سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
اطلاعاتی که برند اونوم ارائه کرده است:
صحنه تاریک است. این لحظۀ ورود ماریا کالاس به صحنه پس از اتمام آرایش اوست. یک ظهور جسمانی مافوق طبیعی، با آن چشمهای درشت محصور در چهرهای با گونههای برجسته. «لا دیوینا»، قدرتمند در انظار و شکننده در خلوت. لباس صحنه تاثیرگذار و موزون است و با حرکت او، خود به موسیقی، با رایحه لابدانیوم و وانیل تبدیل میشود و پودر صورت را پراکنده میکند.
جنون افیون، دانه تونکا و بلسان نراد زیربنای این تندیس بوئیدنی است. و هر که با آن روبرو شود ناتوان میگردد و دردی مبهم، دردی شدید را حس میکند، و میوه هلو در خلوت آن شعلهور میشود.
برند | فیلیپو سورچینلی |
سال عرضه | 2019 |
گروه بویایی | چایپر میوه ای |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | سدر ، گل برف ، روایح دودی |
اسانس میانی | ادویه گل میخک ، هلو |
اسانس پایه | دانه تونکا ، وانیل ، نعناع هندی ، خس خس ، لابدانیوم، درخت نراد، روایح دودی |
شبها برای خوابیدن حیف اند لیک چه میتوان کرد که بهشت بر ما اجبار گشته است !!
جوانی گذشت به انزوا ، چه شبهایی که میشد زیر نور ماهتاب ، زیر سوسوی ستاره ها خاطره ساخت به شادی !
روزگارمان میگذرد به تماشای " زندگی " ی دیگر بندگان خدا در دیگر سرزمین ها .
همه ی آسمانها یک رنگ است ؟؟
همه ی مردمان ، یک خدا دارند ؟؟
پاسخ اش ساده ست که خود کرده را تدبیر نیست .
این شبها به مرور و تفکر گذشت چنان که سر ام بر گردن ام سنگینی دارد !!
و چه فایده ، که کماکان نمیفهمم !
پاسخ این پرسش که چگونه اینگونه شد ، ساده ست لیک اینکه تا چه حد ادامه دار است ، مشکل !
همه شاد و خوش و نغمه زنان !!
...
برخیزم که دور فلک را مجال نیست .
حافظ ، خیام ، سعدی
جز فلاطون خم نشین شراب
سِر حکمت بما که گوید باز !
همیشه اینگونه مخاطرات را با روایح توازن بخشم و تلخی ی افکار به شیرینی ی عطور ، متعادل .
فرصت نشد قسمت سوم و پایانی ی خاطره ی اخیر دوران خدمت را معروض کنم که دوستان مشرف شوند به نتیجه که میتوان با عطر ، تلخی را به صبوری شیرین و سیاهی ی تونل های تیره و تاریک ذهن را به نور روایح روشن کرد گاهی !
اما گاهی چو این بار ، غم آنچنان عمیق و تاریک است که همه ی عطور جهان هم یارای تقابل ندارند !
کدام رایحه میتواند تلخی ی غم عمر گذشته به ابطال را توازن دهد ، جوانهایی که میتوانستند چرخ را سالها به پیش برانند که لایق ترین بودند .
اکنون اما ، عده ای رفته اند و مابقی محزون و مسموم به گوشه ی عزلت نشسته اند به غمخواری ی چرخ ِشکسته و گاری ی عقب مانده که قرار بر پیروزی اش بود در مصاف و سنگینی ی غم اش آنچنان است که یارای دوش کشیدن ندارند !
تلخ است از زندان عزلت ، تماشای پایکوبی ی کسانی که شاد بودن از تو آموخته اند !
بیشه از شیرها خالی ست !
درب منزل دوستان میکوبم به غمخواری ، لیک از اقبال آنهم در شبی که متفاوت است بر من از تلخی ، امشب دوستان غایب اند که گویا روزگار قفلی بر درب زده و باشگاه اجالنا عاری از حضور معطریون و عاری از باش است !
این اتفاق تلنگری ست بر ما به مصداق این دنیا ، که چون بانگ بر آید احدی از خیل حاضر نباشد ، تو گویی هرگز نبوده ست محضری به حضار و حاضری به حضور !
شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
کدامین شربت است که هم شیرین کند و هم معطر ، تلخی ی این شب تیره ی مرا که همزمان هر دو را درین هنگامه استدعاست .
یاد لودانوی پدربزرگ می افتم !
شربت ، هر چه تلخ تر ، سرانجام اش شیرین تر
و هر چه نوشیدن اش سخت تر ، عاقبت اش گوارا تر !
پس این مینوشم .
مدتی بعد دل تمنای عطر بیشتر میکند ، آنچه فکر کردم بر کدامین که تناسب بر این لحظات مسموم دارد ، هیچ به یاد نیامد .
ناگهان به یاد دوستی افتادم که سال پیش از سفر خارجه مراجعت و به این بهانه مجلسی مهیا و لذتی پیشکش کردم به رفع خستگی ی دوری از وطن و قبل وداع شیشه ی کوچک سه میلی ای را در دستم گذاشت و گفت : این رایحه ی توست ! از روایحی ست که میدانم مورد پسندت است از عطار مورد علاقه ات از برند اونوم و این میزان آورده بودم که حین جلسه در موردش صحبت کنیم و آنالیز کنی که فراموش شد . اسمش را روی پاکت نوشته ام .
آنشب هشیار نبودم ! امشب هم نیستم ! و همین شد که پس از مدتها این ماجرا به یاد آمد .
چقدر گشتم تا پیدا شد بماند اما بهترین موقع بود برای دوستی با رایحه ای جدید ، در دل تاریکی و سکوت و غم !
روایح اگر درست و در زمان خویش انتخاب شوند جزء داروها دسته بندی و مرهمی میشوند بر زخم ها .
فرقی ندارد ، هر رایحه زمان خود میخواهد که در آن هنگامه نقش اکسیر دارد بر درک زمان و مکان شما !
صد البته که روایح خاص ، موقعیتی خاص نیز میطلبند .
مثل مرور همین خطاب با موسیقی ای محزون !
که اکنون میشنوم .
چه مصداقی دارد این عطر بر امروز ما !
هر آن اندیشمندانی که از جنس معطریون اند و محزون از بابت آنچه که بر مام ما و فرزندان رشید اش رفته ست میبایست این رایحه ببویند خصوص هنگامی که مرور میکنند این قصه ی پرغصه و حزن انگیز را .
جنگلی سبز از سرو و کاج که میسوزد !
خاکی حاصلخیز و بی همتا که لباس خاکستر بر تن کرده ست . چشمی که گریان است بر وداع گلهای خندان .
تنه ی درختان انبوه میوه که چون ذغال گداخته اند .
آتشی که بوی درختان میوه ، سرو و کاج در خود دارد .
آتشی که بوی گُل میدهد !
زیباست بوییدن این سوختن لیک دیدنی نیست که از پی اش نابودی ی رنگهاست .
از پی اش تنها سیاهی و خاکستری ست .
این رایحه ای تراژیک است اگر توسط شخصی آشنا به " اندیشه " بوییده شود ، آشنا به سینما ، آشنا به تصویر و تصور ، آشنا به بودن و نابودی ، آشنا به نور و تاریکی .
آشنا با اهورا و مزدا !
و داستان های ایشان !
این رایحه ایست که مروارید اشک را میهمان دریای چشمان تیزبین و ریزبین شما خواهد کرد !
این رایحه ای ست از دنیا و قوانین اش .
این رایحه ای ست از خدا .
دوستان عزیزم سلام
امید که لبخند میهمان چشمها و لبهای شما باشد
غمگین ام
لیک امید به شادی ی شما