سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Meo Fusciuni Notturno - میو فیشونی نوترنو
محصولی شیک و جذاب که در سال 2012 میلادی عرضه شده است. این عطر توسط برندی مطرح به نام میو فیشونی به بازار عرضه شد عطار آن جوزپه ایمپزبیل می باشد و در دسته عطر های چوبی معطر قرار می گیرد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به رام (نوشیدنی)، چرم ، میخک صدپر ، مرکب، مشک ، کهربا، سدر ، روایح دودی، چوب درخت قان اشاره کرد.برند | میو فیشونی |
عطار | جوزپه ایمپزبیل |
سال عرضه | 2012 |
گروه بویایی | چوبی معطر |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | رام (نوشیدنی) |
اسانس میانی | چرم ، میخک صدپر ، مرکب |
اسانس پایه | مشک ، کهربا، سدر ، روایح دودی، چوب درخت قان |
همیشه، هر صبح که چشم باز می کرد منتظر شب می نشست، تا او باشد و سقف آسمان باشد و ماه و چند ستاره..
مدتی ست اما به انتظار سپیده دم است. به انتظار فردا.. شب ها برایش کش می آیند مثل همین امشب..
تنهاست. لباس حریری بر تن، فرو رفته در مبل چرمی و خیره به ظرف حاویِ میوه ی رویِ میز است.
اجازه داده سوزِ بهمن ماه به پوست تنش سیلی بزند.
امشب خبری از قهوه ی همیشگیِ تلخش نیست. ظهر هم به گلفروشی سر خیابان نرفت و رز نخرید. گلدانش چند روزیست خالی مانده، چون آخرین بار، بیست و دو شاخه رز را دانه به دانه از آن بیرون کشیده و همه را به آنی پر پر کرده بود.
تکانی به خودش می دهد. درب بطریِ نوشیدنی را با دندانش باز می کند و چند قُلُپ از آن می نوشد.
شاید بهتر است کمی بنویسد..
آباژور را روشن می کند و خودنویس و دفترچه را بر میدارد. ای داد! خودنویس جوهر ندارد. دوباره کشو را باز می کند و این بار جوهر مشکی رنگ را به دست می گیرد.
حواسش پرت است و دستانش لرزش خفیفی دارند.
جوهر خودنویس پس می دهد و به یکباره کف دو دستش سیاه می شوند.
کلافه دفتر و قلم را به گوشه ای می اندازد و آباژور را خاموش می کند. چند قلپ دیگر نوشیدنی می خورد و بعد با همان دستان سیاهش، ابتدا سیگاری آتش می زند و چند شمع و عود روشن می کند.
دلش هوای آوازِ ساز چوبی اش را کرده است. روی صندلی چرمی پیانو می نشیند، چند پک به سیگارِ جا خوش کرده ی میان لبانش می زند: چه بنوازم ساز کوکِ من؟ دستان جوهر دیده ام چگونه برقصند تا تو زیباترین نغمه را سر دهی؟ آری او همیشه با ساز حرف می زند. رفیق گرمابه و گلستانش است آخر. با او عشق بازی می کند. دیوانگی می کند و از خود بی خود می شود..
بتهوون Moonlight Sonata موومان اول و شروع!
کم کم، مه از لای پنجره به داخل خانه می آید و فضا را سنگین می کند. او بی پروا می نوازد..
موومان سوم؛ باد می وزد شمع ها خاموش می شوند و دودشان به همراه بوی عود، همگی در مه و طوفان فرو می روند..طوفان؟ آن هم این موقع شب؟!
او همچنان می نوازد. دلش می خواهد چوبِ سازش آتش بگیرد و او را نیز درون خود ببلعد تا خاکستر شود و پرواز کند. یکبار در قلمرو رویا آن را تجربه کرده بود. حالا چه می شد یکبار هم واقعا آن را تجربه کند؟ هرچند مرز بین خیال و واقعیت به نخی باریک و نامرئی می ماند..
ناگهان نیمه های موومان، ساز را به حال خود رها می کند و مه همان لحظه او و خانه اش را تنها می گذارد.
خسته است. دستان جوهر دیده اش سِر شده اند، گویی عصاره میخک را به سر انگشتانش تزریق کرده اند.
لرزش می گیرد. پنجره را می بندد و دوباره خودش را روی همان مبل چرمی، کنار همان ظرف میوه پرت و به فردا فکر می کند..
فردایی که قرار است به مقصدش برسد، خانه اش را پیدا کند و صاحب خانه برگردد..
آری همان فردایی که شروعی دوباره است و شوریست در قلب ها..
او عجیب دلش می خواهد تا آن فردا فقط بخوابد.
فردا بیا..
سپیده دم بیا..