سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
ادکلنیست تازه و فریبنده در عین حال بسیار بی تکلف و کاملا مردانه که در سال 1988 توسط Pierre Bourdon تولید شد.
عطر افشان این ادکلن را به شما عزیزان پیشنهاد میکند .
ادو تویلت کول واتر از برند دیویدف را تجربه کنید. عطر دریایی اصیل مردانهای را کشف کنید که از تازگی اقیانوس الهام گرفته است. کول واتر، اسانس معطر سرزندگی، قدرت و اغوای مردانه.
نوع عطر | ادو تویلت |
برند | دیویدوف |
عطار | پیر بوردن |
طبع | خنک |
سال عرضه | 1988 |
گروه بویایی | معطر آبزی |
کشور مبدأ | سوئیس |
مناسب برای | آقایان |
مناسب فصل | تابستان |
اسانس اولیه | آب دریا ، اسطوخودوس ، ترکیبات سبز ، نعناع ، رزماری ، گشنیز ، ترکیب کالون |
اسانس میانی | بهار نارنج، شمعدانی ، چوب صندل سفید ، یاس |
اسانس پایه | مشک ، کهربا، خزه درخت بلوط ، سدر ، تنباکو |
چمدانی دارم که هر گاه مینشینم باید کنارم باشد حدود بیست سی تا عطر درون اش هست که هر کدام یادآور قسمتی از زندگی ی من است . دو برادر ازین برند دارم در آن که هر دو شصت میلی اند و تولید اولین سال اند . کول واتر و زینو .
چمدان که می آید خانم ام میگوید دوباره عزم سفر داری مسافر ؟؟
میداند که در ذهن سفر میکنم به خاطرات !
شیر های پیر خفته در چمدان کوچک من !
چه گرد و خاک و هیاهویی کرد در سالهای ورود اش !
یک شیشه ی ۱۲۵ میل اش را یک شبه تمام کردم ! خاطره اش را در انتها برای دوستان خاطره باز ام تعریف خواهم کرد .
ابتدا خود عطر :
کول واتر فتح بابی بود در عطور . سرفصلی را باز کرد . پیشرو شد . معروفیتی سریع را حاصل کرد .
پیر بوردن را که میشناسید ، نو آور است ، متخصص است در خلق تازه ها خصوص تخصص در خنک ها دارد . الحق توانمند است .
با شروع اسپری متوجه فوران اسطوخدوس و روایح سبزینه دار و نعناع خواهید شد که لابلایش رزماری ی زیبا در این هیاهوی ترانه میرقصد . گشنیز چه بوی زیبایی دارد ! منحصر بفرد است این گشنیز . برندهای نامدار عاشق آن اند . ترکیبات کالون ! بوی کارتن را میشناسید ؟ من عاشقش هستم . کمی آب با دستتان بر کارتن بپاشید و بوی متصاعده را حس کنید . زیبا و عمیق و تاریک و مردانه است . مغرور است .
بهار نارنج و شمعدانی که هر دو دور از سن رقص ایستاده اند و دست میزنند ! اما صندل سفید روی و یاس مجلس را در دست دارند و همگی مشغول تماشای رقص غریب ایشان اند . عجب یاس زیبایی ! خوش تراش خوش خنده خوش رقص !
علت قدرت رایحه ی صابونی ی این عطر استفاده ی همزمان ، نزدیک ، پرمیزان و غلیظ لاوندر و صندل سفید است که در قلب عطر میطپند و در وسط سن دست در دست هم دارند .
چند سال پیش فیلمی سیاه و سفید و صامت ( ! ) ساختند که چندین اسکار برد . نام اش طبق معمول ِهمیشه یادم نیست . مرا یاد رقص دو نفره ی آنها می اندازد :)
بزرگان مجلس نیز که مشک و کهربا و خزه بلوط و تنباکو هستند که هر که حاضر است در مجلس تعظیمی از احترام به ایشان دارد !
آن سالها همه متعجب بودند از زیبایی ی این عطر . به همراهی ی زینو مفتخر به شهرت جهانگیر دیویدوف بودند .
نسخ قدیمی متفاوت بودند ! هر چند جدیدها هم حرفها دارند برای گفتن و اتفاقی نخواهد بود شهرت نیم قرنی ی هر عطری !
پی نوشت
و اما خاطره اش برای من :)
لطفا فقط دوستان خاطره باز بخوانند !
سال دوم خدمت وظیفه را کرمانشاه بودم . سال ۷۵ بود . با پدرم سالها بود که لابراتواری در زیرزمین ساخته بودیم و برای خودمان شربت میساختیم .
قبل اش بگویم که در کرمانشاه مجالس عروسی بسیار مهم اند . ما مجلس زن و مرد جدا نداریم . مردها حجاب پلک چشم دارند و اگر خدای ناکرده جوانی نصایح بزرگترها را درین خصوص ناشنیده بگیرد محترمانه او را به بیرون مجلس هدایت میکنند و چشمهایش را میبندند و باز میگردانند :)
اما همیشه دو منزل لازم است . یک نفر روان شناس از خانواده ی داماد در درب منزل اصلی در نقش خوشامدگو می ایستد و با اشاره ی چشم به مردانی که باید ، میفهماند که خانم و بچه ها را بگذار و برگرد !
خانم ها هم که معمولا اینگونه اوقات سرشان به صحبت و شادی گرم است . سپس مرد را به منزل دیگری راهنمایی میکند که آنجا یک پیر با تجربه مسئول شیرین کردن لحظات است با تقسیم شربت به قسمی که خیلی هم لحظات شیرین نشود :)
از سویی در اطاق دیگر هم تلخ کامی ها در جریان است تا مردان فراموش نکنند این دنیا تلخی هم دارد :) اما چون تلخی ها معمولا معطریت بیشتری دارند و همه از آن نگران اند حضور عطری کارآمد واجب میشود :)
دور از جان همه ی شما در مراسم عزا نیز همین است با این تفاوت که آنجا دیگر از شیرینی ها خبری نیست و هرچه هست تجربه ی تلخ کامی هاست !
بگذریم .
یکی از نزدیکترین ِ دوستان آمد و گفت فلانی فلان روز مجلس عروسی ی من است ! یک خواهش بزرگ دارم ، تو را بخدا نه نگو میخواهم مجلس من به کل متفاوت باشد و سالها خاطره اش باقی بماند . با خبرم که اجازه نداده ای جرعه ای از شربت دست سازت از درب منزل خارج شود حتی شنیده ام دوستان به جهت معاوضه ی پایاپای بهترین شربت خارجی آورده اند لیک قبول نکرده ای اما من فرق دارم ! بیست لیتر میخواهم ! گفتم بیست لیتر ؟؟
میدانی پدرم چه خواهد گفت ؟ خواهد گفت : خب ! مبارک باد بر ما این شغل شریف !! و بلافاصله لابراتوار برچیده خواهد شد !
گفت به دستبوسی خواهم آمد و خود تمنا خواهم کرد . موافقت حاصل شد ! البته همه ی مواد لازم را خودش تهیه کرد .
روز تحویل ظهر که آمدم منزل دیدم پیکان جوانان سفید خوشگلی دم درب منزل پارک شده و یادداشتی در اطاق ام گذاشته بود که محموله را ببر به این آدرس و سپس خودت با ماشین بیا چون من بشدت درگیر امورات ام ، خودشان بعدا خواهند آورد . از خانواده هم دعوت کرده بود که نیامدند .
غروب شد . با کت و شلوار و کراوات و زلم و زیمبو سوار شدم و رفتم به آدرس . آن سالها این عملیات حکم مرگ و زندگی داشت :)
رسیدم درب آدرس . جلوی خانه زمین بسیار بزرگ خاکی ای بود و از هر طرف به کوچه ای منتهی میشد . از خاک بیزارم هرچند عاشق رایحه اش هستم . پیاده شدم . زنگ زدم و بلافاصله برگشتم و درب سمت شاگرد را باز کردم و بیست لیتری را در دست گرفتم و درب را بستم .
که نا گهان !!! شانس را ببینید و تقدیر و سرنوشت را !!!
همه جا تاریک بود . ناگهان دیدم از ابتدای هر کوچه و هر طرف چراغهای ماشینی روشن شد و یک نفر با بلندگو گفت : ایست ! تکان نخور !
بیست لیتری را بگذار زمین و روی شکم دراز بکش !
یک لحظه گفتم با کت و شلوار سفید دراز بکشم بر خاک ؟؟ من که نابود شدم ، پس هر چه بادا باد ! دیگر نشنیدم او چه میگوید ، هی داشت داد میزد . ماشین ها از هر طرف به سمتم حرکت کردند . وقت نبود درب را باز کنم . ظرف را پرت کردم در جلوی پای صندلی شاگرد و از پنجره که از قبل باز گذاشته بودم که اگر لازم شد ظرف را پرت کنم بیرون ، با سر وارد ماشین شدم . با این قد دو متری چطور رفتم پشت فرمان ، نمیدانم !
الحق ماشین سرحال ترین بود . سه چهار دور ، دور خودم با بگسوات چرخ عقب در خاکی چرخیدم که چنان خاکی بلند شد که هیچ چیز نمیدیدم . فقط رفتم به سمتی که چراغ ماشینی نبود . خدا یک کوچه را برایم خالی گذاشته بود یا ماشین آن کوچه جابجا شده بود . سرعت ؟
صد کیلومتر در کوچه و پس کوچه ها .
هیچ چیز به یادم نیست جز اینکه رسیدم به خیابان و آرام کردم سرعت را و فرار کردم . یک جا توقف کردم و تلفن زدم به دوستم که وقت توضیح نیست درب پارکینگ را باز بگذار ، رسیدم ! شما نگو آن خانه تحت نظر بوده و مرا با کس دیگری اشتباه گرفته بودند . محل ساخت و توزیع بوده . گفتم خدا خیرت دهد ، باید مرا بفرستی آنجا ؟ دلیل اش چه بود ؟ گفت بنا بود او بیاورد که تو به زحمت نیفتی ! گفتم الحق که چنین شد ! و اما در خانه ی شیرینی ها و تلخی های روزگار هر کس این عطر را بویید بر تن من گفت تو را بخدا ازین برایم بزن تا بوی تلخی ی روزگار بر من مستولی نشود ! یک شیشه ی ۱۲۵ میلی اش ظرف سه ساعت تمام شد :) عطر دیگری نیز در کیف داشتم .
تمام مجلس آن شب بوی عطر من پیچیده بود و میشنیدم که همگی از زن و مرد عاشق اش شده بودند . عجب شب زیبایی شد اما :)
یاد باد شادیها و لذائذ بندگان خدا که بابت اش خدا نیز لبخند میزند :)
شاد و ملذوذ باشید هماره انشاله