همه ما کابوس هایی داریم که با بیداری مان خاتمه می یابند و یا کابوس هایی که با بیداری مان هم تمامی ندارند. کابوس در کابوس بدترین کابوسی است که می توان تجربه کرد. کابوسی که من از آن بیدار شدم...کابوس سرطان خواهرم بود. جنگید و آب شد و باز جنگید و ما نیز جنگیدیم. خودخواهانه است اما گاهی آرزوی مرگش را هم کردم در آن کابوس لعنتی. نمی دانم شاید هم از سر ترحم بود. اما او هست. باز هم بیدار می شود، دوش می گیرد و انتخاب می کند عطری که می خواهد امروز بپوشد. برای من عطر یعنی خواهرم و حضورش. برای من عطر معنایی فراتر از بوی زندگی خواهرم ندارد.
آقای مشتی عزیز درود .عکستون بسیار زیبا و آرام بخش هست .ممنون بابت عکس خاص و زیباتون .امیدوارم آرامش و سلامتی در زندگیتان جاری باشه .کابوسی رو که گفتید نمونه ش رو در عزیزترین شخص زندگیم دیدم و درکتون کردم و احساس کردم با بندبند وجودم و گاهی دلم میخواست از خواب بیدار نشم و روی کثیف و تیره و تاریک که زندگی بهم نشون داد و بارها هم نشون داده رو نبینم .امیدوارم بقدری خاطرات خوش برای همه اتفاق بیفته که اون قسمت تیره و تاریک رو از بین ببره .🌹🌷🍀
خانم سولماز عزیز ممنونم از نظر لطف تون. البته من در عکاسی بسیار بی استعدادم اما خوشحالم که عکسم رو دوست داشتید. از همدردی شما و آرزوی خوبتون قوت قلب گرفتم و برای شما هم چنین آرزویی دارم. برای همه مان چنین آرزویی دارم و ای کاش روزی بیدار شویم و چهره تیره و زشت زندگی با لبخندی بسیط و گرم جایگزین شده باشد.
بسیار زیبا نوشتید ،به قول کیارستمی عزیز،هر چند زندگی سخت غم انگیز و بیهوده است ،اما تنها چیزی است که ما داریم .
آفرین بر خواهرتون و تلاششون در ستایش زندگی ،پاینده باشند و باشید💚💚💚
درود خانم سعیده
چه جمله زیبایی از کیارستمی نوشتید و چقدر معتقدم که زندگی تنها چیزی هست که ما داریم و باید زیست. سپاس از لطف بیکران شما