نظرات | Asem
ترتیب نمایش
سلام خدمت عطردوستان گرامی
جیونچی پی

این عطر یک بمبه، ازون بمب هایی که آدم منتظره تا منفجر بشه تا رایحه بی نظیرش رو به هرسو پرتاب کنه و همه رو عاشق خودش کنه، چندپاف میزنید و هرچی میگذره جذابتر میشه و از لحظه اول انفجار سدر، بادام و وانیل رو حس میکنید، نعناع زرماری و ریحان یه سرمای لطیفی به عطر بخشیدن، اما رایحه وانیل خیلی متفاوت با سایر عطر ها استفاده شده؛ بخاطر ترکیبش با این نوت هاست یا شاید جور دیگه استفادش کردن که بجای اون شیرینی، بوی تلخ و مرموزی گرفته که خیلی جذابش کرده؛ وانیل دارک...

اگه توی دسته های بویایی خاص قرارش بدیم با: بای کیلیان آنجلزشیر، تام فورد لاست چری و آرمانی استرانگر وید یو ابسلوتلی، شباهت ندارند اما حس بوی الکلیک و مشروبی میدند که هرکدوم به سبک خودشون پیشتازی میکنند.

**یک حسرت به دل همه ما مونده و شاید همه ما حتی یکبار با خودمون گفتیم چرا بصورت مجازی نمیشه بوهارو حس کرد مانند عکس و ویدئو ها که اگر توی منظره خاصی نیستیم حداقل با دیدن تصویرش حدودی از حال اون صحنه رو حس میکنیم یا صداها اگر کسی در‌کنارمان نیست و قادر به شنیدنش نیستیم با تماس تلفنی میتونیم بصورت مجازی صدای عزیزمون رو بشنویم اما روایح رو چه کنیم...

تصور کنید یک خانه تابستانی در یک جنگل انبوه سدر و بادام دارید، در کنار استخر پر از آب آبی روشن رو به جنگل دراز کشیده اید،
کنار استخر بوته های شمعدانی، وانیل، ریحان و رزماری در کنار درختان نارنج و نارنگی قرار دارند و باد ملایم این روایح رو به مشامتون میرسونه و جوری احساس سبکی میکنید که بدنتون رو‌ به آب استخر میسپارید انگار بی وزن شده اید و روی آب شناور میشوید، چنان عطر زیباییست که نمیخاهید بویایی شما اشباع شود، به زیر آب میروید صبر میکنید تا دوباره بالا بیایید و این عطر زیبارو از نو تجربه کنید.

آری همینقدر زیباست، گرمای عطر به سردی اون غلبه کرده هرچند که سردیش مقداری حس میشه، خانوما خیلی این عطرو روی تن آقایون میپسندن؛ با اینکه مردانه معرفی شده اما بنظرم ۷۰ به ۳۰ مردانست و خانم ها هم برای تن پوش خودشون میتونن عاشق این عطر باشن، از اون دسته عطرهاست که زیاد نمیتونید شبیهش رو پیدا کنید و همچنین روی تن هرکسی نیست با اینکه سنی از عطر گذشته؛ هدفشون همین بوده که یک اثر خلق کنند برای سالیان سال یک شاهکار باشه و حرف برای گفتن داشته باشه.

باید بگم: آلبرتوموریلاس افسانه‌ای مرسی که این زیبارو ساختی.

خیلی ممنونم که وقت گرانبهای خودتون رو به کلمات شکسته بنده دادید.
پایدار باشید
16 تشکر شده توسط : کامبیز سخی Maxxine
Encre Noire
لینک به نظر 29 مرداد 1403 تشکر پاسخ به سما مرادی
مهربانی شماست بانو،
ممنونم از اظهار لطف بینهایت شما.
عطردوستان عزیزم
ایسی میاکه لئو د ایسه پور هوم

آیا تا بحال گیر افتادن در یک جزیره دور افتاده و مملو از درختان را تصور کرده اید که دور تا دورتان‌ را اقیانوس فرا گرفته باشد؟
شدت گرما آنقدر زیاد است که تمام درختان، میوه ها و آب دریا معطر شده اند و عصاره خود را در فضا رها کرده اند، ترنج و ترخون و یوزو صورت گرما خورده شما را نوازش میکند، جوز و نیلوفر آبی بوی زعفران را ربوده و در هم مخلوط میکنند تا موهای شمارا در باد ملایم‌ اقیانوسی بنوازند و شما را چنان مدهوش کنند چشمتان را بسته و غافل از پیش پای خود شوید، حس آزادی بینهایت میکنید دستهارا گشاده همانند‌ عقاب غوطه‌ور‌ در آسمان آبی میشوید.

مشک، خس خس، سدر و صندل سفید چنان خودرا رها کرده اند که گرمایشان در نسیم اقیانوس گویی بهشت را در لابلای درختان پنهان کرده است، دکمه پیراهن سفید خودرا باز میکنید و در ساحل جنگلی روی شن های سفید قدم برمیدارید، ترکیب بوی این چوبها و عطر دریا، گرمارا‌ تبدیل به عروس‌ زمستان کرده است، مرا به دنبال خود میکشاند زلف پریشانش را در موج دریا رها کرده است پری سان قدم‌ در دل اقیانوس میگذارد اما زلفش را به من نمیسپارد، مسیرش انتها ندارد، هاله ای از فاصله طولانی آدم را متحیر میکند، براستی که چقدر زیباست و چاره ای جز تسلیم شدن در مقابلش نیست...

ژاک کاوالیه این عطر را بهترین اثر خود معرفی میکند، یک شاهکار سرد به تمام معناست و ماندگاری فوق العاده‌ بالایی دارد بخاطر وجود نت های پایانی سنگین و خاص.
سنین بالاتر بیشتر میپسندند(خصوصا بانوان)، پختگی را در آن میتوان یافت، یک نوع آرامبخش است، گاها قبل خواب از آن استفاده میکنم تا خواب آرامتری داشته باشم.
تعجب نکنید پیش می آید در جایی قدم میزنید و کسی بوی شمارا دنبال کند...

سی سال از معرفی این عطر زیبا میگذرد اما هنوز در مقابل حریفانش حرف برای گفتن دارد همراه شاهکار هایی مانند آکوا دی جیو و سیلور مانتین واتر.

ممنونم که وقت گرابهایتان را به کلمات شکسته بنده دادید.
پایدار باشید
12 تشکر شده توسط : سالمی فرهاد
سلام خدمت عطردوستان عزیزم
دیور میدنایت پویزن

نزدیک به ده دقیقه است که دارم فکر میکنم نمیدانم از‌کجا شروع‌ کنم، سه تا از نامدارترین عطاران دنیا کنار هم جمع شدند، سردرگم بودن من غیرطبیعی نیست!
راز آلود است، مرموز است، بطرز وحشتناکی جذاب است، آدم را مدهوش میکند، اگر بوییدم دیگر ادامه‌اش دست من نخواهد بود و مرا غرق در خویش خواهد کرد، غرق خواهد کرد...

مردی شیک پوش با استایل رسمی مشکی قرار است از طرف سازمان به ماموریت مهمی برود و ساعت لیمیتد در دستش خودنمایی میکند، مردی که شکست نمیخورد و با دقت تمام کارش را انجام میدهد، در هواپیما قرار است بانویی به او ملحق شود، لباسی یکدست و تیره بر تن دارد، آنقدر زیباست که این زیبایی‌ میتواند برایش مشکل ساز شود، در کلام محال است شکست بخورد، به جزئیات ماموریتشان میپردازند، صحبت هایشان رسمی است با چاشنی کنایه و مزاح.
مردیست که اگر وارد بازی شود با دست حریف بازی میکند نه با دست خود، پیاده میشوند و بعد از مدتی ماموریتشان را شروع خواهند کرد، به جایی میرسد که باید صمیمیت را بین خود نشان دهند، چهارساعت سپری میشود، چهار ساعتی که پر از استرس بوده، قرار است استراحت کوتاهی داشته باشند، وقتی به اتاق آن هتل مجلل میرسد بانو را نمیابد جز در حمام که با آن لباس های رسمی زیر دوش سرد نشسته و اشکهایش را قطره قطره به دست آب میدهد، مرد به کنارش مینشیند، هردویشان مانند گنجشگی که در آب افتاده خیس میشوند غافل از آنکه قرار است دقایقی دیگر به ادامه کارشان بپردازند، حالش را جویا میشود و مانند کودکی که تازه حرف زدن را یاد گرفته میگوید خون دستم بند نمی آید، [طفل هایمان اگر جایی زخمی شود یا درد بگیرد آنجارا میبوسیم]،

شیر آب را میبندد و سر اورا به آغوش میکشد تا سرمای‌ بدن اورا بگیرد، صمیمیتشان بیشتر شده است، آری همان دو نفری که هرکدام خودرا از یکی سرتر میپنداشت، مرد را در حین ماموریت مسموم میکنند و بیهوش میشود بانو جان اورا نجات میدهد، ماموریت را با خطر جانشان تمام میکنند،
آن مرد عاشق او شده است، عاشق شده اند...
بانو آن مرد را میشناسد، میداند کیست و چه کسی را بدست آورده، خصوصیات زندگی‌اش را میداند و اما مرد هیچ چیز دیگری جز عشق او نمیداند...
-سعی میکنم لغت بهتری از احساس پیدا کنم.
-[فکر کنم من زن پیچیده‌ای هستم...]

این عطر به شدت کمیاب است و‌‌ دیگر تولید نمیشود، 40میل آن اطراف 500 دلار قیمت دارد اما اگر با این اوصاف صاحب این عطر زیبا شدید قدرش را بدانید‌ که این سریال تکرار ندارد...

ممنونم که وقت گرانقدرتون به کلمات شکسته بنده دادید.
پایدار باشید.
17 تشکر شده توسط : Farnaz فرهاد
سلام‌ و احترام به عطر دوستان عزیزم
اینوکتوس

سال ۲۰۱۸ بود که به اتفاق یکی از دوستان به کوچه خیابان های کادیکوی استانبول رفتیم جهت خرید عطر برای آن بزرگوار، مشغول تست عطرها بودیم و سخت پسندی بنده اوضاع را برای انتخاب سخت میکرد، تا صاحب مغازه عطری آورد و در ثانیه اول مرا مجال برای شک نداد و گفتم همین رو برای من آماده کنید تا برای دوستم انتخاب کنیم، اما چه چیزی باعث شد؟ مطمئنا خاص بودنش مرا بیشتر سمت این عطر کشاند تا جذاب بودن و بازخوردش.

بعد از چهارسال در یک مراسم عروسی دیدم پیامی آمد: تویی که این عطرو زدی؟ پرسیدم شما کیستی؟ جواب داد که دخترخاله‌ات گفتم آره من زده ام، گفت چقدر زیباست، در جاهایی دیگر از چند شخص متفاوت بازخورد مشابهی گرفتم و از جذابیت این عطر گفتند اما همگی دختر و پسران ۲۰-۲۳ سال بودند و برایم جالب بود که اکثر بازخوردهای شدید از پسر و دخترهای جوان زیر ۲۵ سال هست.

بطرز ماهرانه ای این عطر بالانس شده است، عطاران نامدار اینوکتوس گل کاشته اند؛ سری به ترکیبات آن بزنیم متوجه میشویم چقدر استادانه این اثر خاص را بوجود آورده‌اند.

گویی این عطر حس مردانگی میدهد؛ مردانگی‌ای که خودش را عیان میکند و دلیل استقبال پسرهای جوان شاید همین باشد و همچنین جذابیت آن برای دخترهای جوان شاید دیدن آن جلوه مردانه باشد اما خاص است رایحه‌ای خاص که عده کمی آنرا بخاطر خودش دوست دارند، برخلاف آن عده زیادی که فقط میخواهند مردانگی را جلوه کنند.

یک مثال جالبی برای دوستان عزیزم عرض میکنم: ماشین های سوپر اسپرت خاص هستند، بالفرض رینگ و تایر فابریک آنرا خارج کرده و نوع معمولی را جایگزین کنیم، آن سوپرکار حرکت میکند راه میرود ولی نمیتوان به حداکثر سرعت و بازدهی آن رسید، بعضی روایح و عطرها به همین شکل هستند بالخصوص اینوکتوس، نمیتوان با آن ادامه داد اگر آن فرد با فرمول مچ نباشد،
["زنان باوقار" ما مردانگی حقیقی را میخواهند نه جلوه آنرا...]

بنده هر از چندگاهی‌ بیاد آن دوران و تجدید خاطرات استفاده میکنم اما بجای این عطر نسخه پلاتینوم اینوکتوس رو ترجیح میدم‌ استفاده کنم که تفاوتهای قابل لمس و زیباتری برای بنده دارد.

ممنونم از صبر و شکیبایی شما عزیزان‌ برای خواندن کلمات شکسته بنده حقیر.
پایدار باشید.
14 تشکر شده توسط : علیرضا موسوی Asem
سلام بر دوستداران عطر
لالیک انکر نویر

پسری دوازده ساله بودم که توی اتاق برادرم یه شیشه مکعب مشکی زیبا با درب چوبی قهوه‌ای سوخته دیدم، هیجان آن سن و سال تحریکم میکرد برای ماجراجویی اما صبر کردم تا اجازه بگیرم و امتحانش کنم، انتظارم به سر رسید و بلاخره بویش کردم، گفتم خدای من این دیگر چیست چقد تلخ و زیباست،

چندی قبل فکر میکردم چگونه یک پسر دوازده ساله میتواند عاشق یک‌ عطر شود؟ آن هم تلخ و دودی! خالق این عطر چگونه توانست همچین ترکیبی بسازد که تمام سنین میتوانند آنرا دوست داشته باشند؟ چگونه توانست عطری بسازد که در هر شرایطی میتواند جذبه خودش را داشته باشد؟ فضای کار، مراسمات خاص، حتی مجلس دوستانه یا رسمی، قرار عاشقانه، فصل سرد یا گرم و...

سالها گذشت عطرها داشتم و لذت میبردم تا بعد از پانزده سال در خانه مادری و لابلای وسایل قدیمی چشمم به همان شیشه عطری خورد که سالهای دور مرا عاشق خود کرد، گرد و خاکش رو پاک کردم دربشو برداشتم و بوی قشنگش به مانند آتشفشان خشمگین که سالها در انتظار فوران بوده خودش‌ رو به بیرون پرتاب کرد و آن چنان حس عمیقی به من داد که تاب باز گذاشتن چشمهایم را نداشتم، چشمهایم را بستم و خودم‌ را در موج های پر تلاطم و زیبای عطر رها کردم، نه بویش تغییر کرده بود نه حس عمیقش‌ بعد از آن سالیان...

دستم رو مانند عاشقی که بعد از سالهای دور معشوقه را میبیند به روی شیشه میکشیدم، لمس درب چوبی قهوه‌ای سوخته چنان لطیف بود که گویی درحال لمس گونه معشوق هستی، تمام نوشته هایش را خواندم از سریال و ساخت پاریس‌ و در همین حین به ذهنم آمد که چقدر این عطر دارک هست و چقدر تاریک هست فضای پشت این بوی وسوسه آور، این عطر آنقدر برای من دارک هست که اگر هرشخصی اورا بپوشد برای دیگران قابل حدس زدن نیست؛ نه میتوانی شغلش را حدس بزنی نه بقیه خصوصیاتش را، جالب است که نه میتوانم اسمش را سپر دفاعی بگذارم نه مایه جلب توجه، جفتش را انگار باهم دارد ولی خودت باید تصمیم بگیری نقش سپر را برایت داشته یا ابزار دلربایی...

اسپری را پشت سرهم فشار میدادم تا شاید نیم قطره‌ای به بیرون راهنمایی کند و موفق شدم، آن بوی دودی ساعت ها روی پوست خودنمایی میکرد و اصلا قدیمی نشده بود بلکه حس میکردم پخته تر شده است، برای من یکی از قشنگترین و مرموزترین عطرهای دنیای عطرسازی هست، رنگ و طراحی شیشه عطر و درب آن بطرز عجیبی خبر از مولکول این عطر میدهند...

تصور کنید: در هوای تاریک و نخ نمای قبل از طلوع آفتاب، در قلب جنگل های آمازون با مِه نیمه غلیظ تنها هستید در حالی که از کلبه چوبی خود بیرون زده اید و صدای چوب های زیر کفش با صدای ضعیف جغد مخلوط شده، در نزدیکی خود درختان سر به فلک کشیده سرو را میبینید که انتهای آن در مه غرق شده است و بوی سوختن چوب رو میشنوید که گرمای آن با خنکی هوا ترکیب شده است...

از شکیبایی و وقت گرانبهایتان سپاسگذارم
پایدار باشید.
21 تشکر شده توسط : محمد ادریسی هاشم پور
سلام به عطردوستان عزیزم
دِ وان

ساعت ۸:۱۰ دقیقه شب در رستوران مرکز شهر با موهای قهوه‌ای تیره تیشرت سفید ساده و کت مشکی روی صندلی به انتظار بانویی نشسته بود که تا دقایقی بعد خواهد رسید، نور زرد رنگ ملایم در فضای تاریک و رمانتیک گونه میدرخشید، چشمش به طراحی چوبی اطراف و درخشش نور لامپ روی آن بود و بانوی قصه سررسید...

لبخند های ابتدایی، احوالپرسی های نیمه رسمی، زل نزدن های عمدی، هوای خوب، ترافیک نسبتا سنگین و...

زمان میگذشت صحبت ها عمیق تر و کلام شیرین تر میشد، بانوی قصه دیدگانش به برق زدن میرفت، گویی فاصله برایش زیاد از حد بود اما سد میز بینشان مجال نمیداد، میخواست چیزی را کشف کند اما چه بود؟

-عکس های سفر هفته قبل را نشانت بدهم؟
-آره چرا که نه؟
-آقا لطفا میشه یه صندلی اینجا بذارید؟

عکس ها ورق میخورد اما ورقی ثابت بود آن میان؛
بویی مسحور کننده که گویی خنکی باد بهار از لابلای گرما و دود سدر و کهربا و تنباکو عبور میکرد، همان چیزی که سبب سرعت به شیرینی کلامش شده بود، چیزی که بعد از شنیدن چشمانش رو برق می‌انداخت، بویی که فاصله را کوتاه کرد، بویی که آن مرد را نمایان‌تر کرد.
دیگه اون رو کشف کرده بود...

عکس آخر بوی عطر گرفته بود همان تصویری که روی صفحه دقیقه ها ثابت ماند و از جزئیاتش سخن میگفتند و گمان نمیکردند شاید این تصویر قرار است سالها روی بک‌گراند تلفن هایشان باشد...

-قرار بعدیمون فرداشب باشه؟


ممنون از وقت گرانبهایتان
پایدار باشید.
17 تشکر شده توسط : فرهاد nazanin
سلام‌ به عطردوستان عزیزم
کرید اونتوس

سال ۲۰۱۸ بود در گرمای تابستان استانبول و یک شب قرار بود با دوستان دورهم جمع شویم، برحسب عادتم شیشه اونتوس داخل کیفم بود بهمراه جزوه های دانشگاهم، بعد از نزدیک دو ساعت طول مسیر با متروبوس به خونه دوستم رسیدم و بعد از تاریک شدن هوا حرکت کردیم و قبل از خروج شیشه اونتوس رو از کیفم دراوردم و به دوستم گفتم اگه پسندش هست استفاده بکنه.

دوازده طبقه رو با آسانسور اومدیم پایین و دو نفر از دوستان دانشگاه دختر اهل آلبانی پایین منتظرمون بودن و قبل از احوالپرسی یکیشون پرسید کی این عطرو زده و بنده گفتم فلانی، انقد لباس دوستم رو بو کشید که سرش رو همونجا گذاشت و بیهوش شد(آروم گرفت) و بعد از چندین ثانیه سرش رو بالا گرفت و گفت چقد خوبه این بو چقد اینجارو بوی خوب گرفته.

چقد شبیه این بازخوردها گرفتم ازین عطر و چه دلربایی هایی که این عطر نکرد و چه آدمهایی رو سمت خودش نکشوند مثل یک شخصیت افسانه ای که این خصوصیت با وجودش عجین شده و هیچ تقصیر ندارد...

ساحل مُدا استانبول(راستای سمت چپ ایستگاه مترو و واپور استانبول: دریاست با ساحل سنگ های صخره ای و بعد آن سنگفرش و پشت آن پوشیده از چمن که پر است از آدم ها روی چمن)

یک جنتلمن با کت شلوار مشکی رد شد وقتی بوش به مشام اون دختر خانم نشسته در چمن رسید آن مرد ده متر دور شده بود و همچنان چشمش به سنگفرش طولانی ساحل و آن مرد بود که کجا توقف خواهد کرد، هرچه دورتر میشد سرهای بیشتری میچرخید، روی نیمکت انتهای ساحل نشست و روزنامه خودش رو از کیف چرمی دراورد و شرو کرد به ورق زدن، هاله‌ عطر آن چنان لطیف دورش پیچیده بود که پیرمرد روی نیمکت کناری انگار خستگی قبل رو از دست داده بود، برخاست به مرد جوان گفت پسرم داروی سرزندگی من رو روی کاغذ بنویس...

بخاطر کلمات شکسته عذرخواهم.
پایدار باشید.
25 تشکر شده توسط : inas رضا

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir