مسیح در انجیل متی (Matthew 11: 30) به پیروانش میگه
My yoke is easy and my burden is light
مسیح جان اما تو نه تنها آنتی تز اون مسیح هستی بلکه لبخندهای atmospheric ات بین سطور، آدم رو ناخواسته به یاد هملت میندازه و جمله مشهورش
One may smile and smile and be a villain :)
بلک هارت وی 2 رو نبوییدم ولی با روایت زیبای تو یه ایمپرشن memento Mori وار گونه ای ازش گرفتم. اینجوری که شیشه بلک هارت وی ۲ رو جایگزین اون جمجمه تابلوی the ambassadors از Hans the younger Holbein کنیم و شخصیتها رو ببریم تو شونزده سالگیشون.
توی شهر پونه در هند، یه خیابونی هست به نام FC Road، خیابون فرگوسن کالج. تو این خیابون فرگوسن کالج یه بار بود به نام آپاچی که پاتوق بچه های کالج بود. بهترین گزینه هم در بار آپاچی توی منو نبود. باس با صاب بار دوست میشدی و اون رو به عنوان پیشکشی برای دوستی بهت میداد. پولم نمی گرفت بابتش.خودش می گفت که لطفی که به ما می کرد a token of friendship هست.
پیشکش شراب جوزهندی و یه مشت ادویه دیگه بود . شراب رو مادرش مینداخت که اصالتا مال جنوب هند بود. این شراب جوز هندی، نکتاری بود که از گرمای مطبوعش تمام سردی های روزگار رو میشد فراموش کرد.
این عطر من رو برد به آپاچی و شراب جوز هندی. زبانه های آتشین نتهای اولیه تبدیل میشن به گرمای آتیش شومینه. میشه بشینی کنارش و گرم شی.
Home, home again
I like to be here when I can
And when I come home cold and tired
It's good to warm my bones beside the fire
به قول شوپنهاور hello fellow sufferer
همون قدر که از بد فهمیده شدن متنفرم و می دونم که نفرت نشانه ضعفه و باید بیشتر تحقیر کرد نفهمیده شدن رو، و بد فهمیده شدن رو، بر اساس تقابل شوپنهاوری hatred و contempt در کتاب studies in pessimism ، از فهمیده شدن به وجد میام (rapture). رفتم یه سیگار روشن کردم و فکر کردم به این سرمستی صبحگاهی که تو به من دادی، دیدم یکی کمه. یه بسته سیگار رو میشه تموم کرد با خوندن این سطور، به راحتی. Hello fellow sufferer
لایبنیتس در تقابل با فلسفه ماتریالیستی هابز و دوالیته دکارت، فلسفه خودش رو بر اساس monad ها معرفی کرد که ذراتی مجرد و فاقد بسط فضایی هستن که جهان از اون ها ساخته شده. ذرات سازنده «کتخ آن غوژ» هم مصداق بارز monad ها هستن البته به جز پچولی. یه شروع میوه ای پودری بسیار کوتاه مدت با طغیان پچولی در نهایت هم پچولی هست که می مونه در پس زمینه با تم میوه ای و نه دقیقه میوه ای. برگردیم به نظریه لایبنیتس پچولی monad برتر که همون خداست هست، در این عطر. اگر آتئیست هستید این عطر گزینه خوبی برای شما نیست. ماندگاری عطر اصلا زیاد نیست ولی قابل قبوله. سیاژ هم اطرافیان گفتن تا حدی داره. به نظر شخصی من رایحه دوست داشتنی ای داره.
کاملا درست می فرمایید. من متاسفانه باید روی زبان فارسیم بهتر کار کنم و این مشکل رو دارم که مغزم در انتخاب کلمات فارسی خیلی خیلی کند عمل می کنه و میره سمت کلمات انگلیسی که سالها باهاشون حرف زدم و نوشتم. عطر رو هم کامنت منفی نداده بودم در موردش البته بحثم این بود که این مغزه بعضی وقتا خوب کار نمی کنه در جفت و جور کردن و کنار هم گذاشتن ورودی های حسی مختلف و روایتی که انتظارش رو داری رو نمی گیری.
من هیچ وقت نقد یه کار رو قبل از تجربه کردن شخصی کار نمی خونم حالا می خواد فیلم باشه، کتاب باشه، جز و بلوز باشه یا عطر. اعتقادم بر اینه که ما خودمون ورژن بسیار distort شده ای از واقعیت ابژکتیو رو داریم تجربه می کنیم به دلیل روایت شخصی شده مغزمون، که خوبم هست ولی نباید با نقد خوندن قبل از اولین برخوردمون دیستورشن بیشتری رو اضافه کنیم به قضاوت متعصبانه و طبیعی مون. ولی خب بر اساس اسم کار اینجوری prompt شده بودم که امبر بارون بشن رسپتورهای موجود در olfactory bulb من. جالبه که نتی که همین دوستان دست اندرکار پیک آپ کردن و ترجمان الکتروکمیکال شون در مغز من یه عالمه ژرانیوم بود. بعد رفتم نقدا رو خوندم و دیدم این حجم بالای ژرانیوم منطقی نیست. تو زندان آلکاتراس انفرادی ای بود به نام the Hole که هیچ نور و صدایی leak نمی کرد توش. زندانیایی که رفته بودن اونجا تجربه های عجیبی داشتن از بازی های مغز. تجربه هایی که واقعا دیده بودن و شنیده بودن و در ملموس بودنش شکی نداشتن. فک کنم من امروز تو یه جایی هستم شبیه اونجا، با گلدونای شمعدونی زیاد. پی نوشت: یه فیدبک خوب از باریستای کافه سر کوچه مونم گرفتم که باعث شد فک نکنم خیلیم توی the Hole هستم
دوستان در مورد پرفورمنس عطر توضیح دادن و به جا. وقتی این عطر شروع کرد به نواختن، تصویر کارل لاگرفلد فقید رو به ذهن من متبادر کرد. یه آدم sophisticated و خوش پوش و به شدت سرد و گرم روزگار چشیده باید این رو بپوشه. سن هم یه عدده ولی شما قطعا باید زیاد به مرگ فکر کرده باشید تا عطر بشینه به تن تون. متنی که با بوییدن این عطر اومد به ذهنم برگرفته از کتاب هنری میلر tropic of cancer هست
The cancer of time is eating us away. Our heros have killed themselves or are killing themselves. The hero, then, is not time, but timelessness. We must get in step, a lockstep, towards the prison of death. There is no escape. The weather will not change.
امبره لدر من رو یاد Annunciation در کتاب گاسپل لوک (همون لوقا) خودمون میندازه وقتی Gabriel به Mary میگه:
The Holy Ghost shall come upon thee and the power of the highest shall overshadow thee. و Mary هم میگه let it be done to me. این عطر آکورد انیمالیکش اونحوری با آدم حرف می زنه. احتمالا خانم ها هم با ورجین مری موافق باشن
سینیورینا ریبللا به هیچ وجه ماندگاری و پخش بو نداره. (پخش بو ناامیدکننده تر حتی) من رایحه ش رو دوست دارم اما در عرض چند دقیقه skin scent میشه و بعد پوف. خرید مقرون به صرفه ای نیست چون اولا باید full wear بشه که یه جونی داشته باشه ثانیا همونجوری که گفتم نمی مونه بوش.