نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
درود برشما.
درس امروزتون من رو به یاد اندی تاور انداخت...
تاور تو یکی از مصاحبه هاش به همین مطلب اشاره میکنه که بوی چرم غالبا از عصاره، چکیده و یا فشرده سازی مستقیم پوست حیوان شکل نمیگیره! بلکه عطار این نت و اون رایحه رو توسط عوامل دیگه ایجاد میکنه و این اصل درباره خیلی از نت ها واقع میشه. (مثل تنباکو، کهربا و...). تاور برای این مهم استایرکس، جونیپر، قیر درخت توس و... رو مثال میزنه. (همانطور که شما به دقت فرمودید)
در ادامه اضافه میکنه که ما گاهی اوقات می‌تونیم آکوردهای چرمی رو توسط آلدئید ها (نت ایجاد شده گویا درون مایه های مومی و چرب داره) یا بسیاری از سنتتیک های دیگه ایجاد کنیم. حتی اعتقاد داره تنباکو، چای سیاه، پچولی و... هم میتونن طبق شرایطی فضای کتابخونه های قدیمی و به طور کلی پوستی'چرمی رو خلق کنن!
تاور به این موضوع هم اشاره میکنه که گاهی اوقات بوی چرمِ ایجاد شده به حدی خشن میشه که عطار با روغن های مختلف، مشک، سیوت، امبرگریس و حتی توسط گل ها اون رو کاور میکنه تا یک بروز قابل انتقال و استشمام برروی پوست ایجاد بشه.
در واقع شمایل کلی حرف های تاور این بود که وقتی ما میگیم نت چرم! منظورمون دقیقا پوست گاوهای عظیم الجثه سوئیسی یا بوفالوهای افریقایی نیست! بلکه ما باید آکورد چرم خودمون رو بسازیم، و احتمالا اگر این طور نباشه چرم در معنای طبیعی خودش بخاطر شمایل دباغی و ذات خشن حیوانی بویی ایجاد میکنه که قابل استفاده نیست!
اندی در آخر میگه تقریبا اولین استفاده ی رسمی از نت چرم تو یک عطر،، به دوران پادشاهی جرج سوم و سال ١٧٨١ برمیگرده! عطر رویال اینگلِش لدر از کرید! [Creed royal English leather]

جناب علیرضا بابت این درس و آموزه ی مفید و جامع بسیار سپاسگزارم و برای شما سلامتی و شادی رو آرزو میکنم.
33 تشکر شده توسط : Farhad شهرزاد
ایتالیبغ دُغاونژ اُ دُ پُتکسیون
اوایل دهه هفتاد میلادی تو بُحبوحه ی کودکی وقتی برروی شن های براقِ سواحلِ جزیره مایورکا و زیر آفتاب سوزان کاتالان قدم میزد احتمالا فکرشو نمی‌کرد که سالها بعد بر حسب یک اتفاق ساده مسیر زندگیش تغییر میکنه و به یک مدل و بازیگر معروف تبدیل میشه و بر پایه همون اتفاق آنتوان لی و مِزوندیو تصمیم میگیرن از روی طبع، استایل، اساس، چهره و امیالش یک عطر خلق کنن!
طرفداران سینما احتمالا شخصیتِ مِریسا با اون لباس قرمز رنگ رو تو فیلم 'زنان در آستانه فروپاشی عصبی' به خاطر میارن!
فیلمی که تو اون آنتونیو باندراس عاشق کاری بود که توش تخصص داره و هنوز تبدیل به پادشاهِ توخالیِ اغواگری نشده بود!
سرکار خانم رُسا گارسیا اِچاوه معروف به رُسی د پالما :)
او یک ضدجریان در هنرهای تصویری، فشن، مدلینگ و... محسوب میشه
سرفصلی متفاوت در زیبایی شناسی
سمبلی متضاد با تمام آنچه (عام) زیبایی تلقی میکنن!
فردی با فیزیک و چهره ای متمایز
استخوان بندی درشت و حافظه ای پر از پچ پچ هایِ مذمومِ دیگران!
این عطر بر اساسِ مفاهیم فکری و خواسته های رُسی د پالما خلق شده.
البته به درد خانم شارلوت گنزبور هم میخوره! تا مالیخولیایی تر از همیشه بره سراغ لارس فن تریه و باهم یک گفتگو ضدمسیح دیگه راه بندازن! :)

قلبی یخ زده درونِ شمایلی پرحرارت
عطری با طبعی معتدل، تلخ، دارک فلورال فلزی، هربال، اسپایسی مرکباتی با رگه های بسیار ظریف چوبی و همچنین گهگدار شیرینی های محدود

برای من با حجم وسیع و فراگیری از ژرانیوم و رز شروع شد!
رزاکساید :) جریانی خون آلود... فلورال فلزی.
شمعدانی اینجا قدرتمند، تلخ، عبوس، عمیق و با سردی برخورد میکنه و رز پرحرارت و با تپش های تند و قوی...
[رز اینجا به قمصرکاشان و دیگ های گلابگیری ارتباطی نداره!]
بین این های یک جریان اسپایسی مرکباتی تند'تازه و یک آکورد چوبی خیلی سبک هم احساس میشه.
رایحه مرکباتی خیلی زود زیر چنگال ژرانیوم از بین میره
همه این ها در فضای کاملا مضطرب میرن به سمت حجم بزرگی از پچولی... هربال، تند و خشن
وقتی پچولی وارد این جریان میشه رایحه ها به صورت سوزن هایی گرم اما با سوزشی سرد وارد بینی میشن
یک اتفاق دارک شیرین'تلخ پودری هم تو بکگراند حس میشه ‌
این عطر هرچقدر از عمرش میگذره کم تپش، منفرد، دارک، متالیک و حتی افسرده تر میشه
فضایی پیدا میکنه مثل پایان یک کنسرت متال...!
خلوت، آسمان ابری و تیره، رعدوبرق هایی قوی و دوردست که صداشون با فاصله زمانی زیاد به زمین میرسه، نورافکن ها یکی درمیون خاموش و یک دختر در نقطه ثقل محل اجرا با بینی خون آلود، یک گلدان ژرانیوم بالای سرش و یک شاخه گل رز در دست از هوش رفته!
بطورکلی از نظرمن خیلی عطر تند، پُراصطکاک، بی ملاحظه و زاویه داری هست و اخلاقیات شلاقی'عمودی داره و نوازش رو بلد نیست

مناسب برای تشدید دار ترین روزهای پاییز!
(میزانِ چهارفصل بودن رو هم تا حدودی داره)
بخاطر ژنتیکِ ناسازگار، حس های مجرد و اساس اَبسترکتی که داره فاقدجنسیت خاص به نظرم می‌رسه
اما اگر یک خانم بخواد این عطر رو بپوشه چه تایپ و استایلی باید داشته باشه؟ ابتدا باید عرض کنم تمام دخترانی که بیخود و بی جهت برروی صدای کلمات تاکید و آوا رو کشدار تلفظ میکنن، به جای 'ر' 'ل' به کار میبرن و دوستانش رو پیشی، سی‌سی، میمی، فیفی، عسلم، فندقم، بادوم زمینی و... خطاب میکنن اصلا! تاکید می‌کنم، اصلا، نباید سراغ چنین عطری برن. که اگر برن حتی امکان داره تو سیستم خوابشون اختلال‌ ایجاد شه.
اما خانم هایی که تایپ های جدی تر دارن، متال یا گاتک استایل هستن، به میکاپ با تناژ های تیره و فضاهای سرد'مستقل و معماری های مینیمال'مدرن علاقه مندن به نظرم خیلی راحت میتونن با این عطر کنار بیان.
بطور کلی بدرد کسانی میخوره که فضا رو به جمعیت ترجیح میدن!!

[این اتهام به من واردِ که این عطر رو یک مقدار تیره تر از واقعیتش حس میکنم]

ماندگاری؛ حدودا شش ساعت بروز موثر داره و تا چندروزی خاطراتش میمونه
سیاژ و پخش هر دو متوسط و با حسی شبیه به 'نمیخوام'
باتل... ساده، روحی گم‌شده با شمایلِ اژدهایی سرخ رنگ...

[چندسال پیش از این خانم یک مصاحبه خوندم که گویا تو روزهای جشنواره کَن تهیه شده بود. ایشون در مورد فمنیسم و فمنیست ها، اغواگری های زنانه، چگونگی های زن و... صحبت کردن. اونجا به این اشاره میکنه که به فلسفه و ایده های شرقی علاقه منده و روی تنش تتو اژدها داره که ریشه اش به سنت و افسانه های چینی برمیگرده! // چینی ها تقویمی دارند تحت عنوان زودیاک! قطعا اکثر شما عزیزان با این تقویم فلکی و شمایل مربوط به اون روبه‌رو شدید. هر سال در زودیاک مختص به یک جانور (مار، اسب، ببر و...) است. طبق این تقویم جانورِ افسانه ای سال ١٩۶۴ (تولد رُسی) اژدهاست. تمام این‌ها دلیلی شده که روی باتل این عطر رخساره ای از اژدهای کلاسیک و افسانه ای چینی نقش ببنده]

رُسی مفهومی درونش داره، پیرامون اصطلاحِ سردمزاجی
دقیقا مثل دختری با گرایشات خاص جنسی که فقط دوست داره به شما از دور تماشا کنه...
دختری که جلوی خون ریزی بینی اش رو نمی‌گیره!!
جنون و شیداگری
لبه های خشن و بُرنده
رسی د پالما اینجا خودش رو نه مثل یک سوپرمدلِ اغواگر بلکه مانند یک زن مرموز که میل به مصون ماندن و مخفی شدن داره بروز میده
فلسفه ای ریشه دار در اسم این عطر...!
اُدُپتکسیون گیاهی است با گلبرگ های خاکستری، ساقه ای خونی، ریشه های خشک و خارهای تیره
گیاهی از جنس آهن! که در سایه رشد می‌کند...!!

Antoine Lie, Antoine Maisondieu
Rosa Garcia Echave (Rossy de Palma)
Pedro Almodovar, Women on the Verge of a Nervous Breakdown 1988
Charlotte Gainsbourg
Lars von Trier, Antichrist 2009 Malancholia 2011
Chinese Zodiac Calendar
24 تشکر شده توسط : 🄼🄾🄽🄰 احسان
Reliqvia
لینک به نظر 28 آبان 1400 تشکر پاسخ به Fatimah
درود برشما...
بنظرم تمام کسانی که با ایشان رابطه یکطرفه برقرار می‌کنند زیر این و چند روایت مشابه قرار نمی‌گیرند. باید عمیق و با دقت بیشتری توجه کرد!! من با شما موافق هستم ولی میل دارم چند خطی رو به کلامتان اضافه کنم...

اول.
برخی داستانی دارن شبیه به مرید و مرشد! این یک اصل قابل احترامه جانم. شما برید سراغ بلخی و شمس...
بلخی دوان به دنبال شمس بود... عاشق نه؛ بلکه مبتلا به او...
گریه میکرد و میگفت چیستی تو، کیستی تو... بازگرد!
شمس پاسخ نمی‌داد!
این فرهنگی است بسیار شریف.
اینجا البته کسی در حد توهم بلخی هم نیست و هیچکس شمس نخواهد بود!
اما آداب‌ش هست... که قابل احترامه به نظرم.
دوان بودن شاگرد به دنبال استاد اصلی است ریشه دار در قلب تاریخ بشر!
اما آیا اینجا جای دویدن است؟ قطعا و اساسا خیر.

دوم.
من زمانی که دانشجو بودم چند دوره بعنوان مجری آمفی تئاتر دانشگاه انتخاب شدم. اون روزها... تو نیمه دوم دهه هشتاد خیلی چیزها اکتیوتر نسبت به الان پیش می‌رفت و من چپ و راست مطالب با درون مایه های جامعه شناسی، چگونگی های دختروپسر شرقی، برخورد سنت و مدرنیته، مفاهیم اروتیک تو فرهنگ خاورمیانه، فلسفه و... می‌نوشتم و بین دانشجوها پخش میکردم.
کاملا حرکت هنری، ادبی و فرهنگی بود!
اونجا یک گنگ و اکیپ نادان و کاهل بودن که همیشه مسائل مربوط به خروجی آمفی تئاتر و با توجه بیشتر مسائل مربوط به من رو تخریب میکردن. از اونایی که هر روز صبح از ماشین زمانشون پیاده میشدن و میومدن داخل دانشگاه و آخر شب باز سوار همون ماشین میشدن و برمی‌گشتن ١۵٠٠ سال قبل!!
کارشکنی ها تا حدی پیش رفت که من یک گونی نوشته رو ریختم دور و بیخیال خیلی چیزها از اون دانشگاه زدم بیرون و کلا رفتم سراغ یک رشته و یک دانشگاه دیگه...
این وسط یک جهان حادثه هست که گفتنی نیست.
از تعلیق شدن تا...!!!!
اون اتفاق، تصمیم و رفتن از ترس نبود. از خودبینی نبود. از تاتیر جهل بر عقل نبود. ناز کردن و کمبود محبت نبود...
از دلزده شدن بودن. از دلسردی...
حسی شبیه به 'اینجا هرگز. اینجا نمیشه'
از ناامیدی....
جهل جانم؛ برای برخی شبیه به رادیواکتیو عمل میکنه
پاک شدنی نیست
وارد ژنتیکشون شده و دی ان ای اونها رو تغییر داده...

من فقط از این بُعد احساس همدردی با مدارا میکنم.
همین و نقطه! همانطور که در دو نوشته قبلی با محوریت ایشان (که اکثرا هم قرار نیست بخونن) قید کردم.

درمورد بت سازی هم تو نوشته قبلی اشاره کردم... زاویه سخت باهاش دارم. شما رو ارجاع میدم به تاریخ و تماشای بلایی که اسطوره سازی سر آدمیزاد آورده!

شخصا اگر چیزی برای ایشان نوشتم فقط بر اساس همذات‌پنداری بود. شاید حس تنهایی و عدم درک شدنی که بهش اشاره کردن (در صورت مشاهده متن) کمی از بین ببره...
حس تنهایی و طرد شدن... حس خیلی ناجوریِ
میاد و یقه ات رو میگیره
تو باور نمیکنی که با اون همه تلاش و مهربانی که داشتی چطور تو رو با لهجه تلخ حماقت خودشون،، رها کردن!

من به خودم اجازه نمیدم به کسی بگم برگرد! یا برو...
اما معتقدم توده ی نادان، شبیه به سنگیِ هستند که به شیشه قطارِ پیشرفت برخورد میکنه! سرمای عجیبی که گاهی اوقات توسط جمعیت بر سر یک فرد نازل میشه بسیار ناراحت کننده است. نمیشه نسبت بهش بس تفاوت بود...
برای همه اینها بود که نوشتم
در سنگی را میزنم... منم! اجازه ورود بده...
اجازه ی ورود نخواهی داشت؛ سنگ می گوید.
حس 'همیاری' نداری. هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد!!

[من مفهوم متن شمارو متوجه شدم و کاملا حق میدم بهتون... چه بسا تمام این هایی که الان و قبل‌تر نوشتم حاصلِ خودخواهی و دیکتاتوری باشه! احتمالا برای امثال من فضای مشاع تعریف صحیحی نداره. از این بابت متاسفم اما در عین حال ناچار بودم.]
13 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی Melody
Reliqvia
لینک به نظر 28 آبان 1400 تشکر پاسخ به IRRO
درود برشما ایرج عزیز...
از اینکه به نوشته ی کوچک من اشاره کردید سپاسگزارم اما لازم میدونم یه توضیح کوچیک در مورد چگونگی، چرایی و درون مایه های اون عصیان خدمت شما ارائه بدم.
خیلی خیلی خلاصه :
ایکاروس، فرزند ددالوس هست... ایشان به پسر خود تاکید میکنه که به هیچ وجه بلندپروازی نکن، از خودشیفتگی حذر کن، بر غرور خود مسلط باش، حدود و شرایط رو بشناس و بر حسب اونها حرکت کن...
اما ایکاروس دچار خودبزرگ بینی، میل، هوس و خودشیفتگی میشه و به سمت خورشید پرواز میکنه و در همین بلندپروازی بال‌هاش که از جنس موم بودن ذوب میشن و او به داخل دریایی عظیم سقوط میکنه (که اسمش متاسفانه از یادم رفته)
البته ایکاروس به کسی که میل به دانستن و کشفِ بیش از حدِ انسانِ عادی رو داره هم تشبیه میشه! کسی که در این مسیر بالهاش رو از دست میده نه زیر اهرم بزرگ بینی!

من فقط تشبیه انجام دادم و اون تشبیه آبستنِ هردوی این زاویه هاست! هم ایکاروسِ خودشیفته! هم ایکاروسی که فقط برای میلی که به دانستن بیش از حد و بروز دانایی داشت بالهاش رو از دست میده و مورد سرزنش پدر قرار می‌گیره!
اما این تشبیه قبل از من توسط خود جناب مدارا تایید شده!
ایشان قطعا با آگاهی و علم چنین نیک نِیمی رو برای خودشون انتخاب کردن. حال کدام یک از این زوایا مدنظرشون بوده؟ فکر کنم مشخص باشه!

در واقع من در نقش یک همدرد و آگاه از داستان با شرایط روبه رو شدم. همین. قضاوتی نداشتم. نمره ای ندادم و خط کشی به دست نگرفتم.
چه بسا من خودم رو هیچگاه در چنین جایگاهی ندیدم و نمی‌بینم
نه در قبال ایشان، بلکه در قبال هر شخص و فرد دیگری


اگر توجه کرده باشید من اون نوشته رو زیر آرمی او لاورز درج کردم.
اما منظور من به نوشته خود جناب مدارا زیر اون عطر بود. نه تاکید بر ارتش عاشقان!!! ایشان در اونجا می‌نويسن 'یک پیش نویس از لاکان تهیه کرده بودم که اول جمله هام قرار بدم بعد دیدم اینجا جاش نیست'
اینجا جاش نیست رو من عمیقا درک میکنم!
برای همین نوشته ام رو ضمیمه اون مطلب کردم...
شاید اسم اون عطر خلط تفهیم ایجاد کنه.
من در ارتش عاشقان و سرباختگان هیچ نفری نیستم و نبودم و خالی از حس های اسطوره سازی هستم. هیچ کس برای من بت نیست. بلکه همه آدمیزاد هستن. برخی قابل احترام، برخی معلم، برخی دانا... برخی خشک مغز!
بت را سنگ باید و آدمی از جنس گوشت و خون است.
اما من از بیان جناب مدارا لذت میبرم و از علم ایشان آموخته ام.
تربیت من به گونه ای است که اگر کسی چیزی رو بهم آموزش بده همواره اون رو نه بت! بلکه محترم میشمارم.

اما در این پرونده خاص چیز دیگری هم اضافه میشه :)
من همیشه حس همدردی، درک متقابل و همراهی داشتم و دارم؛ با تمام کسانی که با شوق، انگیزه و میل های سبز و مثبت شروع به ترویج دانایی، آگاهی، علم، فلسفه، شعر و شعور میکنند اما با سردی آدمیزاد کج مغز، دژخیم صفتیِ نادان ها، طبیعت مستهجن جهل، اطوارِ دجال گونه ی کم بین ها و خشک مغزی عوام گونه ی افراد،، دلسرد و برای همیشه غیب میشن!

جناب روحانی عزیزم. ما استاد غیب کردن آدم های مهربانیم
استاد راندن، دل شکستن، آزردن، کنایه زدن و قضاوت کردن
ما استاد تو سری زدن هستیم
استاد پشت چشم نازک کردن
استاد توپ و تشر...
کسانی که از دورن هزارن بار پوچ تر از ماهیت لغتِ پوچ هستند چنان لطافت های عقلانیت رو با شلاق منفور جهل زخمی می‌کنند که اگر فولاد آب دیده هم باشید می‌شکنید...

شکستن آدم ها دیر،، اما یک بار و همیشگی است جانم.


مدارا شاید بخاطر غرور... شاید بخاطر خودبینی...
اما شاید بخاطر دل شکستن... شاید بخاطر ناامیدی اینجا را رها کرد
ناامیدی جانم... هندسه ی قلب آدمی رو به قهقرا میبره
ناامیدی زهری است که توسط آدم های سمی به خورد دیگران داده میشه

بگذریم... که از این یکی کتاب ها باید نوشت
اما چکیده ی حس من نسبت به تمام افرادی که دلسرد شده اند شعر باشکوه خانم شیمبورسکا است...
در سنگی را میزنم...! منم. اجازه ورود بده.
من دری ندارم... سنگ می‌گوید!

جناب روحانی عزیزم باز هم از شما تشکر میکنم و ممنون بابت اینکه به گفته و نوشته های کوچک بنده توجه می‌کنید.
من برای تمام شما عزیزان جهانی خالی از قضاوت را آرزو میکنم...
جهانی که در اون جهل قدرتمند تر از عقل نیست و بدنظران اجازه نشخوار کلمات رو ندارند!
16 تشکر شده توسط : Melody nazanin
Arabian Desert
لینک به نظر 28 آبان 1400 تشکر پاسخ به architect
دورد برشما...
قبل از هرچیز باید عرض کنم تشبیه تغییرِ اساس فارنهایت با سینماپارادیزو بسیار دقیق و جان دار بود. ممنون.

بلک افگانو...
به نظرم یکی از وحشتناک ترین اتفاقِ نظرها برروی کلیدواژه ی 'تشابه' بین بلک افگانو و بلک عودِ لوران مزون شکل گرفته!
دلایلی ماقبل هجو و بذله!
شبیه به مقایسه ی یک عارف با یک متالهد!
بلک افگانو؛ قهوه، تنباکو، کانابیس ...!
بسیار متین و اعمال محتاطانه (نسبت به بلک عود)
دارای مقیاس در تیرگی!
بلک عود تمام انیمالیک و تو سرش پراز آشوب
رهاشده در خلا / تیرگیِ غیر قابل اندازه گیری...
مراسمِ رادیکالِ یک فرقه ی آنتی کرایست که در آیین خودشون قربانی کردن آدمیزاد دارن [درمقابلِ] حس و حالِ یک پدرروحانیِ کاتولیک ساعت هفت صبحِ روزِ یکشنبه!

خیلی از مقایسه ها مثل این می‌مونن که قرمز روشن، تیره، اناری، گیلاسی، مرجانی، خرمایی، عنابی، زرشکی، ارغوانی، شرابی، یاقوتی و... را یکجا سرخ بنامیم! چرا؟ چون همگی از طیف های رنگ قرمز هستند!
بلایی که مفاهیم زرد و بایدهایِ جمعی بر سر قضاوت و نگاه های فردی میارن شوکه کننده است. افیون جمعیت نشئگی به بار میاره که در اون هذیان بسیار گفته میشه!

اما در مورد اتفاقی که برای جناب ابی افتاده...
به نظرم گاهی ذهن ما سابجکت و سرفصل های تقریبا مشترک (یا شبه'مشترک) رو به سمتی هدایت میکنه که گرانش و ماهیت بهتری داره! در واقع فکر میکنم حافظه جناب ابی در یک عملکرد هوشمند و بر اساس 'کسبِ لذتِ بیشتر' میل های جزئی دانهیل رو به سمت هوس های بزرگ بلک افگانو هدایت کرده و بر پایه همین اصل دورنمای اون عطر روی ذات دانهیل بارگذاری شده...
11 تشکر شده توسط : امیر علوانی nazanin
تام فورد لاست چری
چندسال پیش با پسری روبه رو شدم که تحت تاثیر یک نوع ماده محرک و روانگردان بود و سرخوشیِ وصف‌ناپذیری داشت. کسی که همراهش بود میگفت 'چری بمب' مصرف کرده.
گویا یکی از هزاران لقبیِ که روی محرک های کمیکال میذارن...
لاست چری مثل اسنیفِ یک محرک می‌مونه
چیزی شبیه به مصرف چری بمب...
با تام فورد این بار قرار مدرنیته، نوستالژی، آینده وَ مفهومِ تمایل وُ ارتکاب رو یکجا دریافت کنید :)

لاست چری دارای فشارِ ثابت و عظیم روی نت هاست!
یک مجموعه بسیار قوی، جان دار و تجملی که درعینِ آمیختگی قابل رؤیت و جداسازی ذهنی هم هست
برای من با چیزی شبیه به لیکور گیلاس'آلبالو شروع شد. بسیار شیرین، گرم و دارک با فضایِ های'لِول الکی/شرابی که تمایلات بسیار سرد به بادام هم داشت!
[لیکور غالبا از ترکیب وودکا با حجم زیادی از ادویه یا میوه هایی مثل تمشک، توت، آلبالو، گیلاس بعلاوه شیرین کننده ها تهیه میشه / کوکتل و لیکور وودکا، گیلاس و شکر یکی از محبوب ترین هاست]
شیرینی اینجا بسیار شهدگونه است. یعنی خودش طبع گرم، چسبنده و فراگیر داره.
خیلی ها این عطر رو با نت مستقل بادام به یاد میارن و شروعی تلخ. اما برای من حسی داشت نزدیک به روغن بادامِ بسیار رقیق با رایحه ی خفیف. حتی شبیه به آکورد به نظرم می‌رسید!
مویرگ های خیلی ظریف ترش اسموکی هم بود
اینجا گیلاس میل به دوستی با رز داره...
میخوای با من برقصی؟ رز: قطعا نه!
کلام ایجاد میشه، رابطه اما نه :)
میانه های کار برای من جریان های ملایم فلورال با وام گرفتن از رز و ابر کم حجم وانیلی که میلِ کلاسیک به تنباکو داشت ایجاد شد. تمام این ها در انتها برروی بستری شیرین صمغی لاکتونیک از نت های چوبی، ایجادهای اسپایسی از سمت پچولی'تونکا، خاطرات خاکی نه چندان خشک از وتیور و میل های شیرین دارچینی! قرار میگیرن
یکی میگفت اصلا چوبی اسپایسی نیست!
فقط شیرین و شیرین و شیرین تر میشه و کمی به سمت آکوردهای کهربایی و مشکی میره!
مشکی؟ برای من اصلا چنین دریافتی واقع نشد.

لاست چری برای من گرم، شیرین (رگه های باریک ترشی'تلخی) میوه ای شرابی، گورمند، شرقی چوبی رزینی، اسپایسی که میل های وانیلی تنباکویی، فلورال و حتی لاکتونیک داشت بارز شد!

رایحه، ماندگاری، سیاژ بسیار جان دار :)
باتل: به نظرم زیباترین باتل و رنگبندی رو بین کارهای تام فورد همین لاست چری داره.

اینجا همه چیز زیر یک کانسپت کلی قرار میگیره. نام، باتل با میل های سرخ و انعکاس های صورتی، مایعی به رنگ آب لبو! رایحه های آنچنانی و حتی پنجاه میل و گران قیمت بودن
همگی کنارهم انجمنی رو تشکیل میدن که مفهوم وسوسه، عطش و میل رو انتقال میده. دست نیافتنی بودن
بهتر بگم تکرار نشدنی...
شبیه به وسوسه ی حوا برای چیدن آن سیب سرخِ افسانه ای!
حسی شبیه به 'یک بار، برای همیشه'

مناسب برای خانم ها و روزهای سردتر سال
از اون دسته عطرهاست که آقایون شبها مخفیانه میرن فقط به باتل و رنگ لیکوئید داخلش نگاه می‌کنن :)

[نکته تکمیلی و عجیب: احتمال دوست نداشتن این عطر از دوست داشتنش بیشتره!]


[در مورد مفهوم و چگونگی هایِ اصطلاح 'لاست چری' هم باید عرض کنم که به اولین رابطه جنسی گفته نمیشه بلکه مستقل و مستقیم به ازدست دادن باکرگی اشاره داره و فقط مختص دخترها نیست!! حال اینکه ما تو فرهنگمون این منطق رو فقط برای خانم ها تعریف می‌کنیم مسئله جداگونه ای هست!!!
صرفا به مسائل سکشوال هم میتونه ارتباط نداشته باشه
بطورکلی این اصطلاح رو به 'نخستین ارتکاب' میشه نسبت داد
غالبا هم در قبال ارتکاب هایی که غیرمعمول، خطرساز، ضدجریان و یا چهارچوب گریز باشن استفاده میشه. مثل پریدن به داخل دریا از لبه ی مرتفعِ یک صخره برای اولین بار! اینجا شخص داره به اکروفوبیای درونیش برای اولین بار غلبه می‌کنه و بعد از پرش دیگه اون آدم سابق با ترس و محدودیت های غالب نیست! اینجا میگن اون چِریش رو به باد داد :)) هی'شی لاست هِیم'هیز'هر چری]
تام فورد از این تایپ نامگذاری ها خوشش میاد
چه بسا جالب هم هست. مسائلی کاملا عادی و آدمیزادی که برخی فرهنگ ها باهاش کاملا منقبض برخورد میکنن. به نظرم خیلی به درد ما که تا زیر گردن محیط امن، تابو، پاتو از گلیمت درازتر نکن و نقاط جیز داریم میخوره...!


لاست چری حسی داره شبیه به نوشیدن شراب کهنه انگور و خوردن شهد شیرین و گرمِ گیلاس'البالو درکنارهم
شبیه به زمان هایی می‌مونه که حس میکنی پوست تنت یخ زده اما ارگان های داخلیت از فشار و شدت گرما در حال متلاشی شدن هستن
شبیه به دختری خراباتی و کامجو!
نگاهی باریک که آبستنِ لبخند و تمایلی عمیقه
مثل استشمام بوی شراب از میانِ امواج معطر شیرین پودریِ گیسوانِ جوانِ یک دختر...
مانند درگیر شدن نگاه پسرودختری می زده در زیر تابش نوری قرمز رنگ
شما با لاست چریِ تام فورد مرتکب خواهید شد!
اولین ارتکاب... به یک جریان سرخ و تَن کامه :)
39 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی Jo
ایکاروس؛ معجزه ی بالهایت چه بی‌رحمانه در سودایِ لمسِ تنِ سرخ و آتشِ خورشید آب شد!
فتیش بی امانِ بلندپروازی
هیجانِ سرپیچی از ددالوس
شیوعِ تصاعدیِ میل در شریانِ شیشه ای هوس
طلسم شیرینِ یاغی گری
عمودِ هرج و مرج بر افق آرزو
چه کسی می‌دانست این شمایلِ طغیانگر آبستنِ یک عمر آب‌تنی است؟!!
ای تو افسانه... در کدامین هزارتو دست در دستِ مینوتور هستی؟
حال تو... فقط تو...
پنجره ها را به بزم گشایش می‌بری...
که شاید دوباره نور... شاید دوباره... شاید نور...!!
اما نور...
آن ذرات باستانی، فوتون های بازیگوش
درگیر با مفهومِ پیمایشِ تصادفی!
به خانه نمی آیند...
و تو... فقط تو... از تاریکی مینویسی...
اما جهانی کشف نشده و خاکستری در پشت آن پنهان می‌ماند!
تاریکی همواره نور را باردار است!
شبیه به اولین لحظه ی تماشای خورشید
تو خوب میدانی
آغازش... تماما سیاهی است و سپس نور... نور... نور...
عبور کنیم از این یکی...
من اینجا اما شبیه شیمبورسکا...
در سنگی را میزنم. منم! اجازه ورود بده.
می‌خواهم به درونت وارد شوم و تورا مثل هوا نفس بکشم
برو؛ سنگ می‌گوید.
من کاملا بسته هستم! هیچکس را به خود راه نمی‌دهم.
در سنگی را میزنم. منم! اجازه ی ورود بده.
صرفا برای کنجکاوی آمده ام. کنجکاوی که تنها فرصتش زندگی است!
من از جنس سنگم؛ سنگ می‌گوید
ضروری است که جدیت را حفظ کنم
از اینجا برو. من فاقد عضلات خندیدن هستم!
در سنگی را می زنم. منم! اجازه ی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی که در آنم بازگردم.
دست خالی داخل شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینکه در تو واقعا وجود داشته ام چیزی جز کلماتی که هیچکس باورشان نمی‌کند، عرضه نخواهم کرد.
اجازه ی ورود نخواهی داشت؛ سنگ می گوید.
حس همیاری نداری. هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد!
در سنگی را میزنم. منم! اجازه ی ورود بده.
من دری ندارم؛ سنگ می‌گوید...!!!!
21 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی Mehran
L’Eau d’Issey Pour Homme Or Encens
لینک به نظر 25 آبان 1400 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
دورد برشما آموزگار عزیز.
متوجه غیبت شما بودم! اما خیال بر این می‌بردم که در چرخه روزمرگی یا هر روندِ عالی تری قرار دارید و در زمان مناسب به همه ما سرخواهید زد!
اما متاسفانه گویا چند روز سخت و نفس گیر داشته اید. البته با میل های واضح به مایکل :)
[جناب لطفا بیخیالِ پیغام من، آن خانه، درخت مو و یاس های بازیگوش شوید. باتشکر :) ]
من روحیه بالا و شاخصه های کمدی در کلام شما را تحسین میکنم و بدانید این درس را هم به خوبی خواندم و تمامش به تمرین خواهم نشست.
برایتان جسمی سالم، روانی مانا و عمری طولانی را آرزو میکنم.
8 تشکر شده توسط : هاشم پور مهریار
L’Eau d’Issey Pour Homme Or Encens
لینک به نظر 25 آبان 1400 تشکر پاسخ به مسیح صفوی
دوستان عزیزم؛ سرکارخانم آلالیتا. آقایان حکایت دوست، دَپِر، شوشتری، روحانی و... من در دورترین خیالات و قوی ترین رویا هم چنین حجم و جرمی از محبت و توجه را تصور نمی‌کردم! ای کاش می‌دانستید برای کسی چون من که نسبت به کلماتِ سرد بی اندازه شکننده ام چه آثارِ سبز و جان داری به جا خواهد ماند از ردپایِ جملات آبی و پرمهر شما.

عزیزانم آنچه را که اغیار شعر، شاعری، خاطره نویسی و یا حتی گزاف گویی می‌نامند من 'رنگدانه' می‌دانم!
رنگدانه هایی که به این بساطِ خاکستری جان می‌بخشند. رنگدانه هایی که در میان هرج و مرج بی امانِ فولاد، مابین تمامِ اقتصادهای وارونه شده و زیر سنگینیِ سیمان و شهر! دمی آرامش ایجاد می‌کنند. دمی لبخند...
رنگدانه هایی که شب هنگام، در کنار پنجره ای نیمه باز، مابین بوی خاک و باران، با یاد چشمانی سیاه رنگ... شما را ناگهان شاعر می‌کنند :))

بیایید این بارهم دست از سر نیچه برنداریم :)
ایشان می‌فرمایند : هنر ایجاد شد تا حقیقت ما را نابود نکند!
بله. ما چه داریم جز همین بازیگوشی ها...؟


برای تک تک شما عزیزانم بقا، عشق، عدالت وَ عطش وُ حرارتِ رنگ سرخ را آرزو میکنم و سپاس فراوان از مدیریت مرجع محترم عطرافشان که این یکی را هم از سمت منِ ناخلف پذیرا شد.
درود برهمه ی شما.
15 تشکر شده توسط : هاشم پور مهریار
دورد برشما... به دقت اشاره فرمودید. بخور طلا :)
اما جناب روحانی از آنجایی که برخی از اعضا، معترض به مطالب با دورن مایه هایِ تصویرسازی، استعاره، تشبیه و... بودند؛ به جبر بخش عظیمی از خودم رو سانسور و تا حد امکان سعی بر این دارم که از نوشتار عامیانه تری استفاده کنم.
من بعد از چندین سال تصمیم گرفتم عضو این مرجع محترم بشم با فکر بر این که شاید فضایی متفاوت تر از لحاظ برداشت های هنری و حسی در اینجا وجود داشته باشه. اما متاسفانه به جز چند دوست باقی اغیار هستند و همان تیغ هایی را به قلب خلاقیت فرو می‌کنند که دیگران در سطح شهر...!
متاسفانه اون شوق اولیه در من از بین رفت...
برای همین دیگه فکر نکنم بشه دنبال زیبایی گشت و کلام شما جز نشان دهنده ی مهربانی و طبع گرمتان نیست. سپاس :)
بقول شاملو، شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد!!
سلامت و آباد باشی جانم.
18 تشکر شده توسط : هاشم پور مهریار

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan