سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Prudence Paris No 1 - پرودنس پاریس نو 1
محصول سال 2015 می باشد و در گروه بویایی شرقی گلی که عطرهای بسیار جذابی را در خود جای داده است، قرار دارد. و عطار آن پرودنس کیلگور می باشد . از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به ترنج ، آلو ، هلو ، رز ، یاس، دارچین ، ادویه گل میخک ، گل یلانگ ، گل جاوید، مشک ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، چوب صندل سفید ، عنبر، عود، زیره سبز اشاره کرد.برند | پرودنس پاریس |
عطار | پرودنس کیلگور |
سال عرضه | 2015 |
گروه بویایی | شرقی گلی |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | ترنج ، آلو ، هلو |
اسانس میانی | رز ، یاس، دارچین ، ادویه گل میخک ، گل یلانگ ، گل جاوید |
اسانس پایه | مشک ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، چوب صندل سفید ، عنبر، عود، زیره سبز |
سگهای هموطن ،
کودک بلوچی را دریدهاند.
.
.
در ساعت ۵ بعدازظهر روز جمعه به تاریخ ۲۵ بهمن سال ۱۳۹۸ ، سگ ها ، کودک بلوچ را در زباله دان های شهر دریدند .
دو پسر بچه زاهدانی ۸ و ۱۱ ساله، ساکن میبد که در حال جمع آوری ضایعات درمحله گود زباله خارج از محل مسکونی در کاشف آباد بودند مورد حمله دهها سگ وحشی قرار گرفتند.
دراین حادثه برادر بزرگتر فرار کرد اما برادر ۸ ساله طعمه سگ قرار می گیرد و جانش را از دست داد.
.
.
.
کلید به در خانه بردم اما داخل نشد. کلید به قفل نمیخورد . از پشت در و از داخل خانه ، صدای نفس های سگی به در نزدیک شد. پرسید : برو. نمان. فرار کن. و از ۵ شروع به شمردن کرد.
۵: حامد ، زنگ زده بود به محبوبه گفته بود برویم سد . سد لتیان. گفته بود امروز وقتش رسیده . محبوبه گفته بود : باشه الان میام. مرضیه ، خواهر محبوبه گفت : قبل از اینکه با حامد خودشان را بیندازند داخل سد و جنازه شان پیدا شود ، لحن محبوبه همینقدر طبیعی بوده است. سگ از پشت در داد زد : چهار.
۴ : ساعت ۷ و نیم شب روز ۱۳ ام دی ماه سال ۱۳۹۵، از خیابان احمدی زمانی ، میرفتم داخل محمودی دوم . قدم زنان. یک دست از پشت سر ، نیم دور از کناره ی گردنم به شیار میان دو ترقوه ام رسید و دیگری از پشت کمر به دور شکمم . گفت : جم نخور . و دست برد به داخل جیبم و گوشی را بیرون کشید . دستم را ناخودآگاه روی مچ دستی که داخل جیبم رفته بود گذاشتم و مچش را قبضه کردم. گفت : شر واسه خودت نساز. خونسرد بود.. صدای نفس های سگ پیچید داخل گوشم. گفت : فروش میکنم داخل گلوت. ولش کن.. مچش را رها کردم. صدای روشن شدن موتور و صدای شکستن چیزی داخل کلماتی که میخواستم با صدای بلند به زبان بیاورم آمد. کلماتم شکستند. کلماتم را نمیتوانستم به هم وصل کنم. به حالتی که انگار دستی به دور گردنم چاقویی گرفته است و دستی به دور شکمم مرا بی حرکت گذاشته است ، ایستاده بودم. در حالیکه هیجکسی نبود. من تا ساعت ها ، در بند ِ کسی که نبود و رفته بودم، اسیر بودم. سگ از پشت در گفت : نمان . برو . فرار کن. من اما اسیر بودم. به دست کسی که سوار بر موتور شده بود و رفته بود اسیر بودم یا به دست خودم که در این صحنه متوقف شده بودم؟ در ذهنم مچش را گرفته بودم و دستی که به دور گردنم بود را مانع فرو بردن چاقو در شیار بین دو ترقوه ام کرده بودم. در ذهنم ، مچش را پیچ دادم و دستش را از جلوی گردنم کنار زدم و خواباندم داخل صورتش و چند نفر آمدند و او فرار کرد. دقت کنید : او را فراری داده بودم ، او سوار بر موتور با گوشی من نرفت بلکه او بدون گوشی من فرار کرد. سگ از پشت در خندید و بزاق دهانش از زیر در جاری شد . در بزاق دهانش تصویر خودم را دیدم که مچ دزد را پیچاندم و دستش را کنار زدم و توی صورتش کوبیدم اما کسی نیامد . هیچ یک از عابران نیامدند و چاقو در شکمم فرو رفت و خون چکید و جاری شد و در خونی که بر زمین با بزاق سگ در هم آمیخته شد ، تصویر خودم را دیدم که مچ دزد را پیچاندم ولی چاقو را به گردنم فرو برد. و خون اینبار از گردنم چکید و در خون تصویر خودم را دیدم که جلوی درب خانه ام ایستاده ام و کلید به قفل در نمیخورد. سگ گفت : سه.
۳ : دیاگیلو از روژا داو ، پرودنس نامبر وان . هر دو در یک قفسه هستند. اولی هنرمندانه تر و دومی کولی تر. هر دو حیوانی. تاریک . قدری کثیف . کنارشان سیبرین ماسک از Areej Le dore , کمی آن طرف تر oudh infini از Dusita . هشت شلف که فاصله شان از هم ۲۵ سانتی متر است با اضلاع ۱۳۰ در ۴۵ ، در خودشان ۸۲ انیمالیک دارند. میگوید : " با پول همینا میشه برای همین بچه هایی که ادای دلسوز در میاری دو تا کلاس درس بسازی . هر چند اینا دلسوزی تو رو نمیخوان . من و تو کی هستیم اصا دلسوز اینا باشیم ". میگویم : " نوشته بود برادر بزرگ فرار کرد ؟ کوچیک تره موند ؟ سگا لابد اونو گرفتن دیگه " . گفت : " بحثو عوض نکن. چند تا هستن اینا؟ خیلی میشن . کلی آدم مثل تو . همه رو بفروشین ده تا بچه از توی خیابون جمع میشه. نمیشه ؟ این شد سرگرمی آخه ؟ اصا مگه اوضاع جوریه این مدل سرگرمی داشت ؟ چطور میشه اینارو دید بعد رفت عطر خرید ؟ عطر آخه؟ یه دکانت ۵ میل بس نیست ؟ " . چهارماه بعد برای ۶ ماه از ایران رفتم . برگشتم. و دیدم خیلی چیزها داخل خانه جابجا شده ، بخشی شان روی زمین هستند و بخشی دیگر سر جایشان. رد کفش روی مبل سیاهی که کنار یک قفسه ی در دار است بود. به خانه ام دزد زده بود ؟ کِی ؟ کدام یک از روزها. از عطرها ، آنها که سر و شکلشان قشنگتر بوده است را برده بود . ولی نه زیاد. سه تا.. ارسلان گفت :" باهوش بوده . از دیواری که ازش بالا اومده ، به پایین بردن این عطرا سر و صدا درست میکنه. بیشتر چیزایی رو برده که فکر میکرده قیمتی هستن یا میتونه آبشون کنه" . گفتم باهوش که نبوده . رد کفشش را ببین. پارچه ی مبلی که رد کفشش بر آن است را بریدم. قاب گرفته ام. باورتان شود. قاب گرفته ام رد کفش دزد بر پارچه ی سیاه مبل را و قاب رو به روی دیوار عطرهاست. درست رو به روی قفسه ی عطرهای انیمالیک. گفت :"میدونن تنهایی لابد. آمارت رو دراورده ن. شک نکن گوشی موبایلتم همینا زدن ". کدام یک ترسناک تر بود :"اینکه ردم را زده اند ؟ اینکه دنبالم کرده اند ؟ اینکه کمین گرفته اند ؟ اینکه دو چشم مرا میپاید هر بار که از خانه بیرون می آیم ؟ چه کسی ؟ همسایه ام است؟ کدام شان؟ کدام جمله ی ارسلان ترسناکتر بود؟ اینکه تنهایم ؟ یا اینکه طوری زندگی کرده ام که دیگران بتوانند بفهمند تنهایم ؟ . ارسلان به افسر گفت : "میگن این چهارمین دزدی توی این یکماهه . میشه بقیه شونم صدا بزنید بیان کلانتری حرف بزنیم ببینیم به کیا مشکوکیم شاید یه چیز مشترکی ازش درومد ؟ " . گفت : تو نظرت چیه ؟" . گفتم : " ارسلان من جوری زندگی میکنم کسی بفهمه تنهام؟" . چه کسی توانسته متوجه بشود ؟ همسایه هایم . بجز آن ؟ از طریق سفارش غذا . بجز آن ؟ از زباله هایم . زباله ها به اندازه ی یک نفر است. چه کسی زباله ها را تفتیش میکند ؟ از کلانتری برگشتیم به سمت خانه. دو کودک کنار سطل زباله سر کوچه بودند . صدای نفس های سگی داخل سینه ام را شنیدم. خواستم بروم سمت شان. با خشم ؟ داخل کیسه ها را میگشتند . آیا دنبال این هستند بفهمند چه کسی تنها زندگی میکند ؟ من دارم بیمار میشوم ؟ به خودم سم میخورانم ؟ داخل سرم سم میریزم ؟ سگ از پشت در خانه ام گفت : دو .
۲: گفتم تو کی هستی اصا داخل خونه ی من ؟ چه غلطی داری میکنی ؟ گفت : عطری نداری برای سگ مناسب باشه ؟ اصا ساخته شده همچین چیزی ؟ اینا همه شون خوبن . ولی عطر مناسب ما نیستن. عطر سگ ؟ چجور سگی ؟ شبیه آنکه دوره ی طرح داخل آبادان رفت زیر میل گاردان پیکان وانت و روی زمین کشیده شده و بالای سرش رفتم و بردمش پانسیون و روز هفتادم برای اولین بار از جایش بلند شد. روز هفتادم، دیدم چیزی پشت در جم میخورد. چه چیزی بردارم ؟ چاقو ؟ میله ؟ ای کاش تفنگ داشتم؟ از دور به در نگاه کردم. سایه از پشت در به سمت پنجره ی کنار در رفت. از لابه لای در چیزی وارد فضای بین دو پنجره شد . کاف ِ فشارسنج بود. بین پنجره ی و چارچوب ، فاصله افتاد. با میله ی کوچکی دستگیره ی پنجره را باز کرد. از شیار پنجره ، دست به سمت در برد تا بازش کند. هر چیزی که دستم بود را به سمت پنجره و در پرتاب کردم. پانسیون ، هفت کیلومتر از شهر فاصله داشت. داخل یک محوطه ی بزرگ بود. بدوننگهبان. صدای سگی که مداوایش میکردم و داخل محوطه برایش جا درست کرده بودم را شنیدم. بلند شده بود بعد از هفتاد روز و از صدای شکستن شیشه به سمت درب خانه که پشتش به محل نگهداری سگ بود آمد. دستی که داخل خانه شده بود از صدای شکستن پنجره و واق واق سگی که نزدیک میشد ، از پنجره بیرون رفت و فرار کرد. سگ ماند. تا چهل دقیقه بعد که پلیس آمد سگ از آنجا نرفت. سگی که داخل خانه ام بود گفت : فرار کن. نمان. برو . و قاطعانه گفت : یک.
۱: وقتی گفت ۱ ، دستش را روی در گذاشت. قفل در را چرخاند و در را باز کرد. داخل خانه ام را دیدم. شبیه زباله دان سر کوچه بود. پر از سگ هایی که قفسه ی عطرها را بو میکشیدند. جنازه ی من کنار قفسه ی عطرها افتاده بود و لاشه اش را میدریدند. چشمشان خورد به من. به سمت من هجوم اوردند. کدام منم ؟ اینکه به سمتش هجوم می آوردند یا آنکه دریده شده؟ خون از مغزم گریخت و به سمت پاهایم رفت ، مغزم تاریک شد و سرم یخ بست ، پاهایم جوشید . گریختم. با تمام توان. هر قدمم ده متر شده بود و هر قدم آنها ده قدم. نفس شان کنار گوشم بود. نفس شان نیز میدوید. گریخته بودم. در حالیکه اشک میریختم. به خانه ی مادرم در کاشف آباد میبد رسیدم. مادرم زنی بلوچ شده بود در میبد. دستهایم و پاهایم یازده ساله شان شده بود. گفت : برادرت کجاست ؟ چی شده؟ با کی دعوا کردین؟ در را بستم. خواستم حرف بزنم که از گلویم کلمات شکسته بر زمین ریختند. کلمات را چگونه به همدیگر وصل کنم؟ با دست خواستم اشاره کنم که سگ ها دنبالمان کردند و برادرم را به دندان گرفته اند. خواستم بگویم اگر فرار نمیکردم ، بعد سراغ تو می آمدند. یا همان سگ ها سراغت می آمدند یا سگ های دیگر. خواستم بگویم باید می آمدم تا درب خانه را ببندم که سگ داخلش نشود. ولی کلمه نداشتم. هیچ کلمه ای در کار نبود. هیچ کلمه ای پس از آن نگفتم.
.
.
کودک بلوچ ۱۱ ساله امروز ۲۶ بهمن سال ۱۳۹۸ ، چهارمین سالگرد برادرت بود. در یک جمعه. من با تو تمام امروز را گریستم. من برای تمام آنان گریستم. آنان که گریختند و آنان که نتوانستند.. من تمام امروز به تمام سگ های داخل ذهنم مشت کوبیدم ، مشت ، جلوی تمامشان ایستادم ، داخل ذهنم دریدم ، داخل ذهنم ایستادم ، دویدم ، پشت سرم را نگاه کردم ، دوباره ایستادم ، دوباره دویدم ، مشت زدم ، فریاد زدم ، مشت خوردم ، داخل ذهنم دریده شدم و دریدم.
.
.
از مشت کوبیدن داخل ذهن تان به آنچه رقیب تان است یا دشمن تان بپرهیزید. مستهلک تان میکند. تا سالها در کوچه ی محمودی دوم ِ نیاوران داشتم روی کسی که خفتم کرده بود، حرکات نمایشی پیاده میکردم. امروز به کوچه ای که سالها در آن زندگی کرده بودم رفتم. دیدم من هنوز هم گویا آنجا هستم. هنوز انگار آنجا اسیرم. هنوز به گونه ای ایستاده ام که انگار یک دست به دور گردنم جاقو گرفته است. هر بار گوشی ام را بعد از زد و خورد زیاد پس میگیرم . و هر بار چشمم را که باز میکنم، گوشی ام در اختیار اوست. من میمانم و خستگی جراحتی که در ذهنم ایجاد شده . امروز به پسرکی که اکنون ۱۵ ساله ش شده فکر میکردم. از ۴ سال قبل خودبخود تاریخ امروز برایمان زنده است. از چند روز قبلش در ذهنم یادآوری میشود. رو به روی قفسه ی انیمالیک ها ایستاده ام. برای اولین بار میخواهم بگویم کارکرد انیمالیک لااقل برای من چیست : همانطور که مقالات متعددی هم دارد ، زیست و طبیعت ِ آدمیزاد را بر می انگیزاند. نه دچار خشمم کند (که از قضا مقاله دارد که میتواند باعث احساس رضایت و حتی آرامش و تشویق شود) بلکه من را به تعامل با آنچه که "آدمیزاد بودن" و "گوشت و خون و استخوان " نام دارد میبرد.
.
.
این برند از هنرمندانه ترین برندهای نیش آرتیستیک عطرسازی ست.