شبانگاهیست از آن شب های بلند که شهر در خوابی ژرف فرو می رود و فانوس هایش، خسته و کم فروغ، در قاب پنجره ها میلرزند.
نشسته ام به پیش آتش آرام و اندیشناک، همان آتشی که همدم سالیان تنهایی من بوده است.
دل گرفته و محنت زده از رشته های بی پایان افکار پر هیاهویم، به شیشه عطرهایم که جزئی از روح و جان من هستند پناه آوردم. عطرها مأمن های آرام من اند!! خلوتگاه های دلنشین و مونس های صاف و بی ریای من اند.
دست بلند کردم، به شیشه ای که در سکوتش صدای تاریخ نهفته است. صدای کهنه ناصاف.
می دانستم Psychedelique خود را در دستانم قرار خواهد داد. آری! می دانستم!!
چرا که اوست که مرا می شناسد، نه من!!!
لحظاتی به نامش می نگریستم. نامی که چون وردی ممنوع در گوش جان طنین میافکند. قطعاً از این ورد های نفرین شده شنیده اید. از آن هایی که ساحره های پلید بچه های کوچک را با آن ها می ترسانند.
هنوز طعم نخستین نفس او را نچشیده بودم که احساس کردم اتاق از زیر پایم شروع به لغزیدن کرد و جهان به خاموشی فرو رفت.
دیوارها محو شدند، هوا غلیظ و رؤیایی شد، نفس کشیدن سخت شد و من خود را در جهانی یافتم که با سنجش ساعت و تقویم سازگار نبود.
عطر، آرام از شیشه بر می خاست. به سان دودی از معبدی کهن و فراموش شده. از قصری تاریک و متروک در جنگلی پهناور و بی انتها. و به سان زمزمه ای مقدس و در عین حال نفرین شده خودنمائی می کرد.
در آن لحظه های سنگین که هوا هم اجازه نفس کشیدن نداشت، من از اولین زمزمه هایش بوی خاک مرطوب می شنیدم، بوی پچولی چرک و پیر و صبور، بوی زمین اندیشناک. بوی راهرو های نمناک و ترسناک قلعه های خوفناک گوتیک.
می دانستم که نباید انتظار مهربانی ازش داشته باشم، چون که آفریدگار توانا به او از برای لطافت و ظرافت لباس وجود نپوشانیده بود. بلکه چون سنگ سیاه، سنگین و مهیب و وحشی به نشأت وجود در آورده، و زین ترتیب روحی تاریک و سرد و غمگین در او دمیده بود.
طنین هایش قلب را در چنگ می گرفت. و سیاه بود. سیاه، به ناریکی شب های تنهائی.
چون بر پوستم آرمید، غریو آذرخشی خوف انگیز و دهشتناک شنیدم. نه از آسمان، که از ژرفای رگهایم. از خون جاری در آن ها.
این عطر، یادآور خاطره های دور است، یاد گناهانی نیمهپاک و اندوهی بینام. یاد افکار تلخ. یاد خطاهای گذشته. یاد نفس محبوس در اندام خاکی.
می دیدم که مرا می برد، به دالان های تاریک و خاموش با دیوارهای بلند و چوبین و قفسه های تا سقف کشیده شده پر از کتابهای کهنه و خاک گرفته ای که بوی قداست میدادند. بوی غم ها.
بوی خلوت فیلسوفان می داد، بوی تنهایی ای نجیب و پر ابهت.
از آن گونه تنهایی ها که در سکوتش، روح انسان به گفتگو با خویش درمیآید.
کهربا در میانش چون شرابی کهنه میجوشید. گرم، نرم، و اندوه بار. نشان از فراوان سختی هایی داشت که او را بدین حالت فعلی تراشیده و شکل داده بودند.
در نهانش، نغمه ای بی صدا از چرم خوابیده است در کنار بوی آشنای دود. رایحه مردانی می داد که روزگاری در تاریکی اندیشیده اند و در روشنایی خاموش گشته اند.
مرا به یاد موم شمع ها انداخت که بر میز های بسیار زیبای بلوطی، به یاد اندوه فرزانگان و تب خاموش دیوانگان عاشق، جان می سوزاندند. یاد اتاق های خفه شده در دود تنباکو.
زمان گذشت، و عطر ژرف تر می شد، گویی به ته کنج روح من رسیده باشد.
گرمای چوب کهنه، پژواک بی پروای پچولی وحشی، و آخرین پیچ دود تنباکو در سالنی خاموش به رقص می آمدند.
احساس می کردم شیرینی ای در اوست، اما نه از جنس معصومیت!! این رایحه هیچگاه معصوم و بیگناه نیست! بلکه شیرینی ای از جنس پلیدی و ناپاکی، همچون گلهای خشکیده در میان برگهای کتابی که زندگی از یاد برده اند اما یادشان همچنان جاودان است.
احساس جنون می کردم! دیده هایم تار شده بودند.
من، سایکدلیک را نپوشیده بودم. بلکه او مرا پوشیده بود!!
چون جامهای از یک رؤیا، مرا در خود فرو برده بود.
نبضم کند می شد، اندیشه ام نرم و روان، و لحظه ای چنان بود که خود را نه آدمی، بلکه سایه ای شناور بر آب های بی زمان یافتم.
در آن دم دانستم:
جاودانگی، نه در نبودن مرگ، که در ماندن حس است، در تکرار خاطره، در بوی چیزی که رفته اما هنوز باقیست.
تراژدی غمناکی در این عطر نهفته است.
با این حال، غم و شکوه با هم در هم آمیخته اند، همچون شعر ویرانی.
هر نت، نغمه ایست از دلی که نمی خواهد رها کند گویی خود عطر نیز عاشق پوستیست که بر آن آرمیده است.
سپیده که دمید، آتش به خاکستر نشست، و من هنوز در سکون رایحه غوطه ور بودم. فکرم برای اولین بار ساکن شده بود. هیچگاه تا کنون چنین آرام و بی دغدغه نبوده ام. نمی خواستم او برود. نه هنوز!! من به این آرامش نیاز داشتم. من با آغوشش نیاز داشتم!.
هوای صبح سرد بود، اما سایکدلیک نرفته بود. چون روحی در حجره مانده، بیآنکه وداع گوید.
در آن لحظه دریافتم که این عطر، نه همراه زندگان، بل مونس رؤیابینان است. همنشین خستگان.
یار سالکان، همدم خاموش آنانی که در دالان های یاد و خیال به همراه تنهائی خود گام بر می دارند.
سایکدلیک یک عطر نیست، بلکه آئینه و انعکاس است.
انعکاس اندیشههای گم شده، احساسهای بینام، و سایههایی که تنها در دل تاریکی معنا مییابند.
سایکدلیک عطر نیست! اعتراف است. اعتراف تلخی و غم خفته در قلب هاست. و مرثیهای است برای روح.
او را دوباره خواهم پوشید، اما نه برای خوشایند دیگران، که برای خودم.
تا به یاد آورم که در زیر آرامش ظاهر تن و جسم خاکی ام، هنوز طوفانی آرام میتپد. هنوز شعله هایی روشن است. و اینکه هنوز زندگانی وجود دارد.
تا زندهام، این شیشه را نگاه خواهم داشت، نه که نشانه ای باشد برای تجمل، که نشانهای برای حقیقت.
بوی و.سکی تخمیر شده تو چوب بلوط زیر عرشه تو انبار های چرک و تاریک
بوی دزدان دریایی
بوی آواز ملوان های م.ست در حال شمردن سکه های طلای گنجینه کشتی ای که تازه آن را غارت کردند
بوی غرق شدن در اعماق تاریک دریا
بوی لحظه طوفانی دزدان دریایی قبل از حمله به کشتی ها
بوی شور و شوق بعد از پیروزی و تسخیر
- این پرچم سرخ نیست، نه!! هرگز!!
- این پرچم مشکی است!...
این بوی کاپتین Edward Kenway ( ادوارد کِنوَی ) است
بوی کاپتین Shay Cormac ( شی کورمک )
بوی کاپتین Jack Sparrow ( جک اسپارو )
بوی کشتی مهیب و عظیم و پر جلال Jackdaw است
بوی کشتی زیبا و دلفریب Morrigan
باز هم میگویم این پرچم، سرخ نیست بلکه مشکی و سیاه و تاریک است...
این بویی است که تنها کاپتین جک اسپارو و کاپتین ادوارد کِنوَی آن را می فهمند.
تنها آن ملوانان مست از عرق نیشکر و سرمست از پیروزی و تسخیر دریاها آن را می شناسند چرا که با این رایحه بر موج های غرّان آب های وحشی و سرکش، سواری کرده، طوفان های سهمگین و بی رحم را در نوردیده اند و زخم های بی شماری بر جسم و تن آن ها در شمشیر کشی ها و جنگ های روی عرشه ها نقش بسته است.
آن ها با این رایحه، خو گرفته اند. با این رایحه شب های فراوانی را در فضای غمگین و تاریک در کنج انبار های زیر عرشه، در فضایی که بوی رام و عرق و تنباکو آن را پر کرده، گذرانیده اند.
--------
« پاویون غوژ »
هم کنون او را پوشیده ام، شب هنگام،
هوا کمی سرد، و شبی آرام و ساکت است.
از لحظه ای که آن را به تن کردم، نمیتوانم یک لحظه خود را بیرون از لباس های کاپتین ادوارد کِنوَی تصور کنم.
نمی توانم به خود بقبولانم که ملوان های من در حال آواز خوانی سرمستانه خود نیستند، نه!! نمیتوانم متوجه این حقیقت شوم که الان روی عرشه Jackdaw در حال تماشای آب های تاریک و بی رحم و بی انتها نیستم.
به زیر عرشه و اتاقی که برای من تدارک شده است بر می گردم.
میزی به وسعت یک سوم اتاق دارم که روی آن یک نقشه عظیم از دریا ها، جزیره ها، شهر ها و نقشه های کوچک دیگری از سایر اماکن و محل های احتمالی گنج های پنهان دارم.
نور اتاق با شمع های کم سو و پر تعداد روشن است، بوی خفته و چرک و نمناک اتاق را جایی غم انگیز و ساکت برایم تبدیل کرده است.
از بالای سر، همهه ها به فریاد و فریاد ها به غرش های خشمگین مبدل میشوند.
بیرون میروم، فریاد ها، فریاد های ملوانانم است، کشتی تجاری ای را که کل ماه گذشته در انتظارش بودیم، هم کنون بر سر راه ما سبز شده.
دستور می دهم بابان ها را تا آخر بکشند، قرار نیست وقت هدر بدهیم، مدت های طولانی در کشتی بوده ایم. می دانید که دل تنگ می شود، گاهی، خاصتاً اگر نورِ دیده ای در آن سوی دریا های بی کران، در خشکی داشته باشید.
طبل ها زده میشوند، توپ ها شلیک می شوند، با قدرت تمام!
اولین سوراخ هایی را که در کشتی ایجاد می کنیم، در کنارش لنگر می اندازیم، اما نه در دریا!! که در خود آن کشتی.
معرکه که تمام می شود، همه خرسند از تسخیر سکه های طلا و گنجینه های گران تر از طلا، ادویه جات و چای تنباکو و رام، سرمستانه ندای شادی می دهیم.
- نمی توانم خودم را در این موقعیت تصور نکنم!!!
پاویون غوژ، شروعی چرک دارد.
نتراشیده و نخراشیده، البته هدفمندانه صیقل نخورده تا همان لحظات طوفانی ای را تداعی کنند که در آن لحظات ملوان ها و دزدان دریایی در حال آماده شدن برای حمله به کشتی ها فریاد می زنند و اضطراب و شور تمام وجود آنها را فرا گرفته.
بوی رام و و.سکی و تنباکو، تند و خشن، بی رحمانه مشامتان را می سوزاند. چرا که در این لحظات نباید آرام باشید. هنوز برای خوشحالی بعد از پیروزی خیلی زود است.
بعد ها کمی آرام می گیرد، چرم هم معرف حضور می شود اما حضورش چنان پر رنگ هم نیست، فقط آمده که بگوید من هم هستم.
بعد از آنکه همه چیز آرام گرفت و سکوت بار دگر حکم فرما شد، همانند لحظه شیرین پیروزی، به شما اجازه می دهد که کمی شادی کنید. در این حالت دیگر چرکی وجود ندارد، همه چیز به درستی حالت می گیرد و توازن به همه عناصر سازنده عطر بر می گردد.
گویا این رایحه می خواهد با شروع طوفانی و چرکین و با پایان آرام و تمیزش، این را بفهماند که آدمیان، همه آن ها، حتی اگر چرکی در دل دارند، حتی اگر صاف و ساده نباشند، در آخر می شود که سرشت شان پاک شد، تمیز و بی غل و غش. بی ریا و صادق.
بله، سرشت و نهان آدمیان قابل تغییر است.
به شامه من به مقدار اندکی و بسیار اندک، جزئی از فضای بلک فانتوم بای کیلین را برایم یادآور شد. نه من باب تشابه رایحه بلکه یک حس از اون.
من در بیان خودم به رایحه هایی که با عشق و علاقه و هنر و دقت آفریده می شوند و فقط و فقط هدف خلق یک اثر هنری را داشته باشند نه مجرد اینکه صرفا یک رایحه خوب و همه پسند داشته باشند و هدف از آفرینش آن ها تنها اغراض مادی نباشد، «عطر» مینامم.
((پاویون غوژ یک عطر است))
یک اثر هنری به تمام معنا!! به زیبایی نقاشی های لئوناردو داوینچی!!
آفریده ایی که با پشتوانه عشق و هنر و فلسفه جامه وجود پوشیده و تمام آنچه که برای زیبا بودن کافی است را در نهانش تماما دارد.
- در پاسخ به چیستیاش گویند: لقب است، و بیشتر از آن، عنوان!!
عنوان برای که؟!
- مهم است چه زمانی منظورتان باشد.
از نقطه نظر لغت، در زبان انگلیسی جنتلمن از ادغام دو واژه مرکب شده: بدین ترتیب که واژه اول آن «Gentle» است. معنیاش میشود ( اصیل، نجیب زاده، اشراف زاده، با وقار، با جذبه )
دومین جزء آن «Man» که به تنهائی (مرد) است، ولی کافیاست که با واژه اول مرکب شود تا بر ابهت و علو و هیبتش افزون شود، در این صورت دیگر تنها مرد نیست، که ( بزرگمرد، قدرتمند، پرصلابت و در عین حال جذاب، مؤدب و سر به زیر) خواهد شد.
اما زمان!!
غربیها و عموما انگلیسها، در یک دو قرن پیش، کسی را جنتلمن میگفتند که چند خصیصه در او نمایان باشد:
۱, در خانوادهای اصیل به دنیا آمده باشد.
۲, ثروتمند باشد( شاید مهمترین خصلتها باشد )
۳, آداب و رسوم و سنت، در رفتارش مشهود باشد
۴, در سخن، عامیانه نگوید.
۵, در رفتار، خشن نباشد ( حتی در صورت عصبانیت شدید )
در گذشته، اشرافیت و ثروت دو خصلت مهم و شاید مهمتر از هر خصلت دیگری برای کسب عنوان Gentleman ضروری تلقی میشد. به گونهای که کمتر کسی از طبقه متوسط جامعه به این لقب مزین میشد.
بعد از طی حدود یک یا دو قرن، با مدرنتر شدن سبک زندگی، و بعد از انقلابها، جنگها و تجدد حاکمیتها، در تمام دنیا شاید بیشترین اثر حوادث اجتماعی، متوجه فرهنگ و سنت شد.
خیلیاز سبک های فکری، عقیدهای دچار تغییر شد، که از تغییرات جزئی تا کلی دامنگیر فرهنگهای همگان شد.
امروزه جنتلمن بودن در ثروت منحصر نیست، بلکه معنائی بس والاتر را به مسمایش میپوشاند.
در تعریف امروز از جنتلمن، به کسی گفته میشود که در تعریفاش بیاید:
۱, مؤدب باشد ( در اینجا، این مهمترین خصیصه است )
۲, با وقار باشد، در همه حالات، نه تنها در ملازمت کسان دیگر
۳, صادق، امین، متین و بسیار خوشاخلاق باشد
۴, خوشپوش و خوش بر و رو باشد
۵, در همه حالات معطر باشد
۶, آرام باشد
با بیان گذشته، آیا جنتلمن بودن ذاتیاست یا اکتسابی؟!!
نظر حقیر برآن است که: در عدهای ذاتی و در عدهای اکتسابیاست.
چرا که معتقدم سرشت و نهان آدمی قابل تغییر است، صرف نظر از اینکه چقدر ناممکن به نظر برسد( حقیر این مطلب را با استناد به برهان و ادله عقلی قاطع عرض میکنم لیک غرض من از این نوشته نه هدر دادن وقت دوستان و نه به درد آوردن سرشان، بلکه گفتهای ناچیز از این جانب در مورد عطر مورد ذکر باشد)
ولیک در امر مربوط و مذکور این محفل، معطریت که از ویژگی های جنتلمن بودن در تعریف امروزی است این بیان عرض شود:
ریزور پرایو چقدر جنتلمن است؟!!!
باید از خودش بپرسیم. آیا آرام است یا بازیگوش؟!! موقر است یا بیچشم و رو؟!!
جوابی که من از مجالست و پرسش و پاسخ او گرفتم این است:
در رفتار خود، محترمانه برخورد میکند، کلمات عامیانه در سخنش مشهود نیست بدین ترتیب به سن عطر میافزاید.
سخن نمیگوید بلکه نجوا میکند. از کجا متوجه شدم؟ از گرمای حضورش. گرمایش نافذ است، رسوخ میکند، و چیزی که نافذ است، نه صدای بلند که نجوای دلنشین و گرم است.
مؤدبانه اعلام حضور میکند، و هیچ گاه ضرورتی در اثبات خودش نمیبیند، این امر را میگذارد خودتان متوجه شوید، چون که خاص است، و باید هم باشد ناسلامتی اسمش جنتلمن است.
جذابیت قلبافکنی دارد، کمتر کسی خواهد بود که نزدیکش شود و شیدائیاش اورا مبهوت و مسحور نکند، من که ندیدم.
با تمام اینها در جواب مقدار جنتلمن بودن این عطر بگویم که به مقدار این ویژگی ها جنتلمن است. و مهم آن است که مخاطبش از برخورد با او چقدر شیفته شود و در نظر او، جنتلمن چگونه تعریف شده باشد، که این خود امر مهمی است و همین باعث ایجاد سلیقه ها و ذائقه های مختلف میشود.
خود رایحه( از منظر شامه این جانب) :
لانچ ۲۰۲۳
در اپننیگ کار برای لحظهای بسیار کوتاه و گذرا، تندی سیتروسی قویای مشام رو پر میکنه و خیلی زود هم میره.
لحظات اول در حال تغییر و تحول میبینیدش که در آخر متوجه میشید رایحه داره سیاق دیور اوم اینتنس میگیره.
از خیلی جهات به دیور اوم اینتنس شبیهه ولی از جهات دیگری هم تفاوت داره، برای تشخیصاش احتمالاً چند مرحلهای تست نیاز داشته باشه چرا که مغز بیشتر مغلوب شباهتها میشه تا تفاوت ها و در ضمن اینکه اکثر ما دیور اوم اینتنس عزیز رو از قبل در خاطر و در حافظه بویایی داریم.
بعد از چند دقیقه اگر در شنیدن بوی اون دقت نکنید، فکر میکنید خود دیور اوم اینتنسه ولی دقیقتر که بشید متوجه میشید که نه!
بعد از این مرحله کمی و نه خیلی به تفاوت های بین ریزور پرایو و اوم اینتنس افزوده میشه بدین نحو که در پس زمینه رایحه یک تلخی تندی که همزمان رگهای شیرینی دلنشینی به همراه داره با لحن پائینی نمایان هست البته در صورت توجه دقیق، چرا که فضای زنبقی کاملا بر رایحه غالب هست.
برای من، از اوم اینتنس مقداری رایحه سنگینتری داره، با وقارتر و افتادهتر و بدین ترتیب خوشپوش تر و جذابتر.
چون رایحهاش شباهت زیادی با اوم اینتنس داره و اینکه اوم اینتنس بسیار همه پسند و جذابه، و برای همه دلنشینه، من باب مشابهت ریزور پرایو به اوم اینتنس، اونو به یک انتخاب امن برای بلایند باید میکنه، منتهی و منتهی بزرگان گفتهاند که احتیاط شرط عاقلان است. به همین منظور تست و امتحان مقدمهای بسیار ضروری است برای بلایند بای.
زبانم را در محضر بزرگان درازتر از آنی میبینم که جسارت کنم در مبحث معطریت، کلمهای داشته باشم.
لیک اغراض نفسانیه و بهیمیه مشوق اینجانب بود.
برای دوستانم و خاصتاً اهل عطور، آرامشی لا ینقطع و لا یتناهی آرزو دارم.
روی دست چپم، پوششیاست نامرئی لیک روح نواز
رایحهای سرخ دارد، به سرخی خون
سنگین است اما بی وزن
گرم است ولی خون سرد
بوی دود میدهد اما سیگاری نیست
صمیمی است
میگوید
اما بیشتر میشنود
زیباروست
چشم و موئی مشکی دارد
و نگاهی عمیق و خمار
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
آن رایحه سرخ است، سرخ تیره...از دیار تام فورد
مسمی به نام زیبایش...چری اسموک!!
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
بگذار از برایش کمی بگویم:
اولین باری که ملاقاتش میکنی، پسر جوانی میبینی زیبا رو، جذاب، با وقار، مؤدب، چشمپاک، کم حرف، بلند قامت و متشخص.
کت و شلوار ایتالیائی مشکی و ساعت گرانقیمتش خبر از ثروت کثیرش میدهد.
در خیابان های زیبای رم با او همقدم میشوی، بوی عطرش که انگار تازه است، تو را میخواند... بوئی آشنا دارد : آلبالو!!!! اما آلبالوئی که مشکی تر از آنهائی نوش جان میکردی. ترشی اش کمتر و شیرینی اش به گیلاس نزدیکتر شده. چون به تازگی باب رفاقت با زعفران باز کرده.
زعفران به او یاد داده که کمتر شیطنت کند، کمتر بازیگوش باشد.
بله، این است تأثیر همنشینی با دوستان!!
آنقدر به آن رایحه فکر می کردی که اگر آن پسر به تو تعارف نمیکرد : Si prega di inviare prima ( لطفاً شما اول برین داخل) نمیدانستی وارد کافهای لاکچری و گرون قیمت شدی.
حالا که صداش رو شنیدی، متوجه شدی اصالتاً اهل ایتالیاست.
یک میز انتخاب می کنین، در کنج کافه. او درگیری فکری ات را خوانده و میخواهد او باشد که اول سخن میگوید تا شاید از رشته افکارت بیرون بیائی.
ولی تو همچنان دنبال آن آلبالو میگردی!! خیلی تلاش میکنی، بالا نیست، پائین هم آن را پیدا نمیکنی، ظاهراً گم شده...بیشتر که تقلا که میکنی، خودش را نشان میدهد، اما آن آلبالوی سابق دیگر نیست. سنگین شده، خیلی سنگین تر. آن زعفران هم را دیگر پیدا نمیکنی.
این جاست که میفهمی آن آلبالوی زیرک دوستان و همنشینان جدیدی پیدا کرده. چرم، چوب، دود!!! و همچنین یک دوست بسیار خجالتی به اسم زرد آلو!!!
واقعاً چقدر رفاقت ها زود دگرگونت میکنند!!!
شیرینی اول، تبدیل شده به فضائی چرمی و کمی دودی که آلبالو در این میان همچنان خودنماست.
کنجکاوی هایت که تمام شد، سری تکان میدهی و برای اولین بار برای صحبت با آن پسر جوان، زبان باز میکنی.
به هیچ وجه خود نمیآوری که چقدر شیفته زیبائی عطرش شدی و چنان میگوئی که انگار عطری در میان نبوده. حتی اسم عطر را نمی پرسی چون میدانی چه بوئیدی!! «مهم اسمش نیست، مهم خود عطر است»
حرف هایتان که تمام شد، دستی به هم میدهید و از همراهی یکدیگر ابراز خوشحالی میکنید. با لهجه زیبای فارسی ات میگوئی : arrivederci و خوشحال از آن کافه به بیرون قدم میگذاری!!.....
:::::::::::::::::::::::::::::::
چری اسموک
مردانه تر از لاست چری
به دلیل اسموکی شدن که البته نه به اون صورت که بشه بهش گفت یک کار دودی، ولی دود و کمی چرم و چوب محسوس شامهاتون هست هنگام بوئیدنش هنگامی که به پله نهائی میرسد.
آلبالو که از همان ابتدا نمایان و معرف حضورش بود منتهی بعد از دقایق اندک حکمرانیاش را بر سایر رقیبانش از دست میدهد اما همچنان محکم و استوار تا انتها ثابت قدم میماند و نمیگذارد او را فراموش کنید.
چری اسموک یک کار بسیار شیک و رسمیه که به نظرم اون پسر پولدار ایتالیایی، بهترین تعریفش باشه.
برای ست کردن با پوشاک، به نظرم ی کت و شلوار شیک، همخوانی زیادی باهاش داره.
بلایند بای رو توصیه نمیکنم، سبب بهای زیاده آن است
به شادی و تندرستی و سرزندگی همراه لحظه های خوبتان باشد.
اندک مدتی است که شرف پیوستن به خانواده بزرگ و معطرتان نصیبم شده.
و چقدر از این بابت خوشحالم.
گاهی نظریات شخصتان را می خوانم، نه به نیت آشنائی با عطور!!
که با نیت غرق شدن در میان آنها، برای زندگی در دنیای آنها، برای خودم هم نمی دانم، شاید برای کمی فاصله گرفتن از این دنیای اطرافم...!! چرا که شاید صدها و هزارها بار زندگی کردم، آن هم در دنیاهای متفاوت : در هر رمانی که خواندم و می خوانم.
و چه تجربه ها کسب کردم و چه راه و چاه ها یاد گرفتم در حالی که فقط نشسته ام میان انبوه کتابهایم ( رفیق های تنهائیم ) و صد البته فنجان قهوه ای که شاید خدا آفریده تا با بویش سرمسته شویم.
تا اینکه متوجه شدم، دنیای هر کتابی، بو و عطر خودش را دارد. جالبتر آنکه شاید باورش سخت باشد، در تست روایح و عطرهائی که مطمئنم در دنیای فیزیکی استشمام نکرده ام، ولی یقین دارم آن ها را می شناسم و آنها نیز مرا می شناسند. بله آنها عطرهای درون عالم کتابهایم هستند. عجیب نیست؟!!
دنیای عطور من بدینگونه است، تلفیقی از روایح و کتاب!//
آری جناب سخی، به این سبب است که متن هایتان را می خوانم ... چون مرا به همان دنیا ها می برند. و چه خوب برای هر رایحه ای، دنیائی می سازید.
برای شخص حقیر دنیای یک عطر، ملموس تر است از مشخصاتش//
یک دنیا ممنونم که با دنیا سازی خلاقانه تان برای روایح باعث شدید، بهترین عطور متناسب با سلیقه ام را پیدا و تهیه کنم. (( و اینکه چقدر سلیقه مشابهی داریم )) ...
این هم گفته شخصتان خطاب به جنابتان : <<شاد و معطر باشید>>
اولین بار که رایحه اش به مشامم رسید، با فوران روایح مرکباتی مواجه شدم که احساس فرش بودن و خنکی رو درونم زنده کرد.
و چون بیشتر از عطر گرم استفاده میکنم و دائماً در معرض عطرها و روایح سرد نیستم ، این احساس خنکی ای که از مفیستو احساس کردم برام جالب بود. معمولاً احساسهای جدید و تجربه هائی که زیاد با اون ها سر و کار نداریم همیشه جالبن و تو ذهن میمونن (البته برای همه اینطور نیست)
آهسته آهسته مرکبات با حفظ موقعیت و موضع استوار خود، به غنچههای رز اجازه شکوفائی میدن.
شکوفا شدن غنچه های رز کما اینکه زیبائی دلفریبی داره، با رایحه بسیار دلنشینی همراهه.
تا مدتی از این رایحه شیک کسب فیض میکردم که وجودم از همصحبتی بسیار با رز به ستوه اومد. دیدم دیگ نمیتونم بیشتر از این با مفیستوی عزیز همنشین بشم.
امیدوارم که دوستان عزیزم از بودن در کنار این عطر زیبا کمال لذت رو ببرن.
«شاد و معطر باشید»
عضو جدید خانواده بزرگ عطرافشان، «حسن»
15 تشکر شده توسط :
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های
این
سایت تابع
قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به
نوع
تخلف،
متوجه افراد خاطی خواهد بود.