BEAUFORT LONDON - Rake & Ruin

بیوفرت لندن ریک اند روین

مردانه - زنانه
کد کالا : ATR-44444
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : چوبی معطر
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : بیوفرت لندن
کشور مبدأ : انگلستان
سال عرضه : 2018
کد کالا : ATR-44444
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
تماس بگیرید
رای کاربران
  • عاشقشم
    4
  • نمی پسندم
    3
  • - 25 سال
    1
  • + 25 سال
    3
  • + 45 سال
    1
  • روزانه
    0
  • رسمی
    1
تعداد رای های ثبت شده : 16
توضیحات

در سال 1751، هنری فیلدینگ (رمان‌نویس) ادعا کرد که «میخانه‌ها بی‌تردید پرورشگاه همه‌جور فساد و شرارت هستند». 
ویلیام هوگارت (هنرمند انگلیسی) در فاصله 34-1732 و در تلاش برای نشان دادن سقوط فضیلت در میان مردم، هشت اثر نقاشی مرتبط به همدیگر منتشر کرد که مجموعا A Rake’s Progress نام دارند. این مجموعه‌آثار که جزو آثار بدنام هوگارت هستند، تباهی و ویرانی تام راکول را به نمایش می‌گذارد که در مقام شخصیت کلیدی این نقاشی‌ها، در معرض تماس با زندگی اشرافی،‌ روسپیان و قماربازی قرار می‌گیرد. 
در عطر «ریک اند روین» که از صحنه‌های انحطاط و تباهی تصویرشده در نقاشی‌های هوگارت در یک کلان‌شهر الهام می‌گیرد، روح این شخصیت‌ها دوباره زنده می‌شوند ــ عطری که می‌خواهد حس‌وحال یک شب سپری‌شده در میخانه را به تصویر بکشد، جایی که نوشیدنی جین همراه با خوش‌گذرانی دست‌به‌دست می‌شود و سرمستی‌ها شروع می‌گردند. 
این عطر قدرتمند ادو پارفیوم (با غلظت 30 درصد) ترکیبات گیاهی همان نوشیدنی‌های میخانه‌ای را برجسته می‌کند که جام‌ها را پُر می‌کردند، همراه با بوی چوب‌های تیره کف میخانه‌ها که نوشیدنی‌ها روی آنها می‌ریخت، و البته آمیخته به جلوه‌هایی حیوانی که به رفتار و کردار شرارت‌بار درون میخانه‌ها اشاره دارد.

برند بیوفرت لندن
سال عرضه 2018
گروه بویایی چوبی معطر
کشور مبدأ انگلستان
مناسب برای آقایان و بانوان
اسانس اولیه پرتقال، لیمو ترش، گشنیز ، فلفل صورتی ، سنبل ختایی ، شیرین بیان ، سرو کوهی ، فلفل سیچوان ، جین (نوشیدنی)
اسانس میانی بنفشه ، ریشه زنبق، لابدانیوم، درخت کاج ، سرو ، فیبر بیدستران، گوستوس، روغن کرچک
اسانس پایه مشک ، چوب صندل سفید ، روایح چوبی، نوعی کهربا
نمره کاربران
Rake & Ruin-بیوفرت لندن ریک اند روین
رایحه
5.7
3 رای
ماندگاری
9
3 رای
پخش بو
9
3 رای
طراحی شیشه
7
3 رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (11 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
تو چه کسی هستی؟ چارلز قبل از انعقاد کلام ازبرایِ ادای احترام به جنابِ جنون وُ خاندانِ سودا وَ برای معاشقه ی هرچه بیشتر با بانوی اعراض وُ دهشت آنچنان عقل باختگی، شوریدگی وَ اختلالی از فیزیکِ کوچک خود نشان می‌دهد که کلاهِ لحظه از سَرِ زمان می‌افتد وَ اربابِ دیوانگی حاضر وُ در گوش او نجوا می‌کند : فرزندِ خلف! / پس از آن بروزِ کوتاه وَ معنادار، سایکولوژیکال دارک کمدیِ چارلز به تراژدیِ اضطراب وُ خفقان سوق پیدا می‌کند وُ او باصدایی بسیار گرفته، دِنج، شیدا وَ غرق شده که پیام‌آورِ هشدار و تسلط است می‌گوید : آیم نوبادی. آیم اِ تِرَمپ، اِ بام... هيچکس! من یک خاکسترنشین هستم. یک ولگرد، یک دوره‌گرد، من یک واگن باری هستم، یک کوزه شراب وَ یک تیغ بُرنده ی بی‌رحم اگر تو بیش‌ازحد به من نزدیک شوی!!

این بُرش و پَرش از آن مصاحبه تشریحِ جزئی است از اصطلاحِ آنومی وَ شیدایی. آدمی خیلی زود در مفهوم ساخته شده توسط هجمه‌ غرق می‌شود وَ یک شب که در خلوت جلوی آینه ایستاده آرام به خود می‌گوید : راست می‌گویند! این چهره‌ی یک قاتل است.

چکیده‌ی آن مصاحبه را هنوز هم می‌توان به صورت تصویری مشاهده کرد. این‌چنین کنید. تک‌تک فِریم ها را جراحی وَ حرکاتِ گونه، اَبرو، لب، دهان، تعداد دم و بازدم، صدای اشیا وَ... را بارها به تماشا بنشینید! بعد به پنجره‌ای که نور پشت آن خوابیده بنگرید! بله درست فهمیدید نورِ نجات بخش متعلق به پشت همان پنجره‌هاست و بشر آن‌چنان در ماگمای ندانم کاری ذوب گشته که دیگر جز خدشه ای مضحک از او باقی نمانده.

خانواده‌ی چارلز منسن در شبی که شیطان بر بالین او آمد و دستور خدا نقل کرد به خانه‌ی رومن پولانسکی که احتمالا در رقیقِ مه انگلستان الواطی می‌کرده یورش می‌برند! اوت سال 1969! در آن تهاجم و تعرض شارون تِیت همسرِ رومن، ابیگِیل فولجر وَ چند تن از دوستان تیت توسط سَرانِ شَر شرحه شرحه می‌شوند!

آن‌چه از آن شب می‌خوانیم تصویری است که هالیوودِ چهار پنجم فاسد همواره تصمیم دارد از جنونِ قتل‌هایِ زنجیره‌ای وَ خطرِ خانواده‌های شَریر به ما نشان دهد. اما این بار تصویر در یک استودیو چند ميليون دلاری و بین آخ و اوخِ خانمِ بازیگر نه؛ بلکه در خیابان وُ بر سطحِ جهانِ واقع وُ عمقِ وجودیت رخ می‌دهد. جنازه‌هایی حقیقی که خونین مال در داخلِ خانه، حیاط، برروی چمن‌ها و حتی پارکینگِ خانه متلاشی شده و خونابه را به خوردِ حافظه‌ی متروکِ کُره‌ی فساد می‌دهند.

اینطور آمده که برروی یکی از دیوارهای خانه، اقسامِ جنون با خونِ شارون نوشته‌اند : خوک!

مخلوقاتِ خانه‌ی بوفرت تفسیرِ آن لحظه هستند که شخص دستِ لرزانِ خود به خونِ گرم وُ رو به لختِگیِ شارون آغشته می‌کند وَ برروی دیوارِ تبهکاری می‌نویسد: خوک! شاید نه؛ خودِ دیوار است که با یک کلمه چکیده‌ی بشر را به مفهوم می‌رساند! شاید دوباره نه؛ خودِ رخساره ی خوک است که خون از آن شُره می‌کند و برروی ابعادِ اشرفِ ها ها هایِ مخلوقات می‌چکد!!

مانند یک زیرسیگاری تنها که هیچکس دوستش ندارد. پُر از خاکسترهایی که تلفیقِ رنج و قطران هستند وُ با بزاقِ لزج آدمی تعفن به بار می‌آورند و دی ان ایِ مرموز وُ مصلوبِ بشر را به جانِ پسماندِ گوگرد تزریق می‌کنند. باید از خود پرسید چه کسی زیرسیگاری‌هایِ تا لب پُرشده وُ گندیده ی ما را در سطلِ زباله‌هایِ فراموشیِ زمان خالی خواهد کرد؟ چه کسی رَدِ بوی گند را از تن مکان پا می‌کند؟ چه کسی بررویِ واژه خوکِ نوشته شده بر سطحِ دیوارِ ایجادِ آدم رنگ سپید می‌پاشد و آیا آن رنگ فقط مخفی کاری نیست؟ آیا آن خوک تا ابد زیر سپیدای تقلبی باقی نمی‌ماند؟ چه کسی بویِ گَندِ دود وُ چرکِ ذهن آدمیزاد را به بازیافت می‌برد؟ ناجی در کجایِ آسمانِ بی‌قید به خواب رفته که این‌چنین عشوه ی ظهور دارد؟ چه کسی بررویِ شانه‌ی دوپای جادو شده خواهد زد وَ زمزمه می‌کند نجات در بالین تویِ لعنتی به خواب رفته وُ نجات دهنده زیر طمعِ الهیِ بشر برای همیشه مُرد! چه کسی به ما یادآور خواهد شد هیچ شزم و جنگاوری برای صلح فرستاده نخواهد شد...! اَبرواژه ی خدا عدالت، راستی، آزادی وَ صلح طلبی است؛ در تو تزریق شده که باید با آن به جنگِ آخر بروی! از برای چه خاموشی مفلوک؟؟!! بدان که تویِ مصلوب خدا که هیچ؛ شیطان را هم ناامید کردی!! که آیا من از برای این نِفله با ایزد یکتای خود جنگیدم؟؟

این عطر آن لحظه است که کثافتِ درونِ بشر مفهومِ ارگاسم به خود می‌گیرد و زیر قهقهه های ضلال وُ فتنه برروی پوستِ امنیت فوران می‌کند وُ حاصل نطفه‌ی اغتشاش است و بَلوا!
رِیک ان روئن ایما و تمثیلی است از واقعیت. دود دارد برروی چوب ها جاری وُ چوب که در ادویه آغشته می‌شود وَ رایحه ای به حدود حیوانی که مخفی می‌شود مبادا او را بیابند؛ رزین وَ ریشه مانندی آب خورده که در باغِ ساحره ها مفاد جادو در خود دیده...!

بسیارند هنرهایی که نبی هستند و خبری نهان در خود دارند که چه بسا اصالتِ هنر همین است! در سینما بیداد می‌کند آگاهی و موسیقی وَ نقاشی بسیار! این‌ها هشدار هستند نه تبلیغ. خشونت و لجنزارِ برخی هنرها ازنظرمن برای این خلق می‌شوند که برق باشند بر پیکر بیخیال بشر! که هی رَم کرده‌ی وارونه اگر نَجُنبی عاقبتِ تو این کثافت هاست وَ یک خوی تندِ حیوانی که بوی عفونت از بالین گندیده اش برمی‌خیزد و هر آنچه با بیچارگی کاشته‌ای به میهمانی آفت می‌برد! تو ای غارنشینِ نوین نما بدان که هنوز شکارچی هستی و اگر از محتویات داخل جمجمه استفاده نکنی تا ابد وحشی باقی می‌مانی و زمانی خواهد رسید که چون کلیشه‌های کلاسیکِ رُمی واقعا گرگ خود باشی و خویشتن شکار کنی!

اینجاست که فلسفه‌ای چون هستی گرایی وَ بزرگانی همچون سورن کیئِرکِگور، گابریل مارسل، داستایوفسکی و... به داد بشر می‌رسند! دقیقا جایی که هشدار می‌دهند ای آدمیزاد خیالاتی نباش بلکه مراقب وَ محتاط؛ وَ بدان چه به خوردِ خیکِ همه چیز پذیرایِ تو می‌دهند. هر عطری را استشمام نکن، هر مذهبی را نپذیر، هر سینما نقاشی وَ موسیقی را دنبال نکن، هر کلامی را تایید نکن. از هوش خود استفاده و خود را بیش از پیش بشناس. عالم را درک کن و جایگاه خود در پازلِ هستی را قدربدان! اینجاست که باید اندیشید چرا نیکولای بِردیاف خروج از سلطه‌ی اشرافیتِ خام را همیشه مقدس می‌دانسته!!

افسوس! اینجا فلسفه را در اینترنت می‌خوانیم و بریده هایش در پلتفُرم های مجازی آپلود می‌کنیم وُ دختر یا پسری آرام با ما می‌گويد تو فیلسوف کی بودی؟ با شادی می‌گوید من فیلسوف تو هستم توی سرخ و سفید...!

فلسفه منچ و هفت سنگ نیست که با چندبار بازی آنرا بشناسیم و تفسیرش بفهمیم. ای کاش می‌دانستیم مثلا سارتر تهوع و شیطان وخدا را برای چه نوشت و هدفش چیست!! فاصله ای است بی حد بین درونیاتِ فلسفه و برداشت هایِ موضعیِ ما. به امید آگاهی و خلاصی بشر از ستم و نابرابری.

[EDITED] 1400/11/08 16:28
08 بهمن 1400 پاسخ تشکر
28 تشکر شده توسط : مهریار آنا ب
ز قطره دیده نگردیده هیچ جنبش موج،، که موج جنبشِ مخصوصِ بحرِ طوفان‌زاست،، ز قطره ماهی پیدا نمی‌شود هرگز،، محیط باشد کز وی نهنگ خواهد خاست،، به قطره کشتی هرگز نمی‌توان راندن،، چرا که او را نِی گودی است و نِی پهناست! | می‌گفت شبی صوفی به خود سیلی زد! گونه‌ی دومی سرخ شد. گردن سومی کبود. دست چهارمی سوخت. پای پنجمی لرزید. آخری افتاد زمین و سرش شکست! به‌یاد صوفی‌؛ یک‌بار دیگر آن‌چه شب‌گذشته نوشتم را بازخوانی کنیم! | افسوس. هنوز هم هستند کسانی که با حروف ورم می‌کنند به‌وسیله‌ی کلمه تاول و ازطریق جمله کهیر می‌زنند. پرواضح است که اگر پاراگراف ببینند مضطرب می‌شوند، می‌ترسند و کمی جلوتر تب‌خال پشتِ تب‌خال. توگویی هنر برای‌شان تبدیل به ویروس هِرپس می‌شود! اسیکلوویر بدم خدمت‌تون؟ نه نه دگم و مرضِ شما درمان ندارد. اگر یک‌سال قبل بود باید تا سه‌ شبانه‌روز فرهنگ‌لغت دست می‌گرفتند تا بدانند چه شده و چرا. بارها نوشتم که این‌ها انعامند! فله فله؛ کیلویی دوریال سر کوچه‌ها می‌فروشند مثل و نظیرشان را! دست‌بردار نیستند خیال می‌کنند این‌جا مایملک پدران‌شان است. آن‌هم درست در دوره‌ای که سینه‌ی آدم‌ها پُر شده از سرب وُ سوز و تنِ شریفِ یاران آغشته به خون. از این‌رو نه جان داریم و نه حوصله‌ی نبرد با این پسماندهای فکری و لشکر شکست‌خورده‌ که هنوز سنگ به سنگ می‌زنند در طمع جرقه شاید که به آتش برسند. سال‌ها پیش اطراف پلاسکو پسرکِ نیمه‌خلی می‌چرخید که برای خود آواز می‌خواند و عاشق آب‌هویج بستنی بود. اگر کاسب‌ها برای‌ش نمی‌خریدند می‌افتاد برروی زمین، غلت می‌زد، شروع می‌کرد به گریه کردن و سروصدا راه انداختن. وقتی از او می‌پرسیدند که مرتضی آب‌هویج بستنی چه طعمی دارد؟ چشم‌های خودرا گرد می‌کرد و می‌گفت : شیرینه خداجون شیرینه شیرینه آخرشه اِندِشه تهشه مرتضی خرشه! جماعتِ هاپارتی گوساله‌ی سامری می‌سازند از آدم‌ها؛ هبل. یغوث یاهرکدام از این بت‌های عصر جاهلیت. دولا دولا شش‌بار شش‌بار تا صبح ستایش‌گرند؛ می‌پرستند و راه نفسِ دیگران را از همین‌طریق می‌بندند و فرقی ندارد بت از چه جنس و رتبه‌ای باشد آب‌هویج بستنی یا اقلیدس. زیرا میزان مرتضی بودنِ بت‌پرستان است! نوشتیم گفتند زشت است. فرم عوض کردیم. گفتند فلسفه می‌بافد. رد شدیم... بعدتر گفتند می‌خواهند اطوار فلانی را در بیاورند. توگویی نابینا هستند! چیزی نگفتیم. گفتند چون او از این عطر نوشته می‌نویسند. سکوت کردیم... و و و تا به این‌جا. باید بگردیم کدام عطر هست که کسی چیزی از آن ننوشته یا سفارش‌ش را نکرده تا ما چندخط بنویسم مبادا اضلاعِ اعضایِ قومِ هارت‌وپورت نم بردارد و کپک بزند. چه‌کسی باور می‌کند تمام این مشقت را؟ علم کسب کردنی است و درنظر من هرچه اکتسابی باشد عامل برتری نیست. محترم است. شاگرد باید قدردان آموزگار باشد. بله بله. اما آن‌که در دانشگاه تدریس می‌کند با پسرک کارگری که دوکلاس خوانده هیچ تفاوتی برای من ندارند اگر صحبت بر سر حقوق انسانی باشد. خسته‌ام. خسته از این بطالتِ رایج. از این باباشمل سازی‌های بی‌پایان. خسته از این‌ها و هزاران دیگر که نوشتنی نیستند. می‌گفت برادرانم... به‌وقت جنگ اما برادرکشی را ندید! حال شاید بهتر بدانیم چرا نوشتم از رنجی خسته‌ام که ازآن من نیست! آن حجمِ کدر و سنگی را به داخل سطل‌آشغال پرت کن سیصدسال در صف پیوند قلب به‌انتظار بنشین. ارزش‌ش را دارد. شاید و فقط شاید تو هم معنای تپش را فهمیدی! تا به‌کی تیر و کمان و زدنِ بچه‌ی همسایه؟ سنگ و شیشه‌ی قطار؟ تا به‌کی تفنگِ بادی و سوزاندنِ تنِ یار؟ تا به‌کی گنجشک و شکار؟ پناهِ هم باشیم. این نصیحت نیست. بلکه؛ تنها خواسته‌ی من از شماست. از آدم‌ها بت نسازیم. اگر ساختیم توسط آن بت جایگاه و باور دیگران را نابود نکنیم. ما حق نداریم مکاشفاتِ دائمِ یک انسان در طول زندگی‌اش را با خط‌کش شکسته‌ی خود اندازه‌گیری کنیم. بگذاریم آدم‌ها آدم بمانند. افسانه نسازیم از ایشان. اسطوره اصلا. این بزرگترین خیانت در حق یک انسان است. او را از دیگران می‌گیرید و دیگران را از او. بدانید که شما جماعتِ هوراکش بزرگترین دشمن او هستید. اورا می‌خواهید برای این‌که سِرم باشد برای بی‌آبیِ بافت‌های خشکیده‌ی شما. تا تغذیه کنید از جان و جگرش. تا بمکید خون اورا خون‌آشام‌های نامحسوس. اورا یک کارمند وفادار می‌خواهید. یک صرفا رباتِ راهنما! زنده‌باد آن‌کسی که آدم‌ها را می‌خواهد قبل‌از عطرها. قبل‌از پول‌. قبل‌از فلسفه. قبل‌از فن‌بیان و کاریزما... امیدوارم این بدعت کژ و ناپاک از بین برود و از وجود یک‌دیگر لذت ببریم. باشد از انسان به انسان برسیم. تک درخت زندگی اوهام بود. هر انسان درختی‌ست و هر درخت ثمره‌ی ناب خود را دارد. شما حتما حق انتخاب دارید که زیر سایه‌ی کدام درخت آرام بگیرید. اما حق ندارید درخت محبوب خود را در باغ نگه دارید و به تن باقی درخت‌ها تبر بزنید. صدافسوس که از همان درخت هم فقط میوه‌هایش را می‌خواهید و به‌وقت خشک‌سالی رهایش خواهید کرد! ننگ بر تبر و هرکس که درختان باغ ما را کمرشکسته می‌خواهد. و این‌که این شما و این عطرافشان. بماند برای خودتان.
17 دی 1401 پاسخ تشکر
43 تشکر شده توسط : مهریار Rezvani
ای امان از جملاتی که با این زیبایی بیانش کردید …«. خطاست مکاشفاتِ دائمِ یک انسان در طول زندگی‌اش را با خط‌کش شکسته‌ی خود اندازه‌گیری کنیم»
یا تکه ی ما خون اشامیم.
17 دی 1401 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : Dragon مسیح بسته شده
مسیح عزیز
بمانید و همواره بمانید . آنچه برایمان مینویسید اشتیاق و شور زندگی می آفریند .........
17 دی 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : مهریار ابوالحسن
مسیح جانم برادر گرامی و هنرمند من، میدانم که اشخاصی هنرمند مثل خودت دلی پر از احساس، نازک و بلورین دارند و ممکنه خیلی زود به رنج و ناراحتی گرفتار بشند از بی مهری های پیرامون. خوب میدانم و تجربه کردم تضاد ها و شیطنت های این خانه رو و سعی کردم سر سختانه مقاومت کنم . به یک دلیل: عشق به چیزی که دوستش دارم و با اون به آرامش میرسم. میدونم برای چندمین بار هست که این مسئله بوجود آمده ولی باز هم مثل دفعات قبل به خاطر خودم و سایر دوستانی که از حضور و بودنت لذت میبرند، بمان و صبور باش که همواره صبر قامت مردان و زنان را مستحکم و آبدیده خواهد کرد.
18 دی 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : مهریار مسیح بسته شده
چقدر زیبا می نویسید آقای مسیح عزیز
مدتی ست نوشته های قشنگتون‌رو‌ مطالعه میکنم
شما صفحه ای در اپ های مجازی دارید؟
20 دی 1401 پاسخ تشکر
5 تشکر شده توسط : مسیح بسته شده nazanin
دیر رسیدید خانم آنا گنجشکک اشی مشی خیس شد گوله شد افتاد تو حوض نقاشی
20 دی 1401 پاسخ تشکر
10 تشکر شده توسط : Lord Vader علیرضا ر
گرفتش فراش باشی، کشتش قصاب باشی، پختش آشپزباشی، خوردش حاکم‌باشی...
21 دی 1401 پاسخ تشکر
9 تشکر شده توسط : مهریار M  Wolf

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟