سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
اطلاعاتی که برند اونوم ارائه کرده است:
صحنه تاریک است. این لحظۀ ورود ماریا کالاس به صحنه پس از اتمام آرایش اوست. یک ظهور جسمانی مافوق طبیعی، با آن چشمهای درشت محصور در چهرهای با گونههای برجسته. «لا دیوینا»، قدرتمند در انظار و شکننده در خلوت. لباس صحنه تاثیرگذار و موزون است و با حرکت او، خود به موسیقی، با رایحه لابدانیوم و وانیل تبدیل میشود و پودر صورت را پراکنده میکند.
جنون افیون، دانه تونکا و بلسان نراد زیربنای این تندیس بوئیدنی است. و هر که با آن روبرو شود ناتوان میگردد و دردی مبهم، دردی شدید را حس میکند، و میوه هلو در خلوت آن شعلهور میشود.
برند | فیلیپو سورچینلی |
سال عرضه | 2019 |
گروه بویایی | چایپر میوه ای |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | سدر ، گل برف ، روایح دودی |
اسانس میانی | ادویه گل میخک ، هلو |
اسانس پایه | دانه تونکا ، وانیل ، نعناع هندی ، خس خس ، لابدانیوم، درخت نراد، روایح دودی |
خارج از دایرهی سلیقه و تمایلات درونی باید گفت سورچینلی بینقص نیست اما هنر و رهاییِ سبکبالِ این جریانِ بنفش را عمیقا درک کرده است. او لمس، تماشا و گوش میکند. بو میکشد. مزهی نامعلومِ جهان را دائما میچشد... و ناگهان اتفاق میافتد. جوشش و خروشی از درون که حاصلش ایو نون هو مانی میشود یا کمی آنطرفتر اپوس؛ شاید همینجا؛ نزدیکتر. کواندو راپیتا این استازی! برای دوستداشتنِ این دست هنرها باید سودای خودِ هنرمند و شوریدگیهای درونیِ مشابه داشت و این صرفا مختص به عطر نیست. برای بودن و ماندن درکنارشان باید مهمترین پاتوق شخص، سرزمینِ درونش باشد بطوریکه گویی جهان بیرون اصلا وجود ندارد! در چنین گرانشی بد یا خوب، گران یا ارزان، بازخورد و... معنا ندارد بلکه دلیلِ ارتباط عاملی است نامرئی و ننامیدنی. بایست شبیه به عاشقِ زاری بود که هیچ نقصی در معشوقهی خود نمیبیند! به مجنون گفت روزی عیب جویی،، که پیدا کن بهاز لیلی نکویی،، که لیلی گرچه در چشم تو حوریست،، به هر جزوی ز حُسن او قصوریست،، ز حرف عیبجو مجنون برآشفت،، در آن آشفتگی خندان شد و گفت،، اگر در دیدهی مجنون نشینی،، به غیر از خوبیِ لیلی نبینی... مجنون بایست بود تا زیباییهای لیلی دید. زنی که در میانسالی با مزه کردنِ آنچه از تتمهی عشق برایش باقی مانده، تمامِ تلخیهای مردِ ترکخورده، بدخلق و ناسازگارِ زندگی خود را نادیده میگیرد. او شبها در رودخانهی خاطرات شناور و باخود مرور میکند : این مردِ ناگوار که امروز زیر چرخندهی مهلک زندگی از هم پاشیده و معوج شده، کسی که سرطانِ نابرابری و نرسیدنهای پیدرپی قلبش را تبدیل به توموری بدخیم و رفتارش را حاد کرده و دیگر نمیخندد روزی در نوجوانیهای ازیادرفته... شیرین، گیرا و شوخ و شنگ ترین پسری بود که میشناخت. اینچنین میشود که مرد اخم میکند و زن لبخند میزند! بله. داشتن عطرهای اینچنینی از این دست عشقهای پلاتونیک میخواهد. کششهای خودآزاری که باعث چشمپوشی از هر کمبودی میشوند و حاصلش هميشه یک شاخه رز سفید است!
خلاصه که خلق و ایجادِ هنر نیاز به تلاش کردن ندارد؛ شکیبایی میخواهد و اشتیاقِ بدون انقضا. آنجاست که نیمهشب از خواب میپرید و بیاختیار شروع به نوشتن، ساخت عطر و... میکنید! خود فوران میکند و درحالحاضر سورچینلی یکی از فعالترین آتشفشانها را درون خود دارد.