اندراحوالات تشابه...!
تشابه : به هم مانیدن. به یکدیگر مانند شدن به حدی که موجب اشتباه گردد.
شباهت : مأخوذ از 'شبه' به معنی مشابهت، مانِستگی، مانندِگی، برابری.
شبیه : قبیل، قرین، مانسته، مانند، متماثل، همانند، همسان، همدیس!
علی اکبر دهخدا.
برخی مدعی هستند که عودفورگریتنس با روژ 540 شباهت داره! باید عرض کنم از نظرمن اینطور نیست :) شما رزومه اینیشیو رو [دَر چگونگی ایجادِ رایحه] بررسی وَ بعد با غیرحرفه ای ترین روشِ ممکن 'فقط' قیافهی کرکجیان رو تصور کنید :| کرکجیان شاعرِ معناگرایِ کلاسیک؛ اینیشیو دارک سایدِ فلسفی.
دوستان چون پچولی محبوبِ، زعفران میرَنجه اگر نباشه، آگار دوست داره خیلی جاها باشه، آکوردها خیلی اوقات سازهای نزدیک به هم مینوازند، برخی مواقع ذهنِ آدمیزاد از توهم برای درکِ بهتر فضا کمک میگیره وَ از سیگنالهای شناخته شده که قبلا از همون جهان دریافت کرده استفاده میکنه، دلیلِ وجودِ 'تشابه' بین دو اثر مجزا نیست.
لطفا اجازه ندید افسانههای محلی براتون تبدیل به یک جریان اصلی درارتباط با فهمِ واقعیتِ دو هنر مستقل بشه!
چرا؟ چون وقتی میگید هنر ب شبیه به هنر الف است. دیگه بصورت اتوماتیک ذهن شما از بررسی و کالبدشکافی هنر ب دست برمیداره و همه چیز رو میبره زیر پرچم شباهت قرار میده و شما هر لحظه تو باتلاق اون شباهت ساختگی بیشتر فرو میرید. تا جایی که دیگه حتی کوچکترین تفاوتی هم بین دو اثر نمیتونید پیدا کنید!!
کل دنیا همین رو میگن؟ آناتول فرانس : اگر یک جریان اشتباه رو چندین میلیون نفر هم تایید کنن، باز اشتباه است!
چرا شما اونی نباشید که یک طرف دیگه میایسته و به واقعیت از زاویه درست نگاه میکنه؟ هیچ چیز مادون تر از این نیست که بخاطر نظر جمعیت، فرد برروی واقع ترین حقایق پا بذاره!
آدمیزاد در آغازِ دورهی 'تمام مدرن' قرار گرفته! این آغاز با خودش هرج و مرج، آنارشی و گاهی آنومی به بار میاره که تمام این موارد تنه جدی به واژههای 'ازدیاد' و 'برخورد' میزنن. عزیزانم ما در جهان عطر با تعدد، برخورد، ازدیاد و منابع'منشا همشکل روبهرو هستیم! و این اقیانوس در اوج طوفان خودش قرار گرفته. لطفا متوهم نباشیم و ازدیاد رو با تشابه قاطی نکنیم. اولین راهش هم اینه که دقیقا بفهمیم دهخدا تشابه رو چطور تفسیر میکنه :) همانطور که در آغاز اشاره کردم ایشان میفرمایند تشابه یعنی آنقدر جریانها با هم همسان و نزدیک باشند که گاهی باعث 'اشتباه' شود. شما عودفورگریتنس رو با روژ 540 اشتباه میگیری؟ عزیزم به یک فوق تخصص گوش حلق وبینی مراجعه کن :))
ما میتونیم بگیم در قسمتی از گامِ ایکس این دو اثر به هم نزدیک هستند. نه این که اینیشیو شبیه به کرکجیان است!
مثل این میمونه بگیم : ایران و هلند. روی کره زمین قرار گرفتن. کره زمین به دو خورشید میچرخه وَ یک ماه داره. آسمان این کشورها توسط ازون پوشیده شده... پس ایران و هلند مشابه هستند :)
یکی از مفاد واضح سفسطه و مغلطه. :)
شما با استفاده از جزئیاتِ محدود نمیتونید کلیات رو مشابه فرض کنید.
تمام زاویهی من با این مطلب همینه! بله. گاهی بین برخی آکوردها آدم میتونه صرفا به یاد یک عطر دیگه بیوفته. اما عزیزانم 'تشابه' جهان وَ تفسیرِ بسیار وسیعی داره. چرا دوست نداریم یک بار برای همیشه روی سهلانگاری های پیش افتادهی خودمون خط بکشیم! شما توجه نکنید این حرف رو چه کسی داره مینویسه! فقط خود مطلب رو بخونید. آیا خواست بدی است؟ که ما یاد بگیریم هر عبارت دقیقا چه باری داره؟ و کجا باید استفاده شه.
من جایی نوشتم ما استاد دل شکستن هستیم.
میدونید چرا؟ نه این که بد باشیم. چون فقط هیچ تسلطی رو لغات و جملات نداریم. فروید بزرگ میفرمایند : تمدن از آنجایی آغاز به خود دید که آدمیزاد به جای 'سنگ' 'کلمه' پرتاب کرد.
عزیزانم کلمات سلاح کشتار جمعی هستند! با احتیاط استفاده کنیم. من یکی از آرزوهام اینه که آدم ها بدونن دقیقا چی دارن میگن!
بسیاری از آنچه که ما زیر کلید واژه تشابه ارائه میدیدم شبیه به این مثال است : اوووو! اون دوتا مرد رو نگاه کنید! هر دو دست و پا دارند. آه چقدر شبیه هم هستند! :)
[این نوشته کاملا مستقل و چندین روز پیش نگارش شده است و هیچ ارتباطی با شخص و مطلب دیگری ندارد!/ خواهشا از بروز هرگونه سوبرداشت جلوگیری بفرمایید]
دورد برشما... آموزگار عزیز با تشنج و تنشهایی که گاها پیش میاد نگرانی شما بی مورد هم نیست. ولی به نظرمن اگر پایه کلام (صرفا) تبادل نظر باشه هیچوقت مشکلی ایجاد نمیشه.
به علی : میدونم که منظورت از رقیب چی بود جانم :) / اونجا هم که من نوشتم 'به قابل بودن این عطر اعتقاد ندارید' منظورم اینترلود بود :)
ممنونم که همراهی کردی :)
علی :) خیلی زود متوجه شدم که نام محترم شما رو اشتباه نوشتم اما متاسفانه در این مرجع، جایگاه ناشر و صاحب اثر به خوبی تعریف نشده! ما تقریبا هیچ اختیاری روی نوشتههای خودمون نداریم :) بعد از ثبت، نوشتهی شما وارد فضایی میشه که دیگه غالبا نه میشه اصلاحش کرد نه حذف...! کمترین امکان اینه که حدفاصلِ ثبت و تاییدنهایی (که یک خلا عجیب وجود داره) قابلیت اصلاح و حذف تعریف بشه!!
علی عزیز من فکر میکنم مرز باریکی وجود داره بین شبیه سازیهای مغز، تشابه جدیِ رایحه و اجبار آکوردها! یعنی چی؟ یعنی 80 درصد مواقع توهم و بازآفرینی ذهن ماست که عامل ایجاد حسهای مشترک بین دو عطر میشه! ما غالبا بازیچه ی قدرت و میلِ مغزمون میشیم :) خیلی اوقات هم بخاطر تعدد عطرها و فرمول های همسان، آکوردهای مشابه بین مخلوقات حس میشن! من خودم دفعه سوم که با گوتیه برخورد داشتم حس های مشترک بین الترا و لیتون حس کردم. حتی اینجا هم نوشتم! امروز به همون حس هم دیگه باور ندارم...!! میتونم بگم فکر میکنم برداشت اشتباهی هم بوده!
جسارتا میخوام به کلام و ایدهی محترم شما نظر خودم رو اضافه کنم.
پگاسس یک گام جدی فلورال الدهیدی پودری، جریان واضح لاکتونیک وَ در قلب خودش یک بادام پنهان کرده. شیرینی کامل اما کنترل شده داره. با همه این اطوار به سمت کلاسیک بودن حرکت میکنه. از لحاظ کرکتر هم بدرد افراد کاملا جاافتاده و میانسال میخوره!
الترا هیچ کدام از اینها رو نداره :) در عوض یک گلابی کاملا شیرین، تازه و سبز؛ خانم کلاری سیج و دارچین رو در قلب خودش پنهان کرده. به هیچ وجه میل های کلاسیک نداره بلکه دوست داره معاصر باشه. حجم شیرینی تو الترا اُوردز میکنه. از لحاظ کرکتر هم به درد افراد جوان، حتی تینیجرهایی که فعالیت زیادی دارن میخوره!
بله در هر دو وانیل داریم. اما در پگاسس وانیل کنار گام فلورال پودری و بادام قرار میگیره وَ در الترا میره تو آغوش میوه و ادویه :)
نکته: شیطنت های همشکل اسطوخودوس هم درنظرم دارم! :)
ستون اصلی تو الترا گلابی است جانم. دقیقا توی گوتیه لبل هم همینطور. / لبل خواهر زشت و بداخلاقِ الترا است که از من هم بیاره :)
پگاسس یک عطر جدی محسوب میشه. الترا یک شوخی ممتاز!
به نظرم هر کدوم از اینها میتونن به تنهایی زمین بازی رو عوض کنن. من از اصطلاح 'مشابه' و 'رقیب' نمیتونم برای این دو استفاده کنم. میتونم بگم گاها احساساتی نزدیک به 'دژاوو' ایجاد میکنن!
البته میزان قطعا ایده و برداشت شخص من نیست. بنده کاملا به کلام و برداشت شما احترام میذارم و همین الان هم هدفم فقط مکاتبه و اشتراک ایده است نه تکذیب یا هرچیز دیگر...!
اما در مورد آمواج اینترلود!
علی عزیز من هیچ جا ننوشتم به این عطر علاقهمند هستم!
نوشتم قاتل زنجیره ی خطرناکی است. قطعا هم هست :)
من اصلا کرکتر مورد نیاز این مخلوق رو ندارم.
اما یک اصل برام وجود داره! در ارتباط با هنر و فلسفه همیشه از سلیقه پیروی نمیکنم. یعنی چی؟ یعنی مهم نیست من تارکوفسکی رو تو سینما دوست داشته باشم یا نه! اگر سینما رو دوست دارم باید فیلم های تارکوفسکی رو هم تماشا کنم. باید مصاحبه هاش رو گوش کنم و ازش یاد بگیرم... اینترلود هم همینه! چه اهمیتی داره من دوستش دارم یانه؟ اینجا سلیقه ام رو قربانی میکنم و ازش یاد میگیرم. حیف نیست خودم رو از اون حجم جادوییِ صمغ، دود وَ کهربا محروم کنم؟ :)
البته شما گویا کلا به قابل بودن این عطر اعتقاد ندارید. هیچ ایرادی هم نداره. کاملا هم قابل احترام است :)
پاسخ مدیر : سلام عرض ادب
امکان حذف یا ویرایش نظر تا ۲۴ ساعت بعد از تایید امکان پذیر می باشد
درود برشما. علیرضای عزیزم برای من همیشه تفاوت وَ تمایزِ برداشت، دریافت و شهودِ آدمها (در ارتباط با هر واقعه و اثری) بسیار جذاب بوده. در جایی که شما این دو مخلوق رو گاهی شبیه و در کل رقیب میدونید، من کوچکترین ارتباطی بینشون نمیبینم. احتمالا ما برروی چگونگیِ تفسیر و تعریفِ واژههایِ 'تشابه' وَ 'رقیب' باهم متفاوت هستیم. :) نکته: به هیچ وجه هدفِ من تکذیبِ آرا و ایده شما نیست. چه بسا نظرشما کاملا محترم است وَ در برخوردهای بعدی حتما این نوشتهی محترم رو سرمشق قرار میدم و از زاویه و بینشِ متعالی شما به این دو هنر نگاه میکنم.
من اولین بار که با الترا میل برخورد کردم چنان ناکاوت شدم، که یک افسانه عجیب غریب تو سرم ایجاد شد. همینجا هم بخشی از اون افسانه رو نوشتم :) [قبلا هم اشاره کردم البته...] در آخرِ اون افسانه چشمهای من، یک دختر و سخی یک جا لوچ شد :)
سخی جان؟ خاطرت هست عزیز؟ :)) به به.
علیرضای عزیزم از اینکه برداشت خودت رو با ما به اشتراک گذاشتی خیلی سپاسگزارم. بهترین هارو برای تو آرزو میکنم جانم.
درود برشما. جناب شوشتری قطعا با شما موافق هستم.
اینترلود تو سرش سودا و جنون داره... خطرناکه واقعا.
اولین بار که باهاش روبه رو شدم تصویر یک استاد ریاضی تو سرم ایجاد شد که تو زیرزمین خونه اش شاگردهاش رو به قتل میرسونه. اینترلود یک قاتل زنجیرهای باسواد و باهوشه.
همون هایی که لباس های بسیار شیک میپوشن، چهره کاریزماتیک دارن و پشت چراغ قرمز با یک لبخند عجیب طعمه خودشون رو انتخاب میکنن! باید ترسید از زیر زمین خونه ی این مخلوق!
اطراف چهارراه گلوبندک!
خانهی اینیشیو با عودفورگریتنس میاد وَ جلوی تفکرِ خام، زَبون، زار، فرومایه، شوت، درپیت و عقب افتاده ای میایسته که مدعی است : عطر درست حسابی رو فقط باید نیش باز جماعت بفهمه داااش! عطری که همه ازش استقبال کنن و بفهمن که نیش نی! دیزاینریِ.
نی؟ یعنی چی قشنگم!؟
یعنی اطراف چهارراه گلوبندک یک جاهل ایستاده بود وُ سوت میزد!
لطفا بدون فوت وقت بساط محترم رو جمع کنید :)
یک مشت دُگم! خفه کردن مارو با نیش و دیزاینری.
من شخصا با هر تفکری که میل به شرحه شرحه کردن میزانِ بشر داشته باشه زاویه دارم. هر ایدهای که آدم رو به دو دستهی خاص و عام تقسیم کنه...!
ما چی هستیم؟ جز جاندارانِ از همه جا بیخبر که روی زمین احساس خدایی بهمون دست داده. اونم درست در جایی که اگر یک شهاب سنگ فتیش برخورد با زمین رو پیدا کنه آدمیزاد با تمام حق های مسلم خودش! دود میشه میره هوا :)
عودفورگریتنس تجملی است که لذت رو برای همه میخواد!
یک الفبای متفاوت!
یعنی چی؟ یعنی میگه شما میتونی کامل، عمیق، مفهمومی و آکادمیک باشی. اما زیر رادیکالِ عجیب غریب هم قرار نگیری. فلسفه رو مثل هگل دوست نداره. که خودش هم نمیفهمید چی مینویسه! دوست داره داستایوفسکی باشه :) رمان بنویسه، تصویرسازی کنه، همه هم متوجه بشن! اما در عین حال تمام فلسفه رو هم چرخ کنه! قطعا همیشه موفق نمیتونه باشه و گاهی اوقات اصلا از این متد پیروی نمیکنه! اما درکل ایده قابل احترامی داره.
به نظرم شخص میتونه بگه من از یک هنر خوشم نمیاد. میتونه بگه متنفرم ازش... یا هرچی. اما چرا دوست داریم تخریبِ واقعیت کنیم؟
بهتر بگم چرا دوست داریم بگیم واقعیت جریانِ مطلقی است که از ذهن 'من' 'فقط' تراوش میکنه؟!!
جلوی آینه بایست عزیزم. چی میبینی؟ یه سر و دو گوشِ ناخلف :)
دوستان چون من فکر میکنم یک مخلوقِ هنری قابل نیست نباید بنویسم 'اصلا چیز خاصی نداره' یا 'زیاد بهش پرداخته شده'
باید بنویسم 'صرفا به نظرمن' خاص نیست.
زوایای دیکتاتوری جگرِ جملههای ما رو هم درآورده!
من شخصا به این افراد میگم. باشه. اصلا نقشه دست شماست. شمایی که راه عروج بشر رو بلد هستید. شما جزیره گنج رو پیدا کردید. گالیورهای بامزهی منفی باف :)
عود تو این عطر دقیقا خاص بودنش رفتارِ مدیومی که داره
کی گفته عود حتما باید خفه کننده باشه؟
میتونه عارف باشه جای متالهد!
میتونه معلم ادبیات باشه جای ناظم بد خلق!
چه بسا عودِ این عطر خیلی هم دارک و زخمیِ
اما میل به مماشات با آدمیزاد داره :)
مرسی اینیشیو.
من این عطر رو خیلی استاندارد و درست حسابی میدونم.
ببخشید. من یک آدم معمولی هستم. اونور دیوارِ اکتشاف رو هم ندیدم تا حالا! شجره خانوادگیم هم به کریستُف کُلُمب نمیرسه. بلکه به یک پیرمرد میرسه که معلم بود. ساده و روستایی. :) من از جگر اون آدم ها زدم بیرون و توان این رو دارم که فقط و فقط از بوی چندتا گل روی شاخه چنان لذتی ببرم که مفاهیم اولیه خودم رو هم فراموش کنم!
آدمیزاد شاکله ای است که در نقص ادراک و تزلزلِ برداشت معنی میشه! هیچوقت، در برخورد با یک اثر فلسفی، علمی، هنری و... نباید فکر کنیم همه چیز رو فهمیدیم. نرسیدن! بزرگترین نعمت ماست. که بهمون انرژی میده برای بیشتر دویدن؛ بیشتر خواستن؛ بیشتر فهمیدن.
تو شهرهای مرزی یونان اراذل و اوباشی زندگی میکنند که غالبا دراگ دیلر و قاچاقچی آدم هم هستند! این افراد بیدلیل به شهروندهای عادی گیر میدن و اونها رو کتک میزنن. حتی گاها اوقات پیش میاد که برخی از مهاجرین رو به قتل میرسونن!
درود برشما.
اینترلود دقیقا شبیه به همان قاچاقچی های یونانی است!
متعرض و متجاوز! نشر، ماندگاری و سیاژ بسیار جان دار...
اما جناب شریعت جسارتا من به شما پیشنهاد میکنم هیچوقت چنین مخلوقِ شیطان صفت و انتزاعی رو فقط بخاطر نشر و ماندگاری تهیه نفرمایید!
به شما قول میدم خیلی زود پشیمان میشید!!
هنر خیلی جدی، عاصی، وحشی و طغیانگری محسوب میشه...
بَربَر شنيدید؟ اینترلود از سلسله بَربَرهاست...
دورد برشما... منم از تراول باتلِ یکی از دوستانم سه پاف دزدیدم! البته تا قبلِ سرقت دوستم بود الان میل داره سر به تنم نباشه :)
نه دیگه جانم. من نمیتونم سلام شما رو برسونم.
شما خودت میتونی بری بهش بگی سلام، روبوسی، باهاش مسافرت بری یا هرچی... ولی من اگر اسم شما رو بیارم حساس میشه.
میدونی؟ یک مقدار احساس مالکیت پیدا کرده. از دیشب کنارم نشسته، تکون هم نمیخوره.
بلک عودِ لوران مزون هم در دسترس نیست یک پاف اسپری کنم روش تموم شه این رابطهی نفسگیر وُ سرخ :))
صبح زود، خیلی شیک با همین خانم رفتم بیرون... بوی رز :)
یه شِبه بانمک گفت دااااش :| خیلی گلی مُلی میزنی امروز. بقول خودت پینک شدی :| من نمیدونم این پیش فرض که یک مرد حتما باید بوی گازوئیل وَ خشم کروکُدیل بده ازکجا میاد. مُلی چیه دیگه اصلا؟ چنین نتی داريم؟ شاید آکورد باشه... نمیدونم. :)
درآخر باید عرض کنم قلبا امیدوارم شما و فاطیما به رزِ محبوب خودتون برسید. همچنین آلالیتا به گاردینیا خامه ای بامزه ای که آرزوش رو داره :)
کارولینا هِرِیرا شیک فور من
اساس: میوه، ادویه و در آخر چوب وُ مشک.
این عطر با آکوردِ میوهای که در سرش خاطراتِ واضح از آبتنی وجود داره شروع میشه. همین گام رگههایِ تروتازه ی مرکباتی هم در خودش داره وَ خیلی زود میره به سمت یک اتمسفرِ گرم وَ تندوتیزِ ادویهای.
از اون عطرهاست که هرچقدر روی پوست میمونه قابل تحملتر میشه!
یعنی دقیقا جایی که میوهها کمی فراموش میشن، ادویه از پرخاشگری دست برمیداره و بازی با آقای چوب میرسه :)
در کل عطری نیست که شگفتی درخودش داشته باشه و تمامِ جریان های سینوسی که داره در مدت زمان سی دقیقه به پایان میرسه و از اون به بعد شما با یک نوار خطیِ چوبی مشکی، کمی میوه وَ بیشتر ادویه تنها میمونید :)
صبح هفت یا هشت پاف وَ عصر با دو یا سه پافِ دیگه ریلودش میکردم! [نکته: من دوست دارم زیر رایحه ی عطر اُوِردوز کنم! :) یعنی چی؟ یعنی میشد از این کمتر هم استفاده کرد]
*گامی که مربوط به میوه و مرکبات میشه حس طبیعی بودن القا نمیکرد! ولی اصلا آزاردهنده هم نبود.
*برخی با ادویههایِ این عطر زاویه پیدا میکنن
*دورهای که من ازش استفاده میکردم هیچوقت، هیچ کسی بهش اعتراض نکرد یا از بدبو بودن این رایحه شکایتی نداشت.
*کلاغِ سیاه میگه گویا نسخههای جدید رو با آب شهری تطهیر کردن :)
من شخصا علاقهی غیرمعمولی به خریدِ عطر بدون دیفالت و تست قبلی دارم. این کار باعث افزایشِ سطحِ دوپامین بدنم میشه :)
اما به هیچکس، برای خرید هیچ عطری چنین پیشنهادی نمیدم.
شیرین با گهگداری تلخی، میوه ای مرکباتی آبدار، اسپایسی، چوبی خامه ای و...
رایحه : شش یا هفت
ماندگاری، سیاژ وَ نشر: شش.
مناسب برای آقایان. چهارفصل :)
شیک فور من دقیقا شبیه به صبحِ زودِ یک روز معمولی میمونه که از خواب بیدار میشید و میرید لب پنجره. هوا نه آنچنان گرمِ نه سرد! پنجره رو باز میکنید؛ یک نفس عمیق میکشید وَ با خودتون فکر میکنید این قطعا بدترین روز زندگیتون نیست! ولی روزهای بهتری هم داشتید :)
بله جانم. اتفاقا چون در مطالب قبلی به تک نت بودن اشاره کرده بودید، تمایل پیدا کردم دریافت و برداشتم رو (که صرفا حاصل یک برخوردِ کوتاه بود) با شما و باقی دوستان به اشتراک بذارم.
تو این عطر خیلی واضح رایحه ی رز ملغمه میشه...! یعنی هم عربی، هم نه. (البته وقتی رز، ژرانیوم و نت هایی با ژنتیک شیرین کنارهم قرار میگیرن همواره تشنج و غلظت کار بالا میره) مویرگهای واضح فلزی وَ بستر نمدارِ خاکی...
همانطور که شما قبلا به دقت اشاره کرده بودید عطرِ جدی و محترمی است وَ تو این مورد خاص بین برداشت خودم و تجربهی محترمِ شما، دومی رو انتخاب میکنم. :)
خارج قسمت: قرمهسبزی خیالات بود جانم. بیزارم از این غذا :)
درود دوباره برشما و سپاس بابت اینکه بی توجه از این مطلب عبور نکردید. بهترین ها رو برات آرزو میکنم جانم.