کام دی کارگونس از پروژه خاصی در سال 2000 با نام Parfums Series رونمایی کرد. عطرهای این مجموعه پیرامون مضمون مشترکی به همدیگر پیوند میخورند. سریز 3 اینسنس در سال 2002 رونمایی شد و به پنچ مکتب معنوی و اصلی بشریت اختصاص داشت:
اویگنون ــ کاتولیسیسم
ورززات ــ اسلام
زاگورسک ــ مسیحیت ارتدکس
جیسلمیر ــ هندوئیسم
کیوتو ــ بودیسم و شینتوئیسم
نام هر کدام از این عطرها از نام شهرهایی برگرفته شدهاند که نماد یکی از این مکاتب پنجگانه هستند.
عطر اویگنون یا آوینیون به مکتب کاتولیسیسم تعلق دارد؛ نامی که از شهر آوینیون در جنوب فرانسه و منطقه پرووانس برگرفته شده است. این شهر یکی از مراکز بسیار تاثیرگذار کاتولیک در قرن چهاردهم بود. این عطر بوی کلیساهای گوتیک آن دوران را دارد، تالارهای وسیع و بلندشان، گوبلینها و سراپردههایی که بوی مقدس صمغ کندر را برای قرنها به خود جذب میکردند.
نتهای آغازین اویگنون بهواسطه صمغ کندر و صمغ درختچه مر متمایز میشوند و در بافت اسرارآمیز نتهای میانی به نتهای دودی و بالسامیک میرسند. وانیل خشک و بابونه فرانسوی (رومی) هم این عطر را رام میکنند و اسرار فاشنشدنی آن را برای ما دسترسپذیرتر میسازند.
نتهای اصلی این عطر عبارتند از روایح دودی، بابونه، وانیل، نعناع هندی، اقاقیا و گل ختی.
برند | کام د گارکونس |
عطار | برتراند دوشافو |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2000 |
گروه بویایی | شرقی چوبی |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | مشک ، اقاقیای برزیلی ، وانیل ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، سدر ، صمغ درختچه مر، لابدانیوم، لامی ، گل ختی ، بابونه ، روایح دودی، ادویه جات معطر، صمغ کندر |
به وقت غروب ، فخر الملوک زن ابراهیم خان ، تکیه زد به چارچوب اصطبل. از شیهه ی اسب ها ، چشمهاش جوشید و گریست. بی وقفه گریست. اشک هاش گویی آینه ی غروب شدند و دانه های غروب از چشمهای فخر الملوک بر کاهدان دستش ریخت، گویی خون می گرید. به آسمان خیره شد و با خود گفت : "چهل روز شد".
مردم گفتند: "خدا بزرگ است. بر میگردد". فخر الملوک گفت:
- "از غم خویش می گریم. نه از فراق ابراهیم".
هرم نفس اسب ها و عرق بر ماهیچه های بی تابشان راه بر گلو بسته بود و یالهاشان در تابش سرخ خورشید تو گویی آتش میگرفت. مردم گفتند : "غم ات جز فراق ابراهیم نیست. اگر هست بگو از چیست؟" .
فخرالملوک گفت : "اسب ها به وقت غروب شیهه میکشند از آن جا که پدرانشان در سالیان دور در هنگامه ی غروب در معرکه و نزاع یا به دست حیوانات دیگر کشته میشده اند.. این ترس با اسب ها ماند که از اضطراب و تشویشی که غروب هنگام به جانشان جاری میشود ، شیهه میکشند". پرسیدند: اما تو چرا گریستی؟ شیهه ی اسب ها به تو چه ارتباطی دارد ؟
گفت : " آدمی نیز در سالیان بسیار دانسته است آن کس که تا غروب باز نگردد هرگز باز نخواهد گشت. اسب ها آموختند شیهه بکشند و آدم دلتنگی را آموخت. از فراق ابراهیم نیست که می گریم. گریستم از آنجا که آدمم و چاره ای بر آن نیست".
به جای خالی اسب ابراهیم خان خیره شد. و چراغ افروخت .
.
هر چراغ که بر می افروزیم جای خالی بازنیامده ایست.
.
.
.
اونیون شیدایی انسان بر دلبستگی هست. به ارامی دلبستگی و به ناچار دل بریدن. یک آند و رفتی از دوده و وهم در این عطر جاری هست که تلخ و گزنده ست. یک تکدری با هر طپش از قلب این عطر در جان شما پمپ میشه که شکوهمنده. عطر راحتی برای استفاده عام نیست مگر در هوای بیرون. بیشتر راجع بهش مینویسم بعدها.