نظرات | Abolfazlmehrad
ترتیب نمایش
حدودا شش سال پیش بود،که بعنوان افسر راهور تو پلیس راه خدمت می کردم و یه روز صبح توی جاده که مشغول کنترل سرعت بودیم یه ماشین رو که چندین تخلف همزمان داشت جهت اعمال قانون متوقف کردم (علی رغم میل باطنیم) / جلو تر رفتم که مدارکش رو کنترل کنم اما قبل از رسیدنم از ماشینش پیاده شد و سلام کرد و بابت سرعت زیادش عذرخواهی کرد و گفت که «دارم میرم عروسی »/ یه پسر خوشپوش و برازنده بود...نتونستم مقاومت کنم و ازش راجب عطری که زده بود و بوی فرح بخشی داشت سوال کردم!
با لهجه شیرین کردی گفت که «جناب سروان نمی دونم بزار شیشه عطرو بیارم تو ماشینه!»
دیزل بد!
تعارفم کرد و گفتم که معذورم ...
و بالخره خدمت سربازی با همه سختی هاش تموم شد
و شش سال از اون روز گذشت و بالخره من بعد از شش سال این عطر رو از عطرافشان خریدم.
و این آخرین بار بود که خاطره ای رو از اون دوران تعریف کردم.

It makes no sense what we've become
There are no words to explain
It's all just bugs and aeroplanes
We stretch but we can't even talk

They talk about our present
The past and almost everything
Before they never even tried
But I can't find the answers
To all the questions inside
!Some things just are the way they are

ممنون از عطرافشان قابل اعتماد

27 تشکر شده توسط : امیرحسین یوسفی علی احمد

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan