نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
پچ‌پچ می‌کردند باهم که دیوانه است! اورا ژرف می‌شناختم؛ فقط اصرار به عاقل‌نمایی نداشت. مرموز زیبا بود و مشکوک آرام. تمام سرفصل‌های ظرافت در چهره‌ی رنسانسی‌اش خلاصه می‌شد. پشت چشم‌هایش بازتابی عجیب از نوری ناشناخته. به‌هنگام تماشای چهره‌اش؛ گویی ملاقات‌ با شیطان بود در قطب‌های مات و یخ‌زده‌ی برزخ. همان‌جا فهمیدم زیباییِ بیش‌ازحد ارتکابِ منصفانه‌ای نیست. لابد میکل‌آنژ می‌خواست آن صخره‌ی غمگین! با او در سالِ بلوا که تو در آن مغموم از کشته شدنِ روحِ آزادی بودی آثار یان شوانک‌مایر، میخائیل کالاتوزوف، اوتار یوسلیانی، آندری وایدا، تئو آنگلوپولوس، جناب آلخاندرو یودوروفسکی... و نیز کیم کی‌دوک را شخم زدیم. مثل تو فکر می‌کرد. می‌گفت شاعر است بیشتر. می‌گفتم عمیقا عابد! می‌گفت هم‌سان می‌تواند باشد. شاعر را عابدی باید. حرف‌های خودم را شیرین به‌خوردِ خودم می‌داد. بهار، تابستان، پاییز، زمستان... ازنو بهار! چرخه‌ی رستگاری برروی برکه‌ی جوسانجی... و این یک پیش‌درآمد عاشقانه نیست! منت آگاهی بر سرِ ما گذاشتی نزدیک‌ترین. نقلِ خون است؛ شیدایی و آن‌چه باقی می‌ماند. ایجادِ ادراکی متمایز برای واقعیت‌هایی که بشر از روبه‌رو شدن با آن‌ها هراس دارد. پاسکال لوژیه از سودای انزوا می‌گوید. واشکافیِ ژنومِ رنج و جنونی که به یک سوال مضطرب ختم می‌شود. به‌راستی آن‌طرفِ معمایِ ثقیلِ مرگ چه‌چیز پنهان شده! این سوال بادقتی رستاخیزی در اکوسیستمِ درونی فیلیپو هم شناور است. آیا زیستن فقط برای زیستن بود یا به یک امتدادِ انتزاعی خواهد رسید. بسیار برروی رنجِ متعالی متمرکز است. مقصود سینمای او نیست. بلکه تفکرات و بطنِ ایشان. اگر امکان اجازه داد و تمایل داشتی بات نات تودی را استشمام و با او هم‌زیستی کن. ارتباط‌های لوژیه و سورچینلی را بیش‌ازپیش خواهی یافت. پژمردگی و درهم‌شکستگیِ بیمارگون که خبر از فرجامی ناگزیر می‌دهد. فرار بی‌فایده است. اتفاق خواهد افتاد. بدون‌شک. اما؛ امروز نه! هردو پر هستند از چرا. آشوب‌های آخرالزمانی و همان‌طور که نوشتم نگرانی. اما در مقام همزادیابی سورچینلی با رِلیک‌ویا تا به اتاق‌فکرِ تارکوفسکی و خلاءِ حزینِ خودشناسی سرک می‌کشد. مدلی از آیین فرقه‌ای که آدمی را آماده می‌کند برای روبه‌رو شدن با بقایای خود! گاهی فریاد می‌زند : این چه دنیایی است که باید یک دیوانه بگوید شرم بر شما باد! با اپوس هم‌چون کزباه به باران و بادهای تمام‌نشدنیِ سینمای بلاتار نزدیک می‌شود و تو فکر می‌کنی تانگوی شیطان چه ارتباطی با جهنمِ دانته دارد! یاس از پستوهای اتاق‌کارِ آتلیه‌ی وِستی ساکره از بین لباس‌های مقدس قیام می‌کند و می‌گوید تمام این طوفان در هوس چیدن من بود! گلبرگی سوخته در دست باد رها. بوی اسارت می‌داد کمی بعد بوی رهایی. مضحک نیست؟ برای فهمیدنِ عمق آزادی حتما باید گودالِ اسیری را بویید! اما من بی‌تظاهر و بااشتیاق دوربین خود را خاموش می‌کنم. کنار تو خواهم نشست، موافق و هم‌رای می‌شوم که فیلیپو می‌تواند به معناپردازی‌های راهب‌گون و عارفانه‌ی کیم کی‌دوک هم برسد. زیرا او هم چون کیم شاعر است و عابد. اصلا دنبال همین بوده و هستم. که جنون همگانی شود! اما این جنون جیمِ جهل را در خود ندارد. بلکه جهش است و جولان در حقیقت. آن‌چه اهمیت دارد این است که بدانیم عطر، نمایش، موسیقی و... همگی فرزندانِ هنر هستند و براساسِ دی‌ان‌ای مشترک در ناخوداگاهِ زیبایی‌شناسی به‌یکدیگر گره می‌خورند. این ما هستیم که باید ارتباط‌ها را بیابیم و در این مسیر مختار هستیم و باید مستقل نیز باشیم. هر عطر را می‌توان به بی‌شمار موسیقی، مجسمه، نمایش‌نامه، معماری و... ربط داد. حتی به اشیا و احساسات. هنر به‌شکل غیرمعمولی دیوانه‌کننده است و شریرانه‌ترین تمایلِ من و ما باید شایع کردن این دیوانگی باشد! و این‌که سلام :)
24 تشکر شده توسط : فرهاد ابوالحسن
Interlude for Men
لینک به نظر 19 شهریور 1401 تشکر پاسخ به سپهر
درود سپهر بزرگوار. عجب عجایبی رو کردی عزیز. به‌به. می‌تواند بهترین مثال برای تفهیمِ بهترِ موضوعِ مورد بحث باشد. رئیس دانایی رفعِ شبهه و ابهام کرده‌اند و مفهومِ 'بازی' با تکیه بر ژرفایِ معنایِ 'عشق' (در آثارِ خودِ حافظ) از هوس و عیاشی دور می‌شود. در تفسیر موضوعی شعرهای حافظ این سرمشق‌ها همواره دیده می‌شود. که مثلا ایشان گاهی‌اوقات شعر را در جایگاهِ پاسخ به خُرده نقدهای پیرامون، روشن‌گریِ مریدان و یا حتی اصلاحِ یک اشتباهِ رایج سروده‌اند. حال چرا می‌توان عشق‌بازی را عرفان دانست اما عطربازی را نه و چرا این قابلیتِ تعمیم در 'عطر' وجود ندارد. بسیار باید از این جریان نوشت اما خیلی خلاصه : همان‌طور که مطلع هستید جوهره‌ی عشق در نگاه حافظ بسیط است اما عطر مرکبِ محض [نه در نگاه ایشان بلکه از لحاظ معنایی - زیرا حافظ به چیستیِ عطر نپرداخته] یعنی چه؟ یعنی عشق را به تمام عالم و موجودیت [و غیرآن!] می‌توان بسط داد اما عطر اشاره به رفتار و پرداختی خاص و مشخص دارد. [عطر در تعریفِ مدنظر ما] عشق‌ در دیدگاه مولانا هم به همین‌گونه است. عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست،، هرچه گفت‌وگوی خلق، آن رَه رهِ عشاق نیست،، شاخِ عشق اندر ازل دان، بیخِ عشق اندر ابد،، این شَجَر را تَکیه بر عرش و ثَری [ثَرا] و ساق نیست...!! یا دقیق‌تر : درنَگُنجد عشق در گفت و شَنید،، عشق دریایی‌ست قعرش ناپدید،، قطره‌هایِ بَحر را نتْوان شُمرد،، هفت دریا پیشِ آن بحر است خُرد،، این سخن پایان ندارد ای فلان،، باز رو در قصه‌ی شیخ زمان... اطراف همین آداب به مباحث شناختی و معرفتی می‌رسیم. این‌که عشق در ادبیات ثقیل فارسی بی‌حد و نشناختنی است و مارا تا به تعاریفِ 'ماهیت و اصالت وجود' می‌رساند. جستجو در این مهم که چه چیزهایی برپایه‌ی ادبیات، عرفان و فلسفه قابل شناخت و چه چیزهایی غیرقابل قابل شناخت هستند. در این اصل 'عشق' قابل شناخت نیست و 'هوس' شناخته شده. یعنی بازیِ پس‌از عشق نمی‌تواند عنصرِ غیرقابل شناخت را محدود کند و به‌جبر بایست خود تغییر مفهوم داشته باشد. این جریان تا جایی در ادبیات پیش می‌رود که عشق و بازی عمیقا مختلط می‌شوند و عشق‌بازی را تک‌عنصری می‌کند. یعنی دیگر 'عشق + بازی' نیست بلکه درهم‌تنیده است. مطلق و تبدیل به یک منش خاص می‌شود. این مسئله انسان‌شناسی هم هست که اگر شما بی‌مانند و ممتاز باشید هیچ وصله‌ای نمی‌تواند گستردگیِ آیین و عمقِ ماهیت شما را در هم بشکند. در عطر این‌گونه نیست. عطرِ موردِ گفتگوی ما قابل شناخت و تعریف‌شدنی است. اینجا عطر خنثی و 'بازی' معنای لغوی خود را بر آسمانش چون ابری سیاه رها می‌کند. همان‌گونه که در دیگر واژه‌ها... فیلم‌بازی شنیده‌اید؟ این هم پلشت و اشتباه است. بازی بعد از فیلم تاکید را برروی تعددِ مادی استوار می‌کند و نه تامل معنوی و...! می‌توان نوشت معاشرت با عطر فصلی از عشق‌بازی است. اما این‌که مثلا عطربازی به‌مثابه عشق‌بازی است از نظر گفتاری قابل اجرا اما در نگاه تحليلی باطل است. [منطق : متناهی را نمی‌توان هم‌تراز با نامتناهی دانست] عطر به‌تنهایی می‌تواند مدلی از هزارگونه‌ی عشق باشد. اما عطربازی فقط عطربازی است. درواقع هم‌نشینیِ عطر و بازی [با تکیه بر همین اصول و مفاهیمِ رایجِ دیگر] کاملا خاصیت معنایی را مادی می‌کند و ناگزیر است. اما اصلِ هنر به‌مانند عشق بی‌انتهاست. تمام عالم عشق است همان‌طور که هنر هم هست! یعنی اگر نگاه عطرِ قابلِ خریدن (کالاگون یا در فلسفه‌ی فیزیک می‌گویند جِرمانی!) نباشد و عطر به‌مثابه هنر الگو قرار بگیرد می‌توان گفتگو را از زاویه‌ای دیگر پیش بُرد که خب از حوصله‌ی همه‌ی ما احتمالا خارج است و نیز موردبحث صرفا عطری است که در حالت مایع و داخل بطری قرار دارد! / اینترلود! حیف من درحال‌حاضر مازندران هستم و او تهران. کاش بود کمی عطربازی می‌کرديم!! :) با آرزوی شادی برای همه‌ی شما عزیزان.
29 تشکر شده توسط : nazanin Mahdisss
Interlude for Men
لینک به نظر 18 شهریور 1401 تشکر پاسخ به علیرضا
درود. عزیز متوجه‌ آنِ دیگرِ نوشته‌ی شما شدم. اما خب خیال می‌کردم قرار است رازمگو باشد :) بله بله و بله! متاسفانه فشردگیِ زمان و شرایطی که درآن هستم اجازه‌ی ورودِ کامل به‌این مهم را از من می‌گیرد. اما خیلی خلاصه و فقط از دیدگاه ادبیات و لغت : عطرباز از لحاظِ ساختاری و فرمول‌های دستوری غلط نیست اما ازنظرِ چگونگیِ نتیجه و چیستی باطل است. یعنی معنایی که حاصل می‌شود مناسبِ مقامِ یک هنرمند، هنر و مخاطبِ جدیِ آن نمی‌تواند باشد و برای کاشفانِ یک هنر اصطلاحِ ارجمند و خوش‌نامی نیست. ایضا ریشه و ژرفای این مکاشفه و ادراک را سست می‌کند. [مگر شما جزو این دسته نباشید و عطر برایتان با آخرهفته خانه‌ی خاله خاتون فرقی نکند!] این جریان گاهی‌اوقات تعدد، تکثرِ منفی و تشدیدِ کمیتی به خود می‌گیرد و تا به‌مرزهای ابتلا و اعتیاد پیش می‌رود! 'باز' در این جنبش از جانِ 'بازی' بیرون زده و بازی در این قامت به سرگرمی، ملعبه، تفنن، قمار، وقت‌گذرانی و حتی پیش‌آمد تنه می‌زند! برخی مواقع این بازِ منفور [در هم‌نشینی با دیگر اسامی و واژه‌ها] تا به بدترین فضاحت‌های معنایی هم می‌رسد! این‌جاست که اصلِ بارِمعنایی و شجره‌ی واژه‌ها به‌میان می‌آید... / ماشین‌باز شاید وارد باشد. اما عطرباز؟ نمی‌دانم! من شخصا هیچ‌وقت برای خودم استفاده نکرده و نمی‌کنم. مگر اشتباهِ کلامی بوده باشد. برای من معاشرت با عطر تفاوتی با تماشای نقاشی‌های رنسانس یا غرق شدن در موسیقی دوره‌ی باروک نداشته و ندارد. از ابتدا یکی از هدف‌هایی که داشتم موشکافیِ همین شبه‌فرهنگ‌های ولنگار بود. در برخی سرمشق‌ها به سرانجام نسبی رسیدم در برخی دیگر عمیقا شکست خوردم :) نیک آن سرانجام و نیک‌تر این شکست :) بگذریم که احتمالا حوصله‌ی جمعی کاملا به‌سر آمده. [ناگفته نماند تمام ابعاد نوشته‌ی محترم شمارا مطالعه و مقصودِ کلام را متوجه شدم] شمارا به ذیل عطر ex idolo, thirty three و نوشته‌ی دوم ارجاع می‌دهم! سابق‌براین نوشتم... پنهان و سربسته... من عطرباز نیستم؛ میل به خمیرکردنِ کتاب‌ها و نقاشی‌ها دارم :) درود بر شما و باقی عزیزان و پوزش بابت زیاده‌گویی‌های مداوم.
25 تشکر شده توسط : nazanin Mahdisss
Interlude for Men
لینک به نظر 18 شهریور 1401 تشکر پاسخ به Hani
زدم زدی زد، زدیم زدید زدند شکست! بدترین نمونه‌ی این ارتکاب زمانی رخ میده که مابینِ زدوخوردهای بی‌هوایِ ما قلبی بشکنه. بایست مراقب بود. به‌جز این مابقی وارد هستند. سرزدن! ز خُم طلوعِ سهیل شراب نزدیک است،، ز کوه سرزدنِ آفتاب نزدیک است :) درود بر فاطمه و هانی عزیز. سپاس بابت توجه و تامل شما. // به علیرضا ی بزرگوار : درود. بی‌دلیل نیست که سعدی رو شیخ اجل خطاب می‌کنند. گوی شیشه‌ای داشته و هزاران جادو در دست. یاغیِ باخبر از پایانِ زمان‌ این روزها به‌چشم دیده حتما که جناس رو شعله‌ور کرده و فرمودند : هرکه گوید کلاغ چون بازست،، نشنَوَندش که دیده‌ها بازست...! کلاغِ شاخه‌نشینِ دل‌باخته‌ی پاییز رو چه‌ به‌این بلندپروازی‌ها عزیز. آوازِ خدشه‌دارِ دل‌آشوب کی تواند اُپرای التیام و حیات باشد. کلاغ اگر طمعِ عقاب‌شاهی کند همان می‌شود که خودِ استادسخن فرمودند : چو می‌دانستی افتادن به ناچار،، نبایستی چنین بالا نشستن،، به‌پای خویش رفتن به نبودی،، کز اسب افتادن و گردن شکستن! خلاصه‌که این به‌اصطلاح تخلص غیرانتخابی برای من مستعار و عاریه است جانم. تمام عضلاتم اسپاسم شد وقتی خوندم :) بدون تملق سپاسگزار شما هستم اما بین تمایز و تماثل دومی رو انتخاب می‌کنم. عفو بفرمایید لطفا. همه‌ی ما اینجا زیر کلیدواژه‌ی کاربر قرارمی‌گیریم و با تکیه‌بر نوع‌دوستی بایکدیگر به گفت‌وشنود می‌پردازیم. هم‌سنگ و هم‌تراز بودن بایست اصول باشد! این‌دست اسامی، القاب... فاصله و حتی گاهی‌اوقات [در انجمن‌ها و...] عداوت به‌بار می‌آورند. اما آگاهم که سراسرِ کلامِ شما ثمره‌ی مهربانی و بزرگی‌ست و قدردان این محبت هستم. هرکه خیری کرد و موقوفی گذاشت،، رسم خیرش هم‌چنان بر جای دار... رسم خیر شما در یاد من خواهد ماند. سپاس. برقرار و آباد باشید.
27 تشکر شده توسط : nazanin Mahdisss
Interlude for Men
لینک به نظر 17 شهریور 1401 تشکر پاسخ به علیرضا
بزرگی که از آن و جانِ رئیسِ دانایی حافظ باخبر است قطعا که در برشی نامعلوم از این کیهانِ بی‌انتها با من گره خورده و نزدیک‌ترین است به این کمیته‌ی جنون! نزدیک‌ترین درود برتو. امروز و این روزها از دور و نزدیک برروی این مرجع و نوشته‌های هم‌چون طوفانش تامل می‌کنم... شعر، شعور، شعبده، شعف، شکوفایی و شیدایی! شش‌ضلعی شهدگونی است که شکستگی‌ها به استخوان دیده! دانه‌ای می‌بینم و شما نیز حتما که باپوست کاشته شده در خاکی حاصل‌خیز و امروز می‌خواهد همان درختِ عظیمِ مولانا باشد نهالِ گردن‌کش...! این همان معجزه‌ی ناب کلمات است. شوخی نیست. جادو دارد ادبیات... سحرآمیز است هنر. می‌گفتیم و می‌گفتند خیر. حال هیچ نمی‌گوییم و می‌فرمایند آری! سپاس از شما و تمامی دوستانِ ناب و نادر که در این دوره‌ی ناجورِ شلخته جان هستید برای ما... علیرضا ی بزرگوار بیش‌تر بنویس... میل به مکاشفه دارند کلمات شما. بگذار مستمع باشیم عزیز.
27 تشکر شده توسط : nazanin Mahdisss
Interlude for Men
لینک به نظر 17 شهریور 1401 تشکر پاسخ به مسیح
سال دوم دبیرستان. دستور زبان فارسی. دبیرِ شریف آقای ترکاشوند! بی‌نوا اندراحوالاتِ نقشِ پیوندیِ 'را' همواره جوش و خروش داشتند که غالبا حذف و باعث ایجاد دورنمای به‌ظاهر صحیح می‌شود. فراموش نشود جوهر و تمایلِ رایحه پوشانندگی بوده و هست. به عیب‌پوشی معروف است. عنبر و مشک و زباد شمیم موی او تن‌پوش اعلای کبریا! به‌هنگام تفسیر جامه‌گون بودنِ عطر نه در فارسی بلکه در غالب زبان‌ها از قدیم بوده و جدید نیست. عطر زدن در این الگو قطعا و حتما غلط اما رایج و کاربردی است. ایضا انتقال مفهوم را به‌خوبی انجام می‌دهد و در فرهنگِ مکاتبه و محاوره‌ی عام [به‌معنای جمعیتِ کلان و نه درمقابلِ خاص!] برای خودش جا باز کرده و برتخت پادشاهی نشسته است. موافق هستم که عطرزدن ملموس‌تر از عطرپوشیدن است. اما این تماسِ دوطرفه نه به‌خاطر غلط یا درست بلکه به‌خاطر عادت و حافظه‌ی جمعی شکل گرفته است. هیچ ایرادی هم ندارد. هم‌چنان معتقد هستم به سخت‌گیری نیازی نیست. زیرا ما سرخوش‌تر از این حرف‌ها هستیم. عطر می‌زنیم، ساز می‌زنیم، بوق می‌زنیم، عینک می‌زنیم، مخدر می‌زنیم، خالکوبی می‌زنیم، ماسک می‌زنیم، اتو می‌زنیم، توهم می‌زنیم، مخ می‌زنیم... کپک؟ بله می‌زنیم! به آشپز می‌گوییم ساندویچ را بدون خیارشور بزند، مادر جان املت را لطفا با سیر بزن. کباب را آب‌دار بزن، نان را کنجدی بزن نانوا، دمبل را جدی‌تر بزن پهلوان، دور مو را با شماره‌ی هشت بزن، پلی‌استیشن بزنیم؟ نه قبل‌ازآن قهوه‌ بزنیم. صبحانه چطور؟ زدی؟ بله قبل‌از تو زدم. چه بود؟ مربا زدم. ولی تو ترشی را با آبگوشت بزن، مغز را خالی بزن، گوش را در سکوت بزن، زبان را بده گربه بزند! نوشابه کم بزن و لطفا دستت را به دهانت نزن زیرا کووید همه‌گیر است هم‌چنان. لج‌بازی نکن بزن‌بهادرِ عزیز لطفا واکسن بزن! دوره‌ی زدوخورد است گویا :) تمام این‌ها از فقر جایگزین به‌این روز افتاده‌اند. یادش‌بخیر نباشد سال ٩۵ به یکی از دُرشت‌پسرهای فرهنگستان دهان و عملیات فارسی ببخشید زبان و ادبیات فارسی در تاریکی‌های سالن تماشاخانه‌ی سنگلج گفتم مردکِ بانمک این روش که پیش گرفته‌اید اسقاط است و راهی که می‌روید به خرابستان! گفت می‌رویم؟ ای آقا! رفتیم، رسیدیم، خانه نبودند. درحال بازگشت هستیم! راست می‌گفت کوتوله‌ی خیره‌سر. باد کردیم خود آقایان آخر نگفتند فرهنگستان و مدام می‌گویند آکادمی. وقتی فرهیختگان به اضلاع خود فشار می‌آورند، ماوس‌پَد را زیرموشی و تبلت را رایانک مالشی معادل‌سازی می‌کنند بایست فهمید کلا سرکار هستیم و همه‌چیز یک کمدی غیرالهیِ تیره است. زبانِ زبونی! این آوایِ فروپاشیِ کاملِ یک امپراطوری عظیمِ ادبی است. البته تمام ادبیات جهانی درحال سقوط و حرکت به‌سمت برزخ ابدی است. چامسکی بیچاره! به گفتگوهای ایموجی محور باصدای بلند سلام کنید! ادبیات جایی دوشقه شد که در کتاب‌های دبستان دیگر کبری نبود تا تصمیمِ خاصی بگیرد و کلاغ‌های پنیر دوست به‌سمت هروئين رفتند و شکار روباه مکار شدند! معاشرت به‌سمت مقاومت. دکترینِ قورباغه‌ی آرام‌پز را شنيده‌ايد؟ آرام باشید. به‌زودی مغزپخت خواهیم شد! احتمالا برخی از شما بزرگان وقتی به این‌جای نوشته‌ی من می‌رسید، بگویید مردحسابی شکم گرسنه که این چیزها را نمی‌فهمد و اصلا آقای نااهل چه می‌گویی؟ چه ربطی داشت؟ اینجا جای این حرف‌هاست؟ بله. نیست. ربطی نداشت! حق باشماست و متاسفم از این بابت. در آخر از دوستان فهیم تشکر می‌کنم زیرا این بُرش یک درس بزرگ داشت. این‌که ما می‌توانیم بدون فریاد زدن باهم گفتگو کنیم. نیازی به کنایه، خدشه و آسیب نیست. باشد که بیشتر از شما بیاموزم و شما چشم‌پوشی کنید از تمام نابلدی‌های من. و ایضا سپاس از مرجع و اعضای محترم که تحمل می‌کنند و تذکر ندارند در خود. چه نیک که این‌گونه است.
29 تشکر شده توسط : nazanin Mahdisss
Interlude for Men
لینک به نظر 16 شهریور 1401 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
درود برتو جانم. گاها مطالبی می‌خوانم یا می‌شنوم که عمیقا ناامیدکننده و بیشتر تعجب‌برانگیزند. افسوس! توگویی این چرخه‌ی باطل پایان ندارد و ما محکوم به این تکرارِ نادَخ هستیم! (مقصود پوشیدن، نوشیدن، زدن و... نیست!) به‌یاد یکی از نوشته‌های قدیم ذیل بندی روبر پیگه افتادم. که عطرها خود داستان دارند ما برای‌شان داستان‌سرایی نمی‌کنیم. خود با حافظه‌ی بلندمدتِ آدمی‌زاد در آمیزشِ دائم هستند؛ ما خاطرات را به عطرها سنجاق نکرده‌ایم. خودشان با یادمان‌های بشر هم‌زیستی می‌کنند. آدمی چکیده‌ای است از حواسِ خود. بویایی، شنوایی... و حواس عمیقا با خاطرات عجین هستند. بودنِ ما پُر از آشناپنداری و فراخوانِ خاطره است. من‌که توان و زمان سابق را ندارم. همان چندخط را هم که خواندی در صفِ باجه‌ی معطله‌ی اداره‌ی پست بودم که نوشتم. این یکی را هم دوقدم قبل از بیهوشی! خنده‌دار است این احوالات. مولانا‌ عارفِ نظرکرده‌ی ما در فیه‌مافیه یادداشتی دارند که مطمئن هستم بسیار دوست‌ش خواهی داشت. ایشان می‌فرمایند : کار بی‌مغز برنمی‌آید! بی‌پوست نیز برنمی‌آید. چنان‌که دانه را اگر بی‌پوست در زمین کاری برنیاید. چون به پوست در زمین دفن کنی برآید و درختی شود عظیم...! زاهد آن است که آخِر بیند و اهلِ دنیا آخُر (آخور!) بینند اما آن‌ها که اَخص و عارف هستند نه آخِر بینند و نه آخُر. ایشان را نظر بر اول افتاده است و آغازِ هر کار را می‌دانند. هم‌چنان‌که دانایی گندم بکارد داند که گندم خواهد رُستن آخِر.... آخِر در اول بر او معلوم شده است؛ ایشان نادرند و این‌ها که آخِر را می‌بینند متوسط و این‌ها که در آخُرند؛ این‌ها اَنعامند :) / عفو بفرمایید بابت تمام این نوشته‌های بی‌سروته و سپاس از شما بابت محبت و توجه به ژرفای کلام. پوشویاتوسکا می‌گوید بهار می‌رسد. عطرِ بیدار شدنِ ریشه‌ها! زمزمه‌ی زمین پاییز را میخکوب می‌کند. به امید بهار...
27 تشکر شده توسط : Eli aa nazanin
Interlude for Men
لینک به نظر 16 شهریور 1401 تشکر پاسخ به IRRO
عزیزانم پوشش در ژنتیکِ خود و باتوجه به مفاد و محتوایِ موجود در ادبیات تنه به حجاب می‌زند و حجاب در جانِ خود به غطا، هاله‌ای دربرگیرنده و مستورسازی تمایل دارد. [به عربی بودن برخی واژگان آگاه هستم!] عینک، گردنبند، کفش، شال حتی آرایش و آراستنِ صورت... همگی می‌توانند در خانه‌ی 'پوشش' شب را به‌صبح برسانند. اما آیا این الگو برای عطر نیز کار می‌کند؟ قبل‌از هر چیز باید بنویسم : هرآن اصطلاحی که به 'آرای جمعی' و 'تایید عمومی' برسد و با خط‌قرمزهای ادبی، اجتماعی، فرهنگی و... در تضاد و مغایرت نباشد [حتی خالی از استدلال و برهان] 'کاربردی' است و مواخذه‌ی این‌دست اصطلاحات باطل است. مگر این‌که شما در حال نوشتن رساله‌ای تخصصی یا تشریح آکادمیک و... باشید. به‌جز این، اصلِ ادبیات و کلمه وجود دارد برای انتقالِ مقصود و ایجادِ ارتباطِ قابل فهم. آن‌چه این عمل را محقق می‌کند هرچقدر هم تئوریک نباشد اما از چارچوب ادبیات خارج نیست! پس بدون نگاه تخصصی هم می‌توان گفت عطر را پوشیدن در دادگاه ادبیات مورد محاکمه قرار نخواهد گرفت. اما اگر کمی و فقط کمی تخصصی‌تر بررسی کنیم : آن هاله‌ و میلِ مستورسازی که ابتدا به‌آن اشاره کردم را در نظر بگیرید. با رجوع به ادبیات کلاسیک متوجه خواهیم شد که پیرادبیان 'پوشش' را گاها در مقامِ 'مرئی' و بیش‌ازآن 'نامرئی' مورد استفاده قرار داده‌اند. یعنی اصلِ پوشیدگی به تشخیص چشمِ سر نیست و نیازی به لمسِ مادی ندارد. همین است که حجابِ انسانی را نیز در ادبیاتِ عرفانی درونی و بطنی می‌دانند نه بیرونی و جسمی! عارف ناصر خسرو می‌فرمایند بدان هنگام که تاییدِ دو اصل بدو به‌میانجیِ خیال نرسیده و هنوز 'پوشیده' بود حال دو اصل روحانیِ عظیم بدو پس مسح بر موزه و عمامه بکشید و نشانی داد که اول و ثانی مرا 'پوشیده' است و چون ایزدتعالی 'پوشش' از بصیرت او باز کرد... همان‌طور که مشاهده می‌فرمایید اینجا پوشش معنای پنهان‌سازی دارد اما شمایلِ مادی خیر، بلکه نامرئی و معنوی است. عطر؟ بله :) آن‌هنگام که شما پوستِ خود را به مایعِ موردِ بحث آغشته می‌کنید به‌نوعی و در جایگاهی غیرقابل‌رویت آن قسمت از بدن استتار، مستور و حتی مکتوم می‌شود و حاصلِ این پوشش رایحه است. [پوشش در فلسفه نیاز به عاقبت دارد! پوششِ بی‌حاصل عریانی مطلق تصور می‌شود. برای مثال حاصلِ پوششِ درون با رختِ آگاهی، فراست بیرونی است!] ازطرفی پوست شما پس‌از آمیختگی و تماس باعطر از لحاظ زیستی، شیمیایی و حتی مکانیکی با قبل ازآن متفاوت می‌شود. ایجاد تفاوت هم از اصولِ دیگرِ پوشش است. پس پوشیدنِ عطر وارد است. این‌گونه مسائل بسیار تخصصی و چندبُعدی هستند [فلسفه، ادبیات، زبان‌شناسی و...] و حتی گاهی گفتگوهای رودرو را می‌طلبند. خلاصه‌تر این‌که به پوشیدن عطر ایراد نمی‌توان گرفت. در مورد 'عطر زدن' هم باید بنویسم که طبقِ همان قانونِ نانوشته‌ی 'آرای جمعی' قابلیت استفاده دارد و کاربردی است اما از لحاظ تخصصی سراسر غلط است. زیرا 'زدن' در خود تحمیل دارد و وقتی می‌نویسیم یا می‌گوییم 'عطر زدن' مفعول و متحمل خودِ عطر است نه پوست شما! چرا؟ من عطر زدم. نمونه‌ی صحیح چیست؟ من عطر 'را' زدم! مگر دائم بگوییم من عطر را به پوست خود زدم! یعنی از تحمیل به سمت تعمیم رفتن. بگذریم... من شخصا از هیچ‌کدام استفاده نمی‌کنم. (مگر به خطا!) دوست دارم بنویسم و حتی بگویم عطر را برروی پوستم رها کردم :) می‌دانم کاربرد عمومی ندارد. چه بهتر! اما بسیار زیباست و سراسرِ این ارتکاب به رهاسازی می‌ماند. آیا فشردنِ افشانه همان آزادسازی مایعِ محبوس از زندانِ ناجورِ بطری نیست؟ این شیشه‌های دیکتاتور، توقیف‌کننده‌های ناجوانمرد. و چه حس غمگین و دل‌آزاری دارد آن دو میل عطری که تا ابد انتهای این زندان باقی می‌ماند...! باید شکست... باید این زندان لعنتی را در هم شکست! و ما با عطر می‌آموزیم که ثمره‌ی آزادی همیشه رایحه‌ی ناب و خوش خواهد بود. سخت نگیرید دوستان من. پوشیدن، زدن، نوشیدن، سرکشیدن... فرقی ندارد. فقط باید با عطرها درون را به خاک و خون کشید... نیز با تمامِ هنر :) به امید آزادی و آرزوی پوششی متعالی برای درونیات ما که هرچه هست آن‌جاست...! برقرار و آباد باشید.
42 تشکر شده توسط : Eli aa nazanin
لیکوئیدِ بی شیله‌پیله‌ی ژوزفین کاتاپانو. پیش‌درآمدی غمگين برای پیر شدن‌‌. شاید بدتر از آن و دیگر جوان نبودن! مروری بر عاشقانه‌های زنجیریِ یک دوپای شلخته با شگرف‌جانداری فانتزی. صدایی که شبانه حریم تورا تسخیر می‌کند. موی تنت باخبر می‌شود و خبردار؛ برمی‌خیزد. خیال می‌کردی رناتا تبالدی است که سوپرانوی وابستگی را در گوش چپ تو زمزمه می‌کند؛ نجوا... این فریبکاری و وسوسه‌ی مجعد. پژواک... پژواک... پژواک... چه می‌ماند جز این سه!؟ حادثه‌ای درهم‌تنیده با اتمسفری پرحرارت، نیمه‌تاریک، وینتیج و به‌شدت بالغ که به‌وفور اسپایسی است و میل دارد شما را به میهمانی رزین امبر دعوت کند اما افسوس که اصل اسپایس حجاب ناموزونی می‌شود برای سرخی‌های کهربا! سایه‌ای فتیش‌واره از شیپغ در ژنوم خود پنهان کرده و سرخرگ‌های مالامال از شیرینی و گل که امکان دارد حیوانی بازیگوش را نیز اطرافش بیابید و تزریق آلدهید در جان گل‌ها تا به درخشندگی برسند و ردی رقیق از دود در قامتی پودری به جاافتاده‌تر شدن اثر کمکی دوچندان می‌کند. مناسب برای زمستان‌های ناجور و دلبری‌های اشرافی. برای جوان‌ها نیست البته و لابد این یکی استثنا بود! باید از جوانه زدن به سمت ثمره داشتن رفته باشید تا شاید این شهد برروی تن شما بنشیند و پیش می‌آید گاهی پسری رنگ‌پریده و خجالتی دیوانه‌ی بوی تن‌پوشِ یشمی رنگ شما شود و شاید بالاخره درک کند که چرا نیکلا شامفور نوشت : عشق، جنونی است دوست‌داشتنی‌؛ تبادل تخیل و تلاقی دو پوست...!
36 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی محسن جمالیان
Quando rapita in estasi
لینک به نظر 5 شهریور 1401 تشکر پاسخ به IRRO
از دوست به‌جز دوست نمی‌باید خواست... درود برتو جانم. ایرج بزرگوار عظیم‌ترین نوشته‌های تاریخ هم بدونِ ملاحظه و توجه [خواننده] جز کلمه‌های آواره و بی‌سرزمین هیچ نیستند. جملات وقتی به جغرافیای نگاه و ذهن شما می‌رسند وطن و معنا پیدا می‌کنند. سابق‌براین برای خود شما نوشتم که ازنظر من آن‌که می‌خواند همواره از آن‌که می‌نویسد برتر بوده، هست و خواهد بود. پس هم‌چنان منت نگاه شماست و بنده قدردان این محبت و آن‌همه نگاه هستم. سپاس بابت این‌که ساده و سرد عبور نمی‌کنید. برقرار و آباد باشید عزیزانم و ممنون که سینوسی‌هایِ مدوامِ این نااهل را تحمل می‌کنید. به امید روزهایی که بیش‌ازپیش در هوای يکديگر باشیم.
28 تشکر شده توسط : nazanin آماتور 2

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan