سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Unique'e Luxury Crush On Me - یونیک لاکچری کراش آن می
از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به زنجبیل ، لیمو ترش سبز، روایح گلی، نعناع هندی ، کارامل اشاره کرد.برند | یونیک لاکچری |
کشور مبدأ | ترکیه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | زنجبیل ، لیمو ترش سبز |
اسانس میانی | روایح گلی |
اسانس پایه | نعناع هندی ، کارامل |
اگر کسی بهاین عطر علاقهمند باشد، بخرد و... تعجب میکنی؟ خیر. قطعا و حتما هر انتخاب، میل و سلیقهای برای من قابلاحترام است. | این عطر را بد میدانی؟ آنچه بد خوب. زشت زیبا و غیره میپنداریم بیشتر به رای، داوری، زعم و برداشت میماند. هیچچیز در معنای کلانِ خود بد نیست همانگونه که خوب هم نیست. دوقطبی خیر و شر را آدمی ساخت برای آسایشِ جان و هزاران چیز دیگر. به کهکشانها بیاندیشیم. بیشتر به عبث بودن بد و خوب پی خواهیم برد. راستی بالا دقیقا کجاست؟ پایین چطور؟ | یعنی یک عطر نمیتواند با توجه به مفاد آکادمیک عطرسازی بد باشد؟ بدِ دوم با آنچه قبلتر ذکر شد متفاوت است. بله. میتواند. اما قضيهی دوم هم باز شبیه به کارنامه است. یعنی یک چارت، قاعده و اصول برای 'خوب' و 'صحیح' تعریف شده که نهایی نیست و کروشهی تعریفِ آن باز است. براساس همان تعریفِ ناتمام کارنامهی خوب و بد صادر میشود. روزی همگان خیال میکردند ماشینپرنده برادران رایت بهترین است! | ربطی داشت؟ خیر. | لطیفه تعریف میکنی؟ بله. لبخند بزنید لطفا و فراموش نکنیم هر نوشته در اوجِ بیطرفی بازهم حاصلِ نگرشِ شخصی است. اینطور میتوان تعریف کرد : نوشتهها، ترسیمِ صورتفکریِ فرد در برخورد با یک اثر خاص هستند. ما قانون، آیین یا حکم نمینویسیم. هیچ نوشتهای لازمالاجرا و یقین نیست. بلکه صرفا درونیاتِ خود را توسط ادبیات به مقام روایت، تشریح، تفسیر، تحلیل و گاها قصهگویی میرسانیم. | در موردِ خودِ رایحه هم اینگونه است؟ بله و خیر. بایست به نویسنده توجه کرد. برای مثال خود من در کنار آشولاش بودن بینی گاها ناخواسته رایحه را بهنفع تخیل تحریف میکنم. پس شاید قابلاتکا نباشد. اما نویسندهی دیگری هست که بههنگام تشریح کاملا رئال و با تکیهبر تئوری و هارمونی عطرسازی با رایحه برخورد میکند. دومی میتواند موثق[تر] باشد. اما در نهایت فکر میکنم همهچیز به فرد و ریشهی فکریاش برمیگردد و هیچچیز بهمانند برخورد مستقیم راهگشا نیست. | باز لطیفه گفتی؟ بله. | ازدست لطیفههای تو کی خلاص میشویم؟ میگفت در پایان بودم که آغاز کردم. واگوییِ فصلآخر بود از ابتدا. یکیاز همینروزها و شبها کتابِ قصه بسته خواهد شد!
فریاد زد فرهاد! فرهادِ کوهکَن تو که آشنا با تمام سنگها و صخرههایی. کجا هستی؟ شاعر از غیب پدیدار شد و زمزمه کرد : همی گفت اینکه روزش را شب آمد،، به تلخی جانِ شیرین بر لب آمد،، دهانش تلخ و شیرین در زبان بود،، به مرگش واپسین شربت همان بود،، به شیرین گفتمش از دیده خون رفت،، که تا شیرین کنان جانش برون رفت...! فریاد نزن آدم. فرهاد سالهای سال است که جانِ شیرین را با جانِ شیرین تاخت زده است! شیدا؛ فرهاد مرد. بیستون به گریه افتاد و سینهی دشت سوخت... آخ فرهاد. فرهاد دلشکستهی من. ایکاش بودی تا میگفتی به کدامین کوه باید گریخت...!