نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
Mayfair
لینک به نظر 7 بهمن 1400 تشکر پاسخ به IRRO
ایرج روحانی عزیز درود. رئیس خجالت زده شدم :( سپاس از شما.
من اگر وَ اگر به خط وُ رَدی از معنا هم می‌رسم زیرِ منتِ نگاه شماست. وگرنه کلمات چه هستند جز زمزمه‌هایِ بی‌صدا وُ فریادهای خاموش؟شما هستید که به آن جملات‌؛ صدا، روشنایی، جان، مفهوم و هدف می‌بخشید جانم. در فکر من آن‌که می‌خواند همواره از آن‌که می‌نویسد برتر بوده، هست و خواهد بود./ در آخر برای شما آزادی وُ عدالت رو آرزو میکنم وَ امیدوارم همیشه سلامت و شاداب باشی جانم.
12 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
آشفتگی دست به خلقِ شاهکار زده!
به نظرمن بخشی از عطرهای حیوانی [با بوی چرمِ تند، پوست حیوانات، اصطبل و... / نه بوی اسپرم و فساد!‌] برای پسر و دخترهای غربی خلق می‌شن که تشنه‌ی کشفِ دیرینه‌ی خود هستند! [یا در حال جستجوی یوتوپیای روستا/شرق] همانطور عطرهای کلیسایی! || برای افرادی که پدرجدشون در زمانِ جورِ فرانسه، انگلیس و آلمان‌ها در ارتفاعاتِ تکیده، گاو و گوسفند میچروندن وَ حال نوه‌های شبه مدرن، افسرده، منزوی وَ سقوط کرده اونا ازبرایِ یک تقلایِ شریف اما احتمالا بی‌فایده به دنبال آن رایحه ها هستند تا شاید کشف کنند چه شد که آدمی تا این حد تن به بی رغبتی، پژمردگی وَ حِرمان داد! البته صرفا به عطر مربوط نیست؛ موسیقی، تصویر و بخصوص داستان وُ افسانه‌های بومی هم طرفدارهای بخصوص خودش رو داره! از طرفی در جامعه‌شناسیِ معاصر هم این بحث وجود داره که انسانِ غربی به شدت به دنبال سلوک، فرهنگِ کلاسیک وَ آدابِ عام شرقی است وَ انسانِ شرقی به همان اندازه میل به مفاد غربی داره. [انفراد/اجتماع || سنت/مدرنیته و...] خب دیالکتیک این بحث [احتمالا] ملغمه‌ای است از هر دو! چون شرق با فرهنگِ جمع وَ خانواده محور در قوانین اجتماعی کاملا شکست خورده وَ غرب هم در نقطه مقابل باز همینطور! / معتقد هستند بشرِ معاصر به شدت گم شدگی حس میکنه و راه فرار از این مهم رو رجوع به گذشته‌ی از دست رفته میدونه! یعنی میل به زندگی در روستا، بازگشت به طبیعت، فرار از ماشین‌ها [در معنای بزرگِ کلمه] وَ بطورکلی دوری از آن‌چه به صورت ناقص از مدرنیته ی رباتیک می‌دونیم! و... / در این باب باید چهارصدتا رساله نوشت وُ یک دنیا منبع معرفی کرد تا اصلِ داستان منتقل بشه، پس عبور می‌کنیم فقط بدانیم مثلا بوی چرم تند حیوانی [صرفا] برای تحریک، وقوع حس انزجار و تبلیغ استمناء در بیابان ایجاد نمیشن!! ریشه‌یابی جریان تنه می‌زنه به تمام جامعه‌شناسی و روانشناسی. همیشه سلیقه‌ای و سطحی نگاه کردنِ مسائل ساده وَ بررسی وُ تامل در همان موضوع سخت بوده! ایران هم به وفور میشه دید ناطق دقیقا از چیزی که می‌نویسه مطلع نیست و کاملا تیتری وُ جریانی داره با مسائل برخورد میکنه. از اونجایی که غالبا هم با عبارات روانشناسی و فلسفی ناآشنا هستیم هرکی هرچی میگه فکر می‌کنیم درست میگه. درصورتی که شاید شخص حتی در درکِ مفاد اولیه‌ی اون مهم هم در اشتباه باشه!!

نکته جالب اینجاست که سر این رایحه ها الکی به خودمون گیر می‌دیم چون اصلا برای ما ساخته نمیشن! مایی که حتی با آثار غیر حیوانیِ تیره وُ تار یا با حجم بالای ادویه، کندر وَ گُل هم نمی‌تونیم کنار بیاییم! بی‌شمار هستند عطرهای مفهومی، عرفانی وَ یا انتزاعی که اینجا ریجکت میشن وَ عمیقا نیازمند این هستن که شما آگاه به مفاد، مسلک، مذهب، آیین و اصول غربی باشید. مثلا اشخاص کینگدم او دریم لوران مزون رو بو می‌کنن وُ میگن پیف پیف چقدر ادویه! یا اشخاصی که بخاطر جو حاکم از رایحه ی به شدت کلاسیک و کلیسایی با درون مایه به وضوح مذهبی تعریف می‌کنن توگویی سال‌ها یاس در کلیسای کاتولیک بوییدن وُ کندر وَ مر به دستِ اُسقُف دادن!! همین اشخاص با بویِ معابد شرقی به مشکل بر میخورن وَ دوباره میفرمایند؟ پیف پیف :) / نکته: چنین فردی غالبا به دیگران میگه غرب‌زده! منفعل ترین جامعه ممکن رو تشکیل دادیم :)

من با یک خانواده اوکراینی دوست هستم که چهار سال پیش به ایران اومدن. این‌ها رو بردم گیلان! باور بفرمائید پسر و دختران این خانواده رو نمی‌تونستم از بغل گاو، گوسفند، اردک، غاز وُ مابینِ حجمِ پهن بیرون بیارم. تمام مدت زیر شیردونِ گاوها افتاده بودن وَ شیرِ تازه دوشیده که برای ما نمادِ بارز خام بودنِ وَ ماهیتِ تهوع آور داره رو می‌نوشیدن! / چه بسا از لحاظ پزشکی هم تاکید میشد صحیح نیست. بشر به دنبالِ یافتنِ یک بخشِ گمشده از وجودِ خودشِ و برای این یافتن به هرچیز چنگ می‌زنه...! باشد که عمیق‌تر به مسائل نگاه کنیم!

بله موافقم که صنعت پورن تا تخت‌خوابِ آدمیزاد هم نفوذ کرده!
تخیل جنسی از آمیزشِ فیزیکال پیشی گرفته.
سکس‌های هتلی از رابطه‌هایِ زناشویی بیشتر شدن!
سن اعتیاد، خودکشی، فرار وَ اولین رابطه جنسی به زیر 15 سال رسیده!
شمار بیمارهای مبتلا به هپاتیت، ایدز، اچ پی وی وَ... به شدت در حال افزایشِ
فرقه‌های ضد فرهنگی، ارزشی وَ زیرزمینی عین قارچ رشد کردن.
مفهوم هنر برای هنر شده هنر برای هویج!
و و و... من چندین سال‌ روی بستر همین مسائل خوابیدم و بیدار شدم. تقریبا میدونم چی به کی زده و کی چی رو خورده وَ چه جریانی داره چه اصولی رو کنترل میکنه؛ سیستم سرمایه‌داری چه عقیده ای داره وَ رسانه این وسط چه کاره است وَ هنر چه جایگاهی برای خودش متصورِ. سواستفاده دائم از فلسفه وُ علوم رو می‌شناسم؛ به چگونگی تحریف کتب دینی، اصل ادیان وَ عرفان‌های شرقی تا حدودی آگاه هستم؛ از شبه عرفان‌های نوظهور و بلایی که سر عوام میارن باخبرم. از اینکه از اواسط قرن بیستم تا به الان پشت پرده سینما و موسیقی چه گذشته کمی خوندم و...

اما تمام این‌ها یک ریشه 2600 ساله داره!! وَ هیچ ربطی به هیچ فلسفه و ایده نوظهوری نداشته، ندارد و نخواهد داشت. چه بسا امروز فقط ما بخاطر رسانه از شدت فسادِ کُلی بیشتر باخبر می‌شیم اما هیچ‌وقت هم جهان این سطح از آگاهی، ساختارشکنی صحیح، هنر اونتگارد و... رو به خودش ندیده بود! تعالی تلفات داره و باید پذیرفت!
این‌که بتونیم زشت و زیبا رو یکجا ببینیم خیلی مهمه و بفهمیم بسیاری از زشتی‌ها هزینه ای است که بشر پرداخت میکنه برای رسیدن به یک [شاید] تکامل بهتر!

دفاعیه.
با بررسی تاریخِ مشترکِ حیوان و انسان [فقط مابعد تولد عیسی] در دادگاه مستقل و عادل خواهیم فهمید رایحه انسانی است که چندش، نجس، متعفن وَ فسق است! ذهنِ لجن مالِ ماست که ایراد داره. نه صرفا بوی خون، اسپرم، حیوان، گیاهان، گوشت، فلز و... ما اُفت و آفَت هستیم بر قامت طبیعت! نه بیچاره رایحه های تند و تیزِ حیوانی که شدن نماد تعفن! اینجا ما حق انتخاب داریم که مثلا این دست رایحه ها رو انتخاب نکنیم. حیوان و گیاهان چه حق انتخابی برای خلاصی از دست ما فجورها رو دارن؟؟ آری شاید آن دست عطرها عامل انزجار فیزیکی هستند. میپذیریم. اما آن که عامل تهوع روان است انسان است وُ انسان وُ انسان. خلاص :)

پایان بندی.
من طرفدار هنر تجربی هستم. ولی صرفا دلیلی نمیشه دوست داشته باشم عطری استفاده کنم که مثلا بوی پهن یا فساد بده؛ یا سینما، نقاشی و موسیقی رو دنبال کنم که فقط هدفش تبلیغ سکسِ و...!
امیدوارم جانِ کلام صحیح منتقل شده باشه!
19 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
درود برشما... جناب معین باور بفرمایید من عمیقا غصه وُ تاسفِ شما رو می‌فهمم و از دغدغه ی نابِتان باخبرم! ما در نهایت همسنگر هستیم جانم. من میدونم شما از چه بابت نگران هستید وَ شادم که شخصِ محترمی چون شما و باقی عزیزان همچون آلالیتا، گلی و... در این سرزمین هنوز هم هستند و امیدوارم باقی و آباد باشید.

نقل من تنه به این اصل می‌زنه که فلسفه، عرفان، ادیان، هنر، علوم وَ... شبیه به مغار خراطی هستند. می‌توان توسط این مغار منبت ایجاد کرد بماند برای تاریخِ هنر وَ بشر! می‌توان با آن گلوی معصومیت را بُرید!

درود دوباره برشما وَ سپاس بابت این که این‌چنین دغدغه مند هستید وَ در عین حال فهیم وُ متین.
13 تشکر شده توسط : inas Aref
حیوان؟ نه نه من انسان هستم. انسان انسان! متفاوت، مغایر، متمایز، مستثنی! من دیگرسان هستم. از سوراخ سمبه هایِ عالمِ خیلی بالا تالاپی افتاده‌ام بررویِ خاکِ بی‌حاصل و حصول نتیجه‌ی همین افتادن است! اگر زمین به دور خورشید می‌چرخد وُ سیاره‌ای یخ‌زده در مرزِ کهکشان زندگی می‌کند وُ این کهکشان که گویند فقط نقطه‌ای در شاهنامه‌ی هستی است؛ آری! تمامش بخاطر من است! ندیده‌ای؟ من با شیر، الاغ، میمون، راسو فرق دارم. مثلا برای بچه‌دار شدن به نورِ ماهِ سومین شبِ، دومین هفته‌ی آخرین ماهِ سال لبخند می‌زنم! نطفه‌ی فرزندِ نژاده وَ خاصِ من زیر خاک قرار می‌گیرد وُ من بعد از 9 ماه جنینِ پیام‌آورِ بشر را از رویِ درخت می‌چینم و به کودک خود شیر؟ نه! گفتم که با راسو و الاغ فرق دارم. آری. شامپاین می‌دهم و اسپرم؟ خیر اصلا آمیزش در قاموس ما نمی‌گنجد وَ اصلا هم صدبرابرِ حیوانات لَه لَه آن را نمی‌زنم وَ تجاوز ساخته‌ی دست من نیست وَ به کودکانِ معصوم در کلیساها تعرض نکردم وَ زنانِ متاهل را به زیرِ پُل‌های آشوب نبردم؛ من برتر و سرتر هستم. من نبودم که دو بمب هسته ای برروی سر کودکان انداختم شاید بمب شیمیایی وَ ویتنام آتش نزدم وُ به دختران بلاروس و لهستان تجاوز نکردم وُ در خیابان هرکه گفت آزادی را با گلوله نزدم و سَرِ پدر را در پیشگاه چشم فرزند نبریدم وَ گروپ سکس های 350 نفریِ جنگ جهانی دوم کار من نیست وَ گورهایِ دسته جمعی نه وَ اصلا جنگ جهانی چیست؟ نه کار من نیست وُ من شکنجه‌گر نبودم وَ کُلِ محیط زیست را به کثافت نکشیدم و نیمی از جانداران زمین را منقرض نکردم وَ تمام اقیانوس ها را من نبودم که پُر از زباله‌های هسته ای کردم وَ جگرِ زمین را من سوراخ نکردم و هرچه معدن بود تخلیه نکردم وَ درختان را نه من نبودم که بریدم وَ جنینِ سقط شده را من نبودم که در سطل زباله رها کردم وَ من آن مرد که نطفه‌ی خویش را گردن نمی‌گیرد نبودم و... همه این‌ها کار حیوانِ نادان است! من اشرفِ معنادارِ این گیتی هستم! البته ناگفته نماند در این جنایت نباید تاثیرِ صنعت پورن، فلسفه‌ی مدرن و گران فروشیِ بقالِ سر کوچه‌ی خاله ماندانا اینا رو هم نادیده گرفت!/ من انسان هستم؛ مرا صدا کن : نه حیوان!

رایحه حیوانی؛ آری. خیر. ممتنع.
از جایی که یادم میاد همیشه جنگ چاق و چله بر سرِ نت، رایحه وَ آکوردهای حیوانی بوده، هست و احتمالا خواهد بود. اصلِ سلیقه، پیشینه، چگونگیِ نگاه به مسئله انسان و حیوان، تصورِ شخص از جایگاه انسان، ایده‌های فلسفی وَ حافظه! می‌تونن عوامل موثر در این جنگ باشن. اما در نهایت اشخاص در مقابل این جریان به سه دسته تقسیم میشن!

دسته اول: کسانی که به این رایحه ها علاقه‌مند نیستند. همین. نظری هم ندارند، تایید و تکذیب هم نه! کاملا بی‌تفاوت هستند. دسته‌ی ممتنع!

دسته دوم: اَبَر پارانوئیدها بدنه‌ی این دسته رو تشکیل میدن. درابتدا اعلام بیزاری می‌کنند از این رایحه ها وَ بعد شروع میشه: آقا کار خودشونه دارن جهان رو به سمت اضمحلال می‌برن، پشت تمام این جریان‌ ماسون ها خوابیدن و دارن حلولِ تک چشم بر طالعِ نحس رو طراحی می‌کنن وَ با بوی سِویت، لجن وُ اسپرم قطعا میخوان عادی سازی کنن که وسط خیابون استمناء کنیم وَ به شما قول میدم دستِ بچه‌های هاشمی الخصوص فائزه پشت این داستانه. کار آمریکا اسرائیله عیب نداره چیه و...!! این‌ها شبه ضدجریان های عمیقا در جریانی هستند که بیشتر از همه به خودشون آسیب میرسونن وَ برای یک مشت همیشه دهان باز خط فکری ایجاد میکنن. نمونه‌ی هارش این افراد رو می‌تونید توی تلویزیون ملی پیدا کنید! اعتقاد دارند آکوردهایِ هاردکورِ حیوانی خوشبو هم نیستند! چه بسا برای یک دامپرور چنین رایحه ای می‌تونه یادآورِ بی‌شمار بَره، گوساله و... باشه که به دنیا آورده یا برای یک دباغ پیر یادآورِ جوانیِ سفر کرده و...! [به چشم دیدم که پدربزرگم چه شوقی داشت در مقابل نت های حیوانی!!/باور بفرمایید تحت تاثیر صنعت پورن هم نبود!‌]

نکته: اوضاع بشر از دوره ماقبلِ کنفُسیوس همین بوده عزیزان :) فقط الان مد شده زیاد در موردش حرف می‌زنن. انگار فریب و تسلط به اذهان وَ از راه به در کردنِ بشر نیم ساعت پیش وَ توسط استدیو مارول ایجاد شده! میخواهید بجنگید درست بجنگید! درخت نجاست و فریب را از ریشه بزنید؛ شاخه شکستن برای دیگران شاید جذاب باشه ولی برای من؛ نه! البته قابل احترام هست قطعا!!

دسته سوم. کسانی که معتقدند بشر از جگر طبیعت بیرون زده! بخش و جزئی از آن است وَ با بهره‌مندی از هوشِ بسیار بالا و قدرت تصميم‌گيریِ نادر خودش رو از باقی جانداران جدا میکنه! رایحه حیوانی در یک جا یادآور همین واقعیت است. در جایی یادآور اینکه ای بشر بدان از کجا آمدی. در جایی نوستالژی پدرانِ دامدار است (فلسفه‌ی بشر و بشریتِ فراموش شده!) وَ در آخر تلنگر است و باید استشمام شود چه بسا پدر جد ما که از شکمِ گاو گوساله می‌کشید بیرون به استودیوهای پورن وابسته نبود! / این دسته معتقدند برای ایجاد یک عادی سازی منفیِ فرهنگی به گِرَمی و اسکار نیاز است نه سینمای تک افتاده‌ی مجارستان! که مردم گِرَمی ببینند وُ فکر کنن موسیقی و اندام یعنی نیکی میناژ! که اسکار ببینند و فکر کنن آزادی هنری یعنی آمریکا و سینما یعنی فرهادی! ! دغل بسازند و اچ بی او پخش کند، عام پُر شوند از چاخان وَ میلیاردنفر در یک شب به تماشا و شنیدنش بروند! نه عطر بسازند برای کسانی که خود سنگِ شورِ فهمیدن را مزه کرده وُ حال در کِشاکِش سدیم و کلرایدِ این فهم به یک رایحه عمیقا حیوانی برمی‌خورند که بوی پوستِ تازه سلاخی شده‌ی حیوان، بوی خون وَ یا شاید صابونی که خونابه شسته دارد! من شخصا در این سال‌ها یک نفر ندیدم مثلا عطرهای مندی'ترزا، روبر پیگه یا هرکدام دیگه از این دست رو داشته باشه یا حتی بشناسه! دقیقا قرار کی گول بخوره؟ آیا گیشارد، جووانی رانچه، کریستین پِرووِنزانو، لوکا مافِی، آمِلی بورژوا و... آرتیست هایی هستند که قرار ایجاد خط فریب کنند؟؟ و طرفداران این‌ها افرادی هستند که فریب می‌خورند؟

[من فسلفه فریب اذهان رو خوب میشناسم و میدونم دغدغه شما چیه! ولی این یکی ازنظرمن وارد نیست!!]

سوفسطایی های دسته دوم : بدبخت آروم آروم می‌پزن! اول تو، بعد اون، بعد آن، بعد خاله شهین! یهو میبینی همه فلج شدن! تو نمیفهمی من چی میگم... باشه تو درست میگی روشنفکرِ غرب زده...! و کلی از این حرف ها! استدلال کلا وجود نداره فقط مغلطه مغلطه و مغلطه :)

ما که شِبه کارشناسِ آخرالزمانیِ شبکه شش تلویزیونِ ملی نیستیم اخوی! با توجه به رزومه ی موجود این حرف ها از شما بعیده!

پدربزرگ من تو شمال زندگی می‌کرد و بیش از 60 گاو از نژادهای مختلف داشت...! پسرِ بزرگش که میشه عموی بنده دامپزشکِ وَ من بارها به چشم لحظه تولد گوساله رو دیدم :) دوستان هیچ تقلایی رو شریف تر از آنکه عمو تلاش می‌کرد تا گوساله زنده به دنیا بیاد پیدا نکردم و هیچ بویی را نزدیک و زنده‌تر از بویِ تن گوساله تازه متولد شده استشمام نکردم! من اشک های پدربزرگ رو برروی خونابه گوساله های تازه به دنیا آمده از یاد نمی‌برم! مسئله زاویه نگاه ماست. همین! هیچگاه از طبیعت خود فرار نکردم. هیچگاه گلایه نکردم که افسانه ای نیستم! هیچگاه نخواستم که باشم! من پذیرفتم چه چیزی هستم و چرا! من پذیرفتم همانطور نوزاد آدم شیر می‌نوشه که نوزاد زرافه! من پذیرفتم این چرخه رو. وَ سپاس هنر. که از نقاشی تا سینما وَ از موسیقی تا شعر وَ از مجسمه سازی تا عطر بارها این رو به یاد من آوردن که ای خطاکار فراموش نکن تو پادشاه این گیتی نیستی! تو برای تجربه اینجایی... وَ بس! / آمیزش، استهلاک، اصطکاک، خون، گوشت، استخوان، هورمون و... من پذیرفتم این طبیعت باشکوه رو و همیشه سعی کردم عاقل باشم در جهانِ خود؛ که هیچ پورن، اثر، نوشته، شخصیت و کثافتی حاکمِ مغزم نشه وُ هیچ جریانی منو به بیراه نبره!

عطر مِی فِ هم رایحه ای چوبی اسپایسی چرمی داره که به دقت انیمالیک است! ببویید شاید این بار یادِ بُرشی عظیم از هستی افتادید!

آرام باش فرزند آدم! این شروعِ کشف است
وَ شکسپیر چه زیبا نوشت...
ما هنوز در میدان جنایت؛ تازه کار هستیم!
20 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
L'Aigle de la Victoire
لینک به نظر 5 بهمن 1400 تشکر پاسخ به architect
درود. بسیار خشنود هستم که در این سرزمینِ بی‌پناه از فلسفه، دانش وَ هنر همچنان سخن گفته میشه. سپاس از شما و باقی دوستان. / جناب معین از آنجایی که من در دانشگاهِ فجور وُ فریب فلسفه خوندم وَ بعد مکانیک میخواستم جسارتا چند مطلب رو خدمت شما عرض کنم. البته در نهایت میزان آن است که شما می‌خواهید وَ به آن میل دارید. مطلع باشید که در هرصورت حکم من هیچ نیست جز احترامِ تمام قد به ایده های محترمِ شما.

حس میکنم شما مرز بین اگزا و هیچ انگاری رو در ذهن محترم خودتون پاک و این دورو که یکی مکتب و دیگری فقط جریان فکری است باهم خلط کردید.

اگزا اتفاقا معتقد است ما معنا داریم و معنای بشر با شناختِ خود آغاز میشه. اصل در اگزا خرد، شناخت، وقوف، احاطه وَ اطلاع است. واقع گراییِ مطلق و ایجاد یک آگاهی جمعی برای مبارزه با هرگونه توهم و خزعبل! اگزا معتقد است ما اصلِ گیتی نیستیم. هدف و کانونِ توجه هم نیستیم! و این وهم بشر رو به بیراهه کشیده وَ باعث شده کله اش بیش از حدِ مجاز باد داشته باشه... :)
شما معتقد هستید ما اصل و اساسِ عالم [درمعنای کلان] هستیم وَ همه چیز دور معنایِ بشر میچرخه؟ / اگزا هیچ جایی نمیگه، وجودیت بی‌معناست! یا عرصه بی مفهوم است. نمی‌گه هدفی نیست؛ میگه هدف 'اون' نیست :)

نباید چند نوشته که در سطوح ادعا میشن زیر مکتب اگزا هستن رو نماد واقع بدونیم... بسیاری از مطالبی که می‌خونیم و می‌فرمایند اگزا است؛ نیست :)

هیچ انگاری. موافق هستم باشما. غیرقابل دفاع ترین جریان فکری است و در ابتدا با میل های سیاسی و اگر اشتباه نکنم اواخر قرن نوزده شکل گرفت (دقیق خاطرم نیست!) و ریشه هاش به شوروی برمیگرده. برای همین هم هست که به وفور در ادبیات کلاسیک روسیه با این عبارت و ایده روبه‌رو می‌شیم.
[البته باید دید از کجا و چه زمانی میاد! دوره ای که این جریان آغاز شد مردم راهی به جز پوچی نداشتن!! همان جایی است که از مرد روس می‌پرسند امید چیست؟ و هیچ جوابی ندارد!!! آشنا نیست برای شما این احوالات؟ باید دید چرا مردم پوچ گرا میشن! نه چرا پوچ گرا هستن!!! تاریخ جانم. تاریخ خیلی چیزها رو برملا میکنه! در آغاز میشد حق داد به این جریان.../ شاید در برخی سرزمین ها هنوز هم!!!]
ایده فلسفی هم نبود وَ نیست بلکه معلم های فلسفه معتقدند یک ضد فلسفه‌ی سفسطه گر و بدون پایه است. اما هیچ انگاری هم نمیگه هدفی نیست! میگه ارزشی وجود نداره. در واقع معتقد است ای انسان تلاش نکن. زحمت نکش. آیند نداشته باش. آخرِ همه چیز مرگ است و بعد از مرگ سیاهی مطلق! در این جریان زندگی فاقد ارزشِ. یعنی اصلا به این نمی‌رسه که بگه معنا هست یانه!! میگه بیخیال باشید و حالش رو ببرید. آخر می‌میریم و تموم. غلط در غلط. چرت در پرت :)

جناب نیچه بزرگترین منتقدِ هیچ انگاری هستند وَ تمامیِ این جریان رو رَنده کردن وَ چیزی ازش باقی نذاشتن. اونم دقیقا جایی که عوامِ فلسفه در اینستا یادبگیر وُ خوشحال در ایران می‌فرمایند نیچه پوچ گرا است :) به حدی این دست افراد شیرین هستند که دوست دارم اونا رو بندازم تو آیس تی سر بکشم :) دیابت های مطلق!

نیچه جمله معروفی در نقد هیچ انگاری دارند که هر طرف نگاه کنید بهش بر می‌خورید : نیهیلیسم به معنایِ بی‌ارزشی ارزش‌ها نیست؛ بلکه به معنای بی‌ارزش 'شدن' ارزش‌ها است. یعنی چی؟ یعنی این جریان میاد و ارزش های مارو از ما می‌گیره. که خب عرض کردم غلط میکنه :)

اما فرمودید انقلاب جنسی. خب ما یک انقلاب جنسی معروف داریم در اواسط دهه 60 قرن بیستم آغاز میشه که یکی از بزرگترین دست آوردهای بشر در راه تکامل و آزادی است! شما باهاش مخالف هستید؟ یعنی معتقدید گی، لز، بایسکشوال، اسکشوال و... باید بمیرن؟ یا سرکوب شن؟؟ یا تو شهر بچرتونیم اونارو؟ یا کلا داشتن آزادی جنسی بد است؟ فکر نمی‌کنم منظور شما این بوده باشه و قطعا من دچار خلط فهم شدم....!!

در مورد همسان بودن یا نبودنِ انسان با حیوان [خاستگاه مشترک/طبیعت] وَ جایگاهِ غریزه و میل؛ هم که داروین و فروید گستره رو شخم زدن :) فقط عرض کنم فروید معتقد است بعد از تنفس میل جنسی پرحرارت ترین خواست انسان است و اگر باهاش درست و علمی برخورد نشه، قطعا فساد و انحراف به بار میاد!! این یکی چی؟ آشنا نیست؟

این فسلفه ها نیستن که مارو به اینجا رسوندن. درست نفهمیدن فسلفه ها و عمل نکردنِ صحیح به مفادِ روانشناسی و جامعه شناسی است که مارو نابود کرده! توهم اشرف مخلوقات و ترس از روبه رو شدن با واقعیت است که این کارو به ما کرده جانم!! توگویی از سایه های بیرون غار همچنان می‌ترسیم!!!

جناب معین همیشه فاصله ای هست بین دیدگاه و واقعیت. بین برداشت و ماهیت. متاسفانه ما در جهانی زندگی می‌کنیم که زیر هجمه اطلاعات زرد و چاخان قرار گرفته! ایران کلایمکس این مسئله است. تمام مکاتب فلسفی تو ایران بد تعریف شدن و به حدی بلوف های فلسفی همه گیر شده که آدم واقعا میخواد یک پوچ گرا بدبخت بشه برای خودش :)
28 تشکر شده توسط : هاشم پور رضا عطردوست
Tango
لینک به نظر 5 بهمن 1400 تشکر پاسخ به آلالیتا
دورد برشما... وقتی منبعِ تغذیه‌ی یک چرخه‌ی اقتصادی [فقط] اعضایِ تشکیل دهنده‌ی خودِ اون چرخه باشه اوضاع میشه همین که تماشا میکنی :) آقازاده جیب آقارو میزنه، آقا جیبِ خانم، خانم جیب بغلیش، بغلیش جیب جلویی، جلویی جیب من، من جیب تو... دومینویِ فاسدی که راه انداختن و حالا اگر پدرجدشون هم از مقبره‌هایِ چندصد میلیاردی بِکِشَن بیرون نمیتونن جمعش کنن! البته نمی‌خوان جمع بشه. چرا بشه؟ تُن تُن آشغال و بُنجُل توسطِ پسرانِ بی قاموس خودشون واردِ این خاکِ بدبخت می‌کنن وُ هشتصد برابرِ قیمتِ جهانی با کُلی منت به مردم میفروشن. / جنگ نابرابر است جانم...!

از طرفی بازار به عنوان یک کُل ایده‌اش اینه: ملت که رویِ اورانوس دارن زندگی می‌کنن، اقتصاد هم که چپه شده، اصل از سلیقه به گزینه‌ی موجود تقلیل پیدا کرده، میل جای خودش رو به امکان داده، فلسفه 'همینی که هستِ'، تَقِ ریال هم که هشتصد ساله در رفته!! به همدیگه علاقه هم که نداریم :) دسترسی به بیرون هم که ملت ندارن، بیرون هم که درون نمیاد. پس بفرمایید چای در خدمت باشیم. بتاز ای اسب من بتاز! هموطن یعنی کشک روی آشِ بدون رشته!
ما این وسط دَم وُ دستگاهِ کارآگاه گجت رو نیاز داریم : دست های پُرتوان برس به داد این ناتوان :) / راست می‌گفت: هر جامعه‌ بازتابی است از رهبران خودش!!

کلی جمله و بند هم وجود داره که گفتنی نیست! صفحه رو با موشک زمین به زمین میزنن :)
بقول اون آقا زشته تو جلسه‌ی انظباطی دانشگاه (یازده سال پیش) : پسرجون باید بدونی یه سری حرفا جیزن! می‌سوزی یهو.
ما که گفتیم بسوزون کبریتِ بی‌خطر. خندید وُ گفت: حال میده یکی مثل تورو بعدا کبابی کنم :) در واقع من تو این یازده سال دارم مرینیت میشم گویا :) باورت میشه؟؟ تا این حد داستان اراذل اوباشی بوده، هست و خواهد بود...

بدا به حال سرزمینی که در اون وارونه ای مثل من، تو چنین فضای مستقلی مجبور بشه از این خزعبلات بنویسه!

خلاصه این‌که خوش اومدی به قرون وسطی :)
38 تشکر شده توسط : علی الف ش
Rose & Dragon
لینک به نظر 4 بهمن 1400 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
دورد برشما... پدربزرگ وقتی با مردِ رِند وُ آدمِ چاخان روبه‌رو میشد می‌گفت : من مُرده به اینا نمیدم ببرن دفن کنن، ملت چطور کُرسی میدن دستشون :) بله جانم. حق باشماست. / شخصا نه تنها با این سایت‌ها بلکه با 90 درصد فروشگاه‌های سطح شهر هم زاویه دارم! دک و پوزِ دوستان با سیستم گوارش من سازگار نیست، یک دو سه، با قشنگ بازی‌هاشون باعث میشن رودل کنم :) دکتر درمان چیست؟ پدر میگفت سعی کن سازش رو با مماشات قاطی وَ هر شش ساعت یک قاشق بریزی تو حلقت تا شاید ملت از دستت راحت شن! منم که آنتنَم قطعه کلا :)

اما فروشگاه مذکور؛ دوستان خرید کردن سابق وَ رضایت حاصل شده وُ جامه ز تن دریدن جماعت خوشحال!! خودم؟ مُرده دستشون نمی‌دم ببرن دفن کنن :) / حال که شما می‌فرمایید دغل هستن پس حتما هستن و سپاس از که اصلاح کردید. میمیوم؟ پَر :)
15 تشکر شده توسط : nazanin KAVEH
Rose & Dragon
لینک به نظر 4 بهمن 1400 تشکر پاسخ به محسن ایزانلو
دورد برشما. جناب ایزانلو این عطر طعمی شیرین وَ جغرافیاییِ به جِد شرقی داره. یک جریانِ فلورالِ تَک بُعدیِ بسیار مصمم با محوریتِ رُزِ فَربه نَمور وُ آغشته به عسل در خود پنهان کرده وَ شریان‌هایِ اسپایسی وَ میوه‌ای مانند، در اطرافش همچون ديوارهایِ یک دژ قرار گرفتن و از ملکه رز مراقبت می‌کنن وَ امبر خورشیدی است در آسمانِ این دژ وَ به آن حرارت میبخشه وُ حیات وَ...! نشر و ماندگاری متوسط داره و مناسب برای ایام خیلی سرد. [به نظرمن] / عطری است زیبا، محترم که ضربان داره وُ زنده است وَ برای کسانی که با حافظه‌ی بویایی خود سر جنگ ندارند می‌تونه مناسب باشه. / در تهرانِ زشتِ دوست نداشتنی، احتمالا خیابان وزرا شما رو به معشوقه می‌رسونه اما همین اطراف یک فروشگاه اینترنتی دیگر هست که من نه تاییدش میکنم نه تکذیب! چه بسا طرفدارانِ خودش رو داره وَ بنده مطلع هستم این مخلوق رو موجود داره. نام اون فروشگاه با 'لی' آغاز وَ با 'وم' به آخر می‌رسه.

پوزش از جناب دراگون که به جای ایشان پاسخ دادم. عفو بفرمایید قربان.
16 تشکر شده توسط : nazanin ایرن
آنجا که عدالت شخم زده شد کسی از سیگارِ تلخ خود کامِ عالمانه گرفت، لبخند زد وُ قبل از خروجِ دود با صدایِ خش‌دار گفت: زندگی تانگویی است از سرِ بیخیالی در آغوشِ دیوِ آدمخوارِ سرنوشت! سرنوشت که من نمی‌دانم چیست. اما برای تانگو بعدها یک معنای نزدیک یافتم که شراره‌هایِ آتشِ تفکرِ سِسیل بود در سرزمینی شرقی و خورشیدشناس. عرفانِ سُرخِ یک دختر که ای کاش نمونه بود برای دخترهای ما! افسوس که اینجا وَ حتی آنجا خود دیدم سسیل، مندی افتل، ایزابل دوین، لیو اولمان، بی‌بی اندرشون، ژولیئِت بینوش، اینگرید برگمان، الیزابت تیلور، ماریا کالاس، بیورک، بث گیبُنز و... را نمی‌پسندند وُ کج و معوج هایی که آزمايشگاهِ تشریحِ کالبدِ تحریک هستند نماد و طرحِ بشریت شده‌اند. افسوس که این منجلاب را دیگر خبری از دستِ نجات نیست وُ چاخانِ شعبده ی ناجی قرن‌هاست که برملا شده!

این یکی نه شاید تانگو، بلکه عمیقا رقصِ سَماعِ عارف است به‌دورِ معشوقه‌ی ندیده وُ آسمانی خود. معنایِ محض است. حکمت وُ باطن! / اگر پیش‌آمد وُ نورِ طلسم شِکن، جادویِ سنگینِ پرایوت لیبل را باطل کرد وُ اَبرِ همه‌گیرِ همهمه کنار رفت؛ در کُنجی خلوت، آنجا که جسم در لحظه وُ رَوان مُدَوَر در ادوار است تانگو را استشمام کنید که رازهایِ مَگو دارد با حادثه‌ی احساس. خراشی است حَزین بر قامتِ ظریفِ عاطفه. همچون جَستنِ شمایلی دَد صفت از پیکره‌ی یک ایزد. شاید بالعکس!! تانگو رفتار است؛ روش. نوعی برخورد از جنسی ناشناخته که به یاد می‌آورد. آری! یادآوری است. سرمستیِ رها شدن از جَزمِ فراموشی. تلنگری است به آدمیزاد که در خود خشونت دارد وُ جنایت گاهی، اما قلب او از جنسِ خون و ترسیمِ تپش است وَ شاید رز! که ای رز تو چگونه تا این حد بی‌رحمانه زیبایی. جایی که رز لبِ یاس را بوسید وَ کهربا رساله‌ی عرفانی می‌نوشت سسیل خندید و حادثه آغاز شد!

در ابتدا ادویه به خواب می‌دید وُ رخساره ای زیبا از هل که به جانِ جریانی بی‌منت از گل‌ها فرو می‌رود. آنچنان رزی که ننامیدنی است وُ بعدها در آغوشِ دیگرانَش بیشتر به رقص می‌آید. افسون می‌کند وُ کهربایی که نوشتم عارف است وُ گرما می‌بخشد وَ اخطار ندارد در خود! تونکا شیرین دل وُ بنزوئین شاید در دوستی با او آن پشت‌ها تنباکو دود می‌کنند و دارچین به آنها می‌گوید : سلام! وَ زیره ای ناب و سبز که عجیب عامل است! گایاک سدر سندل گرم و برای دیگران روشن اما با جادوی تخیل برای من تیره...! عجایب که من خبرهای حیوانی می‌شنیدم و توهمِ چرم داشتم. اعتباری نیست به من البته! گاها تفسیری واقع هستم از 'چه می‌دانم' وُ همچنان خوشحال که نمی‌دانم! ای کاش هیچگاه ندانم چگونگی ها را. همان‌طور که نیک کِیو گفت: درآخر به هر آنچه که کامل بفهمم وَ درک کنم علاقه‌مند نیستم وُ اصولِ آن برایم جاذب نیست!! بله قربان. مکاشفه را ندانستن باید. گُم شدن لازم است.

این مخلوق از قانون پایستگی پیروی می‌کند! همین احوال مثلا در پُرتریت او اِ لیدی دومینیک روپیون هم بارز بود برای من. یعنی رایحه ها از بین نمی‌روند بلکه از گامی به گام دیگر منتقل می‌شوند. تودرتویِ اعجاز هستند وَ مرسی هنرمندانِ عزیز که این‌چنین می‌کنید باما! گفتنی از این باب بیشتر نیست که اگر باشد هم تکرار است و نسخه‌ی دیگران باز نوشتن که شاهکار نیست عزیز...!

این هم یکی دیگر از مخلوقاتی است که قلبِ مرا مچاله کرد در دوره‌ی حضورش. / حضورهایِ گذرا و چندمیل! برای تانگو؟ پنج تا یک میل! چه تلخ؛ بی رحمانه سَهمِ ما از زیبایی محدود است!

خارج قسمت.
این عطر و باقی آثار ماسک سمپل های یک میل دارند. جالب این‌که در کشورِ استوانه کوروش، انتقامِ سَهل وُ عطرِ قرمه‌سبزیِ مامان [گویا] یافت نمی‌شوند؛ آن هم دقیقا در جایی که آقایان دکانت را آبستن کرده‌اند وَ چپ وُ راست کوتوله ی 'کمک به عطردوست‌ها' را بررویِ سنگ و کلوخِ مِنت پس می‌اندازند. اُفت! امید به اینکه مرجعِ نزدیکِ عطرافشان بیش از پیش ازبرای تکمیلِ قفسه‌ی سمپل ها کوشا باشد وُ هرچه سریع‌تر سمپل های اساسی جای دکانت هایِ غیراصولی را بگیرند که مبنا سمپل است!

مغلطه‌ی در تمامِ دنیا دکانت رایج است را هم بروز ندهیم؛ لطفا!
تمام دنیا سمپل، نسخه کوچک، تراول سایز، تستر و... 'هم' به وفور رایج است! فرقی است عظیم بینِ جبر و انتخاب. بین تعیین و تحمیل. اینجا البته گنده ترین مفاد به ما تحمیل می‌شوند و می‌گوییم آری آقا! چرا که نه. به حتم برای ما که بَلا صبح به صبح به چَشم می‌بینیم این چیزها قِلقلکِ شیرینِ شامگاه است وُ صدالبته که شکم هایِ چرب و چیلِ سَرانِ بشردوست را فقط با سودِ دکانت می‌توان پُر کرد وَ ملتی بی‌پناه وُ ناچار که این وسط آونگ شده‌اند و معلق هستند در برزخِ نابرابری وُ انزوا وَ معشوقه‌ی هنر که سخت به دست می‌آید و هفت خان پیش روی عاشق است. دیوهای ریش دارِ بدون ریشه که دلال هستند وُ دَغَل وَ می‌گفتیم دائما به این‌ها وُ می‌گفتند نه! که فجورها گول می‌زنند و قصورها می‌خورند وَ بعد بادِگلویِ خلاص شدن از برای این‌که آه شُکر وَ منت خدای را عَزوجل که طاعتش موجبِ قربت است وُ به شکراَندرش مَزید نعمت وَ خرسندیم همچنان هستند کسانی که مارا فریب دهند! کاش کسی در گوشِ بازیگوشِ او می‌گفت تو جز یک بُنَکدار هیچ نیستی. لانتوری اینجا افراد دم به دقیقه رویِ دستِ هنر پس می‌افتند و عجایب پشتِ داستان می‌بینند که این جریان برای خیک های با دروغ پُر شده‌ی شما اضافی است آفتاب‌پرستِ استوری هایِ آنچنانی و لایوهایِ هشتصد و نود دقیقه‌ای که یک مُشت چون خودتان هیچی ندیده و اثر نشناخته استاد گویند به شما وَ به تو وُ تمامِ هم کیشانَت می‌گوییم خفه! ننگ به مردمی که نمی‌دانند استاد چیست وُ صادق کیست! حال این‌که شنیدم تازگی از همین اطراف کسی به دقت می‌گفت که زرت و پرتِ هنرملی بومی وَ کهن دیارا دوباره می‌سازمت وطن سر داده‌اند و قسم به جانِ بی بی ماه خاتون که پوپولیست رَمال نیستیم وَ به جان خاله نازی که خوبِ هنرِ عطر را می‌خواهیم! مختصرِ غیرمفید تو را چه به این هویج خوری ها طلای تقلبی. حیف که تريبون همیشه دست شما بزغاله ها بوده!

خلاصه خشنود که در این بزم، اطراف خود مومن میبینم و آگاه که به راستی تیشه هستند به جان نادانی و سپاس از شما که زنگ خطر به دست دارید و حتی شده یک نفر بیدار شود در این خوابگاهِ نفرین شده خود نعمت است.

باری. ماسک تانگو؛ رقص سماعِ مجنون است به دورِ آتشِ اندامِ لیلی. خلسه‌ای که در آن رز آرام در گوش تو زمزمه می‌کند : من آنَم که ندانی چیستم وَ با دستانِ خدایِ افسانه‌ها در خاکِ تو کاشته وَ حاصلم بویِ دستانِ اوست!
34 تشکر شده توسط : Haddock Mahmoudreza ganjali
اگرچه گفته‌اند دهانِ تورا دوباره خواهیم بست
اما نگرانِ سکوتِ من نباش
چَشم‌هایِ دلواپسِ من، باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه خواسته‌اند چَشم‌های مرا دوباره ببندند
اما نگرانِ ندیدنِ دنیا نیستم
دست‌هایِ خسته‌ی من، باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه آمده‌اند دست‌های بسته‌ی مرا خسته کرده‌اند
اما نگرانِ سر زدنِ سپیده‌دم نباش
نفس‌های روشنِ من، باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه گفته؛ خواسته وَ آمده‌اند مرا برای همیشه با خود بُرده‌اند
اما نگرانِ من نباش
غیابِ من؛ تا ابد؛ با تو سخن خواهد گفت!
علی صالحی.

اوم اینتنس عزیز؛ نگران نباش! غیابِ تو تا به ابد با ما سخن خواهد گفت!

شبِ گذشته نسخه‌ی جدید این رایحه رو بررویِ پوستِ یکی از دوستان ملاقات کردم :) خودش با لب و لوچه ی آویزون می‌گفت: بعد از استشمام این نسخه‌ خاطراتِ تلخِ پلاسکو برام بازآفرینی شد! بنایی که در آتش سوخت وُ چیزی ازش باقی نموند.
خب از لحاظ ادبی وَ حسی میشه گفت در چنین موقعیت وَ برخوردی، این‌چنین مثالی، برای یک طرفدار تراژدیِ موفق و جالبی محسوب میشه. اما قطعا وَ حتما شخص تحتِ تاثیر خاطرات خودش به اغراقِ ناخواسته اما قابل احترام! رسیده.

عزیزان مغز انسان همیشه دنبالِ اولین‌ ارتکاب و جهانِ پیرامونِ اون می‌گرده. یعنی وقتی شما از یک اصل [تصویر، موسیقی، نقاشی، یک جغرافیای خاص، عطر و...] در یک زمان وَ مکانِ بخصوص، شکلِ خاصی از لذت رو دریافت می‌کنید،، مغزِ شما اون اصل رو با همون تعاریف وَ اتمسفر، در یک فولدرِ مجزا بایگانی ميکنه. بعد از گذشت سال‌ها، زمانی که سراغ یک پرونده‌ی بایگانی شده می‌ریم دقیقا همون اطلاعاتی رو دریافت می‌کنیم که زمانِ فایل بندی ثبت شده! اینجاست که تناقض وُ مغایرت بین نسخه‌هایِ قدیم و جدید عطرها بیش از حد پُررنگ میشه وَ دفتردارِ مغز به شما میگه : نه رفیق! این، اون، نیست :)

در ارتباط با این عطر هم تقریبا این‌چنین رخدادی واقع میشه. یک خاطره‌ی چاق وُ چله که وزنش کَمرِ 'حال' رو می‌شکنه.
یعنی دیگه خبری نیست از اون ایام! وَ عطرِ خوشبو وُ خاطره ساز که در عینِ رئال بودن تنه به رُمَنس میزد وَ با شکلی از حرارت وُ بکارگیریِ یک زنبقِ تعریفی، فیدبک های آن‌چنانی به بار می‌آورد وَ نمادی بود از یک خریدِ موفق. یک عطرِ خوشبو. یک انتخابِ صحیح وَ لذتی بی‌پایان! / فرد با اون حجم از زیبایی که ماضی محسوب میشه، در زمانِ حال دوباره میره سراغ این عطر. بله! اون خاطره‌ی زیبا رو باد با خود بُرده. اما هَمَش تقصیر دیور نیست. زمان عزیزان. زمان! شامه، دیدگاه، میل و میزانِ آدم‌ها رو تغییر می‌ده. امروزِ ما با چندین سالِ قبل فرق کرده. ما خودمون هم دیگه اون نسخه‌ی یونیکِ سابق نیستیم! [ما نمادی از آدم!] شخصا اوایل نوجوانی با عطرهای اورلن، کارون، راجِر اَن گَلِت، جوپ، ژَک بوگارت، رصاصی، الیزابت آردن و... فَکِ توانایی ذهنم میوفتاد! ولی امروز فراموش کار شدم وَ به عودفورگریتنس اینیشیو میگم یک عطر مِدیوم وُ ملایم وَ از شماره دو وُ سه تاور لذت میبرم!

چیزی که من از این عطرِ محترم دریافت کردم (نسبت به نسخه‌ی قبلی) شیرین و پرحرارت تر شده وَ به شکلِ عجیبی حس و حالِ وانیلی خامه ای وُ چرب بروز می‌داد. نمیدونم چرا. چون خودِ شخص میگفت زیاد اینطور نیست! اما قطعا دورنمای یک رایحه با نمای نزدیکِ اون متفاوت است.

نشرِ یک متری تا نیم ساعت. به بعد چیزی میشه شبیهِ 'بیا در گوشِت یه چیزی بگم' / ماندگاری روی پوست شش ساعت. اما متاسفانه بعد از یک ساعت [حتی کمتر] رایحه سکته میکنه و گویی بافتِ عطر از هم باز شده وُ اون تراکم وَ تجمعِ مورد نیاز از دست رفته وَ ازآن پس با یک رایحه [تقریبا] متلاشی وَ به اصطلاح بی‌رمق طرف خواهیم بود. / از سیاژ هم میشه گفت خبری نیست.

در کُل حس میکنم دیگه چنین عطری، مخاطبینِ سابق خودش رو نمی‌تونه راضی کنه. مخاطبی که امروز Nتا عطرِ تجملی، آرت استایل و انتزاعی رو هم بوییده و بینی متفاوت و شکارچی تری پیدا کرده. [در کنارِ تغییر سن، دوران، سلیقه وَ...] قطعا این عطر تبدیل به یک بَره ی بی دست و پا میشه در پیشگاهِ بینیِ گرگ شده‌ی آن عزیزان.

نکته: به نظرمن نسخه جدید نمی‌تونه یک عطر 4 5 میلیونی باشه! چه بسا شاید [صرفا] 2 میلیون قیمت‌گذاری منصفانه برای این رایحه باشه. اون هم با در نظر گرفتنِ نامِ محترم دیور وصدالبته جنابِ فرانسوا دماشی. یعنی اگر این دو نقطه‌ی احترام وجود نداشت شاید به زیر دو میلیون هم میشد فکر کرد! [در قیاس با باقی رایحه و قیمت‌ها!]

البته تمام این نوشته نظرهای شخصیِ وُ حاصلِ یک برخود غیرمستقیم! وَ تعریفِ لذت صرفا در کام و جهانِ شما تفسیر میشه. احتمالا من خودم هم تحت تاثیر هجمه مخالفین وَ خاطرات نسخه قبلی هستم. شخصا با تمامِ تلاشی که کردم حس میکنم همچنان این دادگاه، قاضی عادل به خود ندیده! عمیقا در چنین شرایطی به یادِ رمانِ 'کشتن مرغ مقلد' اثر 'هارپر لی' میوفتم! دادگاهی که در آن یک سیاهپوست صرفا به خاطر رنگ وَ یک ریشه‌ی ناجورِ فرهنگی قضاوت میشه!!

افسانه‌ها میگن بعد این نسخه بود که دیوید جیود لو تصمیم گرفت کشیش و پاپ بشه :)

سمپل این عطر به وفور پیدا میشه. در صورت تمایل تهیه بفرمایید وَ تاحد امکان بصورت مستقل و بدون تاثیر از نسخه‌های قبلی تجربه خودتون رو برای ما بنویسید. اینجا ما در حال جراحی و کالبدشکافیِ نه یک عطر! بلکه یک جهان خاطره وَ یک دوران هستیم؛ جستجو در خرابه‌هایِ یک امپراطوریِ سقوط کرده! امپراطوری که در آن یک زنبقِ رویایی؛ جایی که [شاید] بسیاری عطر به تن نداشتند، ملکه می‌شد!!
36 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan