سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
«مارکوئس د سد 1740» از آن عطرهایی است که مردان مدرن و لذتگرا حقیقتا نمیتوانند لحظهای از آن جدا شوند؛ عطری که رایحههای چرم و گیاه درمنه را آنقدر شگفتانگیز با همدیگر ترکیب میکند که شما را به قرن 18 میبرد.
رایحههای درمنه، لابدانیوم و نعناع هندی بهخوبی ژرفا و غلظت رایحههای چوبی را نمایان میکنند تا سرشت کاریزماتیک و اغواگری دیوانهکنندهای را به این عطر بدهند.
نوع عطر | ادو پرفیوم |
برند | هیستویرز د پارفومز |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2000 |
گروه بویایی | شرقی چوبی |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | ترنج ، گیاه درمنه |
اسانس میانی | نعناع هندی ، هل ، گشنیز |
اسانس پایه | وانیل ، سدر ، چرم ، لابدانیوم، لامی ، چوب درخت قان ، گل جاوید |
ادویهها را که مشت مشت میریزی وسط، چرم عطسهای میکند و هر مشت را شکلی جدید و جایگاهی مشخص بخشیده و در میانشان، گلی وحشی میکارد. چوب میچوبد و چرم میچرمد و دود با اینکه نمیدُووَد، ولی میدَود تا از حس کهنگی به درآید و نمیتواند. کهنگی در این عطر موضوعیت دارد و دویدن در اینجا یعنی لیز خوردن بیشتر به سمت عمق کهنگی.
چه زیبا توصیفهایی که جملگی رفقا کردهاند. لذت بردم. به به!
میخوام بگم منم حاضر:
شخص مارکی دوصاد؛ داد و هوار است، فریاد است، عربده که چه عرض کنم، جیغیست از حلقوم نوجوانی سرتق: نه چندان وحشآلود و لرزان که کثیف و در کمیت اندک و در بلوغ غربی خویش، ایستا و مقطوع و رشد نکرده؛ سزاوار سقط و شایسته انقطاع؛ بیهوش از اصطکاک هبوط.
مردنیتر از آنکه بخواهد زندگی کند و نقشی را عهدهدار شود. استفراغیست از معدهی رنجور یونان. بیمار، دیوانه، بیگانه و کج و کولهایست که هنر میداند و نوشتن بلد است. به درد چاک ناکجاآباد فامیل دورش میخورد. بیتربیت است و دور از محضر انسان و خارج از ساحت ادب.
خب بله! ادبیات که عرصهی ادب نیست، عرصه هنر است؛ گرچه هنری بیادب و دور از نزاکت. بگذار این رئالیسم خونین و جانی، نکبت و آلوده، بیشرم و کثیف بخورد توی سر عمه دوصاد و آلفرد کینزی و و تئودور باندی و جفری دامر و...
دوصاد بوی گند میدهد. این بوی تمدنیست که در آن زیسته؛ گزشیست از دم عقرب به مغز خودش؛ لگدیست بیتاثیر بر پیکر ضخیم توده.
دوصاد؛ جانوری حل نشده و معماگون است در حصار سنت؛ خطِ خطخطی و خمیدهای لابلای صافخطوطِ راستکشان؛ ناهمواریـــی در دشتی صاف و بیکران؛ جوشی زبر و عفونی بر گونهی دخترکی صورتی؛ آجری در جاده، خراشی بر پیشانی، خرابهای بسی خرابتر از دیگر مخروبههای این شهر بیسیرت و صورت؛ شاید بتوان گفت هویتی نمایان لای این تهویههای محو و کمرنگ کلیسا، پرترهای شفاف و خشن در کنار طرحهای خیس خورده و ابتر.
خلاصه دوصادی زیادی دوصاد... دوصاد متمایز است، خاص است، شفاف است و هویت و تشخص دارد؛ دقیقا بسان عطرش.
عطر مارکی دوصاد هم مثل خودش تشخص دارد و تمایز: در وضوح روایح و شفافیت نتها و تغییرشون کمنظیر است و عالی عمل میکنه.
زمستان کلیساییست که قرار است با انبوه حجم خویش، تشخص عطر مارکی دوصاد را جلوهای غنیتر و پررنگتر ببخشد؛ چه آن سفید است و این یک بس سیاه. این عطر را در تابستان استفاده نکنیدااا؛ میشود دوصادی در جغرافیای مسجد اسلامی. مجال بروز هم پیدا نمیکند چه رسد به تجلی و تشخص:)
نکتهی مثبت عطر دوصاد نسبت به خودش اینه که حداقل در زمانهای به دنیا اومده که نخواهد شد آن کمانی که تیر زهرآگین انسانی زیاده حیوانرو به قلب مذهب و سنت نشونه رفته. خواهد شد آن قیدی که ناطقیت انسانرو ازش گرفته و جز حیوانی ازش باقی نخواهد گذاشت... دقیقا همان که ازش انتظار میرود.
اوووووه حالا حالاها باید دوید تا این شخمخوردهی جرواجر شدهی پت..یارهرو دفینهی طلاکوب قرن هجدهم دانست. چطور دلتان میآید؟ حافظ هم ادیب است و با فرهنگ، دوصاد هم؟ گوته را با چنین جانداری تاخت میزنید؟ دل ندارید؟
خب بله! با نگاه اسپینوازیی و رحم داستایفسکیوار، باید میگفتیم بیچاره دوصاد؛ بگذار او را هم لای قربانیان حساب آوریم؛ که میگوییم! دوصاد هم قرین ولتر. من دوستشان دارم، آثار هنریشان به شدت زیباست، ولی پروژهی تبدیل این خونآشامها و اشرار به بتهای جاودان تاریخ و قهرمانان مدرنیته، آزار دهنده است. اینها خودشان معلول وضع تمدن خویشاند؛ بعد عدهای ایشان را علت فاعلی فرهنگ مدرن جهان میدانند. عجب!!!! بابا شعله پز! اینا میخوان منو به کشتن بدـَـَـَـَن.
هیستویرز د پارفومز جایگاه دوصادرو فهمیده و مطابق با شخصیت و شأن این عظیم الشان واژگونه، رایحهای خلق کرده چنین؛ آنوقت در شرق قومی نهفتهاند که ایشان را به مقام شامخ پیر مغان و خضر مطلوب رسوندن!!!!!!!
قبول دارم! دوصاد از جمله سروهای بلندیست که در مقابل سیل ویران و ویرانکنندهی عرف و سنت ایستاد و پنجرهای به جهان جدید گشود، ولی این پنجره، رو به بدترین ناحیهی تمدن جدید باز شد. اگر بازش کنید، خودتان خواهید فهمید که چرا باید در همان لحظه ببندیدش... (ببخشید،) بکوبیدش!!!
این چه جاندار کج و کولهایست که مشتی او را از بزرگترین چیچیها؟
متفکران؟؟؟
بگذارید با هوففففف کردنم تمام قامت اندیشهی این مقهوران فرهنگ چندشآور غربیرو، به سخره بگیرم و به همین راحتی از کنارشون رد بشیم؛ گرچه شاید بهشون بربخوره. از طرفی هم چون بالاخره اهل مطالعه و درک مطلباند، هیچگاه طالب زد و خورد باهاشون نبودم. همین درصد اندک اهل مطالعهرم نباید رنجوند. بینواها به دنبال حقیقت آمدند، ولی ره افسانه زدند؛ کمی بیشتر از هومر غرق در اساطیر شدند و دیوانگان را ربالنوع آزادی دیدند.
خب حداقل چشمی داشتند که ببینند! نباید رنجوندشان.
تکمله:
پیروی کردن از ساختارها یعنی انکار بافتار خودت... که دوصاد انکار ساختار بیرونی کرد، ولی به بافتار خودش وفادار ماند؛ برخلاف کافکایی که خود را در خلوت خویش آدمی ممسوخ و سوسکی بینوا دید و توان مقابله با قدرت قاهر جامعه، دین و خدا را در خود نیافت.
اگر میخواهی از وسط نصف شوی، به ساختارها وفادار بمان و روی هنجارها قیقاج نرو و بدون راهنما نپیچ، اما دوصاد خلاف این آموزه را توصیه میکند؛ هم خودش هم عطرش.
نیک آموزهایست، ولی نه در این حد، بیخود و صرفا در حوزه سکشوالیته.
خوب بیفتیم و آرام تا صدای افتادنمان گوش عالم را کر نکند...
دوصاد تشتیست که از بام تمدن افتاد.
صدایش را شنیدید؟
بویش را هم خواهید شنید...
فقط کافیست با شماره ۱۷۴۰ تماس بگیرید!!!
چه خوش بویی و چه پرخاشگر رایحهای...
فقط جسارتا این یکی تشت نیست که صدا بده. بیفته میشکنه؛ مواظبش باشید.