درود برشما. سدرات بواز یک عطر میوهای [مرکباتی] وانیلی چوبیِ که میتونیم با چشمهایِ باریک شده بهش نگاه کنیم و بگیم : امممم بدی نیست! رایحه منحصربهفردی نداره وَ از اون شفافیت و صلابت کافی [مدنظرِ به اصطلاح عطربازها!] برخورددار نیست اما در عینحال خوشبو محسوب میشه وَ فیدبکهای کاملا مثبتی رو ایجاد میکنه که دلیلش آشنا وُ سلامت بودن رایحه وَ عدم پیچیدگیِ... برای افراد خیلی سختگیر یا اشخاصی که در جهان عطر به دنبال رایحههای جدید، حجیم، چگال، یونیک و انتزاعی هستند قطعا راضیکننده نخواهد بود.
نشر وُ ماندگاری کاملا متوسطی داره وَ برای رسیدن به همون حدِ وسط هم باید 8 تا 12 پاف بروی پوست خودتون اسپری کنید [مطالبی که نوشتم مربوط به نسخهی 2016 میشه/اگر درست بهخاطر بیارم!]
نکته: قیمت عطرافشان خیلی جالبه! چون میدونم تو فروشگاههای سطح شهر این عطر [غالبا] بین 2.700 تا 3.400 فروخته میشه. که خب بهنظرمن اصلا با چنین قیمتهایی ارزش خرید نداره.
شباهت با کرید اونتوس.
تا حالا شده از دور یکی رو ببینید و فکر کنید میشناسیدش ولی وقتی نزدیک شد بفهمید اشتباه کردید؟ این اون چیزیِ که در مورد شباهتِ سدرات بواز با اونتوس میگن! یعنی بعد از اسپری کردن در اینتروی عطر مغزِ مبتلا وُ عاشقِ اونتوس با اشک وُ آب بینیِ جاری میگه آه اونتوس. سروَرم! بعد مانسرا میگه آه سرورم وُ سیلور سنت مردک! توهم زدی پدرجان :) به شما اطمینان میدم پيئر مونتالِ هیچ نیازی به شبیهسازیِ رایحه و کپی کردنِ عطرهای کرید یا هر برند دیگری نداره.
در نهایت جناب محبی فقط و فقط نظر شما مهمه. ما که براساس سلیقه و آرای دیگران زندگی نمیکنیم. گاهی اوقات نظرسنجی تاثیر بدی روی میل و خواست آدمها میذاره. بینی شما حرفهای ترین کارشناس جهان خودتونه. اگر دوستش دارید حتما بخرید :)
باآرزوی سلامتی برای شما و باقی عزیزان.
تاریخ [بریتانیا/در بخشهایی] به سه بخش تقسیم میشه.
یک. تاریخی که از بلندای اریکهی پادشاه و ملکه دیده میشه. فضایی که زیرِ تابشِ مستقیمِ آفتاب قرار گرفته وَ نمادی است از نور و قدرت. جایی که حاکم با شکمِ پُر شده از گوشتِ جوانان وَ رگِ اشباع از خونِ آدمهای بیگناه به بسترِ گرم کنیزها میره وُ به هنگام خواب در آغوش ملکه، رویای فتح وُ عظمت میبینه.
دو. تاریخی که از پشت پنجرهی ستم دیده وُ پوسیدهی خانهی یک رعیت دیده میشه! پنجرهای که هیچوقت نور به خود ندیده وَ جز سرما، تگرگ، لاشهی سوختهی حیوانات، بدن تکهتکه کودکان وَ بوی گوگرد هیچ نمیشناسه.
سه. تاریخ خیابانی بریتانیا. جایی که فساد، قتل، قمار، تجاوز، روسپی گری و... به سر حد خودش میرسه.
خیال میکنم، مه وَ نمِ دائم لندن خجالتِ طبیعت است از فجورِ ساکنینِ سابق! باید بسیار دقیق شد تا فهمید در قلب مه چه میگذرد!!
دقیقا همان هنگام که پادشاه ارگاسم را به مقام لذت میرسونه وَ مردانِ مست و ناهشیار به زنان در خیابانهای خیس وَ زیر شلاق باران تجاوز میکنند، رعیت با شکمِ تهی از سیری وَ رگِ خشکیده از خون به بسترِ نم گرفته وُ یتیمِ فرزندانش نگاه میکنه. فرزندانی که دیگر به آن خانهی مغموم برنخواهند گشت. چون کمی قبل تر زیر نعل اسبها له و تبدیل به شام چرب پادشاه شدن!
بوفرت به تاریخ بریتانیا نه از پشت پنجره، نه از روی تخت پادشاه و نه از کف خیابان، بلکه از بالا و درجایگاه شاهد کُل نگاه میکنه.
برای همین یک عطر میشه rake and ruin که ازش بوی ادویه دود گرفته وَ خطوط حیوانی به مشام میرسه یکی میشه Iron duke با اون چرم و چوبِ داغدیده، حیوان وحشی، رگههای متالیک وَ دودِ سیالِ نگران،، یکی 1805 tonnerre با بوی چوب، گوگرد، رزین با طعمی تلخ وَ دودِ حجیم وَ یکی vi et armis با بوی تریاک سوخته و رزینی زهرمار!!
خارج قسمت.
تاریخ بریتانیا بیشمار بُرش های باشکوه هم داره. امید به اینکه جان مطلب به درستی ادا شده باشه!
من برای همین نگاه درست، اصل بیطرفی، رایحه های جان دار، اتمسفر تیره وُ فلسفههای دیوانه است که به بوفرت علاقهمند هستم :)
دوباره؛ تماشا کردم. همهجا گورستان بود.
بهجای گلها، سنگِ گورها؛
کشیشها با ردای بلند وُ سیاهِ خود گِردِ آنها میچرخیدند
وَ اینگونه شور و تمنای مرا با بوتههای خار پیوند میزدند!
بهنظر من برای درک کانسپتِ vi et armis فیلم requiem for a dream از دارِن آرُنوفسکی رو باید تماشا کرد وُ برای ایجاد یک تصویر واقع از rake and ruin فیلم i stand alone گاسپار نوئه. شاید بعد از این دو دلمون بخواد به سراغ لنجزارِ فاسدِ یُرگوس لَنتیموس به نامِ dogtooth بریم و در نهایت شاید وَ شاید جنون مارو به سمت funny games میکائیل هانکه بِکشه. وقتی عطرها آغشته به باقی هنرها بشن خروجی متفاوت وَ گاهی اوقات وضعیت ناجور سرخ میشه.
من شخصا به این خانه علاقهمند هستم و از بین آثار خلق شده Terror and magnificence, fathom v, iron duke, coeur de noir رو انتخاب میکنم. اما [ازنظرمن] تو کلهی هیچ کدام از مخلوقات بوفرت عقل نیست. دیوانهان. جنون، جادو وَ شرارت از در و دیوار این خانه میباره. تلخ و خونین ترین صفحات تاریخ هستند. به حدی مفاهیمِ دارک و گَس رو در خودشون جا دادن که با استشمام اونها قلب آدم مچاله میشه. من نمیدونم دیگران چگونه با چنین آثاری روبهرو میشن اما مطمئنم اگر از زاویههای تندتر بهشون نگاه بشه کار دست آدم میدن!!
بوفرت همواره من روبه یاد اشعار و نقاشیهای ویلیام بلیک ميندازه. همین حس و حال رو اطرافِ کارهای ایس یوزک هم میشه پیدا کرد!!
در آخر باید عرض کنم در مورد اون چهار فیلم شوخی کردم. هیچوقت تماشا نکنید. له شدن ستون فقرات بشریت که دیدن نداره.
وی ات آرمیس : 3 بامداد. جنوب تهران. اطراف دروزاه غار. میدان شوش! / رزینی که از پوستِ لزجِ شیطان ترشح میشود!
-------------------------------------------------------------------------------------------
جامعه جنايتکار را میبخشد؛ رویاپرداز را هرگز!
با جستجو وُ درنگ در تفکرات اسکار وایِلد میتوان از یک بُعد [در ارتباط با جملهی مذکور] به چنین برداشت و تفسیری رسید : عموم و حاکمیت، افرادی که قانونِ حقیقی وَ راستین را زیرپا گذاشتهاند فراموش وَ عفو، اما آنکه مفادِ غلطِ قوانینِ جناحی را به چالش میکشد مجازات میکنند. زیرا کسانی که میخواهند آیین بیپایه، اصولِ دیگرآزار، خطوط قرمزِ افراطی وَ تابوها را تغییر دهند برای شِبه ثباتِ مضحک وَ متعفنِ جامعه خطرناکتر از مثلا یک بزهکار هستند. کشیشِ متجاوز در خفا وَ توسط چندقطره آب مقدس بخشیده، اما آنکه میگوید زیر پوستِ کلیسا تجاوز وُ هتک حرمت باب بوده، هست و خواهدبود به بدترین شکل سنگسار یا طرد میشود. ما [اکثریت] مبتلا به افیونِ محیطهای خُرد وُ امنِ خود هستیم وَ آرامشِ بیمقدار وُ نامبارکِ مردابهای راکد را به آشوبِ موجهایِ عاصی وُ مختارِ اقیانوسهای آزاد ترجيح میدهیم. درعینحال ترسِ از روبهرو شدن با خودِخود یا همان ماهیتِ واقع وُ عریان هم مزید برعلت است. آنهم درست جایی که بشر در معنای کلان خود یعنی آزاداندیشی، خودوَپیرامون شناسی، شکافتن پیله وَ بلندپروازی زیر سایهی هوش وُ به شرطِ عقل!
برخی از آثار هنری [هم] کموبیش چنین جریانی را در ژرفایِ خود پنهان کردهاند وَ بسیارند افرادی که معتقدند این دست مخلوقات برای ترویجِ هرچه بیشترِ فساد، عادیسازیِ فسق وُ فجور وَ انتشارِ وحشیگری ایجاد میشوند. بله. از یک زاویه چنین فرضیهای بیراه نیست، چهبسا قابل اتکا هم هست. زیرا نظام وَ سیستمِ غالبِ فکری بهوضوح توسط رسانهها، سیاست، استثمار عقاید، ضدفرهنگ، مکاتب غیرمعتبر، تحریفِ علوم'ادیان وَ کتب، سوءاستفاده از افرادمشهور وَ عادت پذیری بشر، گسترش فرقههای رادیکال، تفرقهافکنی نژادی وُ قومی، اخبار غلط، تسلط سرمایهداری و... برروی تمامِ بهدست آوردههای بشر تا به امروز دست گذاشته است وَ گویا تصمیم دارد آدمی را از موجودی داری حَد، میزان وَ ارزش به جانداری بدون مرز و منزلت تبدیل کند. در این موردِ خاص بیمرز شدن قطعا معنای نیک نخواهد داشت وَ بدتر، تنهی واضح به ولنگاری و لااُبالیگری هم میزند. دقیقا نقطهی مقابلِ تفکرِ تکامل که بشر را با جداییِ هرچه بیشتر از ذاتِ سبع وَ درندهی طبیعت، تصور وَ آیندهی او را بر اساسِ هوش وُ ادراک پیشبینی میکند. اما سوال اینجاست، برای بشری که خود سرفصلی تاره از جُرم است و به بزرگترین تولیدکنندهی جنایت، بِزه، قتل، فساد و... تبدیل شده، رواج و عادیسازی چه معنایی دارد؟ آیا آب را میتوان خیس کرد؟ بشری که بمب هستهای بر سر همنوعان خود میاندازد، به تمامی حریمهای شخصی دست درازی میکند، کل طبیعت را میبلعد و...!
آیا تمامِ اینها [آثار هنری مذکور] دقیقا نمودِ بیرونیِ بشرِ امروزی نیستند؟ آیا ترسِ از پذیرفتنِ حقیقت او را به این نقض نمیرساند؟ آیا این همان به بیراهه زدن نیست؟ آیا به جای چند اثر که واقعیت را برملا میکنند، نبایست خالق را نقد کرد؟ خالقی که آدم باشد وَ شوم وُ ناسازگارترین ساختارِ کرهزمین را تشکیل داده!؟ فکرمیکنم چشم و گوشِ این بچه قرنهاست که باز شده وَ این دست عطرها [بطور کلی هنرها/فارغ از اندیشهی خیروشر وَ بیتوجه به هدف اصلیِ خلق آنها] جزئی از واقعیت ما هستند و تا زمانی که تابِ بوییدنِ واقعیت را نداشته باشیم نقصِ عظیم آشکار نمیشود وَ هیچگاه به حقیقتِ متعالی نخواهیم رسید. اما افسوس که بشر نهتنها منزجر [وَ باخبر] نمیشود بلکه کمکم به این جریان علاقهمندتر هم شده. به جای همآغوشی با شریک خود تماشای پورن را برمیگزیند وُ بهجای همبستر شدن با آدم رباتهای جنسی برای خود تهیه میکند وَ [احتمالا] یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد در آینه به چهرهی پُف کرده وُ زیرِ چشمِ تیرهاش خیره میشود وَ باخود فکر میکند چه ایرادی دارد اگر امروز به جای بوی رزِ خشک، پوست لیمو یا چوب صنوبرِ نمدار بوی جلبک خیسِ دم کرده از تنم منتشر شود؟ بوی عفونت، شیرهی تریاک، خونابه، اسپرم. بوی پوچی و سقوط! گویا آنچه بعنوان عادیسازیِ خطا مدنظر دستهی اول است همین باشد. بله. عادیسازی یک روند غیرعادی. شاید اندیشهی صحیح، برآیند دقیق، هدف، امرمُسلم وَ عاقبت بشر را ندانیم؛ اما قطعا و حتما خوابِ خرگوشیِ معروف که میگویند، همین است!
بهنظرمن به جای مبارزهی دائم با علوم باید از هرفرصتی برای عمیق شدن در اصول استفاده کرد و بیش از پیش اندیشید!
گوردن گراهام در کتابِ فلسفه هنرها به نقل از جان استوارت میل اینطور مینویسد : بهتر است انسانی کام بَرنیاورده باشیم تا خوکی کام برآورده! بهتر است سقراطی کام بَرنیاورده باشیم تا ابلهی کام برآورده! اگر خوکان و ابلهان عقیدهای دیگر دارند بدان جهت است که در این قضیه فقط طرف خودشان را میبینند وُ میشناسند!
تمام نقل همین است. باید اصلِ تلاش برای هرچه بیشتر دانستن همواره و مستمر باشد. بایست هشیار بود. خوکینگی در کمین بشر است.
درود برشما. من طعم ترش احساس نکردم جانم.
الترا میل معتدل، شیرین میوهای گورمند، وانیلی لاکتونیک، اسپایسیِ که برروی فونداسیونی از وانیل، اسطوخودوس، گلابی و دارچین بنا شده. عطر خوشبویی محسوب میشه ولی پیچیده یا منحصربهفرد نیست! به نوشتهی من هم اصلا توجه نکنید. اون یک افسانه است نه واقعیت :) حتما قبل از خرید تست کنید چون حجم شیرینی و خطوطِ چرب خامهایِ [وانیل] این عطر میتونه برای برخی آزاردهنده باشه.
لوپِ ابتلا وُ هیجان. مدارِ بستهی افسون وُ هوس...!!
بندی، کزباه، بوا نواغ bandit, casbah, bois noir این سه عطر از رابر پیگه خلاصی ندارن. جنونِ جاری...! سه مخلوقِ دیوانه، دارک، چگال وَ عاصی [ازنظرمن] که کدهای مشترک ژنتیکی درشون احساس میشه. یعنی ستون فقراتِ روبر پیگه وَ اثرانگشت گیشارد! البته بندی کلاسیک رو ژرمن سِلیه خلق کرده.
عزیزان عطرها داستان دارن. داستان دارن که یکی میشه سالومه وَ سرِ خونینِ یحیی معمدان رو در سینی عطشِ هرود رها میکنه وَ ما میفهمیم بشر یعنی میل وُ خشونت وَ به راستی که دستی نیست صورتمان را نوازش کند وَ باید منتظرِ خلسهای باشیم که مارو با خود ببره. اما امروز نه! عطر داستان داره که از مارکی دوصاد میگه وُ بعدِ کلی خطا مارو به جغرافیای کزباه میبره وَ کنار یک جلاد در کلیسا رها میکنه وَ شما بخاطر هجوم تندروها مجبور میشد با بایکال گریس به روسیه فرار وَ کنارِ بزرگترین دریاچهی آب شیرین کُره زمین اکتشاف تازهای رو آغاز کنید. بعد از آروم شدن اوضاع از اونجا به ژاپن وَ کی'یوتو برید وُ مراقبه را به استخوان خود تزریق کنید وَ شاید با چرمِ بَندی به یاد جنایتهای جنگ جهانی دوم بیوفتید...!!
آیا کهربا وَ چرمِ تاور داستان ندارند؟ چه دلی دارید شما!
چه مغموم وُ مهمومِ احوال اون کسی که فکر میکنه عطر صرفا یعنی یک لیکوئید برای خوشبو شدن! برای من شبیه به کسانی هستن که فیلم سینمایی رو داخل گوشیِ تلفن همراه خودشون نگاه میکنن. همون که لینچ گفت اگر این کارو انجام میدید مطلع باشید که [پس] هیچوقت هیچ فیلمی رو تماشا نکردید!!
گاهی پیش میاد عطرها تبدیل به سیالِ فراموشی میشن؛ تغ هرمس. گاهی در نقطه مقابل سرمستیِ رها شدن از جَزمِ فراموشی؛ تانگو ماسک. برخی مواقع مقامِ حرکت به امرِ آشوب؛ وی ات آرمیس بوفرت. گندکاریهای بشر رو لو میدن. یادآورِ شبهای میدان شوش! یکی در اوج سادگی میشه عطرِ باخبرشدن. باران میشست وُ میبُرد خاطراتِ تلخ را ازتن او؛ لالیک، جوهر سیاه خونِ سرخ! یکی میشه گذرنامه. مرزهای کشیده شده بین من و تو؛ حصارِ سمیِ قاضی بی رحم؛ برکورت فرح. یکی یادآورِ اولین ارتکاب؛ لاست چری فورد. یکی عجیبِ قشنگ؛آن جاقدن هرمس. یکی میشه کیو کیو، بنگ بنگ؛ نرولی شوپارد. عاشقانههای مخفیِ یک شوالیه؛ بلک عود مونتال. خاک خاک؛ انسانِ خام؛ اریجینال وتیور کرید و در آخر، همهی اینها [شاید ما] میشن سهم فرشتگان؛ انجلز شیر بای کیلیان :)
عطر رو اغیار تصور نکنید. ما به عطرها فلسفه، عرفان، تاریخ، ادبیات، سینما، نقاشی، معماری و باقی علوم رو اضافه نمیکنیم. عطرها خودشون میرن و زیرِ بیشمار معنا وُ الزاماتِ هنری مهندسی علمی فلسفی مثلِ ابزترکت، سورئال، مینیمال، هایپررئال، فوتورئالیسم، امپرسیونیسم، مفاهیم غامض، فوویسم، توهم، خیال، ادراک، فضاگرایی، اُرفیسم، فیوچرِزم، هنر مفهومی، کلاسیک، پست مدرن، جریانهای تاریخی، مکانیک، معماری، زیست شناسی، شیمی و و و و... قرار میگیرن وُ درنهایت نیاز به برخورد مستقل و مجزا دارن. چرا؟ چون برای مثال من [نوعی] مینویسم اتمسفر عطر ایکس دارکِ. خب؟ یعنی چی؟؟ وقتی شما میشنوی یک غار هیچوقت نور به خودش ندیده حس متفاوتی درتون ایجاد میشه نسبت به زمانی که خودتون تنها وارد اون غار میشید و تاریکیها رو از نزدیک لمس میکنید. هنر یعنی کشف و شهودِ شخصی وُ مقارن...! سخت نگیرید. عزیزان در این دورهی عجایب که آلیس رو انگشت به دهان کرده باید باهم مهربانتر باشیم که اگر نباشیم سونامیِ وحشتناکِ دوران احساسِ شکننده ی آدمیزاد رو به قهقرا میبره وَ از ما چیزی باقی نمیمونه جز یک کالبد توخالی و بیرحم!
البته باید حواسمون باشه که سیلِ افسانه خانهی واقعیت رو تخریب نکنه!
همانطور که ذیل ایسی میاکی لئو بلو نوشتم بیخیال سلیقه. شیرین باشیم جایِ تلخ. دوست جای دشمن؛ عسل جای زهر...!
عطری گرم شیرین، انیمالیک فلورال، چوبی اسپایسی اسموکی با رایحهای پلشت، چرکین وَ لَچَر شبیه به خونابهای ولرم جاری در اطرافِ بافتِ نیم خامِ یک تکه گوشتِ تازه وُ گرمادیده! بوی غریزه. گرسنگی وُ شکار. مانند افولِ تفکرِ بشر درهوسِ ایجاد باغوحش. ترسیمِ اسارت ازبرای کسب لذت وُ انتشارِ قدرت. بویِ قویترین دام گسترِ زنجیرهی دَوام. شکارچیِ راسِ هرمِ غذایی. همان صدایی است که فریاد میزند : آبدار باشه لطفا! آب نه؛ خون است قِرتیِ بیبندوبار. نوش خفاشِ وارونه! بنوش وُ لبِ خود پاک نکن. لبخند بزن جوکرِ ضدقهرمان!
آغازی حجیم و قابل تامل با یک جریان گلدار فلزیِ دَمکرده که شاید تلفیقی باشد از گلهای سفید وُ رز وَ قلبی کوچک از مرکبات که در عین حال اوهام هربال هم ایجاد میکنند! این گام حرارت نه؛ بلکه آتش وُ تشویش در سر دارد. نگران است. چه حاصل از گلها؟ این مخلوق خیلی زود به جغرافیایِ حیوانات وُ عجایب حرکت خواهد کرد وُ انقلابِ کوچکِ اسپایسی به خود میبیند وَ آنجا آدمیزادِ فراموشکار از جگرِ خونینِ اثر بیرون خواهد زد. اجماع وُ مشتقی از مُشکها که در اتمسفر خود ماهیتی پودری، توهمی چرم گون، خطوطِ صابونیِ چرب، رگههای سبکِ چوبی، باریکهی شیرینِ تونکامانند، بروزِ شدیدِ حیوانی وَ دودی بسیار رقیق را پنهان کردهاند.
این رایحه مدرن نه؛ کلاسیک هم نه؛ بلکه باستانی است. به حافظهی بلندمدت مربوط میشود. شبیه به کوچههای سنگی، دودگرفته وَ پُر از خون، آفت وُ جسد در حدودِ جنگهایِ صلیبی. واقعهی بازپسگیریِ اورشلیم است. همانجا که اسبهایِ تکهتکه شده در کنارِ کودکانِ سوخته، مرگ را به ضیافتِ آرامش میبُردند.
این اثر شاید حسِ نفرت، انزجار و دلآشوبه را انتقال دهد اما درعینحال نبایست طبیعی و جان دار بودنِ آن را نادیده گرفت. ازنظرمن خانهی مذکور و همچنين مارک آنتوان کورتی'کیاتو بسیار قابل احترام و کاربلد هستند. درصورت تمایل و امکان Ambre russe, fougere bengale, cuir ottoman, salute, osmanthus, tabac tabou, le cri, wazamba را امتحان بفرمایید. تلفیقی هستند از هنر، حسهای طبیعی وَ تجمیعِ آکادمیک نتها. همان که ما تحتعنوان تجمل وُ مِکنتِ یک رایحه میشناسیم.
خارج قسمت.
در صورت تمایل [بااحتیاط] مستند earthlings محصول سال 2005 به کارگردانی شون مانسِن را تماشا کنید. 95 دقیقه انسانشناسی!
باری. ماسک تونکن همان است که شارل بودلر نوشت :
نه جانوری، نه رودی، نه سبزهای، نه بیشهای
اینجا جهانیست تیره با اُفقی سُربی
که شبانگاه در آن هراس، واهِمه وَ ناسزا شناور است...!
درود برشما. حکایت دوست عزیز قطعا گَنِمید رایحه شما نیست جانم. این رو بر اساس شناختِ محدودی که نسبت به سلیقه، میل، نگاه وَ جهان بینی شما پیدا کردم عرض میکنم. شما را با آن شیطانِ پنهان کاری نیست :) گنمید یک عطر چوبی اسپایسی چرمی فلورالِ بسیار چگال و دیوانه است که در خودش یک خط مرکباتیِ سوزان و تلخ رو مخفی کرده. اما وَ اما در قلب این مخلوق یک آکورد فلزی معدنیِ وحشتناک زندگی میکنه که چنان شیمیِ عبوس، یخزده و دجاله ای داره که برای برخی میتونه بیزاری و انزجار به بار بیاره. واقعا عقل تو کلهاش نیست! رایحه سنتتیکِ سنگین که شبیه اش رو تاحدودی میشه داخلِ معدن های سنگِ اصفهان وُ لرستان پیدا کرد. هنگام برشِ کوپ های تراونیکس :)
اما! من شخصا باهاش هیچ مشکلی ندارم و بارها شاهد بودم که دورنمای خیلی جالبی هم برای دیگران ایجاد میکنه! رایحه ی آنارکو کمونیستِ لعنتی :)
خيال میکنم دچارِ آن رگِ پنهانِ رنگها هستی
دچار يعنی؛؛ عاشق!
وَ فكر كُن كه چه تنهاست
اگر ماهیِ كوچک، دچارِ آبیِ دريایِ بيكران باشد!
چه فكرِ نازکِ غمناکی!
سهراب گونهای امشب. تو هم با ما میگویی: دلم گرفته. دلم عجیب گرفته است...!
درود برشما. سخی عزیزم آگاه باش که من وُ ما کلامِ حزن شما خواندیم وُ تزریق در جان کردیم. غمخواریم عزیز. غم وُ فراق بود که فرهاد کُشت وُ امیرخسرو نوشت : چو شمعِ صبح دَم در سوختن مُرد! میزانِ سرخ بودنِ اندوه را میدانیم. اما اگر همه ساکت هستیم در مقابلِ نقل نزدیکِ شما دلیل بیتفاوتی نیست. بُهت وُ ناتوانیِ قلم و زبان است. از شما میپرسم. دوست که میگوید غمگینم،، پاسخ چیست؟؟ هیچ. جز سکوت. سکوت وَ سکوت یا همان که شاعر گفت: ز حسرت کام خشک وُ دیده نمناک...!! دورهی آدمخواری است وُ ما میخندیم وَ همچنان دماوند پشت خود داریم. با آرزوی شادی، سلامتی و آزادی برای شما و باقی عزیزان.