Hiram Green - Hyde

" برایش حبس نوشتم " ، برای پرنده ای که عاشق شده بود . چندسالی با این شرایط زندگی کرد . گه گاهی خودش را به قفس میزد اما او را محکوم به حبس کشیدن میپنداشتم . گه گاهی قفسش را داخل جنگلی میبردم که اندک تجربه ای از آزادی را بچشد . در یکی از شبهای سرد هنگامی که کنار قفسه پرنده عاشق ایستاده بودم و سیگاری روشن میکردم شعله های اتش را از دور در نزدیکی جنگل دیدم . هراسان پالتوی مشکی خودم را پوشیدن و همینکه خواستم تا به سمت اتش بدوم پرنده خودش را مرتبا به قفس میزد . نمیدانم چرا ولی قفسش را برداشتم و شروع به دویدن کردم . هرچه به اتش نزدیک میشدم هوا سردتر میشد . جسمم ، روحم ، سایه ام . همگی سرد و سردتر میشدند . به اتش نزدیک تر شدم . ریشه اش وسط جنگل بود . ادامه دادم اما این مسیر انتها نداشت . تاریکی مطلق . سرد . عبوس و نفرین شده . ترسیده بودم . انگار اتش درونم بیشتر صورتم را میسوزاند . قلبم را و روحم را . نفس زنان ایستادم و از فرط خستگی قفس پرنده را رها کردم . دیگر نمیتوانستم با او ادامه بدهم . " برایش آزادی نوشتم " اما ای کاش بدخط نوشته بودم تا نمیخواندنش ... پرنده به محض ازاد شدن چند دوری چرخید و خودش را در دل اتش انداخت . او آزادی را میخواست تا از این زندگی راحت شود. او دچار عشق اشتباهی شده بود که عمرش را بخاطر ان در حبس گذراند . من برایش نوشته بودم و حال خود را مقصر مرگش میدانم اما باید مینوشتم . بویی عجیب در شامه من شروع به تپیدن کرد . انگار همه دارایی من در اتش میسوخت . انگار روح من در اتش بود و ذره ذره بوی سوختنش در جسمم میپیچید . دیگر نمیتوانستم ادامه دهم . دلم برای مخلوقم تنگ شده بود . خودم را مقصر مرگش میدانستم . خودم را مقصر حبسش میدانستم و خودم را مقصر آزادی اش . روحم را با خودش برده بود . در آن تاریکی شعله ور قدم به روشنایی برداشتم . با خودم تکرار میکردم که روشنایی همیشه خوب است . جسمم شروع به سوختن کرد تا ... تا اینکه قبل از چشم بستن بر این دنیا و سلام کردن به دنیای پرنده از خودم مدام یک سوال میپرسیدم ،،،،، من پرنده را کشتم یا او مرا ؟ شایدم هیچکدام ، سلب آزادی اش مرا ...
در این روزهای سرد و برفی همراه با اندک غمی که پاییز به ما نشان میدهد و برگ هایش را سنگ فرش خیابان ها کرده است اگر به دنبال ارامشی ترسناک ، تجربه ای عجیب و عبوس اما واجب هستید میتوانید با یک اسپری از هاید خودتان را به مرز جنون برسانید .
قبلا هم راجع به این عطر گفته ام به هیچ عنوان اگر در تنهایی و عذاب و تاریکی غرق نشده اید نزدیکش هم نشوید چرا که حالتان را بد میکند . به هیچ وجه به دنبال بازخورد برای استفاده تکی از این عطر نباشید . اما اگر با رایحه شدیدا ارتباط گرفته اید و مدام از خودتان سوال میپرسید که چگونه میتوانم باتل آن را مصرف کنم میتوانید به دید یک لیر به ان نگاه کنید . لیر ان با مریم وحشی و انیمالیک بسیار جذاب میشود . لیر ان با فضای اسموکی باربیکیویی جذاب میشود و ...

اينجا بوي بلايندباي مياد 😔

هاید

رایحه ای به شدت تاریک مرموز و عمیق،با فضایی دودی چرمی و پر از رمز و راز روبرو هستیم از همون اول با تندی و غظلت بالای نت ها غافلگیرت میکنه شاید خیلیا همون اول بذارنش کنار اما با کمی حوصله به قلب عطر میرسیم جایی که به ۰۳ اندی تاور شبیه میشه اما ۰۳ رو میذاره تو جیبش هم از نظر غلظت هم از نظر کیفیت،عطرای مختلفی رو تست داشتم اما کیفیت و متریال این کار و این برند قابل تحسینه و بالاتر از بعضی برندا قرار میگیره،شیره درخت قان،وانیل،خزه بلوط،لابدانیوم و ترنج و لیمو در این عطر با ظرافتی زیرکانه که نشان از ذکاوت عطار هست به خوبی ترکیب شدن تا این رایحه عمیق و بی پروا ساخته بشه

Lost in Translation Sofia Coppola

***
صدایی در فراسوی سکوت تاریکی ها منعکس شد :بند پنجم زندانی سلول هفدهم به جرم انسانیت محکوم به مرگ . اجرای حکم فردا صبح قبل از طلوع افتاب ...
شب شامش را خورد و از همیشه راحت تر چشم بر هم گذاشت. چنان که گویی در تمام سال های زندگی نتوانسته بود اینقدر راحت و ارام بخوابد. اعدام برایش به مثابه پلی بود که او را از دنیای بیگانگان اخراج می‌کرد و غربتش را به پایان میرساند.
سحرگاه آرام تر از همیشه بیدار شد .
_ شما به جرم انسانیت و شرافت طی سه مرحله شوک الکتریکی اعدام خواهید شد .
_اماده ام .
روی صندلی نشست و شوک اول به جسم پر توانش وارد شد و تمام احساساتش را از دست داد.نه دوست می‌داشت و نه دوست داشته میشد.عشق برایش تهی از معنا بود... مردی را متصور شوید که دیگر هیچ احساساتی ندارد . حتی احساس درد...
نوبت شوک دوم شد ... از دست دادن حافظه.مرد دیگر وطن نداشت.خانه ای نبود که دلتنگش باشد و کسی نبود که در سوگ رفتنش سیاه بپوشد ... ثانیه های پیش از شوک سوم از تنهایی اشباع شده بودند . ثانیه هایی درمانده از تنهایی مطلق و تاریک . ثانیه هایی که به انتظار به پایان رسیدن نشسته بودند . شاید در 40 و چند سال زندگیش هیچوقت نتوانست معنی تنهایی را بفهمد و هرچه توی ذهنش از واژه تنهایی داشت تنها سایه ای مبهم و کم رمق از تنهایی بود.او هیچگاه نمی‌دانست تنهایی دقیقا چیست فقط مطمئن بود که حالا تنهاست ...دست های مامور روی دکمه ی شوکر رفت و سومین شوک دیواری شد بین او و دنیای منفور پر از تنهایی اش.

هیرام گرین هاید سفیر بی بدیل تمامی عطرهایی است که مفهوم سنگین واژه تنهایی را به دوش میکشند . نماینده ثانیه های پر از انتظار پیش از شوک سوم . ثانیه هایی که معنی مطلق واژه تنهایی بود فارغ از احساسات و ذهنیت سابقش ...
رایحه ای با بیس چرم و هم قدمی امبر که در ابتدای اسپری بوی جنگل سوخته ای به مشام میرسد که به طرز مسحور کننده ای شما را متعجب میکند. رفته رفته فضای چرمی واضح تر میشود تا رگه هایی از لون استار مموریز اندی تاور به مشام برسد. این عطر پرفورمنس کم نظیری دارد و از بطن رایحه خود تنهایی و انتظار را فریاد می‌ کشد . با احترام 10/10

***

نبود یک نوشته از این شاه عطر میان اندک عشاق تنهایی خالی بود .

سلام و عرض ادب مدیر محترم
کارای این برند پیدا میشه داخل کشور؟