سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
«لئو کنزو ادو تویلت» همچون شعری برای زندگی و لذتهای زیستن در این جهان خاکی میدرخشد. این عطر سرشار از انرژی، رنگهای گوناگون، گلهای متنوع و همچنین خنکی و طراوتی دلچسب است. نماد موج نیز که از نمادهای جهانی مشهور و قدرتمند است و با مفاهیم قدرتمندی و آزادی گره خورده است، در طراحی جعبه و بطری این عطر میدرخشد. مایع این عطر که مثل آب زلال میدرخشد، درون بطریای شفاف و ظریف و تراشخورده جای گرفته است تا درخششی جذابتر و خیرهکنندهتر داشته باشد.
این عطر مرکباتی و آبزی، رایحههای نشاطآور و روحنواز یوزو و نعناع را با پسزمینهای از جنس چوب سدر آمیخته میکند. همین آمیزه ناب، حالتی هوسانگیز و جذاب به پوست مردان میدهد که پیوندی نامرئی میان مردان و زنان میسازد.
| نوع عطر | ادو تویلت |
| برند | کنزو |
| عطار | الیور کرسپ |
| طبع | خنک |
| سال عرضه | 1999 |
| گروه بویایی | معطر آبزی |
| کشور مبدأ | فرانسه |
| مناسب برای | آقایان |
| اسانس اولیه | لیمو ترش، یوزو |
| اسانس میانی | لاله مردابی، ترکیبات سبز ، نعناع ، آب |
| اسانس پایه | مشک ، سدر |
کنزو لئوپار برای من بوی یک عطر نیست؛
بوی یک لحظه است،
لحظهای که آدم هنوز خیال میکند آینده
یک خیابان باز است نه یک دیوار بلند.
آن روزها، زیر هتل بزرگ تهران،
در مغازهای که اسمش بیدلیل «شمع» بود،
من ایستاده بودم روبهروی قفسهها،
و نمیدانستم این اسم بعدها چهقدر درست از آب درمیآید؛
چون هر عطری، یک شمع است که روشن میشود
و در سکوتِ سالها
آرامآرام خودش را تمام میکند.
کنزو، شمعِ اولِ من بود.
شعلهٔ لرزانی که با حقوق اول،
با آن حسِ مسخرهٔ «من هم میتوانم»،
تو دست آدم مینشست.
نه سنگین بود، نه تلخ،
نه پخته،
نه از آنهایی که جهان را میبلعند.
عطری بود که تازه میخواست زندگی را بفهمد؛
مثل پسری که هنوز نمیداند چقدر از خودش را قرار است در این شهر جا بگذارد.
بوی لیمو و آب،
بوی خامِ آزادی،
بوی یک بیپناهیِ شفاف؛
همان لحظهای که آدم فکر میکند اگر کمی خنک باشد،
اگر بوی دریا بدهد،
میتواند از زخمهای آینده فرار کند.
اما نمیتواند.
هیچکس نمیتواند.
کنزو لئوپار،
عطر فرار نبود؛
عطرِ ندانستن بود.
عطر کسی که هنوز درد را تجربه نکرده
اما میفهمد جهان
از همین حالا دارد سایه میاندازد.
و عجیب اینکه
همین خنکیِ ساده،
همین ترکیب لیموی شستهشده با موجهای ساختگی،
سالها بعد
در دلِ شلوغی و خستگی
از لابهلای حافظه بلند میشود
و مثل دستی از گذشته
یقهات را میگیرد:
«برگرد ببین که بودی،
قبل از اینکه جهان نشانت بدهد
چه نیستی.»
کنزو لئوپار، شاهکار نبود،
اما اعترافِ نخستین بود؛
اعترافِ پسری
که زیر تابلوی «شمع»
فکر میکرد میشود با یک رایحه
بر تاریکیهای آینده غلبه کرد.