رها شده‌اند نگاه می‌کنی. آن‌ها دائما در مورد ترس‌های تو با هم پچ‌پچ می‌کنند...! در شکستی سرخ از زمان ناگهان می‌فهمی دیگر از سنگینی و کرختیِ غمباری که نسبت به او داشتی خبری نیست. وسوسه. وسوسه. وسوسه‌ی کشنده‌ای که در جهانت سرفصل تازه‌ای برای 'ابتلا' ایجاد کرده و خلاصی ندارد. این ضحاک قصد جان تورا کرده. دوست داری از دستان آدمخوارش فرار کنی. ولی لعنتی رهایت نمی‌کند. این گردنکشِ نافرمان طعمه‌ خود را تا سر حد مرگ پیش می‌برد و خود دوباره به او زندگی می‌بخشد. هنر؛ این مخدرِ شریرانه که حتی تارهای صوتی تورا به بزم خراش بُرده. تسلیم می‌شوی و چون خوابگردی بی‌اختیار؛ تسخیرشده به دست تپش‌های بنفشِ خیال، به‌دور از آفتاب مانند خون‌آشامی ترسان از نور، دوباره روانت را آغشته به جنونش می‌کنی. و این‌چنین فصلِ تا بی‌نهایت مبتلا بودن آغاز می‌شود.

آخرین برخورد؛ سیمفونی پشن. هزار و ششصد و پنجاه و پنج روز قبل در صبحِ نمدار و جان‌فرسای یک پاییز زرد به پیرزنی بسیار بیمار و خمیده خبردادند که فرزندِ پسرت امروز صبح به‌دنیا آمد. او مدت‌ها در سکوتی خانه‌سوز و رکودی مغموم رها شده بود ولی پس‌از شنیدن آن خبر لبخندی زد که حجمی دلتنگ از گریه را در خود پنهان کرده بود! توگویی می‌دانست آن خبر آبستن دیدار نیست. پیرزن هفتاد و دو ساعتِ بعد بی‌صدا غیب شد و تا به امروز دیگر خبری از او به گوش هیچکس نرسیده! فرزندِ پسر که امروز راه رفتن آموخته هیچگاه باخبر از آن لبخند نمی‌شود و احتمالا به کسی مادربزرگ نخواهد گفت! بله. سیمفونی پشن عطر خندیدن به‌وقت مرگ است. غمنامه‌ای که خبر از شادی می‌دهد و یک شادیِ نخ‌نما که دوست دارد تاهمیشه بی‌خبر باقی بماند. و سرانجام می‌فهمی بی‌خبری بهترین خبرِ ممکن است! ملودیِ مرثیه مانندی که بی‌تفاوت نسبت به حال و بی‌خیالِ آینده، از اولین گام تاآخرین نت ش در مفهوم گذشته تزریق می‌شود... غباری محزون از وتیور دودگرفته‌ی بی‌پناه و سدر رنجور که به‌شکلی عجیب [برای من] تا استخوان در آکوردی اسپایسی نفوذ می‌کند. شمایلی فلورال پژمرده رزگون فلزی نیمه پودری سیتروسی (شبیه به پوست تلخ لیمو) به‌خود می‌گیرد و با توهمی نیمه سوخته مصنوعی و شبه اگزوتیک از چوب در اتمسفری تقریبا خشک'سایه‌دار'مه‌آلود و سردابه مانند رها می‌شود. و همه‌ی این‌ها درکنارهم بستری می‌سازند برای رجوع به گذشته. لمسِ حس‌های نمورِ از دست رفته. بوییدن تمام جاهای خالی... این عطر در آغاز یادواره‌ای مرموز و غمگین است برای جوهر سیاه لالیک و چه خوب که اینطور است! می‌گفت بمان مادر... باران می‌شست و می‌بُرد خاطراتِ تلخ را ازتن او؛ به آب روان می‌سپرد نامه‌ی برمی‌گردم حتما را! بوی آزادی از طلسمِ لحظه را می‌دهد. از همین کتگوری می‌توان به واندروود کام د گغسون شاهکار آنتون لی نیز اشاره کرد. این یکی هم سراسرش تیرگی، سوختن و نساختن است...!!

در اوایل قرن بیستم مارسل دوپغی marcel dupre آهنگساز و نوازنده‌ی اُرگ فرانسوی چهار ملودی به نام‌های نجات‌دهنده‌ی همگان، همه‌ی مومنان، عاشقانه می‌پرستمت و stabat mater dolorosa (اشاره‌ای است تاکیدی به یک مناجات یا سرود خاص مربوط به قرن سیزده که به آزار و رنج مریم مادر عیسی می‌پردازد) را بداهه‌نوازی کرد. دوپغی آن چهارقطعه را روایت‌گر زندگی عیسی می‌دانست و بعدتر آن‌را تحت‌عنوان سیمفونی پشن نام‌گذاری و اسم چهاربخش را هم به 'جهانی منتظر منجی' 'ولادت' 'مصلوب' و 'رستاخیز' تغییر داد.

سورچینلی نام این عطر را از همین قطعه‌ اخذ کرده و ماهیت رایحه حاصلی است از برون‌گراییِ حافظه‌ی بویایی عطار از آن‌چه در کلیسای سان ویویان saint vivien واقع در روئان فرانسه rouen به‌هنگام نواختن ارگ به مشامش رسیده! دقیقا همان سازی که بارها توسط خود مارسل دوپغی هم نوازش و نواخته شده. هنرمندان عاصی و رادیکال به‌راستی که دیوانه‌اند...

به‌هرروی ازنظرمن اثر آنچنان متمایزی نیست اما قطعا و حتما علاقه‌مندان به فیلیپو سورچینلی این عطر را نیز دوست خواهند داشت. چه‌بسا زیبا و قابل تامل هم هست و چه‌بهتر که گرسنگیِ اثر از پس‌زمینه‌ی فکریِ غنی و کاملا اموشنال تغذیه و سیر می‌شود. عطری دوست‌داشتنی‌ و نیمه کمیک برای بی‌نهایت بوییدن و هرگز نخریدن! فرزندی نظرکرده که به‌دنیا آمده برای تحریک لذت‌های ناتوان...
34 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali Rezvani
Romanza
لینک به نظر 16 خرداد 1401 تشکر پاسخ به Maary
شب‌زنده‌دار یا سحرخیز؛ مسئله این است جناب شکسپیر.
واقعیتش من سوپروایزر بیمارستانِ بیداری هستم :) همان‌طور که در خبرها آمده و شما هم مطلع هستید در آخرین همه‌گیری اکثر مردم دنیا به سندرومِ چُرت مرغوبِ مزمن دچار شدن. ازاین‌رو کار من هم بیشتر شده و همواره باید شب‌ها بیدار بمونم! البته تمامش عشقه. بنده و تمام همکارانم خادم و پیشکاران این مردم هستیم :)
وَ سپاس بابت جمله‌هایی که نوشتی. دویست سیصدسال می‌شد که کسی انقدر ازم به نیکی یاد نکرده بود :)

یک بچه پیشنهادِ غیراورژانسی بهت بدم که بطورکلی از سلیقه‌ی من قطع امید کنی؟ اگر در بُرشی از زمان دلت خواست متوجه بشی که چطور میشه تمامِ ابعادِ جادو شده‌ی گل‌مریم رو از جگر سفیدش بیرون کشید؛ یا این‌که لوکا مافی چگونه پرتره‌ای متشنج از زنبق رو برروی بومی از چرم [شاید جیر!] می‌کشه؛ بعد در قاب چوبی قرارش میده و درنهایت تمام اثر رو هم‌چون نگارگری جن‌زده به دستان آتش می‌سپاره و دودی رقیق اما مبسوط رو تحویل شامه‌ی سرخوشِ آدم میده... بدون این‌که به کسی بگی برو سراغ لاتزا lattesa! اتاقِ انتظار وُ حادثه‌ی هزاران بار نیامدن! حس تلخ دردسترس نبودن درکنار شیرینیِ امیدواری تا لحظه‌ی آخر... گذری خامه‌ای به تمام جز کلاب‌های کلاسیک اروپا :) یکی از هارش‌ترین اتمسفرهای پودری رو در این اثر می‌تونی پیدا کنی. عطری که دوست داری با تمام وجود دوستش نداشته باشی! میدونی. این خاصیتِ زیباییِ بیش‌ازحد و افسانه‌های ناشناخته است. خلاصه باید حواست باشه که چقدر و چگونه زیبایی. وگرنه... بارون میاد خیس میشی، برف میاد گوله میشی... میوفتی تو حوض نقاشی!
19 تشکر شده توسط : Hani nazanin
چهار و پنجاه دقیقه و یازده دوازده سیزده چهارده پانزده... ثانیه‌ها می‌گذرن و اطرافم مورفی‌ترین قوانین حاکم شدن و نمی‌تونم سمپل این عطر رو پیدا کنم! ازنظرمن رومانزا، مونته کیریستو، ترالبا و تانگو بهترین آثار ماسک هستند. ماری باورت میشه یک عطر که هشتاددرصد اتمسفرش توسط ارتش گل‌ها تسخیر شده چنین بویی داشته باشه؟ من که هنوز نتونستم باور کنم! دارک اگزوتیک تا گردن به مفاهیم ابزترکت آغشته شده. شمایلی برای اکسپرسیونیسم انتزاعی در عطرسازی! وقتی نوشته‌ی تورو دیدم چنان سطح دوپامین مغزم بالا رفت که همون دو خط رو هم به سختی تایپ کردم! اگر توجه کنی حالت رهاشدگی داره. ایضا ایراد دستوری و درست نویسی. تمام این‌ها یعنی چی؟ یعنی همون آرماگدون احساسات. محلی مناسب برای پهن کردنِ بساطِ آخرلزمان. جایی که ناگهان به‌خودت میای و می‌فهمی با یک ملودی، رایحه، نقاشی و... شبیه به سرزمینی شدی که دوتا بمب هسته‌ای رو سرش رها کردن... ادگار آلن پو می‌نویسه : هنگامی که بقیه‌ی آسمان آبی رنگ است به شکل دیو درآمده! مثل رومانرا :) جانوری ازهم گسیخته و درعین‌حال آرام که تمام تلخی و ناخوشیِ درونی خودش رو با موتیف قرار دادن آکوردهای گلی و تشدید گذاشتن برروی حس‌های حیوانی به یک برون‌گراییِ تماما اروتیک، تند، کثیف و هاردکور تبدیل می‌کنه. بوی زجرکش شدن میده لعنتی... دیوید سلتزر در پایان کتاب طالع نحس به سراغ مکاشفات یوحنا ميره : بگذار هرآن‌کس که ادراک دارد شماره‌ی آن جانورِ وحشی را بشمارد...! به‌هنگامِ روبه‌رو شدن با بسیاری از هنرها این آیه به یادم میاد وَ رومانزا هم یکی از اون‌هاست! مرسی ماری.
26 تشکر شده توسط : امیر رنجبر  Someone Out There Saba
در تنهایی به‌خواب رفتن و در آغوش یک مومیایی بیدار شدن!

درود برتو ماری... به‌به درمورد چه عطری نوشتی جانم... در جهانِ این اثر لحظه‌ی برخورد جریان هارش فلورال دودی با خطوط حیوانی خودِ آرماگدونه احساساته! به تصویر کشیدن عشق و نفرت در یک قاب. شبیه به ملودرام‌های ایتالیایی...

24 تشکر شده توسط : داوود نظری  Someone Out There Saba
Mefisto Gentiluomo
لینک به نظر 15 خرداد 1401 تشکر پاسخ به Dapper
درود برشما. دپر عزیز چندسال پیش در یک پاییزِ سراسر نارنجی تو جنگل‌های سیاهکل نزدیک به آبشار لونک داخل یک چادرِ فرتوت و بازنشسته خواب بودم که یک قطره بارانِ خیلی سرد از سوراخِ بازیگوشِ بالای چادر چکید روی صورتم و طوری از خواب پریدم که گویی بهم برق وصل کردن. فیئرو به اون شدت نیست ولی خب حس و حالِ اونطوری داره. آدم رو از خواب غفلت و بی‌خبری در میاره.
خلاصه که بنده هم باشما موافقم. بسیار بازیگوش، دلفریب و اغواگره. تاحدی که دوست داری بزنی به سیم آخر و بهش پیشنهاد بدی باهات همخونه بشه! عطر کله‌شقی و فراتر از آن :)
22 تشکر شده توسط : Rezvani Hani
درود. اگر 'رای ممتنع' رایحه داشت احتمالا شبیه به جنتیلوامو می‌بود!
اما فیئرو... تفسیری کازاموراتی استایل برای رنگ سبز! عطری مرکباتی گیرین اسپایسی چوبی، بسیار شاد و شنگول اما جاافتاده که به‌هیچ‌وجه حس‌های مصنوعی از خودش بروز نمیده و باهاش میشه فیدبک که هیچ؛ روزانه سیصدتا چشمکِ یاقوتی از درخت روابط اجتماعی چید :)
نمی‌دونم تست ش کردی یا نه؛ اگر نه باید مطلع باشی که یک خطِ سوزانِ صابونی [البته بسیار باکیفیت] هم در خودش داره که وقتی کنار مرکبات قرار می‌گیره تبدیل به کوکائین میشه! طوری که شامه‌ات خیلی واضح میگه : آخ! فیئرو هم درواقع یعنی همون آخ :)
خلاصه... اگر روزی این عطر رو خریدی، اون رو هشت بار برروی پوستت اسپری کن. بعد بایست جلوی آینه و به خودت بگو : سالار؟ خوش اومدی به سرزمین هنرهای مغزپسته‌ای :)
30 تشکر شده توسط : Rezvani haditahmasbii
به‌قتل رسیده؛ مردی که اشتیاق را می‌شناخت...!

گرم تیره، انیمالیک فلورال، خاکی پچولی دودی با ته مزه‌ی شیرین و غمزده. سرزمینی که درآن قلب سرخِ رز با زاویه‌ی تیز فلزات زخمی می‌شود. حسی شبیه به بنفشه در جانش جای می‌گیرد و به چوب‌های کهنه و محزون می‌رسد. رفتاری مشک گون از دل افسانه‌اش بیرون می‌زند و در کنار تنباکو حس یک صندلی اعدامِ غمگین را منتقل می‌کند! سُر خوردنِ پچولی بسیار افسرده و درونگرا برروی هیجانات انیمالیک و حرکت برروی خطوط یخ‌زده‌ی متالیک! حسِ یک تراموای تنها؛ رها شده در قلبِ شهری خالی از سَکنه. عطر خلوت گزینی و به پستو گریختن... نویسنده‌های فراری! تبدیل شدن به شی. در کنار گلدان ایستادن. آغازِ فصلِ جنجالیِ نامرئی بودن...!

فراموش نکنيد عطرها روان‌گردان هستند. موسیقی، نقاشی و ادبیات نیز! نیمه‌های شب؛ سراسيمه از خواب می‌پرید. مانند یک رباتِ ازپیش برنامه‌ریزی شده به سمت قفسه‌ی عطرهای خود رفته و درب یکی از باتل‌ها را باز و هر آن‌چه در اتمسفرِ اطرافِ افشانه هست را با یک نفس عمیق به داخل مغز و ریه‌های خود می‌فرستید. اسنیفِ نامرئی‌ترین محرک! سپس چون یک خوابگردِ بی‌اختیار به تخت خود بازمی‌گردید. یک دو سه... شش...هشت... خواب. صبح. دوباره. قبل از هرچیز. قفسه‌ی عطرها. باتل. درب. اسنیف. چرخه‌ی ابتلا! در آینه نگاه و به چشمان خود خیره می‌شوید. حرکتِ غیرمنظم و مشکوکِ عدسی. تنفس سریع. باتل را برمی‌دارید. دوبار اسپری را می‌فشارید. افزایشِ آنیِ دوزِ مصرف! تسخیرِ مکانیزم و اعصاب بویایی توسط ملکول‌های هنجارشکن. سنگینی پلک‌ها... یک ریشخند کوتاه و معنادار. تبریک. شما مرموزترین مبتلایِ قرن اتم هستید! و این استعاره. تشبیه و یا یک شوخی نیست...
28 تشکر شده توسط : نیک یوسفی nazanin
Hacivat
لینک به نظر 12 خرداد 1401 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
درود... گویا نوشتن خلاصی نداره جناب ارژنگ :)
حتی فروشگاه کرایم پشنل crime passionnel (کپنهاگن،، هسکن استرید) که غارِ احضارِ هامبرت، تاور، بیانکی، سورچینلی، گیشارد، لوران مزون و... محسوب میشه هم نیشان رو همیشه موجود داره! اروپایی‌ها اتفاقا خیلی طرفدار سیگنچر کالکشن (پچولی کوژا، افریکا اولیفانت و...) شَدو پلی (هاچیوات...) پرستیژ (شِم، مانا و...) نو باندریز (آنی، اژه و...) هستن. ناگفته نماند من هم با نظر علیرضا درمورد نحوه‌ی قیمت‌گذاری نیشان موافقم و بطورکلی حس می‌کنم خرید آثار این خانه، کلبه، آشیانه، زاغه، اقامتگاه، آلونک، کوخ، لونه یا اصلا بیغوله عطرسازی :) [باقیمت فعلی] آنچنان توجیهی نداره.
18 تشکر شده توسط : nazanin آماتور 2
Hacivat
لینک به نظر 10 خرداد 1401 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
درود ارژنگ عزیز. گرلن در مقابل نیشان! شبیه به مقایسه کمدی الهی دانته با سفیدبرفی و هفت کوتوله ی نویسندگانِ دیزنی :) آنی به ما یادآوری می‌کند که ملکه‌ی سرزمینِ صورتیِ رز کسی نیست جز سسیل و قطعا خدایِ این جغرافیا جناب دومینیک روپیون! شکستن کمر وانیل و قطره چکان کردن حس‌های خامه‌ای برروی جریانات چوبی و بیرون کشیدن حس سبز از جگر رز! جایی که تمام سودای شرقیِ این گلِ افسانه‌ای زیر دیکتاتوری مرکبات و ادویه کنترل میشه. البته حجم شیرینی این عطر برای من قابل تحمل نیست. اما در برخورد با هنر 'تحمل' و 'سلیقه' هیچ جایگاهی ندارند! در کنار سسیل،، میگل متوس هم بر سر میزِ قمارِ اونوتامام با این خانه همکاری داشته. به عطر تار از پروژه‌ی شخصیِ میگل متوس مراجعه کنید. شاید بهتر میگلِ دیوانه را بشناسید. رایحه‌ای که از گذشته‌ی کدرِ آرتیست برروی زمانِ حال تراوش کرده! عطری با اکسنت لاتین! تار تماشایِ قیرسوزانِ تلخ وُ نوشیدنِ شرابی شیرین از سر بی‌خیالی است. بی‌خیالی از سوختن و بخار شدن. استشمامِ بخوری غبارگون جاری مابین خطوط لاکتونیک. شبیه به یادآوریِ یک خاطره‌ی کهنه و زَنگار. سوختنِ پوست حیوانات و ذوب شدنشان در حرارت ویرانگرِ ماگمایی سیاه وُ جوشان... بعد از این‌ها به عطر افریکا اولیفانت مراجعه کنید. خلق شده توسط خورخه لی مجنون. حس‌های هارش حیوانی رهاشده در اتمسفری مالامال از بخور کندر :) و قطعا انتخاب من از نیشان همین عطر خواهد بود. بالاخص چون نزدیکی‌های ژنتیکی با مونته کیریستو ماسک میلانو هم دارد. خلاصه از نظر من بایست بدون دیفالت سراغ هنر رفت. شما نمی‌توانید فیلم‌های وودی آلن را با خط کش هیچکاک تماشا کنید و لذت ببرید!! وقتی در جهان نیشان اکتشاف می‌کنید به این بیاندیشید که در دنیا فقط یک خانه‌ی عطرسازی و به دقت یک عطر وجود دارد؛ آن هم همان است که در دستان شماست!
17 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
Musk Lave
لینک به نظر 8 خرداد 1401 تشکر پاسخ به Dragon
یک دو جامَم دْی سحرگه اتفاق افتاده بود،، وَز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود،، در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر،، عافیت را با نظربازی فِراق افتاده بود،، حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان می‌نوشت،، طایِر فکرش به دامِ اشتیاق افتاده بود!

درود برشما. مطلع باشید که تمامش حاصل‌ اشتیاقه و این شوق جایی معنا می‌گیره که دو چشم و یک ذهن رو به خود آغشته کنه! یعنی تمام این نوشته‌ها هیچ نیستند اگر شما نباشید. پس؛ من باید از شما تشکر کنم بابت بودنتان عزیز. در این دوره‌ی ناجور که قطارِ نافرمان ما دائم سنگ به شیشه‌ی خود می‌بیند چنین پیام‌هایی هم‌چون دمیدنِ نفسی گرم برروی خاکسترِ رو به خاموشی است. توگویی آتشی کوچک زنده می‌شود. دوباره شعله‌ای کم‌حجم. بودنی مختصر... سپاس جانم.

چون که گل بُگذشت و گلشن شد خراب.... نوشتید گلاب. تحفه‌ای از سرزمین افسانه‌ها! رایحه‌ای که برای ما نماد تکریر و دلزدگی شده ولی در اروپا با اشک و شوق ازش یاد می‌کنن! بله. گویا انسان خیلی زود از زیبایی‌های قابل لمس و در دسترس اشباع میشه. البته اکثر ایرانی‌ها هيچوقت گلاب واقعی رو بو نکردن! چیزی که در مارکت‌ها به فروش می‌رسه توهمی معلق و دسته چندمی از رایحه‌ی رز محسوب میشه. کافیه شما حاصلِ تقطیرِ خالص و غلیظ داماسک رو استشمام کنید. که گلابگیرهای کهنه‌کار بهش میگن جوهر سرخ! سراسر شعر و جادو. تجمیعی از خنکای سبزگون، شیرینی سیال که درونیاتی نزدیک به مربای گل داره وَ به‌هنگام استشمامِ عمیق حالتی از بی‌خودشدگی رو به فرد انتقال میده. یعنی به شکلی باورنکردنی قابلیت این رو داره که برای فرد یک خلسه‌ی گذرا ایجاد کنه!

غالب ایرانی‌ها با بوی موجود در معابد زاویه دارن. حصولی از گلابِ رقیق و بی‌کیفیتِ مارکتی، رطوبت و دمای بالای محیط، سیستم‌ تهویه‌ی دَقیانوسی، دم و بازدم مکرر، تراکم جمعیت، تعرق حاضرین و... که نتیجه‌اش میشه یک اتمسفر دم کرده، پرحرارت، متراکم، چسبناک با رگه‌های شیرینِ دل‌آشوب و ایضا ترش! در شرق آسیا اطراف معابد باغچه‌های بسیار بزرگ و مالامال از یاس، رز و ادریسی طراحی می‌کنن! بصورت دائم از بخور کندر، مشک، سندل، آگار، گیرین تی، بامبو، لاوندر، ناگ چامبا، وایت پیچ، ویستریا، اسمانتوس و... استفاده میشه. محوطه‌ی معبد رو روزانه شستشو و آب‌پاشی می‌کنن. افرادی که به معابد میرن لباس‌های تازه شسته شده و معطر می‌پوشن و...! این تمام کاریه که ما نکردیم و حاصلش شده ایجادِ یک فایل ویروسی و منزجرکننده در حافظه‌ی بویایی به نام 'عطر معابد' یا به‌اصطلاح عطر حرم!

خلاصه [همانطور که مطلع هستید] آن‌چیزی که باعث ایجاد این حس بدِ جمعی شده نه بوی گلاب؛ نه مشک؛ نه یاس و نه حتی مفاهیمِ خفته در پشت معابده؛ بلکه دقیقا بوی تفکر فَکسنی و قراضه‌ی انسان تمام این فاجعه رو خلق کرده!
15 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan