نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
کامبیز بزرگوار این بار که در رویا پدربزرگ را ملاقات کردید مابین عطر یاس و سایه ی بی منت مو در خنکای آن خانه از ایشان بپرسید آیا پیرمردی با موهای سپید و انگشتری مزین به یاقوت کبود را ندیده اند؟ پیرمردی که همیشه با خود تنباکو و پاپیروس داشت.
کسی چه می‌داند از اسرارِ عالم رویا!
شاید گمشده ی من، کنارِ پیدایِ شما باشد.


... و اما فرمودید راز! سپهری می‌گوید:
کار ما نیست شناسایی رازِ گل سرخ.
کار ما شاید این است؛ که در افسونِ گل سرخ شناور باشیم.
که میان گل نیلوفر و قرن! پی آواز حقیقت بِدَویم!
حقیقت و رایحه ی محرک و شیرین گل یاس را برای شما آرزو میکنم و تمام قد سپاسگزارم بابت این نظربازی جان دار و پراحساس.
13 تشکر شده توسط : nazanin  Someone Out There Saba
آقا اجازه!؟ بازهم پرحرفی!
نیاز است برویم به بیست و هشت سال قبل :)
جایی که پدربزرگ با کاغذ پاپیروس سیگاری می‌پیچید بسیار عجیب!
تنباکویی داشت تیره رنگ، مرطوب، با طعم و بویی ترش و گیرا
ابتدا کاغذ را کمی نمدار میکرد تا قلب نازکش نشکند سپس با دست و دلبازی تنباکو را بین کاغذ قرار میداد و روی آن را پُر می‌کرد از پودرِ میخک و علف لیمو خشک شده!
وقتی کاغذ را می‌پیچید برای بسته ماندنش از شهدِ رقیق شده توتِ سفیدی استفاده می‌کرد که مادربزرگ می‌پخت!
(این را نگه دارید)
پدربزرگ اسبی داشت! بسیار زیبا و آرام
او را رِوار صدا می‌کرد
به زبان گیلکی یعنی رودخانه!
چرا؟ چون روار نقش رودخانه ای زیبا را برروی زمینه ی مشکی تنش داشت :)
خطوطی بی نظیر و رودخانه مانند به رنگ خاکستری!
روار را از هرجایی رها می‌کردی خرامان خرامان بازمی‌گشت به خانه و میرفت جایی که پدربزرگ همیشه تنباکو دود میکرد و پاپیروس، علف لیمو و میخک را مخفی :)
همه ی اینها باهم در اتاقکی کوچک در دلِ حیاطی بسیار بزرگ و داخلِ سبدی زندگی می‌کردند که از جنس چوب بود...
اما نمی‌دانم چه نژادی.
به خاطر دارم پدربزرگ یک بار گفت...
روار بخاطر بوی تنباکو میاد اینجا
میدونی چطور راه رو یاد میگیرن اسب ها؟
از روی بو!
بوی گزنه و پنیرک و گِل و لای این مسیر و به خاطر میسپارن
بوی این حیاط، بوی هوای اطرافش، بوی آب های راکد داخل چاه
بوی تن من...
پدربزرگ از شترهای بیابانی که بوی آب را از کیلومتر ها دورتر استشمام می‌کنند میگفت... اینکه حیوانات یکدیگر را بو می‌کشند و قلمروی خود را با خط بوهایی قوی مشخص می‌کنند... اینکه یاس اگر حالش خوب باشد بوی متفاوتی دارد نسبت به زمانی که غمگین است!
پدربزرگ به شکل عجیبی زندگی من رو دوتکه کرد...!
من عمیقا با حسی درگیر شدم که نمیشناختمش و سالها بعد در جوانی فهمیدم نامش چگونگی هایِ بقاست! نامش لذت است و میل!
و امشب باتو ای آموزگار، رجوعی داشتم به آن چگونگی ها.
من هنوز هم بوی خشک و چوبیِ پاپیروس و آن بوی خاک مانندی که بعد از مرطوب شدن پخش می‌کرد
رایحه ی معطر و خنک علف لیمو
طعم شیرین و نت ادویه ای میخک وَ ترشی های بی اعصابِ تنباکو از خاطرم نرفته...
هنوز صدای بی نظیری که در اولین لحظه ی برخورد آتش با آن معجون ایجاد میشد و تغییر رنگ شهدتوت در برخورد با حرارت در ذهنم هست
بو و شمایلِ اولین دود؛ که در فضا سنگین میشد و بالا نمی‌رفت!
جناب سخی و هر کدام از شما عزیزان که تا اینجا با من و آن خاطره همراه هستید...
امروز نه پدربزرگ هست. نه روار. نه آن خانه. نه آن حیاط. نه آن اتاقک. نه آن سبد چوبی. نه گل و لای و گزنه ای برای بو کردن!
نه حتی مسیری...
حتی من هم در آن ابعاد و تشخیص دیگر وجود ندارم!
تمام لوکیشن و شخصیت های آن خاطره در غبار زمان غرق و ذوب گشته اند...
اما من اینجا داستان های پدربزرگ، بوی بی نظیر پاپیروس و میخک و تنباکو، رودخانه ی خروشانِ رها بر روی تنِ رِوار و ناخُنک های بی امان خودم به شهدتوت سفید را بسیار روشن به خاطر می آورم...!
اینجا 'وجودداشتن' و 'بقا' معنای تازه ای می‌گیرد.

جناب سخی... من درس امروز شما را به دقت و با تأمل خواندم
جان مطلب را گرفتم که به راستی چه جان دار هم بود.
اما ناگهان یاد سیل عظیمی از خاطرات افتادم که عطش بیان این یکی در من ایجاد شد...!
مسیری دارد کمی دور از درس کلاس شما و فضای این مدرسه و من دانش آموزی هستم که بی اجازه حرف میزنم اما همچنان امیدوارم به بخشندگی شما آموزگارِ مهربان.
درود برشما و پوزش بابت طولانی بودن تک تک حادثه هایم.
28 تشکر شده توسط : الف ش محمد جواد رضوانی
Ultra Male
لینک به نظر 3 آبان 1400 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
درود بر شما مردِ باتجربه و فروتن.
سپاسگزارم بابت توجه، تامل و مهربانی ات.
برایت بقا و لذتی سرخ را آرزو میکنم.
2 تشکر شده توسط : nazanin سعید رضایی شوشتری
Dark Rebel
لینک به نظر 2 آبان 1400 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
فرمودید: کیلومتر ها دور از تو... می‌بویم!
به راستی که دیدار و استشمام را جغرافیا حریف نیست و حضور و لمس مفهومی دارد بالاتر از برخوردهای فیزیکی!
خلاصه کنم : من هم همینطور!!
سپاسگزارم از شما آموزگار فروتن و مهربان.
حضورتان گرم و باقی.
6 تشکر شده توسط : فرهاد Melody
Dark Rebel
لینک به نظر 2 آبان 1400 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
جناب، شما چه دقیق در صفت های 'سنجیده' 'پسندیده' 'فهمیده' خلاصه می‌شوی. درود بر شما.
آشنا با جمله بندی های کاربلد شما هستم.
از شما صنعت نقل قول و هنر خاطره نویسی و دستورزبانی که جاافتاده و محترم است با موهایی مجعد گندمی دیده ام.
نثری که گاه مسجع است و همواره مسجل!
خلاصه در ارتباط با شما، ابتدا سیل روانِ کلمات بود که جلب توجه کرد و بعد بی سروسامان بوها و داستان هایشان.

فرمودید نمایشنامه نویسی...
به به. هنر تصویرسازی است و نگارش و ارتکاب و انتقال !
چه زیبا اشاره ای...
اما چیزی هست که می‌خواهم آرام درگوشت بگویم...
می‌نوشتم. بسیار بسیار...
اما خانه ی من موریانه و موش داشت! شهرم شغال!
موش کاغذهایم را جوید و موریانه مدادم و در انتها شغال دستم را!
شاید اما... دوباره... زمانی... در شهری که شغال ندارد... آغازی :)
رسید قربان؟ :) قطعا که رسیده!
در انتها جناب سخی بی پناه تر از همه مدیر این رسانه، مجله و مرجع است. جایی که باید از چرم و کهربا و میخک بگوییم... از موش و موریانه و شغال می‌نویسم و او یا آنها چه با آرامش همه را می‌خوانند و می‌فرستند برای دیگری!
درود دوباره بر شما و تشکر از مدیر و مسئول محترم بابت شکیبایی اش.
مدیر محترم : اوکی. فقط بگم اینجا حرف درگوشی نداریم. :)
10 تشکر شده توسط : فرهاد Melody
جان واروِتاس دارک ربل
دوازده سال پیش چند روزی را در ییلاق سووتون یا سوباتان گذراندم.
آنجا کلبه ای بود...
در سراشیبی پهناورِ یک تپه
ما بین عریانِ بی مرزِ طبیعت و فریادِ پُر از پژواکِ ارتفاع
همانجا که گوسفندها بی خبر از دندان گرگ بودند
زیر رایحه ی گل ها و گیاهان وحشی
در حال تماشای گرگم به هوای علفزار و باد
در تماس با طراوت و سرزندگیِ مه و بویِ آسمانی که این بار از همیشه نزدیک تر بود! به من...
کلبه بسیارش چوب بود، از نژادهای مختلف
کمی کاه و گِل... چند تکه فلز یشمی رنگ و چند شیشه‌ی مشجر
مرد و زنی در آن زندگی می‌کردند.
وقت می‌گذراندند! خودشان اینطور گفتند.
می‌گفتند گاهی می آییم... و بسیاری نه!
مرد خراطی می‌کرد. نابلد
زن با چرم مچ بند می‌ساخت. بسیاربلد!
برای خودشان! نه برای فروش یا هرچیز دیگر...
مرد تنباکویی دود می‌کرد شبیه به تنباکوهای مزارع ترکیه
شرقی بود و روشن! با برش های نامرتب و طعمی ترش!
مُشکی بسیار تیره و بزرگ مابین حصیر پیچیده و از سقف آویزان کرده بودند.
هل، دارچین، فلفل، سماق، پاپریکا، پول بیبِر، بذرگشنیز، زنجبیل، اورگانو، پنیرک، نعناع، ترخون، چوچاغ، پونه وحشی، زیره و کلی از این خوشبو ها در کنجی برای خودشان لم داده و چرت می‌زدند.
آنجا فهمیدم پونه کوهی را خالیواش می‌گویند :) زیباست.
آنطرف تر یک سماور تقریبا بزرگ برنز رنگ که داخلش قطعه های کوچک چوب می انداختند، بعد نفت و در نهایت عنصر آتش.
مرد میگفت: چای باید طبع گرم داشته باشد و بوی دود بدهد.
گرمی چای از هل، دارچین و زنجبیل است و بوی دودش از چوب!
وُرم اسموکی می‌پسندید جانان :)
خانم میگفت. چای همین که گس باشه کافیه :)
بگذریم.... دارک ربل
بویِ آن مرد. آن زن. آن کلبه. آن خاطره را می‌دهد!
بااین فرق که آن خاطره سپید است و خنک اما این نه.
آن بوهای بسیار طبیعی ماندگار بودند اما این نه
ماندگار که چه عرض کنم!
گویا در ژنتیک آن کلبه وجود داشتند.
کلبه بو نمی‌داد؛ بو داشت!


هل، رام، آرتیمیزیا وَ خانم کلاری :))
اینتروی دارک ربل شیرین چوبی و ترش است (علفی و تند/ برای من آری و برای باقی شاید خیر!)
بوی هل کاملا میلِ چوبی و کلاری خاطراتی از فرِش توباکو در سر دارد.
ترشی ملایم و نجیب! شبیه به بوی شراب. شاید اَبْسِنت!
حاصل تحرک و هرج و مرجِ ملکول‌های آرتیمیزیا!
کمی بوی آلبالو قهر کرده هم دارد.
آلبالو اینجا شبیه به مردهایی است که گوشه بار می‌نشینند و نوشیدنی می‌نوشند و رقص ها را تماشا می‌کنند
مستمع آزاد است.
حاضر است بدون نامی در لیست!
کسی میگفت از تنباکو قهر کرده شاید؟ از آنطرف ها می‌آید.
من نمی‌دانم.
اما طعم غالب شیرین است و آکوردی چوبی!
در ادامه گرما و تندی بیشتر و فضای کلی از سطح به ژرف خواهد رفت.
حالت مقعر به خود می‌گیرد.
مساحت به محیط و درنهایت همگی به حجم تبدیل می‌شوند!
اینجا همان جایی است که چرم و صمغ صنوبر کار را شیرین و عمیق می‌کنند و فلفل و استایرِکس تندتر.
مقداری بوی کهربا هم حس می‌شود که بخاطر خود استایرکس است [من میخواهم اینطور باشد. واقعی نیست؟ نباشد :)]
ناگهان از پَستویی خنک تر رایحه ای به مشام میرسد شبیه به اسنپدراگِن! مدلی از بو که میل به یاس بنفش دارد. عجیب!
برای من اینطور بود. ناگهانی و گذرا.

کاستوریوم! این ترشح شیرین و گرم... با حافظه و تاریخی غمگین!
کارهای جالبی از او سر می‌زند در دارک ربل
شیرینی اش را به تنباکو و حس های چرمی اش را به خودِ چرم میسپارد. در عوض از چرم یک دستکش تیره می‌گیرد و از تنباکو یک مشت برگ ویرجینیا!
تعامل و دادوستد...
مثلثی گرم، سنگین، شیرین و تند
چرم، تنباکو و کاستوریوم
اِکسلنت!
صمغ فریاد می‌زند. مربع جانم... مربع!
بسیار خب. مربع گرم، سنگین، شیرین و تند :)
بازهم، اکسلنت!
در این میان اُرس و اکیگلاوود تلخی می‌کنند
همین جاها بویی شبیه به پچولی به مشام می‌رسد!
چرا؟ شاید دژاوویی کهن در ذهن اکیگلاوود باشد :)
ماقبل تمام اینها وانیل مکزیکی!
تند و چوبی تر از فرم های معمول
وانیل همواره قوام و مقدار دارک ربل را افزایش می‌دهد.

دارک ربل. عمق دارد اما قابل تشخیص و اندازه گیری
تیره است. اما نه ظلمات.
گرم، شیرین با رگه هایی جدی از تلخی.
کمی بدخُلق!
چوبی، چرمی، اسموکی، اسپایسی، انیمالیک!
..... و سوییت توباکو :)
شمایل جالب و غیرمعمولی دارد تنباکو در اینجا...
خود را دائما وام می‌گیرد از دیگری.
شیرین است. ماجرایش را می‌گویم!

در مورد ماندگاری و پخش بو...
می‌توان گفت : آخی یا حتی، طفلکی.
پخش بو تا دوساعت شاید. ماندگاری چند ساعت. پنج شش...
اما برای من؟؟ همچنان مهم نیست.
برای باقی آدم ها چیزی نمی‌ماند؟ خب نماند :)
این یکی از قابل دفاع ترین فرم های خودخواهی است.
برای خودم هم نمی‌ماند؟ بهتر... تمدید و تمدید و تمدید!
هر بار اکتشافی است تازه.
کافی است دمای محیط یک درجه تغییر کرده باشد!
یا شکل تابش خورشید. یا رطوبت سطح پوست.
یا کمی مضطرب باشی... یا بسیار آرام تر
بازی ازنو خواهد شد. و دارک ربل یعنی: بازی ازنو!



مایکل کِرِیْ توو یک موسیقیدان آلمانی است که کارهای خود را تحت عنوان پروژه ای با نامِ اِنیگما منتشر می‌کند.
در سال 2016 انیگما یک آلبوم موسیقی ریلیز کرد با عنوانِ 'سقوط یک فرشته شورشی' د فال آو اِ ربل اِنجل'
تازه این آلبوم را شنیده بودم! همان اوایل.
کمی بعدتر دارک ربل را بو کردم!
صفت ربل! شمایل باتل و رنگ و بوی نت ها باعث شد با خود بگویم: فرشته ی سقوط کرده ی انیگما؛ ماقبل سقوط میتوانسته دارک ربل پوشیده باشد.
آن سرخ و این سیاه.
البته آن فرشته امکان های فراوانی داشته...
اما شاید دارک ربل... شاید هم نه... :)
صبر کنید. فرشته پاسخ داد : من اینترلود پوشیده بودم!
چشم فرشته ی شورشی...
دارک ربل... برای فرشته ای سقوط کرده بسیار مهربان است
برای آدم و حوای سقوط کرده چه؟ کسی چه می‌داند... :)

Enigma - The fall of a rebel angel (2016)
19 تشکر شده توسط : mohsen hoseinjani Jo
Ultra Male
لینک به نظر 30 مهر 1400 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
درود برشما...
نیچه معتقد بود به گل نشستگانیم...
باید عرض کنم خدمت ایشان؛ که خیر! گویا لوچ شدگانیم :)
جناب سخی من از شما، نوشته و تجربه هایتان خوانده. دیده. بوکشیده. آموخته و لذت ها برده ام. پنهانی!
شما را تصویر میکنم...
بوی چرم و تنباکو تمام بکگراند رویای مرا پر می‌کند.
سرخ مانند تنباکو ویرجینیا برزیل. روشن و شیرین شبیه به برلی ایتالیا. آروماتیک همچون اُری یِنتال یونان. عمیق و باستانی چون چرم های آفریقا...
برای شما کامبیز فروتن و محترم یک بغل چرم و تنباکو. یک دنیا طعم ترش و شیرین و هرچقدر خودت میخواهی طبع گرم آرزو میکنم... :)
16 تشکر شده توسط : علی آرش زارع
ژان پل گوتیه اُلترا مِیل
شبیه به میل است. اشتیاق، آهنگ، گرایش
شبیه به هوس شاید. خواست، تمایل
بقول خودشان مابین قدرت و طمع!
انتشارِ بی امان رنگ آبی. انفجار و فوران طعم شیرین.
هیجان و ضربان... برای خیلی جوان ها!
غیر قابل کنترل همچون پسری در مرز نوجوانی و جوانی
پسر... تعریف و تشخیص جالبی است.
می‌توان به او گفت : پسر.
وقتی برای اولین بار الترا میل را بر روی پوست بی دفاع خود اسپری میکنید قطعا خبر ندارید چه برسرتان قرار است بیاید!
اما دیر شده. شما سه بار اسپری را فشردید.
ناگهان از بوکسری قهار که دستکشی آغشته به بوهای آشنا و شیرین به دست دارد، هوک سنگینی دریافت خواهید کرد.
هوکی که مستقیم به مخچه ی ملتهب و پر خونتان برخورد می‌کند!
شما می‌مانید و این ضربه ی آبی و شیرین
در اینجا حسی به وجود می آید شبیه به آخ! شاید آی!
غلیظ شده با دل آشوبه های نوستالژی
گویا در آغوش کسی هستید و بویی شیرین از تن و تن پوش او به مشامتان می‌رسد.
حقیقت را برروی پوست خود انکار میکنید.
هوک لعنتی. کار خود را کرد.
تو، تمامت معنای گیجی.
برای من خیلی عجیب بود.
چیزی مابین عشق مطلق و نیاز به توالت!! گفتم که. عجیب بود!
ترنج، لیمو، نعناع، بلک لاوندر
آشنا آشنا آشنا آشنا
تازه آبدار شیرین شیرین
آشنا ولی مانند دوستِ دوران دبستان.
که میشناسی اورا.
فرم لب، انحنای ابرو، جنس پوست، فرکانس صدا...
همه را میدانی
ولی چندین سال است او را ندیدی
هنگام ملاقات. شخصی که میبینی همان است که می‌شناختی اما در قامت یک غریبه!

چندی زیر ملایمت، شیرینی و تازگیِ مهربانِ نعناع، لاوندر و مرکبات میمانی
اینجا صحبت از ثانیه هاست
سعی میکنی هوک را فراموش کنی.
تلاش برای ایجاد کنترل بر احساس و رفتارت
که آن بلای سبز و شیرین از راه میرسد.
عالیجناب گلابی :) سبز سبز... شیرین. تازه. تازه تر.
دوباره 'های' خواهی شد. شیرینی. بار دیگر.
شبیه به دراگ است. بهتر است بگویم سایکودِلیک دراگ!
که مصرف میکنی.
مشتی سنگین به تو می‌زند و لحظه ای که فکر میکنی تمام شده مانند نواری سینوسی دوباره تو را به عرش می‌برد و باردیگر رهایت می‌کند و دوباره و دوباره ها
لوپِ غافلگیری
چسبناک ترین شیرینی
تو در مرز اُوردز :)
مابین همین فکر ها و چندتای دیگر.
سی دقیقه مابعد اولین برخورد.
ناگهان... دارچین!
توی بیچاره.
ابتدا خودش می آید و بعد در گوش چَپت آرام زمزمه می‌کند: ایشان زیره سیاه هستند. ایشان خانم کلاری سیج!
سوییت اند اسپایسی :)
ورود دارچین دقیقا شبیه به شنیدن صدای استریو یک اتومبیل با بیشترین حجم ممکن در نیمه شبی ساکت است.
در جایی که فکرش را نمیکنی مابین این همه شیرینی، حرارت و بدبختی که گلابی و ترنج و لاوندر سرت آورده اند باید سرپا بایستی و رژه دارچین و سیج و زیره را تماشا کنی... بو بکشی...
یقه ات را می‌گیرد. دارچینِ بی اساس.
بو بکش مرا...
شبیه به آن ترنج... در کرید وایکینگ
با این تفاوت که این دارچین مافیای بازی است و آن ترنج تمامش گاد... تمامش فلسفه :(
چون پسربچه ای تنبیه شده که همچنان از دید زدن دخترهمسایه پشیمان نیست
مچاله اما پراشتیاق در جولانگاه بی امان لاوندر، ترنج، گلابی، دارچین و...
زیر فشار رنگبندی و طراحی شیشه الترا میل
با نگاه به سیکس پَک های نداشته ات
زیر هجوم شیرینی و تازگی های ترجمه نشده
دوباره... لوپ غافلگیری پیش رویت!
وانیل، پچولی و کهربا...
تو؛ هیروشیمای بی پناه
وانیل... اتمی تشنه ی انفجار و شکافته شدن
انفجاری قارچی...
من : مرسی جناب وانیل.
چشمان اشکی. از تشعشعات هسته ای و غیر هسته ای طبیعت برروی تنت. در عمق احساس و روانت
اشکی نه از روی درد...
از شعف... از شوق...
که ای طبیعت. مرسی بابت بودنت.
ای طبیعت. مرسی بابت بودنم!
وانیل تو را به میدان تیر می‌برد.
گلابی دست هایت را می‌بندد. به تیرکی نم دار
وانیل فریاد می‌زند : سکوووت!
دارچین تنباکو دود می‌کند و دست به گردن سیج می اندازد
لاوندر برای در امان ماندن از تابش و ریزش نور خورشید دستش را برروی پیشانی اش می‌گیرد
همه نشسته اند به تماشای سقوط تو زیر هجوم ارتش آبی رنگ گوتیه
وانیل : جوخه آتش.... آماده!
اسلحه ها را به سمتت نشانه میگیرند
وانیل : شلیک...
تیر جنگی از نوعِ وانیلِ چوبی خامه ای...
جنس سدر و پچولی...
قلب تو شکافته میشود
متلاشی زیر یک بلندپروازی آروماتیک
جایی که کسی تو را نمی‌بیند.
با لبخند و رضایت قربانی میشوی.
وانیل و سدر و کهربا بالای سرت می‌آیند...
و پچولی... تیر داغ خلاص.
پایان ماجرا.


اووو چقدر حرف. من غیرمعمول رویاپردازم...!
ساده بگویم... شیرین است و تازه.
می‌گویند تازگی چگونگی هایش دستکاری شده!
شده که شده...
من حافظه ی خوبی دارم از چگونگیِ قتل عامش :)
نمره ای باشد می‌گویم هفت... شاید سرحال تر باشم و بنویسم هشت... از ده معروف و چموش.
پخش بوی این کار تا دو ساعت کمی بیشتر
ماندگاری اش احتمالا هشت ساعت یا شش،، شاید! و برای کم توقع هایی چون من،، یک عمر!
در مواجه با الترا میل ضرب و شتم شما توسط شیرینی ها حتمی است.
کسی میگفت بهترین دیزاینری تاریخ خواهد شد.
می‌گویند وسوسه دارد... عطش!
می‌گویند. من نمی‌دانم!
می‌گویند لذت است و حرارت...
بازهم نمی‌دانم.
من شعر خوانی رایحه ها را همیشه میبینم.
نواختنشان را... رقص ها... چشمک های پنهانی...
آمیزش و خلط نت ها را می‌بینم.
شخصیت میبینم. شمایل.
جناب گلابی. خانم کلاری. مستر دارچین. موسیو سدر. بانو لاوندر
من نمی‌دانم وقتی می‌گویند این عطر فوژه است یعنی چه
من خیلی زیاد نمی‌دانم از خیلی چیزها
ولی می‌دانم اسطوخودوس و کهربا چگونه لوندی میکنند در پیشگاه آن گلابی خوشبخت.
من از مخفی های دارچین با خانم کلاری باخبرم.
کفشی سرخ به پا داشت لحظه تیرباران و جین آبی و بلوزی سفید! خانم کلاری.
آقای دارچین. خودش بلک افگانو پوشیده بود. در خیالم.
با سیگار کوبایی روی لب. کت چرمی به رنگ قهوه ای سوخته
آخرین تصاویر یک اعدامی.
وَ وانیل... آن تماشاچیِ بی رحم و شیرین :)

کمی دورتر از رویا... از لحاظ شباهت.
اممم. پارفمز د مارلی لِیتون! بله.
البته لیتون، الترا را پسرم خطاب میکند و الترا بااحترام می‌گوید. مرسی که مرا پسرم صدا میزنی پدر!
جنس این احترام عجیب، چاپلوسانه اما دوست داشتنی است.
در انتها... جمله ی یک دختر جوان را در موردش مینویسم
با حالی مشکوک در چشمانش که فقط دخترها می‌دانند چگونه چشم را میتوان ما بین زیبایی مفرط و لوچ بودن تنظیم کرد گفت این بی پدر بدجور پسرونه است.
گفتم بدجور یعنی چی؟
گفت: یعنی یه طور ناجوری پسرونه است...!
و من یاد گرفتم از او... بدجور یعنی یه طور ناجور :))
شما در ارتباط با الترا میل بدجور با گرانشِ طعم شیرین و رنگ آبی درگیر خواهید بود!
و شیشه ی الترا که شما را می‌نگرد و زیر لب کلیشه ای را زمزمه میکند: لبخند بزن، فردا روز بدتری است. :)
36 تشکر شده توسط : علی آرش زارع
Mefisto
لینک به نظر 29 مهر 1400 تشکر پاسخ به Jusieur
درود بر تو و ممنون بابت مهربانی ات...
راز ملکه برملا شد :) خوشابحال ما و بدا به حال پادشاه!!
3 تشکر شده توسط : Melody nazanin
Viking Cologne
لینک به نظر 29 مهر 1400 تشکر پاسخ به میریان
درود بر شما... از اینکه به این نوشته ی کوتاه توجه کردید سپاسگزارم. ترنج و خنکای بی حدش را برایت آرزو میکنم جانم...
4 تشکر شده توسط : zero Melody

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan