برای من دومین معنای لاستچری به مراتب جذابتر است همانطور که ایهامِ خلاقانهی تامفورد در نامگذاری اینچنین جسورانه بوده است. اولین تجربهی جنسی یکی از عجیبترین و خارقالعادهترین تجربههای زندگیِ هر انسان است و رابطهاش با افسردگی، ملال و سوگواری برایم همیشه درخورِ توجه بوده است.
بعد از اولین سکس اولین چیزی که یقهی مرا گرفت خلأ درونیِ برخواسته از افسردگی بود، افسردگی چرا؟ چون دیگر مُنتهای لذتِ جسمانی تجربه شده بود، آن لذتِ غوغایی که تجسم کرده بودم آنچنان هم عظیم نبود، بینظیر بود اما در سکس و میلِ به سکس چیزی نهفته است که انتظارِ آدمی را به کوهِ قاف میبَرَد، مهم نیست ضربانِ قلبت از هیجان و لذت چقدر بالا برود، مهم نیست تقلاکردنت چقدر به طول انجامد، همیشه فکر میکنی اینبار آنطور که باید نبود و دفعهی بعد لذتبخشتر است که البته به مرور کذببودنِ آن برایت اثبات میشود. البته من خوششانس بودهام که اولین تجربهام با کسی بود که دوستش داشتم و این اگرچه مرا شاد میکرد و با نگاهکردن به تنِ برفیاش که کنارم خوابیده بود به شوق و شعف میرسیدم اما این روان و جسمِ ارضا شدهی آدمی همیشه سیریناپذیر بوده و هست و هیچچیز راضیاش نمیکند.
در اولین تجربه به ذهنِ جوانِ من آمده بود: همین؟ فقط همین؟! و چه چیزی بدتر از این جمله برای افسردگی! با همین جمله است که وقتی پا به سنینِ بالا میگذاریم و به گذشته نگاه میکنیم افسردگی به ما هجوم میآورد. وقتی که پدرم گاه و بیگاه میگوید: ای زندگی!! همین بودی فقط؟! و من میدانم منظورش چیست.
دومین حس ملال است، ملال برای من از پشیمانی آمده بود. تنها انسان است که پس از نخستین آمیزش [جنسی] احساسِ پشیمانی میکند؛ لحظهای ویژه از زندگی که آنگاه بر خاستگاهِ خود افسوس میخوریم. به یاد دارم جایی خواندم که انسان، پس از آمیزش بیکارترین موجود است و بیکاریاش (اینکه نمیداند چه باید بکند) به مانند روزِ سبت. و به من بگویید آیا ملالی بزرگتر از این هست که نمیدانید چه باید بکنید؟!
و اما سوگواری! آیا جز این است که اولین سوگواری همان تولد است؟ و اولین گریه همان نخستین ماتَم از برای مرگ است؟ جز این نبوده و نیست که نوزاد اولین کسیست که بر سرنوشتِ محتوم خود که مرگ است میگِریَد. سرنوشتی محتوم همچون انفجارِ ستارهای در کهکشانی دور! پاسکال نوشته: هرقدر که همهی نمایش زیبا باشد پایان همیشه یکسان است: گور.
و این حُکمِ قطعی حتی بعد از اولین یکیشدنِ تنهای زن و مرد خود را یادآوری میکند، مهم نیست در پس این یکیشدن آفرینش یا خلقتی وجود دارد یا نه! ثمرهی هر رابطهای مرگ است حتی اگر مُنجَر به تولدِ موجودی شود، سرانجام هر عملی فناست، و انتهای هر گامی به نابودی ختم میشود. و من بعد از هر رابطه لاستچری را اسپری میکنم تا آن آلبالوی گمشده بتواند مرهمی بر افسردگی، ملال و سوگواریام شود.
تصویر زیبایه ، فضای فیلم قرمز کیشلوفسکیو القا میکنه🔴
متن هم قابل تامل بود.
موفق باشید⭐️