سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
pierre cardin Centaure Cuir Blanc - پیره کاردین سنتاور کویر بلان
عطری مردانه و جذاب و اغوا کننده می باشد
این عطر در سال 1991 به بازار عرضه شده است .
در دسته گروه بویایی چوبی چایپر قابلطبقهبندی است.
از ترکیبات بکار برده شده در این عطر می توان به نعناع ، خزه درخت بلوط ، خس خس ، چرم ، تنباکو ، انجیر ، مرکبات اشاره کرد.
برند | پیره کاردین |
سال عرضه | 1991 |
گروه بویایی | چوبی چایپر |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | نعناع ، خزه درخت بلوط ، خس خس ، چرم ، تنباکو ، انجیر ، مرکبات |
در صفیر صنم صواب تو، پناه یابم از سمای ثمین ثواب تو...
در ساتین ساویز صبای تو، پناه سازم از سراب صارم تو...
..............
نامش باید طلوع زمان میشد. سال ۱۳۷۳ یکی از دایی هام که دبیر ادبیات بود تازه نامزد کرده بود. نامزدش هم دبیر ریاضی بود. واسه تولد داییم، زن داییم با مادرم میرن واسش کادو بخرند که داییم ادکلن خیلی دوس داشت واسه همین براش ادکلن خریدن که همین عطر بود.
اون روز چهارشنبه اوایل آبان ماه بود، ظهر که از مدرسه رسیدم خونه، دیدم زن داییم خونه ی ماست اما تنها اومده، تا با مادرم برن بازار واسه خرید کادو. مادرم گفت گاز رو روشن نکن، به کبریت هم دست نزن، سماور رو هم روشن نکن، بعد خوردن ناهار، بشین تکالیفتو انجام بده تا برگردم.
مادرم که رفت، درجا پریدم توو کوچه واسه بازی با بچهها. آخ که چقدر کیف میداد وقتی کسی از والدین نبود که سرت داد بزنه بگه بیا درساتو بخون... آخ که چقدر کیف داشت وقتی میدونستی تا عصر هر چقدر بخوای میتونی توو کوچه بازی کنی... خلاصه مادرم عصر برگشت و طبق روال همیشگی قبل از ورود به خونه از آنتن محله مون فاطمه خانم آمار منو گرفت که اونم خیلی مردانگی کرد در حقم و بهش گفت از همون لحظهای که تو رفتی، پسرت شاهین تا همین چند دقیقه پیش توو کوچه بود.
خلاصه بازم یه کتک نوش جان کردم، و زن داییم نجاتم داد. این عطر رو خریده بودند. سلفون نداشت یا شاید داشت اونجا توو فروشگاه باز کرده بودن، وقتی مامان و زن دایی داشتن حرف میزدن توو آشپزخونه، من یک پاف زدم به خودم.
چقدر بوی خوبی داشت. به نظرم یه بوی خوش دود میومد که باز هم برام آشنا بود اون زمان. یادم نیست دقیقاً چه بویی داشت، اما با کتکی که خورده بودم، حس خوبی با رایحه ی این عطر بهم دست داد.
اما یه حس عجیبی هم داشتم، چون هوا سرد بود و بخاری نفتی روشن کرده بودیم که اون زمان واسه همه جای شهرمون گاز شهری نکشیده بودند. با رایحه ی این عطر و نزدیک نشستن در مجاور بخاری، حس پوچی بهم تداعی شده بود. حس اینکه من هنوز سوم ابتدایی دارم میخونم و تا چند سال باید بخونم تا مثل دایی ام بشم و بزرگ بشم تا از این ادکلن ها واسم بخرند. اون تیک تاک ساعت دیواری توو اتاق که در گذران ساعت ۶.۳۰ عصر بود رو هنوز جلوی چشمانم یادآوری میکنم. انگار همش حس میکردم همه چیز تقصیر این ساعت دیواری هست. چرا زودتر و تند تند رد نمیشه تا بزرگ بشم. همیشه اون زمانها تخیل داشتم که کاش یه روز از خواب بیدار بشم ببینم بزرگ شدم و تمام تکالیف مدرسه رو انجام دادم و معلم شدم که دیگه هیچکس بهم نمیاد بگه، بیا درساتو بخون.
اما با گذشت بیش از ۳۰ سال از اون گذران ساعت ۶.۳۰ عصر، الان آرزو دارم که کاش بخوابم و از خواب بیدار بشم، ببینم سوم ابتدایی هستم و زن دایی و مادرم میخوان برن واسه داییم کادوی تولد بخرند. هر وقت به ساعت ۶.۳۰ عصر بطور شانسی یا عمدی نگاه میکنم، درجا وارد اون صحنه ی تووی اتاق میوفتم که به ساعت ۶.۳۰ عصر داشتم نگاه میکردم.
ای کاش طلوع زمان، در همان غروب ۶.۳۰ عصر، واسم اتفاق بیوفته، تا یکبار دیگر، آن روزگار را زندگی کنم....
کیفیت خوب در رایحه (حداقل خوشایند برای کودکی من)، مناسب تنپوش آقایان در فصول سرد (بخاطر خرید مادر و زن داییم در اون فصل از سال)، با ماندگاری و پراکنش به نظرم خوب (چون با همون یک پاف به پیرهنم، بوش تا فرداش هم روی لباسم بود).
سپاس از همراهی بزرگواران....