این عطر که از قاره آفریقا الهام میگیرد، نتهای گرم و ادویهای هل و زعفران را بر بستری گلفام از جنس شمعدانی قرار میدهد. این آمیزه جذاب در ادامه با آکورد چرم آمیخته میشود تا به یک عطر چرمی استثنایی و ناب جانبخشی کرده باشد.
دشتی زیبا و با روایح غلیظ ــ
در این مهد اصیل و کهن، جایی که آواز زبانها و فرهنگها اوج میگیرد، من صدای عود و خسخس را میشنوم؛ و زمزمه ترنج و شمعدانی را. پیشاروی من، مناظری گشوده بهروی نامتناهی قرار گرفتهاند. صحراها، دشتها، نعناع هندی، دریاچهها، اقیانوسها، زعفران، بوتهها، خزهها، گریپ فروت، چوب صدر، دشتها، درختان استوایی، هل، مشک و زیره. میان فصلی خشک و فصلی بارانی، من راه ویژهای را با حدس و گمان مییابم؛ و شاهد رقصی استثنایی هستم؛ بالهای با لباسها و شالهایی که انبوهی از بوی چرم را با خود دارند. و در این هنگامه است که گربهسانان، زرافهها، تمساحها، بزهای کوهی، فیلها و... رقصی پرهیاهو را شروع میکنند. آهنگی تازه و نو طنینانداز میشود و من به آواز ای گروه کُر قاره آفریقا گوش میسپارم.
نوع عطر | ادو پرفیوم |
برند | ممو |
سال عرضه | 2015 |
گروه بویایی | رایحه های چرمی |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | ترنج ، مشک ، نعناع هندی ، خس خس ، شمعدانی ، چرم ، هل ، عود، زعفران ، زیره سبز |
مردی مدرن که یکشب کابوسی هولناک در رویا را تجربه میکند. او شب، سر بر بالین میگذارد و خود را درون غاری سنگی میابد. چشمهایش را به آرامی باز میکند و اندکی در جای خود سکوت میکند. او همچنان به اطراف مینگرد و هیچ خاطره از گذشته مدرن خود ندارد اما حس میکند که اتفاقی رخ داده است اما آن را نمیداند. بعد از مدتی او از زمین برمیخیزد که حس میکند تمام استخوانهایش بر کف سنگی این غار چسبیده شده است.... او به هر ترتیبی هست بلند میشود و به طرف نور سفید دهانه غار حرکت میکند که در حین حرکت به پاهای خود نگاه میکند که برهنه هستند و سپس تمام تن خود را نگاه میکند که تمام تنش عریان هست!!!! او همچنان حس گنگ دارد و حس میکند اتفاقی عجیب رخ داده است که چرا او عریان هست؟؟؟
او به دهانه غار میرسد و لحظه ای درنگ میکند و پایین غار را نگاره میکند... صداهای طبیعت وحش و بویی بسیار مطبوع را درک میکند. به پایین غار میرود و از رودخانه پایین غار، جرعه ای آب مینوشد... در انعکاس آب خودش را نگاره میکند اما خودش را نمیشناسد!!!!! این کیست که در آب است؟؟؟ آیا او هم مرا میبیند؟؟؟
او بسیار آشفته هست و نمیداند چه رویدادی رخ داده است و اصلا مکان حاضرش کجاست و اینجا چه میکند؟!؟؟؟!
او آشفته حال میدود و در مسیر، پایش به سنگی برخورد میکند و سقوط میکند... بلند میشود و خود را در طبیعتی بسیار خوشبو میابد، طبیعتی که رایحه های آشنا اما غریب را برای او تداعی میکنند...
مرد روایت ما اکنون در شمال آفریقاست و تنها و عریان در طبیعتی خالص از رایحه های ادویه ای و چرمی در حال گشت زنی هست. او با این رایحه ها آرام آرام خاطرات مدرنیزه خود را در بازگشت به آینده یادآوری میکند.... اما کدامیک رویا و کدامیک کابوس است؟!؟!؟!
عطری بسیار فریبا که واقعا با تنپوش آن، حس رویا و کابوس بودن را معما میکند. رویایی که با کابوس بازگشت به آینده از گذشته دور، حکایت میکند... کابوسی که از رویای آینده مدرن در گذشته کهن حکایت میکند.....
اما مرد روایت ما، چگونه بر چیزی که نادان است، داناست؟؟!؟!