نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
یادم آمد روز باران...! خورشید نیست. نخواسته که باشد. اما بی‌منت روشنایی می‌بخشد. قصه‌گو نیست. نخواسته که باشد. اما بی‌دریغ به قصه‌های شما گوش می‌سپارد. در روزی بسیار دور؛ آن‌جا که باران تمام خاطراتِ تلخ را از تنِ لحظه می‌شست با این مخلوق ملاقات کردم و بعد از رفتن‌ش در دفترچه‌ام نوشتم آن‌چنان ساده باش که گذشتن از تو ممکن نباشد! پچولیِ صلح‌طلب و بی‌خیال که کسالت، کهنگی یا کهولت را نمی‌شناسد و هزاران مکافات در سرش نیست. یکی بود یکی نبود. در روزگارِ فراموش‌کاریِ ابرها و قهرِ باران زیر آسمان کبود کشاورزی پیر و تنها در مزرعه‌ای خشکیده‌ باامید چند بذرِ مغموم کاشت. بوسه بر خاک... ای زمینِ خاکستری مراقب فرزندان من باش... زمین چرخید و هیچ نگفت. بعدها از جان‌ش جوانه‌ای سبز و لاغراندام روییدن گرفت... لبخند زد و آرام زمزمه کرد : کشاورزِ صبور؛ ای پینه به‌دست. خشک‌سالی به پایان رسید... صدای رعدوبرق... افسوس. کسی آن‌جا نبود تا بشنود. کشاورزِ قصه‌ی ما خود خاک شده بود! آری. ای زمینِ بی‌رحم. کشاورز خودش عامل رویش بذرها بود... هزینه‌ی هنگفتِ جوانه‌زدن. / تمپو دیپتیک. تصاویر روی باتل؛ توگویی در حال تماشایِ چینش، ایجاد، پیش‌روی و بلوغِ حیاتِ زمینی هستیم! برآمده از جزیره‌ی اسرارآمیز سولاوسی. حافظه‌ای آغشته به ژنتیکِ غارها، صخره‌ها، کوهستان‌های جادویی، مجسمه‌های مرموز و نقاشی‌های باستانی. آینه‌دارِ روایت‌های دوراز رنج و خستگی. بدون خون‌آبه و زخم. جدا از هیجان‌های منفی و هرگونه پیچیدگی. ملاقات با دختری هیپی که هارمونیکا می‌نوازد، در هفته‌ی مد میلان! سپس غیب‌شدن در محله‌ی چینی‌ها... از قبیله‌ی رایحه‌های سبز و خاک‌گرفته. [یک. کازمتیک؟ شاید. زیرا برای برخی بروزهای پودری کرمی هم می‌تواند داشته باشد. | دو. این اثر برای کسانی که پچولی را صرفا عرق‌کرده، تیره، کپک‌زده، دودی، شدیدا کافوری یا اگزوتیک می‌پسندند مناسب نخواهد بود] طبعی معتدل، خصوصیات معطر با ته‌مزه‌ی دوردستِ شیرین و بیش‌تر تلخ. وام‌دارِ برگ‌های مرطوبِ بنفشه، جزئیات سبز و یادداشت‌های گیاهی، مویرگ‌ چوبی به‌همراه خصلت‌های علفی‌خاکی که برای من حتی تا مرز توهمی از تنباکوی غیرشیرین گیاهی علوفه‌مانند نیز پیش می‌رود و برخی‌اوقات حس رزینی ناشناخته هم دارد. خلاصه که تمپو به‌دور از آن‌چنان‌هایِ عطرسازی ایستاده و سرخوش است از ساده زیستن. ساده بودن. ساده ماندن... بی‌هوا خندیدن، بی‌اختیار گریستن و بی‌پروا دوست‌داشتن... اما با همه‌ی این‌ها عطر من نیست. یعنی... نخواسته که باشد...!
43 تشکر شده توسط : Jo هاشم پور
حسِ کدرِ شیفتگی به‌وقتِ آخرالزمان...! سرانجام یافتم چرا من که شیدایِ شعر هستم در برخورد با اکثر آثار شاعرِ عطرسازها کرکجیان در خود مچاله می‌شوم. هم‌چون پسربچه‌ای که از تاریکی یا وهمِ صدایی بیگانه در اتاقی خالی می‌ترسد. نه! بیش‌تر شبیه به دل‌آشوبه‌ی کسی که انتظار می‌کشد. زیرا اشعار او می‌توانند قلمرویِ بکرِ بی‌خبری و خصلتِ نابِ خلوت‌گزینی را به‌خطر بی‌اندازند. به‌ویژه اگر شخص بی‌دقت و سربه‌هوا باشد. یعنی چه؟ یعنی فکر می‌کنم در مدل‌های نامتداولِ انسانی اگر فرد مدام با آن‌ها معاشرت و هم‌نشینی داشته باشد این احتمال وجود دارد که تا گردن خودرا در یک مهلکه‌ی عاطفیِ پرداخت‌نشده فرو برد. عطرها گاهی‌اوقات می‌توانند مخاطره‌آمیز و خطرناک‌تر از آن‌چیزی باشند که تصورش را می‌کنیم... بورخس می‌گفت کم‌کم یاد خواهی گرفت که بوسه‌ها قرارداد نیستند! خلاصه اگر بازیگوش هستید یا تمایلِ غيرقابل کنترل به دراما و ماجراجویی دارید بایست بدانید که بسیارند هنرهایی که باعث می‌شوند آموخته‌های خودرا از یاد ببرید...! و دوباره گرهِ پاییز در گلوی احساسات گیر خواهد کرد، عاطفه به لکنت می‌افتد و خسرو زیر گوش او زمزمه می‌کند... هوای حوصله‌ ابری‌ست... زيبا؛ هنوز عشق حول‌وحوشِ چشم تو می‌چرخد. از من مگير چشم. زیبا؛ چشم تو شعر. چشم تو شاعر است... من دزدِ شعرهایِ چشم تو هستم... من عشق را به‌نام تو آغاز کردم. در هر کجای عشق که هستی... آغاز کن مرا :)
26 تشکر شده توسط : فرهاد Rezvani
به‌او نگاه کرد و برروی کاغذی که تاریخ نداشت این‌طور نوشت : مخلوقی تنها و بدون جنسیت برآمده از چشمه‌ی بخشنده‌ی ذهن و تخیل. می‌گفت هوسی دارم. میلِ بازگشت به سالی دور. میل به کسی. به‌کسی خیلی دور...! بقول کاوافی وقتی حافظه‌ی تن بیدار می‌شود هوسی قدیمی دوباره در خون به‌جریان می‌افتد. وقتی لب‌ها و پوست به‌یاد می‌آورند و دست‌ها هوای لمس تو را دارند... گاهی برگرد و مرا به‌آغوش بگیر...! بلک‌برد را همان‌قدر دوست دارم که کریپتیکال را. بطورکلی الن کاوی دوست‌داشتنی‌ست. همان‌قدر هم دست‌نیافتنی. این خصوصیت زیبایی است. سخت به‌دست می‌آید و آن‌زمان که ظهور می‌کند فرصت اندک خواهد بود... فرصت فرصت... هرچه می‌گذرد بیش‌تر می‌فهمم چقدر مهم بود این 'فرصت'. باز این اومد! چی میگی بیا یه عکس دسته‌جمعی بندازیم... بگو سیب... سه ساعت لبخند مصنوعی تقدیم به دوربینِ این زمانِ ناجور... چیزی می‌دانستند که برای بشرِ مچاله شده در پلت‌فرم‌های مجازی کلی اموجی مضحک و بدرنگ تدارک دیدند. توگویی قرار بود لبخندِ واقعی را از یاد ببریم... خیال خام. ما خنده را از سینه‌ی این دورانِ بدخلق و ناسازگار بیرون خواهیم کشید... خلاصه‌که... بگو سیب!
29 تشکر شده توسط : Rezvani آرمان
تماشای شعله‌ی رو به زوالِ یک چراغ‌نفتیِ پیر و تنها. فروپاشیِ امپراتوری نور و جاماندنِ دوده‌ای سیاه بر تنِ یک شیشه‌ی فرسوده. حکایتِ بیم‌ناکِ خاموشی، سیاهی و سکوت. ای حوا... آیا هیچ فهمیدی که چه ظالمانه بود رهاشدگی برروی زمین؟ صدایی شکسته از آن‌طرف‌ِ هیاهویِ خطابه‌. خطر، خستگی و خنجر. از قلبِ تمام لحظه‌هایِ مصیبت و فاجعه می‌گذرد و باتو می‌گوید آری فرزندم از همان ابتدا می‌دانستم که دردناک خواهد بود انسان بودن و مشقت‌بار است ثقلِ زیستن را به‌دوش کشیدن. اما نگران نباش. تو با پیکربندی طبیعت به شکل و شمایل تن داده‌ای و منتظر بازگشت به آغوش مادر خود هستی... شعله خاموش شد... به‌خود آمد و فهمید کسی آن‌جا نیست... خندید و با تصویرِ خود در آینه گفت نگران نیستم. می‌آید... می‌آید آن نسیمِ شفابخش تا با نوازشِ خود غبارِ گسِ بودن را از تنِ زخم‌خورده‌ی آدمی بشوید. / روایتی از جبر و اختیار. سایه‌ای پژمرده و سوگ‌وار که در سرِ خود سودای درخشندگی دارد. هم‌چون آمیختگیِ رنگ تیتانیوم‌وایت و لمپ‌بلک برای پدیدار شدنِ تمامِ آبی‌های پنهان. از جان سیاهی، سفیدی را بیرون کشیدن. تضادِ جنون‌آمیزِ تاریکی و روشنایی. دزدیده و پنهانی به سرفصل‌های سینستزیا رسیدن. تزریق هنرهای بصری در استخوان عطرسازی و بالعکس. لبخند بزنید به فینالیست دسته‌ی آرتیزان آرت ان اولفکشن سال ٢٠١۴. دهانه‌ای اشباع از خصوصیاتِ کم‌ترش‌ و بیش‌تر تلخِ گریپ‌فروت که توسط اقسامِ ترد فلفل تزئین می‌شود. وتیور کنترل‌شده، رهسپار شدن به‌سمت آکورد جوهر به‌وسیله‌ی ابعادِ معجزه‌گونِ سیپریول، بخشایشی شیرین از بنزوئین، هاله‌ی سربه‌زیرِ انیمالیک... و توهم اختصاصی چرم برای من. چه نیک. مرسی از تو ای تخیل...! برونگرایی دودی گیاهی شبیه به بوییدن سطوحِ یک پیت نفت فلزی، لاستیک‌های تازه، قیر سردشده یا حتی ترشحات شیری رنگِ درخت لاستیک. اما درعین‌حال پوشیدنی... تجربه‌ای ناب از به‌ چالش کشیدنِ هم‌زمان حواس. باری... فاتزولاری (فزولاری، فازولاری یا هرچه دوست دارید!) یک هنردان تمام‌عیار است که عطر هم خلق می‌کند و با این اثر، نقاشی و ایده‌ی او می‌توان آموخت... گاهی از شعله‌های سوزان خاکستر می‌ماند، شاید دوده‌ای سیاه، دوده در یک گذار تن به جوهر می‌دهد و جوهر به‌کمکِ دستانِ حادثه برروی بوم مجهولِ زندگی با رنگ سیاه زیبایی‌های معلوم را نقش می‌زند... نگاره‌ای از رنجِ انسان بودن و سنگینیِ خدشه‌دارِ این موهبتِ مجانی! بله... تک‌تک بودن‌ها در هستی ناشناخته معنایی ژرف دارد. سوختن هميشه به‌معنای اتمام نیست و راست می‌گفت که... تلاطم ایجاد می‌کند... سقوطِ برگی مرده از شاخه‌ی خشکیده‌ی یک درخت...!
30 تشکر شده توسط : آرمان سالار كلوچه
Hindu Grass
لینک به نظر 23 آبان 1401 تشکر پاسخ به سعید زند
و محمود درویش عشق را این‌چنین تشریح کرد : آشوب‌گر، خودخواه، تیره‌ و تاریک اما روشنایی می‌بخشد! تهی و پر از تناقض. حیوان؛ فرشته‌ای به نیرومندی هزار اسب. به سبکی یک رویا. پر شبهه، درنده و روان. عشق قاتل است و بی‌گناه! با کمی اغماض می‌توان نوشت اثرات‌جانبیِ یاتاقان کارون از جنسِ همین جمله‌ست. درود برتو. یاتان، یاتاقان، یاتاگان با بهره‌گیری از عناصر حیوانی به‌ويژه کاستوریوم به باوری مستقل از چرم می‌رسه و یک کرکتر آش‌ولاشِ بی‌اعصاب با چهره‌ی کلاسیک خلق می‌کنه. منو یاد مردهایی می‌اندازه که خیلی‌سال پیش یک‌شب وقتی همه‌جا رو مه گرفته بود همه‌اشون توسط موجودات ناشناخته ربوده و برای هميشه ناپدید شدن! شاکله‌ی اصلیِ اثر هم می‌توان این‌طور تشریح کرد : پرحرارت، شیپغ چرمی حیوانی، چوبی معطر سبزگون تند با مقادیری از خصلت‌های گل‌بو (بهره‌مند از یاس) که دودِ رقیق خشکِ غیربخوری هم این‌هارو همراهی می‌کنه. اخلاقِ انیمالیکِ یاتاقان می‌تونه برخی افراد رو تا سرفصل‌های مربوط به اوریک‌اسید هم پیش ببره. اما شبیه به سالومه، ماسک تونکن، کوبلای خان و... نمی‌شه. یعنی بیش‌تر تمایلات سرکه‌مانند داره و نه الزاما ادرارگون. اما هیندو گراس در جهانی از مادر زاده شد که دیگه اون مردها درش نبودن. یعنی در سیاره‌ای دیگر برای جمعیتی نوظهور از الفبا، فرهنگ و فلسفه‌ای کاملا متفاوت‌ صحبت می‌کنه. همان‌طور که سپهر به‌دقت اشاره کرد این عطر معتدل، گیاهی سبز، علفی محسوب می‌شه که اتمسفرِ تقریبا نمور آب‌انبارگون و کمی کهنه داره و ازنظرمن غمگین‌ترین اثر گوالتیئری هم هست! به‌عبارت‌دیگر او با این زبان و وزن هیچ شعر دیگری نداره! بقول فروغ تکیه داده در حفاظِ سبزِ پیچک‌ها...! من که می‌گم از بین عطرهای گوالتیئری هیندو گراس و بارائوندا رو بزنیم زیر بغلمون، ویزا بگیریم و برای هميشه بریم به سرزمین آدم‌های فراموش‌شده و بی‌خیال. جایی که کسی به اسم عطر دیگران اهمیت نمی‌ده. نشر و ماندگاری مهم نیست. همون‌جا که زندگی هنوزم به‌خودی خود بوهای خوب داره! همین‌جای قصه بود که حضار خمیازه کشیدند و با خودشان گفتند عجب گرفتاری شدیم! / ساده بگو شبیه هستن یا نه؟ خیر جانم نیستن. مگر در مویرگ‌های سبز که خب در جهان عطر این‌دست هم‌شکلی‌ها اصلا شباهت محسوب نمی‌شه. فقط اگر تمایلِ خرید داری لطفا باهاش معاشرت کن. و این‌که استاد هم خودتی جانم :)
37 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
ادبیات، نمایش، سینما، موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی، معماری... عطر. تک‌تک دقیقه‌هایی که گذشت... سال‌ها... مدام. مستمر. بدون‌درنگ... مثل هاینریش هاینه به قلبش رسیده‌ام. به احساساتِ راکد و بی‌حوصله. هنر‌؛ نقطه سرخط! چی میگی باز تو؟ [سکوت] اگر بروزهای عودی، مشکی، انیمالیک... را با ژنوم و شاخصه‌های طبیعی می‌پسندید کارهای دمیتری بُرتنیکوف را مدنظر داشته باشید. افسوس. بخاطر عناصر به‌کار رفته و... قیمت بالایی دارند. البته برای بخش اعظمی از آدم‌ها همه‌چیز قیمت بالا دارد و گران محسوب می‌شود. از خیار تا یار فرقی ندارد پول تبدیل به ریموت کنترلِ آنارشی و یاغی‌گری بشر شده است. چند میلیارد زندگیِ فکال چرکین هارش متالیک انیمال در بستر دشواری و حسرت. زیستنِ بدون نموِ انسان فقط بخور و موسیقی متن کم دارد. بگذریم... اگر امکان اجازه داد و نیز به کره‌ی زمین دسترسی داشتید در کنار برتنیکوف لطفا این چند عطر را هم در حافظه‌ی محترم خود نگه دارید. خارج داخل بیرون درون جایی برخورد داشتید حتما استشمام بفرمایید. نقلِ خوب و بد هم نیست بلکه صرفا تجربه‌های جدید... البته خودتان همه‌را می‌شناسید... ابراز وجود است. عفو بفرمایید.

Lorenzo pazzaglia blood smoke | Daniel gallagher behold patchouli | the zoo no perfume | Tsvga mellifera - milestones | Rogue chypre siam | Bruno fazzolari lampblack - cadavre exquis | Neil morris fetish | Santi burgas palindrome 2 | Prin lomros mriga | Slumberhouse jeke - norne | Sven pritzkoleit incense wood spirit - civette intense | Miguel matos doraphilia | areej le dore agar de noir - war n peace - russian musk - baikal gris - atlantic ambergris - civet de nuit | Meo fusciuni spirito - little song - narcotico | La curie incendo - geist | Moth n rabbit la haine | Oleg grabchuk young hunter | ys uzac ambre bleue | Zoologist squid - rhinoceros - t.rex | adi ale van dilema | Olympic orchids tropic of capricorn - cryptical envelopment | Paul kiler cuir moderne | ds n durga bowmakers - mississippi medicine | Apoteker tepe holy mountain | Argos triumph of bacchus | Guerlain nois darmenie | Rania jouaneh cuir andalou - habanero | lartisan dzongkha | naomi goodsir nuit de bakelite | Stora skuggan silphium | profumum roma patchouly, arso | Duftanker black forest | Annette neuffer chyprette | House of matriarch ghazal...

آن‌دسته از دوستان که فانتوماس گوالتیئری را می‌پسندند، در جهانِ بی‌ربط‌ها این اثر را به‌یاد داشته باشند miguel matos electric dreams. امیدوارم وب‌سایت‌های فروش سمپل! یک جهشِ مثبتِ فکری داشته باشند و به پیشرفتِ جغرافیا و حافظه‌ی بویایی مخاطب یا به‌اصطلاح مشتری هم بی‌اندیشند. بیاموزند و بیاموزیم که فعالیت در زمینه‌های هنری با دلالی اتومبيل متفاوت است و برای مثال نمی‌توان با اندیشه‌ی مشاورین املاک گالری هنری تاسیس کرد. البته این‌ها همه حرف است.. ما [نوعی] همین که با دوتا عطر دلِ دخترعمه شهربانو و پسرعمو ویلیام را ببریم و جگرشان را آب کنیم برای‌مان کافی‌ست... خوش‌خیال... هم‌اکنون یک‌سری هیربد در جمجمه‌ی خود مرور می‌کنند... این یارو فتیشِ نیش داره. چی؟ ریش داره؟ نه نیش داره. نیشش بازه. دل‌ش خوشه، شاید جیب‌ش پُره... ای خانم.. ای آقا... ای آدم! محال، مبادا، امان و گریز از تو.
32 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
شمع‌های بی‌پروانه. بازنشسته شدن. خاموش و خمیده یه گوشه برای خودشون لم دادن... خسته‌نباشی نور. دیدم بارونه، پشت پنجره سرد این‌ورش گرم، شیشه و بخار همو بغل کردن. یه جورِ ناجور چسبیدن به‌هم که آدم دل‌ش می‌خواد بخار بشه، شبنم باشه با گلبرگ‌ها بریزه رو هم... بَه پاییزه، حالِ هوا باز خوب شده، درختا بدون لباس اومدن تو خیابون، به زیرِ بلندای قامت‌شان قدم‌زدن تا اقامت‌گاهِ خیال... کلاغ‌ها غارغار قارقار ماییم ماییم پادشاه آسمون. زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی؟ و ردِ زخمه‌ی نگاهت برروی اقلیمِ اشیا جا مانده و به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا،، که این دو فتنه به هم می‌زنند دنیا را و از این‌جور حرفا... تو همین فکرا و دارم از زلفِ سیاهش گِله چندان که مپرس،، که چُنان زِ او شده‌ام بی سروسامان که مپرس هستی یهو کارگردانِ اتفاق‌هایِ ناب، موسیقی متن رو به اوضاع احوالت اضافه می‌کنه. لبخند می‌زنی شنگول برمی‌گردی می‌بینی روی صفحه‌ی لپ‌تاپ نوشته bach violin concerto no. 2 in e major, bwv 1042 adagio :) به‌به عالیجناب سباستین این‌جاست :) آخ آخ از لحافِ کرسی و جغرافیای اطرافش نگم براتون. خونه پدربزرگ باید ویزا می‌داشتی برای رسیدن بهش. سیصد چهارصد کیلو زندگی می‌شد پیدا کرد همون‌طرفا. همون سال‌ها... روش سرد زیرش گرم عینِ این‌ور وُ اون‌ورِ پنجره. دوست داری بری زیرش قایم شی بیرون نیای تا سه‌تا پاییزِ بعد. بیش‌تر دلت می‌خواد تکلیفِ شب داشته باشی. تنبلی کنی ننویسی. خوابت ببره. دو ی شب بیدار شی به دستات بگی بدبختا صبح که بشه کارتون تمومه. آقا مریض بودیم! دروغ می‌گی؟ آره! بگو ببینم علم بهتر است یا ثروت؟ مرجان! مرجان کیه؟ دختر همسایه. همون که چشماش آبیه. خط‌کشِ چوبیِ آقای شادمان. کی به کیه دوتا این دست دوتا اون دست. بهت می‌گه چرا دستات سرخ و زخمیه؟ می‌گی بخاطر چشمات. نمی‌فهمه. تهش می‌شه خنده‌های بامزه‌ی شهرام. سه سال وَر دلِ هم بودیم. چقدر تقلب کرد از رو دست من... دیدم بارونه، پشت پنجره سرد این‌ورش گرم، صدای قدم‌زدنِ آسمون تو کوچه‌ی خلوت. دیدم بارونه خل شده انگار، می‌شینه، بلند می‌شه با خودش شعر می‌خونه، می‌خنده، اسماج سیج می‌سوزونه. پالوسانتو. کندر... یهو ساکت می‌شه باز باخودش می‌گه پاییز را در گوش من زمزمه کن. دیدم بارونه، پشت پنجره سرد این‌ورش گرم. برگشت به خونه نگاه کرد... کرسی نبود... تکلیف نداشت... مرجان کجاست؟ غیب شد همش. تنباکو... می‌پیچه پُک پک دود دود. قیافه‌ی این شاعر قراضه‌ها رو به خودش می‌گیره با اون صدای آش و لاش مثل نرودا مرور می‌کنه همان‌گونه که گلی با عطر خود هم‌آغوش می‌شود با خاطراتِ مبهمی از تو در آمیخته‌ام... دیدم بارونه... پاییزه آدم زیر حجم خاطرات ورم می‌کنه... می‌ره سمت یه عطر عمیق بو می‌کشه عقلش می‌یوفته کف اتاق. می‌گه بیا تو هم بو کن... ببین بویِ خیابونای خلوت حوالیِ غروبِ آذرماه رو می‌ده. نرفتم جلو. از روی عقلش که افتاد بود زمین رد شد... اومد سمت من... بی‌عقل باعلاقه یه پک دیگه... دود رو بیرون نداد طوری که باور کنم اسقاط شده آروم در گوشم گفت برای همه بنویس رئیس عطرهای پاییز هبت روژ ژان پل گرلن...!
36 تشکر شده توسط : Marie حبیب جوانشیر
Peau de Bete
لینک به نظر 17 آبان 1401 تشکر پاسخ به هلیوس
درود. حسام خیلی بی‌خود بی‌جهت، بدون پرسش و پاسخ این چندتا اسم رو لطفا تو ذهنت نگه دار...!
Prin lomros,, russian adam,, sven pritzkoleit (zoologist hyrax),, dawn spencer hurwitz,, johanna venables,, ellen covey,, oleg grabchuk,, neil morris,, corey newcombe,, miguel matos,, anna zworykina,, bruno fazzolari,, manuel cross...! اما اگر خواستی با عمیق‌ترین رایحه‌ی انیمالیکِ تاریخ هم‌زیستی داشته باشی طوری که مخت پودر شه... کافیه فقط به آدم‌ها فکر کنی. همین! تو این هاگیرواگیر که دوباره پاییز با رنگ‌های عجیب غریب‌ش اومده و بندِ دلِ مردم مثلِ تارِ جلیل شهناز شده... اگر دلت خواست دور شی. از شهر. آدم‌های اسقاطی. ماشین‌های قراضه. داوری‌های نابلد. انتظارهای بی‌جا... اصلا تو باشی، چرم و پادشاه فصل‌ها پاییز cuir andalou rania j رو فراموش نکن. یک لقمه تنهایی و دو جرعه رنگ زرد...!
34 تشکر شده توسط : rick هلیوس
به بوییدن روحِ دوزخیان می‌ماند...! سکانسی دلهره‌آور و حزین از رخدادهای ناگوارِ حیوانی با میزانسنِ فلورال، عودی و پرداختی کنش‌گر. لابد روانِ فرد باید از تمایلاتِ رنج‌جو تغذیه کند و گرانشِ درون‌ش جاذبِ حداکثریِ عجایب باشد که چنین اثری را ببوید و سپس لبخند بزند! توگویی در شهری خالی از سکنه داخل یک سالن سینمای نمناک که دیوارهایش با حشرات جهنمی پُر شده تنها نشسته‌ای و فیلم‌های یورگوس لانتیموس را یکی پس‌از دیگری تماشا می‌کنی. در این عطر برای من ضریبِ تصاعدیِ گل و حیوان درخشان است و عود به‌شکلی افراطی در مغاک فکال فرو می‌رود. خودِ اوماویانی در‌این‌باره می‌گوید ذاتِ عود در نسخه‌ی طبیعیِ خود بسیار خام، قدرتمند و داینامیک می‌تواند باشد و به‌شدت نیز دارای حساسیت‌های حیوانی‌ست. من می‌خواستم تمام آن انرژیِ محرک را استخراج کنم و برای خلق تمامِ این ابعاد آن‌را به روغن شکوفه‌ی پرتقال، ابسلوت وانیل و سیوت آغشته کردم. من یک جانور زنده خلق کرده‌ام! عود اینفینی اعتمادبه‌نفسِ بسیار بالایی دارد. بی‌واسطه و صریح خود را آشکار می‌سازد و نشان‌دهنده‌ی جنبه‌های متمایزی از بشریت است...! اثری بسیار غنی، ثقیل و درهم‌تنیده با بهره‌گیری از مشک نرم، عود فکال چوبی سیوت، رز و سندل خامه‌ای که توسط اقسامی ادویه‌مانند مزه‌دار می‌شود و با لمسی از وانیل در اتمسفری مرطوب، کم‌دودی و عمیقا چرکین شمارا تا سرفصل‌های انزجار پیش می‌برد. سرحدِ دیوانگیِ عود اینفینی این است که ته‌مزه‌ی شیرین دارد. آخ! حادثه‌ی ترسناکی خواهد بود وقتی با فشردن افشانه‌ی یک عطر در ثانیه اول تا گردن در منجلابِ یک عود چرک با شریان‌های پرتپش از رز فرو روید که در اعماق جانش حسی مومی صابونی نیز بتوان یافت که بعدتر در مویرگ‌های بالزام شناور می‌شود. با استشمام این‌دست عطرها تمام وجودم را نگرانی برمی‌دارد. تصورِ طلسم دارم اما درعین‌حال به‌شکلی غم‌انگیز رایحه‌های این‌چنینی را می‌پسندم و هرچه می‌گذرد این علاقه یا شاید بهتر باشد بنویسم کششِ ملعون، هاردکورتر نیز می‌شود. از جایی که من به این آخرالزمان نگاه می‌کنم تمام‌شان بوی کالبد بشر را می‌دهند. بوی جمجمه‌های خالی. سوختنِ گوشتِ انسان‌ها در آتشِ جنگ‌های نابرابر. بوی یونیفرم توجو هیدکی. سنگرهای پر شده از جنازه‌ی سربازهای بی‌خبر. بله دقیقا بوی انسان را می‌دهند. هنر به‌مثابه انسان‌شناسی! این‌دست عطرها بوی تمامِ آن‌چه در جلدِ طبیعت و زیرِ پوستِ لطیفِ این هیولای دوپا پنهان شده را می‌دهند...!
46 تشکر شده توسط : Jo هاشم پور
به‌نام گل‌های مصنوعی! که از ابتذالِ باغچه‌ها به‌دور هستند. یکی‌را می‌شناختم که درونِ جمجمه‌ی مغمومِ خود هزاران افسانه از باران داشت. از دیدن و نرسیدن... بودن و لمس نکردن... هراسِ بی‌ریشه ماندن... به گوش جنگل‌های تاریک از تنهایی گفتن... غبارِ دوران برروی گلبرگ‌های کوچک‌ش نشست... فراموش شد... به‌نام گل‌های مصنوعی که هيچ‌گاه نمی‌گویند تشنه هستیم... که پژمرده می‌شوند اما کسی نمی‌فهمد. به‌نام گل‌های مصنوعیِ رهاشده در گوشه‌ی انبارِ متروکِ حافظه‌ی بشر... باید سراپا جنون بود وقتی طبیعت آبستنِ پاییز است. مرور سرفصل‌های انگشت‌نما بودن...! جهانِ جانورانِ دوست‌نداشتنی. به‌نام گل‌های مصنوعی که هيچ‌وقت هیچ‌کس آن‌ها را دوست نداشت... به‌نام گل‌های مصنوعی... عجب عطری‌ست... چه بی‌رحمانه محزون و پژمرده است. قطعا از آن متنفر خواهید شد. همان‌طور که از گل‌های مصنوعی... نوشتن از این یکی هم بماند برای زمانِ شایدها... آن‌جا که دست‌هایمان تمایلِ انجماد نداشتند.... عجب عطری... توگویی از ارتفاع پرت شده باشم...!
37 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی nazanin

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan