نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
و این‌گونه شد که شاه آرتور اکس‌کالیبور را از سنگ بیرون کشید؛ قلعه‌ی کملات را ساخت و سپس به جنگِ باکارا پوشان رفت. شمشیر در سنگ که می‌گن شمایی. البته نسخه‌ی وطنی... کلنگ در ملاج :) درود جانم. نقل این بود، شما که طلسمِ القرشی رو باطل کردی انصار عود، برتنیکوف یا حتی عبدالکریم الفرنسی و... رو هم مرور کنی فکر می‌کنم برات جالب باشه. عود به‌مثابه ایسی ساگاوا!
29 تشکر شده توسط : Rezvani رضا محمدی
جیم مثل جریان. جهش. جنبش. جنگ و جرقه. مثل جولانِ جان‌فرسای جنون‌های جریحه‌دار...! درود جانم. چه رخداد نابی که این عطر رو تا به جهانِ چنین مرثیه و فیلمی بسط دادی و من در گذشته... حتی خیال می‌کردم در این‌باره دست‌خط و نوشته‌ای دارم.... ولی گویا فقط خیال کردم... مرز میان خیال و واقعیت هرلحظه داره محوتر می‌شه... به خاک‌وخون بایست کشید کلمات رو... حال که واقعیت آمده تا استخوان‌های مارو خرد کنه و تمامِ رویا رو بدزده... پس ما می‌شیم اون جنگجو که جنگ رو هيچ‌وقت رها نکرد. می‌شیم اون مادر که تا آخرین لحظه‌ی عمر منتظر برگشتن پسرش نشست. می‌شیم اون پدر که سوخت و خاکستر شد ولی خبر مرگ همان پسر رو هیچ‌وقت به همسرش نگفت! کی به کیه؟ بذار بگن دیوونه است. چه باک از تمام داوری‌ها وقتی تو و فقط تو خبر از سوزِ جانِ خود داری. تو و فقط تو دلیل کارهات رو می‌دونی! خوش‌آمدی به جهان موجودات نامرئی. یک‌مقدار گوتیک، ناسازگار و اسلش هست. آب و غذا هم به‌مقدار کافی پیدا نمی‌شه... ولی درعوض شب‌ها صدای بوف میاد و روزها می‌تونی با چندتا تمساح بنشینی و از فلسفه‌ی مدرن حرف بزنی! خلاصه خیلی خوش می‌گذره :) بگذریم... قدردان شما و نیز باقی دوستان هستم. بمانید برای عزیزان‌تان و عزیزان‌تان برای شما.
43 تشکر شده توسط : نیلا ی فرهاد
قد صدوشصت. لاغراندام. صورت تراشیده. پوست خشک. موهای سفید. بینی استخوانی. سبیلِ سورئال! توگویی پشت آن رنگ‌بندی رمبرانت پنهان شده بود. سفید و خاکستری با تضادی اغراق‌آمیز از زرد حنایی. حاصلِ رفاقت با تنباکوی سردشت! عمو یدالله پیرمردی بود در مدرسه‌ی ما [مقطع راهنمایی] که بیش‌تر موجودیت داشت تا وجودیت. درواقع رتبه و جایگاه شغلی مشخصی برای او تعریف نشده بود. وقتی ناظمِ بی‌نظم کاری می‌کرد که از حیطه‌ی اختیار و توانایی‌هایش خارج بود می‌گفت این 'بابابیل‌زن' باز خرافاتی شده. سیصدسال از آن سال‌ها می‌گذرد. سیصدسال دیگر بگذرد می‌شود شش‌صد سال. خوب شد مدرسه تا همین حد مفید بود تا ریاضی و چرتکه بیاموزیم. باقی که چرندیات بود و طرحی شگرف برای سرکوب نبوغ و بلندپروازی. آن همه سال در شُل و گِل، برف و بوران، داغ و سوزان رفتیم و آمدیم که بفهمیم قرار است نفهمیم. که همین‌را هم بسیاری نفهمیدند. کلاش‌خانه بود. وای که چه دغل‌بازاری. بدبختمان کردند. کراش آن می! این حدیث از سَرِ دردی‌ست که من می‌گویم،، تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر،، گر بگویم که مرا حالِ پریشانی نیست،، رنگ رخسار خبر می‌دهد از سِر ضمیر...! در تضادِ آن‌چه در ذهن شاعر بوده! این عطر بابابیل‌زن است. یعنی کسی که خود هزاران مرض دارد و می‌خواهد درد دیگران درمان کند. یا آن‌که در کار اصلی خود وامانده ولی سراغ کارهای بزرگ‌تر می‌رود.


اگر کسی به‌این عطر علاقه‌مند باشد، بخرد و... تعجب می‌کنی؟ خیر. قطعا و حتما هر انتخاب، میل و سلیقه‌ای برای من قابل‌احترام است. | این عطر را بد می‌دانی؟ آن‌چه بد خوب. زشت زیبا و غیره می‌پنداریم بیش‌تر به رای، داوری، زعم و برداشت می‌ماند. هیچ‌چیز در معنای کلانِ خود بد نیست همان‌گونه که خوب هم نیست. دوقطبی خیر و شر را آدمی ساخت برای آسایشِ جان و هزاران چیز دیگر. به کهکشان‌ها بی‌اندیشیم. بیش‌تر به عبث بودن بد و خوب پی خواهیم برد. راستی بالا دقیقا کجاست؟ پایین چطور؟ | یعنی یک عطر نمی‌تواند با توجه به مفاد آکادمیک عطرسازی بد باشد؟ بدِ دوم با آن‌چه قبل‌تر ذکر شد متفاوت است. بله. می‌تواند. اما قضيه‌ی دوم هم باز شبیه به کارنامه است. یعنی یک چارت، قاعده و اصول برای 'خوب' و 'صحیح' تعریف شده که نهایی نیست و کروشه‌ی تعریفِ آن باز است. براساس همان تعریفِ ناتمام کارنامه‌ی خوب و بد صادر می‌شود. روزی همگان خیال می‌کردند ماشین‌پرنده برادران رایت بهترین است! | ربطی داشت؟ خیر. | لطیفه تعریف می‌کنی؟ بله. لبخند بزنید لطفا و فراموش نکنیم هر نوشته در اوجِ بی‌طرفی بازهم حاصلِ نگرشِ شخصی است. این‌طور می‌توان تعریف کرد : نوشته‌ها، ترسیمِ صورت‌فکریِ فرد در برخورد با یک اثر خاص هستند. ما قانون، آیین یا حکم نمی‌نویسیم. هیچ نوشته‌ای لازم‌الاجرا و یقین نیست. بلکه صرفا درونیاتِ خود را توسط ادبیات به مقام روایت، تشریح، تفسیر، تحلیل و گاها قصه‌گویی می‌رسانیم. | در موردِ خودِ رایحه هم این‌گونه است؟ بله و خیر. بایست به نویسنده توجه کرد. برای مثال خود من در کنار آش‌ولاش بودن بینی گاها ناخواسته رایحه را به‌نفع تخیل تحریف می‌کنم. پس شاید قابل‌اتکا نباشد. اما نویسنده‌ی دیگری هست که به‌هنگام تشریح کاملا رئال و با تکیه‌بر تئوری و هارمونی عطرسازی با رایحه برخورد می‌کند. دومی می‌تواند موثق[تر] باشد. اما در نهایت فکر می‌کنم همه‌چیز به فرد و ریشه‌ی فکری‌اش برمی‌گردد و هیچ‌چیز به‌مانند برخورد مستقیم راه‌گشا نیست. | باز لطیفه گفتی؟ بله. | ازدست لطیفه‌های تو کی خلاص می‌شویم؟ می‌گفت در پایان بودم که آغاز کردم. واگوییِ فصل‌آخر بود از ابتدا. یکی‌از همین‌روزها و شب‌ها کتابِ قصه بسته خواهد شد!

فریاد زد فرهاد! فرهادِ کوه‌کَن تو که آشنا با تمام سنگ‌ها و صخره‌هایی. کجا هستی؟ شاعر از غیب پدیدار شد و زمزمه کرد : همی گفت این‌که روزش را شب آمد،، به تلخی جانِ شیرین بر لب آمد،، دهان‌ش تلخ و شیرین در زبان بود،، به مرگ‌ش واپسین شربت همان بود،، به شیرین گفتم‌ش از دیده خون رفت،، که تا شیرین کنان جان‌ش برون رفت...! فریاد نزن آدم. فرهاد سال‌های سال است که جانِ شیرین را با جانِ شیرین تاخت زده است! شیدا؛ فرهاد مرد. بیستون به گریه افتاد و سینه‌ی دشت سوخت... آخ فرهاد. فرهاد دل‌شکسته‌ی من. ای‌کاش بودی تا می‌گفتی به کدامین کوه باید گریخت...!
39 تشکر شده توسط : علی فرهاد
رنگِ دشتِ سوخته دارد...! ممواغ ومن پریدن از روی دیوارِ ایدئولوژی‌های کپک‌زده، منحط و شِبه آپارتاید به بطنِ فلسفه‌ای است که آدمی را نه بر اساس جنسیت؛ بلکه بر مبنای درونیات طبقه‌بندی می‌کند و کمی جلوتر درمی‌یابد که همین کلاسه کردن هم باطل وَ اصل وُ بنیادِ طبقه‌بندیِ آدمی‌زاد بر هر پایه‌ای که باشد مضحک و مبتذل است. از غارها بیرون آمده؛ پذیرفته‌ که روزهای خوشِ جنب‌وجوش برروی شاخه‌ی درختان به‌همراه عموزاده‌های عشقِ نارگیل به‌پایان رسیده؛ دست از اثباتِ این‌که نئاندرتال‌ها هنوز منقرض نشده‌اند برداشته و درک کرده است که اتیمولوژیِ 'زن و مرد' به دودسته کردنِ آدمی یا هرچیزی شبیه به‌این نمی‌رسد و اسامیِ مذکور پس‌از انسان تعریف می‌شوند و موجودیتِ انسان پس‌از طبیعت و طبیعت مابعد هستی. [طبیعت به‌مثابه جوهر نه کوه و گیاه شنبلیله و هستی به‌معنای عالم بی‌انتها و آگاهی کل!] نقلِ چشمانی است که زن را صرفا گل‌بهی و مرد را الزاما قهوه‌ای نمی‌بینند. این‌جا از هجمه‌های ویران‌گرِ شیرین و اغواگری‌های فیزیکالِ نخ‌نما خبری نیست. زنی‌ست که روزها با او گفت‌گو می‌کنید؛ زیر فرکانس جادویی صدایش ذوب و نیمه‌شب به‌هنگام خواب مسرور از کنار او بودن به بزمِ تماشا می‌روید. عطر بی‌خواب شدن است. آوارگی در هزارتوی این سوال که چگونه می‌توان این‌چنین زیبا بود؟ چشمی که باز می‌شود و سپس لبخندی شهدگون را تحویلِ خیالاتِ برباد رفته‌ی تو می‌دهد. لبخند که نه مرفین! سرنگ. آتش... نشئگی به‌وقت تماشا. چشم‌ها؟ مت‌آمفتامین آبی! چه‌باک از اعتیاد، ابتلا و در جوب‌ها پوسیدن وقتی قرار است جنسِ نابِ ما مخدرِ چشمان تو باشد! تماشای باله‌ی گل‌ها و مویرگی محزون، گیاهی، تلخ و ناگرفته از افسنطین، اوهامی نزدیک‌به شهد افرا و هل مفهومی منجمد در شالوده‌ی اثر. نوش‌دارویی گرم و نیمه‌سوخته‌ ادویه‌دار با مزه‌ی شیرین و گاه‌گاه تلخِ کنترل‌شده باهمراهی دود خشک رقیق که ناخودآگاهِ دست‌نیافتنیِ چرم را نیز در جانِ میزبانِ خود تزریق می‌کند. زیباست. بقول خودشان یک شیپغ سیاه و سفید؛ احضارِ تکه‌هایِ متلاشی شده‌ی خاطرات که در هم می‌آمیزند و با یک‌دیگر برخورد می‌کنند...! عطر انیس واردا، فریدا کالو، اینگرید برگمن و هانا آرنت می‌توانست باشد. عطر جودیت باتلر، بث گیبونز، ژولیئت بینوش، بیبی اندرشون، ماریا کالاس. عطر پینا باوش و لیو اولمان ها. عطر تهمینه، گردآفرید و بوران‌دخت!
42 تشکر شده توسط : نیلا ی Nahid
رویشِ تُرد و غمگینِ گیاهی بی‌نام از جانِ یک صخره‌ی تنها...! تقاطع شعر و عطر همین‌جاست. کسی جا نمونه. من پیاده می‌شم آقا! دَم کوتاه و پُر نوسان؛ بازدمِ طولانی و غیرمعمول. تغییرشکل مفاهیم. تحلیلِ اشیا. خیال، خیال، خیال... تسخیرِ واقعیت و رسیدن به رهایی؛ آن لحظه‌ی پاک و مقدس. فرشته‌ای یا شیطان؟ من فراتر از هر نام‌ونشان هستم. رهایی این‌طور گفت و حادثه آغاز شد! درای‌اد آن شیپغ سبز است که با تخلیه‌ی حافظه‌ی بلندمدت عطرسازی به دیدار هم‌گونه‌های ازیاد رفته‌اش می‌رود و شمارا تا به قلب جنگل‌های نیمه‌تاریک و ملاقاتِ صخره‌ای می‌برد که برروی جان‌ش خزه و گیاهان ناشناخته لم داده‌اند. اندامی گرم با رایحه‌ی فلورال چوبی کم‌تند انیمالیک، رنگ سبز و تشریح مزه‌های تلخ ترش و شیرین. تزریق رایحه‌ی مرکباتی غیراسیدی در استخوان گل‌ها (تقریبا خشک)، اوکموس، لبدانوم و نت‌های حیوانی. بیرون کشیدن ویژگی‌های انیمالیک مشکی قارچ‌گون از جان کاستوس، خیالاتی شبیه به تنباکوی علفی که استعاره‌ای وانیل‌مانند و دودی رقیق نیز همراهی‌اش می‌کند با دهانه‌ای مسرور از رنگ سبز و نقش‌آفرینی گیاهی علفی خزه‌ای تند که بعدتر به‌سوی نرمی و سازش کرنش می‌کند. جریانات خاکی و خاشاک‌مانند را در سایه‌سار چوبی می‌شناسد و با خوانشی از عناصر پایه [برای من حس روستیک، پوستی تیره چرمی حیوانی دارد] همان می‌شود که می‌توان نام‌ش را گذاشت : تلنگر! این عطر ازنظرمن کلاسیکِ محض نیست. بلکه دورنوردیِ جانداری نوین به گذشته‌های دور است. یعنی چیدمان، اجرا و فرمول‌بندی اثر وام‌دار قدیم است اما تعهدِ جزبه‌جز ندارد و در بافت دچار تحول و بیش‌تر تفاوت می‌شود. توگویی یک قطعه‌ی پیانو کلاسیک یا باروک توسط یکی از سینتی‌سایزرهای کرگ درحال اجراست. لیز مادرانه‌ترین عطرها را برای آدم‌ وارونه‌ی قرنِ سانتریفیوژ و کسالت خلق می‌کند... دیوانه‌وار لالایی را در گوش او زمزمه می‌کرد. مادرش می‌گفت سرت درد دارد دائم تنِ تو سازش ندارد از جان خود چه می‌خواهی؟ ببخش مرا که این‌چنین ناهنجار و دیوانه‌ام مادر... لبخند می‌زند... لالا لالا گل گندم، گل مریم، گل یاسم، گل پونه، لالا لالا گل زردم، بخواب آرام در آغوشم... چه می‌کنی در غربتِ خود و غربتِ خاک و خاکستر؟ می‌جوم. گردن زیستن را! می‌جوم. استخوان زندگی را. هم‌چون یک مطرود در قبیله‌ای بدوی تنها شکار می‌کنم و ردپای بقا را بو می‌کشم. آرام بگیر طفل رنجور من... این عطر بوی لالایی می‌دهد... و شکارچی بارها از خود پرسید به‌راستی چرا زیبا؛ زیبا می‌نماید؟
37 تشکر شده توسط : Rezvani محسن جمالیان
سلام. سلام به رخ هم‌چون قمرت،، تا چو خورشید، نبینند به هر بام و درت :) چندتا سوال. بفرمایید! چرا نوشتی کوتای آن نطفه‌ی ناخواسته است که مقرراتِ تکاملِ هنر را آشفته می‌سازد؟ دلایل بسیارند و غالبا به مباحثِ آکادمیکِ فلسفه‌هنر مربوط می‌شوند. اما؛ سارا کاظمی هم‌کلاسی قدیمی من تعریف می‌کرد سال اول دوره‌ی دکتری زمانی که از استاد میهمان که از کنسرواتوار اتریش به تهران آمده بود پرسیدم چه‌چیز باعث تکامل هنر می‌شود، مترجم پاسخ را این‌طور ترجمه کرد : جواب دادن به این سوال بسیار سخت است. اما هر آن‌چه الفبایی جدید برای زیبایی‌شناسی باشد و در الگوریتم‌ش نوآوری به‌مثابه ایجادِ روش‌های بدیع یا کشفِ راه‌های جدید [نرفته!] بگنجد می‌تواند به این تکامل کمک کند. به‌غیر از این در بهترین حالت یک تکرارِ گزنده است و با قوانینِ مذکور هم‌خوانی ندارد. | کلون‌سازی لذت یعنی چه؟ یعنی ترویجِ یک عادت وسیع [منوط به عطر نیست] که به این اصل می‌رسد : پسندیدن نیکی میناژ به‌جای لیو اولمان! خیابان‌گردی در استانبول، دونر کباب به نیش کشیدن و سینه‌خیز تا شانلی اورفا رفتن برای بلعیدن چیگ(چی) کوفته به‌جای مثلا مسافرت به اسکاتلند و غرق شدن در معماری گوتیک. پول نیست آقا! ویزا نمی‌دن یا نه هرکس دنبال یه چیزه خب. همه که تمایل به این چیزا ندارن... مقصود چیز دیگر است! شبیه‌سازی لذت به‌جای تفسیر آن و راکد کردنِ جمعیت در سطح. | القای اغواگریِ سطحی؟ یعنی توسط امکاناتِ همان کلون‌سازی به مدلی از ارگاسم جسمی یا حتی روانی برسیم که حقیقی نیست. مثلا ترویج دون ژوانیسم افراطی [نه صرفا جنسی!]. ساده‌تر؟ آردی را با لالایی پژو به‌خواب بردن! | کالبدشکافیِ نیازهای پلاسیده؟ کوتاه بیا! این‌ها همه تمایل به هجو دارن و حاصل نوشتن بعد از شام چرب و پرخوری هستن... مزاح می‌کنم :) / سال‌ها قبل، از هم‌گرایی [convergence] و نقاشی دیواری روی زمینه‌ی قرمز هندی! [mural on indian red ground] جکسن پولاک یک پرینت یا بهتره بنویسم wall art بسیار باکیفیت با عمق‌میدان دقیق و تمکینِ موبه‌مو از جزئیات داشتم... روزها به روزمرگی و شب‌های زیادی به تماشا گذشت... وقتی بعدتر خودِ نقاشی؛ آشوبِ هدف‌مندِ ایده‌ها، نوآوری، رگه‌های اکسپرسیونیسم انتزاعی، تزریق برون‌گرایی حداکثری در یک مخلوقِ درون‌گرا، چگونگیِ هم‌نشینی سرشتِ رنگ‌ها در کنار یک‌دیگر، آن تضاد ویران‌گر، سیلانِ نیروها و از همه مهم‌تر ردِ نگاه پولاک رو برروی تابلو دیدم بهتر درک کردم نقاشی‌ها می‌توانند صدا، بو و مزه هم داشته باشند. حتی با لامسه سروکار دارند. نوری روشن‌تر از تابش خورشید... بتاب بر چشم من ای روشنا که نمی‌خواهم جز تو را ببینم... توگویی هیچ‌وقت قبل‌ازآن برخورد نقاشی‌ها رو ندیده بودم و تصاویر مسخره‌ای که تو خونه داشتم باوجود کیفیت، دقت، شباهت و قیمت بسیار بالایی که داشتن جز یک شکاف و بلندپروازیِ جعلی و برداشت تک‌بعدی که برای جا خوش کردن برروی یک دیوار عور و برهنه زاده شدن هیچ نبودن. خود پولاک می‌گه هیچ رنگ و خطی اتفاقی برروی تابلوهای من نقش نمی‌بندند. پرینت من اما گویا بستری از اتفاقات بود! زمانی که می‌نویسم 'کوتای فقط خیال می‌کند شبیه است. دوست دارد باشد. بارائوندا مغز دارد و این نه' یعنی مرورِ همین اپیزود که خواندید. تقاضا می‌کنم به فرم و آهنگِ نوشته دقت بفرمایید. بله. خروجیِ بارائوندا و کوتای همانندی دارند؛ همان‌طور که قبلا هم نوشتم خوشبوست و شما را شگفت‌زده خواهد کرد. حتما امتحان کنید. حتی اشاره کردم اگر طرفدار این اثر هستید بدانید که سلیقه‌ی من نم برداشته و با یک بروبابا از مطلب عبور کنید! اگر قرار باشه یک ریویو ی به‌اصطلاح استاندار و متعارف بنویسیم باید ساده و به‌شکلی متداول به 'شباهت' اشاره کنیم. می‌پذیرم. ولی عزیزانم من که ریویو نمی‌نویسم! یا حداقل آن‌چه می‌نویسم رایج نیست. اما به شما اطمینان می‌دم که هیچ تشبیه یا جمله‌ای رو مهمل و برای هجوگویی، فریب یا حتی صرفا تزئینِ نوشته به‌کار نمی‌برم. شاید یک‌روز که توان و انگیزه‌ی بیش‌تری داشتم ذیل یکی از عطرها برای‌تان بیش‌تر شکافتم که هر متن چگونه شکل می‌گیرد و هر خط به چه چیز یا چیزهایی اشاره می‌کنه. اما بی‌تظاهر باید عرض کنم که بنده این حق رو برای همه‌ی شما دوستان قائل هستم که با تک‌تک کلماتی که می‌نویسم مخالف باشید یا منوال و روشِ نوشته‌هایِ معلوم رو نپسندید. نپذیرد؛ خنده‌دار بدانید؛ نقد کنید یا حتی نقض. هر داوری، تفسیر و برداشتی رو هم با کمال میل پذیرا هستم. سابق‌براین هم اشاره کرده بودم که برخوردِ آرای غیرهمسو و نیز تفکراتِ متضاد در یک اجتماع همیشه باعث پیشرفت و تعالی خواهد شد. البته اگر هدف ما توسعه‌ی آگاهی و ترقی اندیشه باشد.سپاس.
41 تشکر شده توسط : Rezvani سالار كلوچه
Kutay
لینک به نظر 29 آذر 1401 تشکر پاسخ به سالار كلوچه
پرسید روزگارت چطور می‌گذرد؟ گفت تتمه‌ی جانِ خودرا به دندان گرفته‌ام و در این شب سیاه خواب‌گردی می‌کنم. بهار بود که نوشتم زمستانِ پیشِ رو قرار است عجیب سرد باشد. زمستان نیامده؛ اما سوز استخوانِ مارا زیر شلاق گرفت... من نمی‌دانستم ته‌مزه‌ی سرما تلخ است و رایحه‌ای شبیه به ابعادِ متالیکِ رزاکساید دارد. آن شعر بودلر را خوانده‌اید که می‌گوید معقول باش ای دردِ من و اندکی آرام‌ بگیر؟ / آن سال‌های دور که زمستان‌ها برف می‌بارید، شب‌های پاییز از تودرتوی درخت‌ها صدای بوف می‌آمد و بوی چوب‌های نیمه‌سوخته تمام اتمسفر را اشباع می‌کرد... وفور لذت... بله همان سال‌های دورافتاده و بعید که تمام‌ش را تقویمِ بدجنس از ما دزدید... سیراب و سرشار از زندگی بودیم... پدربزرگ می‌گفت آن‌کسی که از دیگران به نیکی یاد می‌کند رونق و روشناییِ درون‌ش را فریاد می‌زند. سالار و ریک بزرگوار درود. قدردان محبت شما هستم. سپاس‌. عزیزانم من در هیچ‌یک از پلتفرم‌های مجازی عضو نیستم... عذرتقصیر. حافظ می‌فرماید گفت‌گو آیینِ درویشی نبود،، ور نه با تو ماجراها داشتیم...! نوجوان بودم گل‌رخ گفت این پسر ناسازگار، خلوت‌گزین و شلخته است :) راست می‌گفت... گل‌رخ مادربزرگم بود... چقدر 'بود' زیاد شده این روزها... بله درست حدس زدید... زیبایی عمیقا ماضی شده است.
38 تشکر شده توسط : Rezvani  Someone Out There Saba
Kutay
لینک به نظر 28 آذر 1401 تشکر پاسخ به علیرضا ر
درود. کوتای یونیک لاکشری آن نطفه‌ی ناخواسته است که مقرراتِ تکاملِ هنر را آشفته می‌سازد. مدلی از کلون‌سازی لذت... القای اغواگریِ سطحی و اینداستریال که اجازه می‌دهد در کانون‌توجه باشید حتی بدونِ داشتنِ ویژگی‌های قابل‌توجه! چنان حجیم بوی خوش را باج می‌دهد که درموردتان پچ‌پچ می‌کنند... او این‌جاست... این‌جا بوده... من از عطرهایی که صرفا با کالبدشکافیِ نیازهای پلاسیده از آدم‌ها جیب‌بری می‌کنند دور هستم. بسیار دور... می‌پرسید آیا عطر نیامد برای همین پچ‌پچ‌ها؟ اصلا یکی‌از هدف‌ها خودِ دیده‌شدن نیست؟ بله. می‌تواند باشد... برای مثال شماره‌ی سه تاور یا اپیک ومن امواج هم میزبانِ خودرا مجزا و توجه دیگران را به‌سوی او جلب می‌کنند. اما آن‌دو کجا و این کجا. من هیچ‌چیز در چشم‌های مرده‌ی این طفل نیافتم. تهی از هرگونه درخشش، نبوغ، نوآوری یا پرسش. یک رباتِ برنامه‌ریزی شده که جز انجامِ چندکار هیچ بلد نیست. [این‌دست عطرها کم نیستند!] ناگفته نماند به رسمِ ربات‌ها همان چندکار را به‌بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد. اما نمی‌داند در شب‌های سنگینِ تنهایی چگونه با شما معاشرت کند. اگر از او در مورد عشق بپرسید سکوت می‌کند... از طوفان، از زندگی، از نگاه‌هایی که غیب شدند. تمام آن‌چه به تاراج رفت. چپاول شدن آرزوها. رنجِ ناتمامِ زیستن... سکوت می‌کند. این لعنتی فقط سکوت می‌کند. می‌فرمایند هدف‌گذاریِ اثر این‌ها نیست و برای جست‌وجوهای ساده‌تر خلق شده. پس چرا حول‌وحوش سیصد یورو قیمت‌گذاری شده؟ اگر پنجاه یورو بود، بله. لدر، وود و امبر بِلند دیویدوف روی هم از کوتای ارزان‌تر هستند. با این تفاوت که آن سه قلب و مغز دارند و این فقط یک تراشه‌ در سینه! می‌گویند شاید مواداولیه ناب استفاده شده... بفرمایید پاپ‌کورن! آمده برای منم‌منم، جلب‌توجه و شواف. البته برای من این‌گونه است. منی که سلیقه‌ام نم کشیده و همه‌چیز را لابد واژگون می‌بینیم. پس بی‌تفاوت نباشید و حتما با او ملاقات کنید... شگفت‌زده خواهید شد و احتمالا می‌خندید به این جملات. راستی کسی می‌داند چه شد؟ آدمی که قرار بود بهترینِ زمین باشد این‌روزها فقط دست‌وپا می‌زند که او را ببینند. تو چه می‌فروشی؟ من توجه می‌فروشم آقا! چند؟ گران است آقا. چقدر گران؟ بسیار...! نکته‌ی اساسی این است که اجازه ندهیم طمعِ تماشایی‌بودن مارا ببلعد. برخی فقط برای بیش‌تر دیده‌شدن و تمجیدهای کشکی عطر می‌خرند و می‌پوشند. تنِ اعضای قبیله‌ی ما اما بوی دود می‌دهد و با آتش سروکار دارند... از این کارها بلد نبوده و نیستیم. اصلا خجالت می‌کشیم اگر زیاد نگاه‌مان کنند... برخی نمی‌دانند خودبه‌خود باید دیده و شنیده شوند؛ سپس بو می‌کشند اورا! عطر، مدارک تحصیلی، اتومبیل... همگی بعداز مقامِ انسان قرار می‌گیرند. هی تو با آن عطرِ چندصد پوندیِ خوش‌بو... بگو تا بدانیم. انسانِ تو چند است؟ ارزان است آقا. چقدر ارزان؟ بسیار...! بایست مزرعه‌ی درون را حاصل‌خیز کرد. که بدونِ این با عطرهای آن‌چنانی هم به‌هیچ جایی نمی‌توان رسید. چه شریف است آن‌کسی که اصلا عطری ندارد اما خودش خطی‌ست بر روی صفحه‌ی انسانیت. ماندگاری و نشر این‌جاهاست که مهم می‌شود! این چی داره می‌گه؟ نمی‌دونم. بگو تموم‌ش کنه. خسته شدیم... بله! / بلک تار. دو مادر دارد و پدر هیچ. ان‌صوفی بیهاگل و آملی بورژوا. اگر به بایگانی مجموعه اضافه شد از این جانور هم خواهم نوشت. در پایان از تو جانم و نیز باقی دوستان بابت محبت، تامل و تحمل‌تان سپاسگزارم. به‌امید عدالت و روشنایی.
52 تشکر شده توسط : ادیب جلالی مهریار
مرور خرافات قبل‌از خواب...! عجب تئوری بی‌دقت و سنگ‌دلانه‌ای. با این و این‌ها می‌توان فهمید چرا خودنمایی پشتوانه‌ی انسجامِ آدمِ امروزی‌ست. سقوط بشر را در استخوانِ این مخلوق می‌توان بو کشید. یونیک لاکشری. ایرادی دارد اگر عیاشی نوظهور ترجمه‌اش کنیم؟ کابوسِ مستمرِ این روزها با استشمام کوتای برای من کامل شد. این‌یکی هم از تمام نیازهای دسته‌چندمی و تاول‌زده‌ی آدم‌ها سواستفاده می‌کند. یعنی خوشبو نیست؟ چرا هست و هم‌چنان صحبت صرفا بر سر 'بو' نیست. بلکه تفکر، ژرفای رایحه، میزان اثرگذاری و چراییِ ایجاد. به‌حدی برروی عناصر تاکید کرده‌اند که آدم از خودش بیزار می‌شود. دلیل این اصرار بی‌مورد در عطرسازی چیست؟ بسیارند... اما؛ یک. اثر عقبه‌ی فکری ندارد و هیچ دورنمایی نیز برای خود متصور نیست. نمی‌داند از کجا آمده و به کجا می‌خواهد برود. | دو. ناتوانی خالق | سه. پیروی از ایده‌ی هنر به‌مثابه ثروت‌سازی. | چهار. حاصل برون‌گراییِ منفعلانه در یک بعدازظهر سگی‌ست! تمام دنیا یک‌صدا می‌گویند شبیه به بارائوندا گوالتیئری است. خیر نیست. فقط خیال می‌کند شبیه است. دوست دارد باشد. بارائوندا مغز دارد و این نه! عطر بی‌مغز یعنی چه؟ فردی را تصور کنید که از اتومبيل تسلا پیاده می‌شود. کت‌وشلوار و عینک‌آفتابی پرادا؛ کفش تستونی؛ ساعت پتک فیلیپ... ولی وقتی با او صحبت می‌کنید متوجه می‌شوید خیال می‌کند گراز پرنده است! بله. عطرهای بی‌مغز این‌گونه‌اند. عرفان می‌گوید فریبنده‌ی چشم‌ها. ظاهر قابل؛ باطن باطل! کسی می‌گفت 'برو نمره‌ی این عطر رو در سایت‌های معتبر خارجی ببین بعد بگو بده' یک. هیچ‌وقت نگفته یا ننوشتم که بد است. دو. معتبر؟ چه بانمک! شمارا به نمره‌های آی‌ام‌دی‌بی فیلم‌های سینمایی ارجاع می‌دهم. یا نه کمی بامزه‌تر... جایزه‌های اسکار سینمایی و گرمی موسیقی. لیست موسیقی‌دان و کارگردان‌هایی که هيچ‌گاه این جایزه‌های دوزاری را دریافت نکرده‌اند مرور کنید خود خواهید فهمید که اوضاع از چه قرار است. جایزه‌های مثلا هنری که حتی تحت‌تأثیر جنگ‌سرد هدف‌گذاریِ خود را تغییر می‌دهند! حتما دليلی داشت که لوئیس بونیوئل گفت هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی برنده‌شدنِ اسکار از لحاظ اخلاقی برای من منزجرکننده نیست! بیایید با هم بخندیم به نمره‌ها و جایزه‌ها. بیایید شاد باشیم از پسندیده نشدن. از مورد اقبال جمع قرار نگرفتن. که خود نشانه‌ای برای این مهم است : قدم‌ گذاشتن در مسیر صحیح! از پرچم‌داران، سهام‌داران، نام‌آوران، دلاوران و طرفداران این برند یا خانه عطرسازی تقاضا می‌کنم از ورم کردنِ تعصبات دوآتشه‌ی خود جلوگیری بفرمایند. این یک پرداخت شخصی است و فراموش نکنیم درنهایت ایده و تفکر هیچ فردی اصلِ مطلق نیست. شما می‌توانید با یک ریش‌خند و سیزده‌تا بروبابا از کنار این نوشته عبور کنید و هشت الی ده میلیون بابت خرید این عطر پرداخت و تا می‌توانید خود را در جگرِ حسن‌توجهِ جمعی فرو ببرید. نوش. خلاصه که عطرهای بی‌مغز بسیار دل‌سردکننده هستند. بی‌مسئله. بی‌دغدغه. بدون زخم. بدون آرمان. خالی‌از اندیشه. بی هیچ پرسش. حتی آرزو هم ندارند. بنیان‌گذارانِ یونیک لاکشری بروند Black tar parfumerie particuliere را بو کنند شاید شرمنده شدند که کوتای نوپای آن‌ها با این آنارشیستِ قرنِ غلط‌های زیادی هم‌قیمت است! مثلا قرار بود هنر باشد برای هنر. التیام. درمانِ درمان نشدنی‌ها. افسوس. خود درد شده‌، زخم می‌زند و اگر این‌را بگویی دیگران می‌رنجند. پس باید سکوت کرد و تماشا... لامپ‌ها را خاموش کنید بخوابیم. نخواستیم. تمام آن‌چه خواندید هم مرور خرافات بود! عطر به‌شکل ویران‌گری مضحک شده. باید رهایش کرد که یک فصلِ پشت‌سر گذاشته‌ی شریف بهتر از یک استمرارِ اسف‌بار است.
58 تشکر شده توسط : مهریار شایسته
گفتم بدرود. موفق باشی...! دهانه‌ای مرکباتی صابونی غیرچرب گلی با قرائتی از لاوندر و رجوع به حس‌های باربرشاپی تقریبا مدرن. بعدتر قاپیدنِ امتیاز از پچولیِ سوپرهربال، مبالغه‌ای از طعم‌های گچی تلخ و در این‌بین اتفاقاتی چوبی به‌همراه چندقطره وتیور در اتمسفری خشک. اجرای اثر متوسط. نشر و ماندگاری ضعیف. فیدبک مثبت. مناسب برای پاییز و بهار / چندسال قبل در جاده‌ی هراز لابه‌لای پیچ‌های سبز، زیر ریزش باران و حجمِ خالیِ نگاه‌ش، ماشین زد به سرش و ناگهان خاموش شد... فاصله فاصله فاصله... مامور امدادخورو اومد. همین‌طور که داشت به موتور نگاه می‌کرد و می‌گفت بنزین داره؟ لنت رو تازه عوض کردی؟ از بین چهارشاخ گاردان و مسائل اتومکانیک رفت روی اولین پله‌ی فلسفه‌ی اسپینوزا. البته خودش این‌طور می‌گفت. بَه عجب فیلسوفِ پر زرق‌وبرقی. دوساعت بعد ماشین رو که درست نکرد هیچ. قفل صندوق عقب رو هم شکست. آخرسر بهش گفتم عزیز همه‌ی این‌هایی که گفتی برای اپیکور بود نه اسپینوزا. درست هم نبود. اون‌هم چشم‌هاش رو باریک کرد و گفت مطالعه‌ات رو بیش‌تر کن. ما هم گفتیم چشم اون‌هم گفت آفرین و غیب شد. بااحترام. ماسکیلِن پلوریئل با این‌که خوشبوست ولی عطرِ اون آقاست :) پُرنما. بی‌دلیل گران و سوال مهم که چرا گران؟ گران یا گرون؟ برو بیرون؟ بله :) قرار گرفتن اموجی شعف و پوکرفیس درکنارهم. به‌نظرم فرانسیسِ قصه‌ی ما عطرهای مسئله‌دار و مهم‌تری داره که می‌شه باهاشون معاشرت کرد. خلاصه‌که این بچه نمی‌تونه با من هم‌خونه بشه بقول سیلورستاین وقتی چمدان‌ش را به‌قصدِ رفتن بست نگفتم عزیزم این‌کار را نکن. نگفتم برگرد و یک‌بار دیگر به‌من فرصت بده. نگفتم بارانی‌ات را کنار بگذار. قهوه درست می‌کنم و باهم حرف می‌زنیم... نگفتم جاده‌ی بیرونِ خانه طولانی، خلوت و بی‌انتهاست... گفتم بدرود. موفق باشی. او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام نگفته‌هایم زندگی کنم...!
36 تشکر شده توسط : منوچهر mohsen

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan