نظرات | هادی نیک نام
ترتیب نمایش
Paris Edp
لینک به نظر 5 فروردین 1402 تشکر پاسخ به دهاتی ام
سلام و درور
چاره‌ای نیست جز صبوری

خون می رود از دیده در این کنج صبوری...

برقرار، دل‌خوش و تن‌درست بمانید
8 تشکر شده توسط : دهاتی ام سعیده دهرویه
Paris Edp
لینک به نظر 4 فروردین 1402 تشکر پاسخ به THE LAST OF US
سلام و درود
عشق‌ات رسد به فریاد، ار خود به‌سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، در چارده روایت...
6 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه فاطمه فیضی
Paris Edp
لینک به نظر 4 فروردین 1402 تشکر پاسخ به فاطمه فیضی
سلام سرکار خانم فیضی
شما دیده‌ی زیبابین دارید و خطاپوشانه می‌نگریر
به قول همشهری ما حضرت حافظ:
آفرین بر نظر پاک خطاپوش‌اش باد...
9 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه شهریار
Paris Edp
لینک به نظر 4 فروردین 1402 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
سلام و درود استاد بخشنده و سخاوتمند

گمانم آخرین چاره همه آلام و دردهای بشری، عشق است

به قول حضرت حافظ:
عشقت رسد به فریاد...

زهی شرف و طرب شما را که جانتان عاشق است
عاشق بمانید
17 تشکر شده توسط : امیر علوانی کاوه
سلام و درود جناب بوترابی
به قول دوستی نازک‌خیال:

اُف به نامردی که نقش مرد، بازی می‌کند

حکایت همین عطرهای نجیب و نانجیب است و نانجیب‌تر، آنان که گشاده‌دستی‌مان را گرفتند و سوقمان دادند به همین عطرهای نانجیب...
سرت سبز و دلت خوش باد...
19 تشکر شده توسط : امیر علوانی Perfumex
Paris Edp
لینک به نظر 4 فروردین 1402 تشکر پاسخ به عباس روح‌الامین
سلام جناب روح‌الامین

شبهای هجر را گذراندیم و زنده‌ایم
ما را به سخت‌جانی خود، این گمان نبود

سایه پدر و مادر بر سرتون مستدام و حافظه هر دو عزیز، شفاف و جاری. در خنکای مهرشان بیاسایید و دل غمین مدارید، بلا و ناخوشی از وجود نازنینشان و نازنینتان دور باد
14 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه امیر علوانی
Paris Edp
لینک به نظر 3 فروردین 1402 تشکر پاسخ به مروت
سلام
شما به دیده زیبابین، نگریسته‌اید و به گوش جان، نیوشیده‌اید. بذل محبت حضرتعالی، موجب فخر است. سربلند و دلخوش بمانید. روز و روزگارتان آکنده از روایح و عطور🌺
5 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه Perfumex


پنج اپیزود از مادر، آلزایمر و ایوسن‌لورن

۱- پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌ام آدمهایی بودند سنتی و تقریباً مذهبی. در اواسط دهه ۴۰ شمسی این فرصت برایشان پیش آمده بود تا دختر بزرگشان را به دانشسرای تربیت معلم بفرستند. خیلی مردد بودند. انگار آزمون هولناک گذر از سنّت به مدرنیته پیش رویشان بود. پس از روزها و هفته‌ها اندیشه، بالاخره پدربزرگ با هزاران توصیه و شرط و شروط، مادرم را فرستاد دانشسرا. مادر به مدد همین تصمیم، شد پیشرو و آوانگارد همه دخترهای فامیل و محله. یکی از ملزومات این جایگاه جدید، عطر و ادکلن بود و همین الزام، مادر را برد به دنیای بی‌پایان عطور و روایح.

۲- روایت اعجاب‌انگیز پسر رضا براهنی از آلزایمر پدرش:
با مادر و برادرانم از فرودگاه به خانه می‌رویم. پدرم روی صندلی چرخ‌دار نشسته؛ من می‌روم جلوش و می‌ایستم. پدرم به من نگاه غریبی می‌کند. من به او نگاه می‌کنم. مادرم جلو می‌آید و بازهم شیطنت او ادامه دارد: "اگه گفتی این کیه؟" پدرم می‌گوید: "می‌شناسم". مادرم می‌گوید: "بگو". پدرم می‌گوید: "فکر می‌کنم از همسایه‌های قدیمی‌مان باشد." گریه را قورت می‌دهم و کلاه را از سر برمی‌دارم. اشک به چشم دارم. یک‌دفعه پدرم نگاهی از سر شوق می‌کند. انگار چیزی به یادش آمده! سعی می‌کند به یاد بیاورد! و ناگهان به من اشاره می‌کند و جمله عجیبی می‌گوید: "آه ساناز این‌که رضا براهنی‌ه!" طوری این جمله را ادا می‌کند که انگار او هیچ‌کس نیست و یک طرفدار رضا براهنی است و یک‌دفعه به خانه او آمده است و ما همگی ساکن گذشته‌ایم...

۳- روایتی از احسان عبدی‌پور در برنامه کتاب‌باز، به نقل از یکی از بینندگانش: مادر بزرگم آلزایمر گرفت و یه روز، عکس عروسی خودش‌و روی دیوار دید و گفت:این زن کیه که آرش منو بغل کرده..
خودش رو فراموش کرده بود ولی پدربزرگم رو نه...

۴- به الزایمر می‌شود هم به چشم یک بیماری نگریست و هم آن را دولتمندی و غنا دانست و نه بیماری، آن‌جا که جناب شهریار میفرماید:

یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم، دولت نسیان آمد

( گرچه در اکثر روایتها مصرع دوم به این شکل آمده: خوب شد پیر شدم کم‌کم و نسیان آمد)

۵- در سالهای میانی دهه ۶۰ شمسی، مادر ادکلنی داشت که خیلی دوستش میداشت: ادوپرفیوم پاریس از برند ایوسن‌لورن. در فضای آن سالها که متأثر از تحریمها و مشکلات جنگ بود ادکلن کالایی لوکس و تجملی محسوب می‌شد، اما مادر همچنان آوانگارد مانده بود و هرچه نمیداشت، ادکلن داشت. چند سال پیش، آلزایمر مادر را از دنیاها و رؤیاهاش بیرون برد و همه‌چیز را از او گرفت، حتی عشق به ادکلنهایش. هر چه سعی کردیم با خرید ادکلنهایی که دوست میداشت تلنگری به حافظه‌اش بزنیم عرض خود می‌بردیم و زحمت او می‌داشتیم. اوایل زمستان گذشته ادوپرفیوم پاریس را در عطرافشان دیدم و خریدم، نه به امید تلنگری بر حافظه مادر، بلکه برای تخفیف اندوه عمیق خودم از نسیان مادر. دیروز ادکلن را به عنوان بخشی از هدایای عید مادر، تقدیمش کردم. با حوصله بسیار، سعی می‌کرد سلفون را با کمترین میزان آسیب باز کند، وقت ادکلن را از جعبه بیرون آورد چشمانش برقی زد که سالها ندیده بودیم و با ذوقی دخترانه و در نهایت سرخوشی گفت: ایوسن‌لورنِ ...
35 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه shima a
نرولی پورتوفینو
ادای دین تام فورد کبیر به ریویرای ایتالیا
سیلاب مدهوش‌کننده عطر بهار نارنج
به ویژه برای من، که شیرازی‌ام و همه اردیبهشت را مدهوش و سرمست از بهار نارنج شهرم، در گرمای سکرآور بعدازظهرهای خواب‌آور اردیبهشت...
"پورتوفینو همیشه یک مکان جادویی برای من بوده است. شهرهای کمی در جهان وجود دارند که چنین احساسات و خاطرات قوی را بر می انگیزند.
صداها، مناظر و بوهای شهر بسیار تحسین برانگیز هستند. من سعی کردم این ها را به تصویر بکشم: نرولی پورتوفینو." تام فورد
24 تشکر شده توسط : فرهاد هاشم پور
Midnight Poison EDP
لینک به نظر 11 اسفند 1401 تشکر پاسخ به rahil tagi
...
باختیم، رنگ ترا باختیم، ای هفت سالگی

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری‌ها را
با تکه‌های سرب، و با قطره‌های منفجر شدهٔ خون
از گیجگاه‌های گچ گرفتهٔ دیوارهای کوچه زدودیم.
بعد از تو ما به میدان‌ها رفتیم
و داد کشیدیم:
"زنده باد
مرده باد "

و در هیاهوی میدان، برای سکه‌های کوچک آوازه‌خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده‌بودند، دست زدیم...

فروغ
7 تشکر شده توسط : Gone with the wind سعیده دهرویه

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan