من گذشتهام؛
همچون زنی که نمیپذیرد توبهی همسرش را
فقط نگه میدارد وزن رابطه را...!!
سخی عزیزم؛ ابتدا باید عرض کنم همانطور که مشاهده میکنید من خود را مخاطب این کلام قرار دادم! نه شخص...
همواره تفکر برایم اهمیت دارد نه فردیت!
اما حال که کلام به اینجا رسید باید عرض کنم...
آموزگار عزیزم کودکی من مدتهاست که بین ذراتِ پرحرارتِ زمان ذوب گشته! من فرق بین سوتفاهم و سونیت را میدانم. فرق بین خودشیرینی و دلسوزیِ بی هوا را هم!!
فقط فردِ ناآگاه و سربه هوا از راه تخریب دیگران به سمت هدف خویش میرود. افلاطون میگوید قطعا مظهر شر هستند. من میگویم مظهر نادانی! شر در خود شیطان عاقل را دارد!
نادان هم نه، بلکه هیچ های توخالی هستند که از بی عواقب بودن جمله سواستفاده میکنند و آنقدر گوش آنها را کسی نپیچانده که تمام این کشور را گرفته اند! ناپسند آدابی است که شخصی برای شبه دلبری های وارونه ی جهان سومی دست به توهین های عصر حجری هم بزند! حسی شبیه به 'تو بگرد من میگم اینو بندازن بیرون'
جمع کنید این بساط را که به شما نمیآید این رخت!
آقایان چنان مذاب در خیالات هستند که کَترین هپبرن را از داخل ملکه ی آفریقایی و آغوش هامفری بوگارت بیرون کشیدند و به عطرافشان آوردند! من تا یکسال باید قهقه میزدم بعد آن پیام را مینوشتم...
و هزاران بدا به حال آنکه اینچنین جریانی مدافع حقوقش میشود!!
کی به کی است؟ بیایید اصلا یاد النور روزولت بیوفتیم!
مادام پمپادور... اصلا یاد بانو جیانگ چینگ...
سقوط 'بشر' به سمت 'نئاندرتال بودن' گاهی با یک پرحرفی شتابزده و فکر نشده آغاز میشود!!
اگر اشاره ای به آن نوشته نمیشد و قضاوت مرید چشم و گوش بسته نبود این همه نام شخص سوم هم وسط نمی آمد! من متاسفم بابت این موضوع و بسیار شرمسار.
دوستان عزیزم درود برشما. من بین شما عزیزانم امیدها دیده ام و این ناامیدی ها را به یک پشیز نمیخرم! واکنش من بروزی بود لازم! خسته ام واقعا. تاکی... باید بفهمند کلام آدم ها، زیرانداز هر کس و ناکس نیست!
بنده مدافع مدارا و هیچ شبه مدارای دیگری نیستم و نبودم. بلکه درونیات خود را دارم و هیچگاه انقدر سطحی نبوده ام که مرید شخصی باشم. من از زنوفانس و کنفوسیوس، اپیکور، اسپینوزا، میرداماد، مولانا، افلاطون، دکارت، داستایوفسکی، هگل، کانت، هولباخ و راسل و پوشکین هزاران دیگر تاثیر نگرفتم که مدارا جای خود دارد!
اینکه اشخاصی کم سواد و تازه زبان باز کرده که شدتِ لکنت و نقص کلامشان باعث معده درد فلک شده از بابت خنده! ایهام، استعاره و جلوس مقامِ ادبیات را بر جایگاه نقد نمیتوانند به دوش بکشند تقصیر من نیست. اما من کج فهمی نسبت به نوشته هایم را نادیده نمیگیرم. من نمیپذیرم هر نابلد تازه ازآنجا آمده ی از کلماتی که ریشه در دردهایم نسبت به جامعه ی خشک دارد مثالی بسازد که شیرین جلوه کند. با خیال اینکه جایزه بامزه ی جریان را به او میدهند. مدافعین صورتی رنگ حقوق کسانی که خود زبان دارند!
من تنها کسی بودم که در یک متن رادیکال و غیرمرسوم (که این نوشته را ضمیمه اش میکنم) سعی بر نقد مستقیم مدارا داشتم. حال آن متن مورد فهم صحیح قرار نگرفت! من مدارا را سنگ خطاب کردم! سنگی که دردش سنگ بودن است... درونش است...!! نفرین بر قضاوت و نادانی. نفرین بر عدم تفهیم. نفرین بر جهل.
این چه رسمی است که از نوشته ی دیگران وام میگیرید؟
این چه رسمی است که نفس کشیدن را بر دیگران حرام میکنید.
این چه رسمی است که برای نمکی شدن خود دیگران را به منجلاب متعفن درونتان میکشید...
بعد از نوشته مذکور یکی از دوستان در نقدی که به مدارا داشتند اشاره ای به افسانه ایکاروس کردند و من متوجه شدم سوبرداشت آغاز شده.
من 'فقط' برای 'ایشان' که برایم عزیز هستند تشریح واقعه کردم. زیرا دوست داشتم ایشان که نوشته مرا محترم دانسته و مطالعه کرده. دقیق تر بداند هدفم با سیر او یکی است! نه در تضاد آن!
بعد از آن توضیح فاطیما در میان پیامی اینطور نوشت
[شصت نفر هم میان به فلانک و بلانک که معلوم نیست کی هستن و “دشمنانِ بی سواد ایکاروس” نامیده میشن لعنت میفرستن و میگن ایرانیان اساتید راندن بزرگانند و حق دارید نیاید استاد اصلا این محفل لیاقت شمارو نداره // و چند لبخند! که از تیر داغ برای من داغ تر بود!
مستقیما به بخشی از نوشته ی من اشاره کردند و نمادی بارز از برداشت فلج! نماد بارز از قضاوت یک درد کهنه. نمادی بازر از نشناختن صحیح جریان. نمادی بارز از تنگ کردن کلام بر دیگران و تمسخر!
منِ جمع بسته شده ما بین شصت نفر؛ بازهم مجبور به سخن شدم! باکمال احترام توضیح و تفسیر کردم مقصودم را... و در انتها حتی از ایشان عذر خواهی کردم! که نرنجند. دقیقا جایی که خود بابت حقیرشدن نوشته ام و از کل به جز کشیده شدنش و برداشت نادرست رنجیده بودم؛ از او عذرخواهی کردم...!!
سوابق موجود است. خواهش میکنم با علم و آگاهی و عدالت مطالعه کنید!
آیا من گناه کردم یک نوشته در ابتدا در این مرجع درج کردم؟ که همواره به کام توضیح آن برایم؟ آیا من گناه کردم که بر این اندیشه بودم که میتوان همچنان نوشت؟ اصلا من نادان از آنطرف بوم افتاده. اصلا من مرید. من خادم. من نوکر... از شما میپرسم. نوکری من به شما چه. آیا گناه است همه اینها... بزرگان پاسخی... گناه است؟
چرا تمسخر... چرا برداشت نادرست. چرا قضاوت. شما چه دلی دارید...
حال از همه آنها میگذرد و برخی که میدانم هیچ دورنمایی از چیستی خود ندارند خطاب به شمس در آخرین تفسیر من برای فاطیما میبرند!
عزیزانم. در فلسفه مفادی داریم مبنا بر تصور و تحلیل!
حال اینکه تحلیل آن پیام را نمیدانید حداقل اختیار زبان و جمله های خارج از دستور زبان خود را داشته باشید!
من آنجا گفتم که هیچکس به توهم شمس و بلخی هم نمیرسد.
حال شما در این معرکه میخواهید نماد 'من سمت آنم که سمت آنها نیست' باشید خود دانید. اما از شما عاجزانه طلب میکنم فقط زمانی از نوشته ای مثال بیاورید که آنرا به فهم برده باشید نه به برداشت!
من سفری داشتم به سنگاپور! در این کشور محترم چنین کاری جرم است. دادگاهی دارد. جریمه نقدی... لعنت به این بساط نادرست.
در ادامه همه اینها برای اینکه فاطیما دلسرد نباشد برایش در بخش بحث های عمومی، دو پیام نوشتم. که احتمالا نخواند... که سخی پاسخم داد. آه سخی... تو به دادم رسیدی آنجا.
آنرا بخوانید.
سیصد بار دیگر از ایشان عذرخواهی کردم.
بابت چه؟ بابت اینکه به ذات خوب آدم ها ایمان دارم و میدانم نیت سو نداشته. میدانم که بودنش آبی تر میکند این جریان را... میدانم که او و باقی دختران اینجا نت های گلدار این عطر هستند که اگر نباشند این جریان چوبی چرمی دودی خفه کننده میشود.
من از آدابی که سالها باعث آزار بسیاری از بزرگان تاریخ بوده نقدی نوشتم. بزرگانی که مدارا و من و هفت جدم هیچ اند در مقابلشان!
عزیزانم. جانانم. رها کنید من و نوشته های بیچاره ام را :(
من از مدیریت محترم عاجزانه خواهش میکنم آن دو پیام نفرین شده را حذف را کنند.
بنده. از این برداشت های میرزا حسنی و وارونه که عطری از ادراک در آنها نیست خسته ام و شما نمیدانید چقدر!!
فاطیما کجایی که بخوانی... این دقیقا همان است که میگفتم. این همان فراری دادن است جانم.
مرا با مدارا و مدارها کاری نبوده و نیست.
من از ضربی که خود توسط ساختار نابلدان و خشک مغزان خوردم نوشتم.
واقعا بقول یکی از استادهای بزرگم... گاهی باید به جماعت گفت:
جمع کنید!
جناب مدیر خواهشا این یکی را تایید بفرمایید. قطعا ادامه ای در این کشمکش از سمت من نخواهد بود! (تمنا میکنم اون دو پیام رو پاک کن جانم.)
برادر و خواهر گرامی با اینکه سعی شده بهترین نوعِ سیگار را برای شما تهیه کنیم، بدانید برای سلامت مضر است. لااقل کم مصرف کنید!
این جمله [عیناً] برروی پاکتِ به اصطلاح سوئیسیِ سیگارِ اُشنو نوشته شده بود :)
شغگی.
این یکی انقدر شیرینِ که میشه باهاش دیابت گرفت!
برادر و خواهر گرامی لااقل کم مصرف کنید :)
خارج قسمت. [جلال آل احمد و اُشنو ویژه]
سیمین دانشور تو کتابِ 'غروب جلال' در مورد مرگ همسرش، جلال آل احمد اینطور مینویسه :
جلال مشکل برونشیت مزمن داشت و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک تر بود. پزشک سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه را برای او مطلقا ممنوع کرد. هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارتِ خود مرا هم سیگاری کرد. یک پاکت سیگار همایِ اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت: پس از تدریس و یا ترجمه، یک عدد بکش، خستگی ات رفع می شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم،، هم پیاله ی خود بکند که این بار زیر بار نرفتم. می گفت: بنوش. مگذار شیطان هم پیاله ی من شود! جلال بیش از حد به نوشابه و سیگار اُشنوویژه علاقه داشت و آنقدر نوشابه نوشید و سیگارِ ویژه ی اُشنو را کشید تا مُرد!
درود برشما.
علیرضا ی عزیز ابتدا باید عرض کنم درس امروز هم مانند باقی دروس که حاصلِ مکتب آلی و میل عالی تر شماست برای بنده بسیار آموزنده بود و از شما دوستِ دانا و مهربان بابت این محبتِ مدام سپاسگزارم.
اما جسارتا باید عرض کنم امبرگریس 'فقط' حاصل و تولیدِ دستگاه گوارشی نهنگ عنبر هست و از طریق سیستم دفع (مقعد) خارج و به داخل دریا یا اقیانوس ریخته میشه. گاهی اوقات بخاطر حجیم شدن توده ی ایجاد شده و عدم توانایی نهنگ برای دفع از طریق مجاری روده، به منظورِ جلوگیری از مسمومیت بیشتر و مرگ احتمالیِ حیوان به صورت استفراغ و از طریق دهان خارج میشه!
اسپرم وال sperm whale اسم و خطاب انگلیسی نهنگ عنبر هست و احتمالا عامل ایجاد این دست سوتفاهم ها!
این جریان رو من از دوستم که دکتری جانورشناسی دارن هم پرسیدم و ایشان تایید کردند! چه بسا سرکار خانم مندی افتل در کتابِ Essence and Alchemy هم به همین مهم اشاره میکنند.
[قطعا شما عالم به علوم هستید و من هیچ نیستم جز دانش آموزی نابلد در مکتب شما اساتید. مبادا که این پیام دال بر بی ادبی و غلط گیری باشد که این عادت از تربیت و آداب من خارج است]
بازهم از شما ممنونم و برایتان بهترین هارو آرزو میکنم.
ایتالیبغ دُغاونژ لایک دیس
بعد از رُسی د پالما؛ لایک دیس دومین عطرِ این خانه محسوب میشه که بر پایه تمایل و تفکر یک فرد مشهور یعنی سرکار خانم 'کاترین ماتیلدا سوئنتِن' خلق میشه!
وقتی دِرِک جارمِن فقید سال ١٩٨۶ برای نقشِ 'لِنا' به تیلدا سوئنتن اعتماد کرد و بهش اجازه داد در بازسازیِ بخشی از زندگیِ نقاش بزرگِ دوره ی باروک 'کاراواجو' حضور داشته باشه شاید کسی نمیتونست پیش بینی کنه که اون دختر با پوستِ بسیار سفید و یخ زده، اندام لاغر، قد بلند، انگشت های استخوانی و چهره ی بی روح خودش سالها بعد تبدیل به یک نماد برای سینمای مستقل و تجربی بشه و بعدتر ماتیلده بی'یاوی عطری رو بر اساسِ نگاه او خلق کنه!
خانم سوئنتن در مصاحبه ای اشاره میکنه که این عطر بسیار به ساختار و اساس او نزدیکه و درواقع یک شیشه از رایحه های مورد علاقه اش که درونمایه هایی از خاطرات قدیمی و گرایش های عاطفی دارن رو تو عصیانگری به نام 'لایک دیس' جمع آوری کرده! او اعتراف میکنه که همواره و بصورت ثابت از عطر 'فلاور بمب اکستریم' ویکتوراندرولف استفاده میکرده و از جهان عطر خبر و اطلاعات آنچنانی نداشته! سوئنتن اعتقاد داره یک عطر خوب باید به آدم حس امنیت بده و اون رو ببره به فضاهای نوستالژیک، مثل خونه! تمام این ها در کنار هم باعث میشن خانم بی'یاوی در یک جریانِ استادانه این اعجوبه رو خلق کنه!
عطری گرم'معتدل، شیرین، فلورال میوه ای، اسپایسی هربال، گورمند؛ که بی قراری های مرکباتی چوبی پودری در اون حس میشه و عمیقا کانسپچوال، پیچیده و عمیق برخورد میکنه!
ترکیبی بینظیر از پامپکِن، زنجبیل، خطوط مرکباتی، نت های گلدار، چوبی و مُشک شفاف و روشن!
پامپکن (کدوتنبل) بطورکلی نت خیلی غریبی محسوب میشه ولی تو این عطر نه! اینجا کدو نه تنها تنبل نیست بلکه خیلی هم زرنگ و چابُک ظاهر میشه. البته شبیه به کدوهای خیلی رسیده یا کدویی که مامانبزرگ ها میپزن و بهش شهد و شکر اضافه میکنن یا چیزی که تو دسر ها استفاده میشه نیست. ماهیتِ چیده نشده، میوه ای و تازه داره و درونش شیرینی های خیلی حساب شده و ملایم حس میشه!
تو اینتروی این عطر ما با یک یورشِ ناگهانی از سمت جریان های گلدار طرف هستیم که کاملا قیافه ای میوه ای به خودشون میگیرن و خودِ این قیافه نزدیک به مرکباته. اما نه پوست یا برگ... / عطر در آغاز شبیه به میدان جنگ میمونه! که خیلی سریع و از چند جهت، چند لشکر مختلف به مرکز ثقلِ مشخصی حمله ور میشن! بینی و مغز شما مرکز ثقلِ تسلیم شده ی این میدان خواهند بود!
زنجبیل؛ اینجا خیلی تندوتیز و ادویه ای ظاهرمیشه و باصدایی بلند سر جریان اول فریاد میکشه! زنجبیل اینجا شبیه به یک مَنجَنیق عمل میکنه تو همون میدان جنگ! بعد تر فضا به سمت گرم تر شدن حرکت میکنه و تبدیل به یک پرتره نوستالژیک میشه. این جریان شبیه به یک مه غلیظ، نمدار و گرم مابینِ سربازانِ در حال جنگ جاری و برای لحظاتی اتمسفر میدان رو مال خودش میکنه...!
کمی بعدتر رایحه ای حس میشه نزدیک به یاس'وانیل و جریانی هربال'تلخ! (همینجا رگه های خیلی خجالتی تنباکوعسلی هم میشه استشمام کرد)
این جنگ برروی زمینی مُشکی رخ میده!
مُشک اینجا کاملا آرام، خون سرد (صابونی) برخورد میکنه و اطرافش جریان های چوبی'خاکی حس میشه...
چرا 'Like This'
تیلدا به این موضوع اشاره میکنه که عمیقا علاقمند به ادبیات، شعر وَ اصول وُ ماهیتِ شعرنویسیِ و میل شدیدی به ادبیات کلاسیک شرقی و با دقت به جناب رومی داره! (مولانا) و بعدتر میرسه به یک شعر از ایشان و میگه این بهترین، بی نقص و بی همتاترین بیتیِ که در طول زندگیم باهاش روبه رو شدم. برای من یادآور خونه است! یادآور بوی دود، باران، امنیت، دوستی، صداقت، نان زنجبیلی. یادآور فضای گلخانه! به نظرمن این شعر فصل گمشده ای از داستانِ آلیس در سرزمین عجایب محسوب میشه....!!!
If anyone wants to know what spirit is, or what // God’s fragrance means, lean your head toward him or her. Keep your face there close.... Like this!!
این شعر قطعا برگردانِ انگلیسی این بیت از عارف مولاناست.
هر کی پَری طلب کند، چهره ی خود بِدو نَما
هر کی زِ مُشک دم زند، زلف گشا که 'همچنين'
['کی' نوشته شده ولی برای حفظ وزن ادبی،، 'که' خوانده میشه!]
در واقع Like This ترجمه ی 'همچنين' محسوب میشه!
این بیت، کُلِ غزل و بسیاری دیگر توسط کُلمن بارکس شاعرِ آمریکایی ترجمه شده و ایشان تمام قد مولانا رو نابود کردن! در واقع نمادی است از برداشت های غلط و اوهامیِ یک غربی از چگونگی های تاریخی، اجتماعی، دینی، ادبی و... شرق و بخصوص این منطقه! بارکس با ترجمه هاش گاها جناب مولانا رو به عیاش تبدیل میکنه! یا مکاشفات و معاشقه های ادبی عرفانی او با شمس و روابط مرید و مرشدی این دو شخص رو به خدا و... وصل میکنه. بسیار دلسردکننده است!
شما همین بیت رو تماشا کنید...! قهقرا به معنای واقعی کلمه.
در واقع بارکس مولانا رو ترجمه نمیکنه! بلکه تفسیری از برداشت و تصویر خودش ارائه میده. که این تفسیر و تصور آبستنِ کلی کج فهمی و نادرستی های ادراکی است.
در هرصورت تیلدا هنور مولانای واقعی رو نخونده :)
همانطور که ما...!!
باری؛ فسلفه لایک دیس به مبتلایِ شعور و عرفان، مولانا برمیگرده!
ماندگاری و سیاژ شش از ده
رایحه هشت از ده
باتل طبق معمول بی روح اما قابل توجه!
بدون جنسیت و مناسب برای پاییز و بهار.
خانه ی هر فرشته ام،، سینه کَبود گشته ام
چَشم بَرآر و خوش نِگَر،، سویِ سَما که همچنین....
اندی تاور لِغ'دیئو دیزاغت مَغُکیان
شیرین'تلخ، گرم'معتدل، چوبی اسموکی خشک، شرقی امبری، آروماتیک اسپایسی مرکباتی با جریان های دارک فلورال و بلندپروازی های چرمی، فلزی...
مرکبات! وقتی به سهگامِ نتها نگاه میکنیم خبر آنچنانی از مرکبات نیست و فقط به پتیت گیرین اشاره شده! اما هنگام استشمام، رایحه ای حس میشه نزدیک به پوستِ لیمو'پرتقال که تلخ'تندِ و تو سرش خاطراتی از گشنیز و تو جیبش عکسی از لاوندر وجود داره! (شما اگر بذرگشنیز رو بکوبید یک ترکیبِ معطر و نزدیک به لیموترش میتونید ازش دریافت کنید!) من فکر میکنم بخشی از آنچیزی که ما تو این عطر از لاوندر، گشنیز، مرکبات و فضایِ فلورال با میل به رزاکسایدِ مخفی حس میکنیم وام دارِ تحرکات لینالول (Linalool) لِمِنین (Limonene) ژرانول (Geraniol) سیترُنلال (Citronellal) باشه که تو پایه و پنهانِ این عطر استفاده شدن!
پچولی : شماره دو تاور پچولی جالبی داره که در کنار فضای دارک صمغی که از سمت لبدانیوم ایجاد میشه می ایسته و نمودهایی پیدا میکنه بسیار تلخ'شکلاتی! خیلی عجیب بود برام... شبیه به عطر هایی برخورد میکرد که کنار پچولی، از وانیل و شکلات هم برخوردارن!
کهربا : کاملا کلاسیک و گاها دودی برخورد میکنه و در کنارش برای من فصای چرمی خیلی کهنه و تلخ و تو بکگراند حالت هایی شبیه به رایحه ای که از امبرگریس میشناسیم (نمکی انیمالیک) حس میشد. (کهربا و رایحه های دودی به سمت نت های چوبی هم حرکت میکنن) بطورکلی آکورد کهربا و جریان های منتهی به اون تو این عطر و نسخه ی اصلاح شده اش (Au Coeur du Desert) بولد (اما متفاوت) برخورد میکنن.
نت های چوبی : چوب تو این عطر هرچه که هست خشک و بسیار گرما دیده است. نه اینکه فضا رو گرم کنن! خودشون حالت گرم'خشک دارن. شبیه به تکه چوبیِ که ساعت ها زیر آفتاب تابستان رها شده و اگر محکم بهش ضربه بزنی خیلی سریع میشکنه و قطعاتِ پودری و ریزِ چوب تو فضا پخش میشه! البته نت های چوبی به نظرمن روی آکورد کهربا تاثیر میذارن و باعث کمرنگ تر شدنش در انتها میشن! اطراف نت های چوبی رایحه ی خاکی'خشک هم وجود داره. [یادم میاد یکی میگفت چوب ها کاملا خشک هستن ولی گرم نه! بلکه برعکس طبع سرد دارن! واقعا جالبه این همه تفاوت...]
فلورال : به نظر من مرکزی ترین نقطه این عطر دارک فلورال هست با میل های مخفی فلزی و اتمسفر اسپایسی که کهربا مثل یک پهباد برروی سر همه این ها میچرخه! یادم میاد چندباری بین رایحه های گلی خطوط پودری'چوبی نزدیک به میخک هم حس میشد!
ادویه ها : خیلی گرم و شرقی هستن و قیافه ی اروماتیک به خودشون میگیرن و گاها دژاووهایی هربال هم تو ذهنشون ایجاد میشه
[شماره دو تاور یک رایحه ی عجیب دیگه هم داره که بسیار نزدیک به پلاستِسین (خمیرمدل سازی) هست! مومی تیره گازوئیلیِ تند!]
خارج قسمت. تفاوت شماره دو با Au Coeur du Desert
*چرم. اینجا تند خشن، تلخ، کهنه و مخفی عمل میکنه ولی تو نسخه جدیدتر خیلی ملایم و منطقی!
*پچولی. تو شماره دو دارک ظاهر میشه و خیلی زیاد با لبدانیوم میگرده اما تو نسخه جدید مدیوم تر شده. مثل بچه ای که دارک سایدِ زیادی داشته در عین حال بیشفعال هم بوده ولی حالا تو بزرگسالی رفته تبت پیش دارودسته ی دالایی لاما برای مدیتیشن!
*رنگ بندی این عطر رو به تیرگی کامل میره ولی نسخه جدید میل های خاکستری داره! یعنی به رنگ های روشن هم سر زده!
*اینجا کلیت عطر شبیه به آدم با سوادی میمونه که با صدای بلند و تندتند حرف میزنه اما تو نسخه جدید همون آدمِ که شمرده و با حجم صدای پایین تری صحبت میکنه (تاکید: کاملا پایین نه بلکه پایین 'تر')
*اینجا ما با کهربای خیلی خوب طرفیم که بین فضای اسپایسی فلورال چوبی گیر میکنه اما تو نسخه جدید کهربا مستقل و زیباتر تر ظاهر میشه
*از لحاظ غلظت این نسخه اودوتواِلت هست و نسخه جدید اکستریت د پارفم!
خلاصه شماره دو کلی رایحه ی بینظیر داره که میل ندارن باهم کناربیان اما خب بخاطر حفظ ظاهر یک خروجی متوسط ایجاد میکنن! اما تو نسخه ی جدید اندی به شکلِ اساسی با نت ها سنگهاش رو واکَنده :)
به نظرمن اندی تاور با این عطر درِ کاخِ تجمل رو با لگد میشکنه و واردِ حیاطِ سرزمین عجایب میشه و خودش حیات تازه ای میگیره! بعد از این خیلی ها در گوش هم پچ پچ میکردن: کارهای تاور رو امتحان کردی؟...
اما او خیلی زود فهمید کار آنچنان جالبی هم انجام نداده! کم کم یاد گرفت به جای لگد، از زنگ استفاده کنه. شروع کرد به زنگ زدن و وقتی بهش اجازه میدادن وارد میشد... تا به امروز که ایشون کلید در ورودی و همه ی اتاق های اون کاخ باشکوه رو داره! تاور تو این عطر کرم ابریشمِ تو خیال پروانه شدن و امروز پروانه ای در هوس پرواز!
به نظرمن همه چیز قدرتِ رایحه، پخش و ماندگاری نیست...! که خیلی ها آچمَز این موضوع هستن!!
این عطر از نظر من مشکل داره! این چیزی نیست که امروز بهش رسیده باشم! بلکه همون اولین بار هم (زمانی که تمام هزینه خریدش برای من ۵٠٠ ت شد!!) همین فکر رو داشتم.
این عطر سر میز شیطان میشینه و روی بویایی بشر قمار میکنه! پرخاشگره، فتیش پیچیدگی توش حس میشه، گاهی شبیه به کسی میشه که با دایره واژگان وسیع، ادبیات بسیار قوی و هزاران کتابِ خونده دست به سفسطه میزنه! شما قطعا نمیتونی از دستش خلاص شی، اما همواره ته دلت میدونی یه جای کار میلنگه!
این ها تمام اون رادیکال هایی هست که تو نسخه au coeur du desert اصلاح شده!
شماره دو هم یکی دیگر از پنتاگون های نفرین شده ی تاورِ که خلق و خوی مالیخولیایی به خودش میگیره و شما با چشمانی پر از اشک و قلبی پر از عشق... باید در سرمای زمستان برای همیشه دستانش رو رها کنید! این یکی با لیکوئیدِ زرد رنگ خودش آدم رو به قعر جهنمی میفرسته که بین مواد مذابش حس یخ زدگی وجود داره!
درود برشما.
جناب در تکمیلِ نوشته هایِ دوستان باید به این نکته اشاره کنم که عطر coeur بر مبنا و اساسِ lair خلق شده. در واقع تاور برای ایجادِ coeur از lair اقتباس کرده!
البته خود اندی تاور اصطلاحِ دگرگون شده [Metamorphose] (دگردیسی!) رو بکار میبره و در ادامه اضافه میکنه که coeur از لحاظ فرمولی و ماهیتِ رایحه ها هم مورد تجدید نظر و اصلاح قرار گرفته! [Revised formula]
درواقع coeur نسخه ی اکستریت د پارفم شماره ی دو محسوب میشه...! (نسخه lair اودوتواِلت هست!!)
بدون شک بعضی اوقات ژنتیک و اساس های مشترک دارند. اما شبیه به این میمونه که پانزده سالگی و سی سالگی یک فرد رو باهم مقایسه کنید!! ژنتیک مشابه/خلق و خو متفاوت!
نسخه coeur نسبت به lair آغشتگی سنگین تری به جا میذاره، اما در عین حال جاافتادگی و عقلانیت بیشتری هم داره! دوست داره با آکوردهای کهربا و پچولی وقت بگذرونه. جانِ امبری داره و گاها احوالات چرمی کنترل شده ای از خودش بروز میده...!
اما Lair خطوط مرکباتی آروماتیک که گاها تندوتیز هم میشن داره و کشش هایی پیدا میکنه به سمت فضاهای دارک فلورال فلزی. توسط ادویه های گرمادیده قلبِ بسیار پرحرارتی پیدا میکنه و فضا به وضوح فریاد شرقی بودن سرمیده. در نهایت هم به آغوش نت های چوبی خشک و احوالاتِ خاکی پناه میبره.
جمع بندی.
شماره ی دو تاور یک نوع هیجان زدگی و پرخاشگری در خودش داره... برخی اوقات نت ها شمایلِ درنده به خودشون میگیرن که خشونت کلی رو بالاتر میبره. شبیه به پسری در سن بلوغ میمونه که از یک خاندان باسواد میاد! اما coeur تمام اون خشونت ها رو کنترل و کاملا باملاحظه برخورد میکنه. در واقع coeur همون پسرِ که امروز دوره تندوسخت بلوغ رو پشت سر گذاشته و تبدیل به یک مردجوان و جاافتاده شده که خیلی ها میگن : نگاهش کن. کی باور میکرد اون پسر پرسروصدا تبدیل به این مرد متین بشه؟؟
تاور با coeur اعتراف میکنه!
بله. یک عطار درکنار شوق، علم و اطلاعات نیاز به تجربه هم داره!
عطر coeur به نظرمن نمادی از پشتِ سرگذاشتنِ دوره ی پرتنش بلوغ و رسیدنِ به فصلِ پختگیِ خود اندی تاور در هنر عطرسازی هست!
به نظرمن یکی از شمایلِ اعجابانگیزِ جهان ما انسان ها توسط 'برداشت های منفرد' ترسیم میشه.
هرکدام از ما ایده و نظر مستقل نسبت به عشق داریم. نسبت به زیبایی، نسبت به زندگی، مرگ، فراق، هیجان، دوستی و...
هرکدام از ما بخشی از طبیعت رو دوست داریم و بخشی رو نه
مثلا من میلِ شدید به جنگل های پیر و انبوه دارم. یکی از نزدیکانم تو چنین جنگلهایی احساس پوچی، اضطراب و سردرگمی بهش دست میده! در عوض از آب های آزاد لذت میبره؛ ولی برای من دریا و اقیانوس احساس سردی، هرج و مرج و انزوا ایجاد میکنه! کدام درسته؟ قطعا هردو :)
روتین ترین بحث های دنیا سر اینه که کی داره راست میگه. درصورتی که هیچ حقیقت و واقعیتِ مطلقی وجود نداره. حتی بزرگترین فیلسوف، دانشمند، هنرمند و... کاشف حقیقت مطلق نبودن. اگر هم حسِ پی بردن! به آنها دست داده بسیار شخصی و یا درنهایت منوط به یک گتو خاص بوده. یعنی فرد در جهان خودش احساس رسیدن و کامرانی میکنه چه بسا همان رسیدن برای بسیاری تمثیل واضح سردرگمی باشه!
میلان کوندرا اینطور مینویسه : انسان میاندیشد و به حقیقت پی نمیبرد! / هستی، آنچه روی داده است، نیست. هستی، عرصه ی امکاناتِ بشری است. هر آنچه انسان بتواند آن شود، هر آنچه انسان بتواند واقعیت بخشد!
عطر : هر شخص بر اساس طبع، سن و سال، تایپ و استایل، سلیقه و تمایلات شخصی، تعلقات فرهنگی و اقلیمی، حافظه بویایی و شاخصه های نوستالژی، کشش های عاطفی، سیستم های عصبی و مکانیزم بویایی متفاوت و بر اساس واکنش های شیمیایی داخل مغزش یک رایحه (عطر) رو استشمام میکنه
برای مثال : عطر مانسرا بلک تو بلک از نظرمن رزِ بسیار غلیظ و بی دروپیکری داره و افسار این نت از دست عطر در رفته و تمامیتش رو به زوال کشیده. کسی رو میشناسم که اگر این حرف رو باهمین لحن بهش بگم امکان داره دیگه با من صحبت نکنه! و یکی دیگه که اعتقاد داره بلک تو بلک فقط به درد مراسم سوگواری میخوره و باید اون رو مستقیم برروی مرثیه خوان اسپری کرد...!!
یکی از دوستان عربین دیزرت رو به فیلم لارنس عربیا تشبیه کردن. به نظرم این حقیقتِ تمام و کمال ایشان نسبت به این عطرِ و برای شخص من قابل تامل!
تصویرسازی خوبی هم بود! یعنی من با برخورد به اون تشبیه و مطالعه اطلاعت تکمیلیِ متن تقریبا تونستم تصور کنم که شخص چه احساساتی رو در لحظاتِ بودن با اون عطر تجربه کرده.
آیا هدف غیر و بیش از اینه؟ خیر.
ما تو نقدهای دیگران دنبال حقیقت خودمون میگردیم؟ خیر.
ما جستجوگران جهان دیگران هستم. نه کاسبین حقیقت های شخصی در جغرافیای فکری دیگران!
برای من، صرفا اینکه بدونم مثلا یک عطر دودی بوده یا نه زیاد مهم نیست. بلکه دوست دارم بدونم دقیقا احساس اون شخص چی بوده... اوکی. دودی! اما حس کردی در جنگلی هستی که داره آتش میگیره؟ یا نه کنده ی کوچکی که در بازیگوشی های یک کودک در حال سوختنه؟ یا ترکیبی از برگ، چوب، پلاستیک و... که ماموران محترم شهرداری به آتش میکشن!!! و... همه دود ایجاد میکنن اما این تصویر سازی و تشبیه که میتونه واقعیت حسیِ اون شخص رو بیشتر به ما انتقال بده. برای همین نوشتم تشبیه لارنس عربیا قابل تامل بود.
در این بین یکی از دوستان دیگه نظرهایی گاها نزدیک و برخی مواقع دورتر دارن. اون هم اتفاقا جالبه و خوشابحال ما که در جایگاه مخاطب درمقابل این حجم از تجربه و برداشت های متفاوت قرار میگیریم!
نظر من اینه که ما فقط زمانی میتونیم از این جهانِ معماگونه لذت ببریم و پاسخ های بیشتری کسب کنیم که تمام این برداشت ها باصلح و بدن اصطکاک در یک گیومه قرار بگیرن.
حقیقت نسبی میتونه چکیده ی این گیومه خیالی باشه!
در آخر بازهم میرم سراغ اندی تاور :)
ایشان با لبخند میفرمایند: هیچی مهم نیست! فقط به بینی خودت اعتماد کن!
درود برشما.
چندباری در مورد افسانه های اُ هیرا مطالبی خونده بودم و الان با مهر تایید شما متوجه شدم هیچکدام بیراه نبودن!
اتفاقا دی ماه پارسال به یک فروشگاه تو استان مازندران رفتم که این عطر رو موجود داشت (به قیمت هفت میلیون نهصد!). اما امکان تست فراهم نبود. واقعا هم این خانه اصول ارزشمند و گرانبهایی داره.
نمیدونم شما عود رو از هامبرت لوکاس امتحان کردید یا نه.
یک عطر دابل عودی :) قدرتمند که جریان های چرمی چوبی اسموکی اتمسفر اطرافش رو میپوشن... عود تو این عطر خلاصه ی قسمت های ترمیناتور محسوب میشه!! :)
جناب شوشتری از شما بابت پیشنهاد بی نظیرتون و توجهی که به این نوشته داشتید بسیار سپاسگزارم. باقی و سبز باشی جانم.
موبی دیک ماقبلِ مِلویل!
افقِ عطرسازی مملو از موادیِ که حس شگفتی مارو تحریک میکنن. تجسم و خلاصه ی این جهانِ شگفت انگیز میتونه امبرگریس با منشا عجیب و غریب خودش در دستگاه گوارشی نهنگ عنبر باشه.
مَندی افتل - جوهر و کیمیاگری!
Mandy Aftel, Essence and Alchemy
نوعی از بویِ خوش و سِرگین سُتور بحری است. (فضله حیوان دریایی!) یا چیزی است که در قعر دریا خیزد و حیوانات بحری میخورد و میمیرد و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. گویند که نوعی از موم است که به مرور ایام روان گردد، به دریا افتد و موج دریا آن را بر کنار اندازد. گرم و خشک است، در دوم مقویِ دماغ و حواس و اعضای بدن.
لغتنامه دهخدا!
گوهراقیانوس، شاهبوی، امبرگریس یا عنبر به ترشحاتِ سیستمِ گوارشیِ نهنگِ عنبر گفته میشه که به شکل سفت شده و ازطریق مقعد حیوان خارج و به داخلِ اقیانوس ریخته میشه!
البته برخی به اشتباه این ماده رو اسپرم نهنگ میدونن که کاملا اشتباهه! احتمالا بخاطر اسم (Sperm Whale) که خطابِ انگلیسی این نوع نهنگ هست چنین سوبرداشتی شکل گرفته.
امبرگریس توده یا لخته ی روغنیِ سفت شده ای که سیستم گوارش نهنگ (روده کوچک) برای از بین بردن پسماندِ سخت، استخوانی و هضم نشده ی داخل روده اون رو تولید و در نهایت توسط سیستم دفع از بدن خارج میکنه. درواقع بدن نهنگ برای جلوگیری از آسیب های احتمالی که این پسماندهای سخت میتونن ایجاد کنن، توسطِ بافت های داخلیِ روده یک نوع جرم، شهد یا شیره ی چرب، ژلاتینی، لزج، چسبنده و موم مانند تولید میکنه که دور اون اضافاتِ تیز و بُرنده رو بگیره و از زخمی شدن دیواره ی روده جلوگیری کنه. میشه گفت ترشحیِ که فرآیند هضمِ ناقصِ نهنگ رو کامل میکنه. این ماده پایه ی کلسترولی و چرب داره و غالبا با رنگ های سیاه، سفید، زرد، خاکستری و حتی گاهی اوقات آبی شناخته میشه. (سیاه کمترین کیفیت/سفید بالاترین کیفیت و سافت ترین رایحه/ خاکستری؟ محبوب عطرسازی!)
امبرگریس وقتی از بدن نهنگ خارج میشه کاملا حالت نرم داره و بوهای حیوانی و مدفوع مانند از خودش ساطع میکنه. اون چیزی که ما بعنوان امبرگریس خوشبو میشناسیم (که در ساحل پیدا میشه) توسط برخورد دائم املاحِ آب اقیانوس، دریافت گرما و نور خورشید و همچین چندین سال شناور موندن توده برروی آب تشکیل میشه..!
امبرگریس به دوحالت در عطرسازی مورد استفاده قرار میگیره.
یک. فیکساتور و پایه دو. نت اصلی
البته در جایگاه فیکساتیو به جای امبرگریس طبیعی میشه آلترناتیوهای سنتتیک مثل امبروکسن (Ambroxan) استفاده کرد.
چند وقت پیش مطلبی در مورد گیاه کلاری سیج میخوندم که اونجا نویسنده میرسه به امبروکسن و اشاره میکنه که درونِ کلاری سیج کمیکالی وجود داره به نام اِس'کِلِ'ریول (Sclareol) که با اون میشه امبروکسن رو ایجاد کرد. اما چون این ماده به مقدار خیلی اندک داخل این گیاه وجود داره، استخراج و خالص سازی اون خیلی سخت و هزینه برِ، برای همین کمپانی های مربوطه بیشتر میرن سراغ لادن! در ادامه ی نوشته میره سراغ کمپانی فِرمِنِیش (یا فرمِنیخ) (Firmenich) و مینویسه این کمپانی دو آنزیم اصلی که برای ایجاد اسکلریول لازم هست رو از دیانای کلاری سیج خارج و داخلِ باکتریِ اِشِریشیا کُلای (Escherichia coli) یا همون ای کلای باکتریا (E coli bacteria) قرار میده و سپس توسط یک بایو ری اَکتِر (بیورآکتور) اسکلریول رو در حجم زیاد و بسیار مقرون به صرفه ایجاد میکنه [پرورش میده]
در آخر به اَمبِرِرُم (Ambrarome) تولید کمپانی سینِروم (Synarome) و اَمبروفِکس (Ambrofix) تولید کمپانی گیوودِن (Givaudan) هم بعنوان محصولات جایگزین امبرگریس اشاره میکنه / این رو هم قید میکنه که جایگزین های امبرگریس میتونن رایحه های گرم، شیرین، انیمالیک، گازدار، چوبی روشن و کرِم مانند داشته باشن!
در آخر چند عطر که از نظرمن امبرگریس اروتیکی در ذات خودشون دارن رو برای شما عزیزان یادداشت میکنم! (البته تا جایی که حافظه ام یاری کنه) / شخصا به ستاره دارها میل بیشتری دارم! :)
Frederic Malle, *Portrait of a Lady, French Lover
Andy Tauer, *N°02 *N°09 *L'Eau
Andy Tauer, *Au Coeur du Desert
Saint Laurent, L'Homme Parfum Intense
Kurkdjian, Baccarat Rouge 540
Serge Lutens, *Muscs Koublai Khan
Creed, *Green Irish
By Kilian, Back to Black
Dior, Sauvage
Roja, *Roja
Nishane, Ani
Xerjoff, AmberStar* *Opera
Agonist, Black Amber
Le Labo, Another 13
Acqua di Parma, Colonia Ambra
Initio, *Magnetic Blend 1
Montale Amber Musk
پشت خیلی از عطرها خاطراتِ عظیم الجثه ترین جاندار این سیاره ی باشکوه پنهان شده! مرسی جناب نهنگ :)