خُرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
چه شعر زیبایی و چه عطر فوق العاده ای، کاملا برازنده🙏🌹
به به
شما هم که اهل شعر و ادبیات هستید😊
تشکر از شما🙏🏼
سرکار بانو مونای گرامی و عاشق
هرچه کردم چیزی ننویسم که کمتر یادآور آن واقعه باشم نشد چون اصلا قصد دلداری ندارم بلکه باید تبریک گفت به شما که منتخب حضرت عشق شدید و این تحفه را به هرکس نمیدهند.
دیشب حدودهای سه چهارصبح در میان بیخوابی زدگی های گهگاه که داستان شما هم یکی از دلایلش بود نا خوداگاه سه بیت جناب حافظ از خاطرم گذشت که برای یادآوری و قوت دل برایتان مینویسم. میدانم که حافظ میخوانید و مگر می شود شما حافظ نخوانید:
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده / سر فرو بردرم درآنجا تا کجا سر برکنم
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت / هرکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد
ما را هم دعا کنید که بی نصیب از عشق از این دنیا نرویم
با آرزوی بهترین ها
سلام ها به شما جناب آقای عطردوست عزیز.
از محبت شما ممنونم. و از اینکه ناخواسته باعث ناراحتی و مشغولیت ذهنی برای شما شدم ، واقعا متاسفم.
از شعرهای جناب حافظ که فرستادید بسیار لذت بردم. کلمه به کلمه اش برایم قابل لمس است.
عشق واقعی یک حادثه است. عشق واقعی بزرگترین غمی است که لذت بخش است. بزرگترین رنجی است که شیرین است. برای خود من ۶ سال رنج و غم قبل از داشتنش که هرشب با اشک و غم و اشتیاق میگذشت ( واقعا هنوز نمیدونم آن همه اشک را از کجا می آوردم ؟) آنقدر قلبم سنگین میشد که نمیتوانم توصیفش کنم، انگار بُغضی داشتم که هرچه گریه میکردم از بین نمی رفت. جالب بود که گریه میکردم و از گریه کردنم لذت میبردم. شاید مجنون واقعی شده بودم. با اینکه ظاهر کاملا آراسته و امروزی داشت و در پوشش ،جزء مردان بسیار شیک پوش قرار میگرفت ، اما من از اخلاقش ، از اعتقاداتش به وجد می آمدم و حریص تر میشدم. همین که به خاطر اعتقاداتش ، از خیلی مسائل دوری میکرد ، مرا دیوانه تر میکرد. کم نیست، با اینکه دختر باشی ۵- ۶ سال برای یک شبِ عاشقانه ولع داشته باشی و او با اینکه نیاز مردانه اش را کنترل میکند ، خودداری کند... بعد گریه های وصال شروع شد که بعد از به دست آوردنش میکردم:)) در فاصله ی همان ۲ ماه و ۱۲ روز که داشتمش ، نگاهش میکردم ، گریه ام میگرفت:) برایم حرف میزد، گریه ام میگرفت:) می بوسیدمش، گریه ام میگرفت:) بیرون میرفتیم، گریه ام میگرفت:) در آغوشش بودم ، گریه ام میگرفت:) نماز می خواند ، گریه ام میگرفت:) خلاصه دیوانه ی دیوانه ای بودم برای خودم:)) البته اینبار از خوشحالی و شاید اشک شُکرانه بود. و الان که تقریبا بیش از ۱۳ سال از نبودنش میگذرد ، اشک برای لمس حضور روحش و نداشتنِ جسمش. گاهی پیش خودم فکر میکنم که اگر بعد از اون واقعه هم می توانستم ساعتها گریه ی بی وقفه کنم ، هیچگاه به آن انحطاط و تباهی که ۳ سال عمر من را تلف کرد ،کشیده نمیشدم.من با تمام وجود یافتم که جمله ی عشق با نگاه اول ، که ظاهر و صورت طرف ملاک قرار داده میشود ، جمله ای خنده دار بیش نیست.
اگر میخواهید عشق واقعی را تجربه کنید ، دنبال کسی باشید که عمق نگاهش، حرف زدنش، احساساتش، طرز تفکرش، ایمانش، رفتارش، محبت کردنش و خیلی از ملاک های دیگر ،زیبایش کرده باشد. هرچند کسی را که عاشقانه دوست داشته باشید ، زیباترین هم خواهید دید.
آنگاه وقتی هست که آرامش را به معنای واقعی درک خواهید کرد و وقتی نباشد همیشه در تلاطم هستید.
و مهمتر از همه اینکه ، سعی کنید اول عاشق خدا باشید و بعد عاشق فرد.
من راه را اشتباه رفتم، اول عاشق فرد شدم و بعد به خدا رسیدم.
از خدای مهربان میخواهم اول نور عشق خورش را برای شما نمایان کند و سپس عشق زمینیِ شیرین و پُر حلاوتی قسمتتان کند. یک عشق واقعیِ جاوید و پر برکت و طولانی...
آمین
با احترام و سپاس بینهایت از شما و دعای زیبایتان 🙏