نظرات | Imaanov
ترتیب نمایش
در نگاه اول شاید شیشه این اثر جلب توجه کنه.
چیزی که از ظاهر پیداست، سیگنال هایی رو میبینم که سیاه و برجسته روی شیشه شکل گرفته و کدر بودنش فضای کلی عطر رو بازگو می کنه.
فیلیپو انگار در این اثر چند نت بیشتر در اختیار نداره و همچون نوازنده ویولنی میمونه که سعی و اصرار به نواختن نت های بم رو داره و توالی گام ها دائما تا حدی بالا و پایین میره و میل به بم شدن داره.
وتیور و چوب سدر بیس اصلی این موسیقی رو تشکیل میدن و پئونی همچون گل نیمه سوخته ای سعی داره این موسیقی رو همراهی کنه و زمزمه هایی ازش شنیده شه و با همین منوال تا اخر پیش بره.
لیمو نقش اکولایز کردن تمامی نت ها رو در بر داره و همینطور که پیش میره در فضای کلی عطر بویی مانند برگ درخت حس میشه که گاهی این برگ ها با نسیمی از تنه درخت به زمین می ریزند.
نوازنده سعی داره همین اثر رو تا آخر ادامه بده و به شکلی لوپ وار و ممتد این خط رو طی کنه و انگار در قسمت اول نت های این موسیقی علامت تکرار تعبیه شده و هیچ پایانی هم براش در نظر نمی گیره آهنگساز این اثر!
گاهی با یادآوری خاطره ای اوج می گیره و گاهی فروکش می کنه. مثل فرکانس های روی شیشه...
گاهی حس میشه نوازنده اجرای بداهه ای رو در نظر گرفته با اینکه قدرت نوازندگیش رو همه میدونیم!
شاید کاری مثل اوپوس من رو یاد خاطره ثابتی بندازه با اون همه حجم نت های استفاده شده اما این کار با وجود نت های کم
و فضای به ظاهر ساده، من رو به یک فضای بزرگ مانند یک تالار و جلوی یک ارکستر عظیم میذاره.
ارکستری پر از خاطره ...
همونجا که سمفونی شکل میگیره ....
سمفونی که در ذهن یک فرد غم زده که دائما در حال زندگی با خاطراتشه.
و نوازنده خود اونه.
_______________________
این عطر امضا من خواهد بود اما متاسفانه هنوز موفق به تهیه نسخه اصلی نشدم ... به همان دلایل معلوم... :)
7 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali رضا عطردوست
چیز خاصی نمیتونم بگم جز: مادرم!
6 تشکر شده توسط :  حسینی هاشم پور
عطرهای فیلیپو برای من همیشه دو منظر و نگاه متفاوت از هم دارند اما این دو نگاه اغلب در تقابل با یکدیگر هستند.
اونوم لاوز برای من: سرد/گرم، خیر/شر، آب/آتش، سفید/سیاه.
_______
زمستان است. بامداد فرا رسیده. برف نمی بارد اما هوا بسیار سرد است. قطره ای از میان شاخه های سرما زده، در هوایی سفید و مه گرفته به سمت زمین جاری می شود. تنها یک قطره وجود دارد. در تاریکی، از میان حجم انبوه شاخه ها، راه خود را می پیماید. مقتدرانه. آرام و سنگین و غرق در لذت یگانگی خود. چرا که دیگری وجود ندارد. اما حضور شاخه ها، مه و سوز سرد را حس می کند.
او همچنان در مسیر است. راهی عاری از هرگونه فکر مزاحم تا آنجا که به زمین می رسد و دیگر از حرکت باز می ایستد. از درون باز می شود. جاری می شود و در این حین سردی هوا دو چندان می شود. و قطره بر زمین یخ می بندد.
تمام می شود اما هنوز ردی از خود بر زمین به جا گذاشته.
جَو او را به ساکن شدن و یخ بستن می کشاند اما او هرگز التماس آب شدن نمی کند. چرا که به راه خود اعتقاد دارد و باور دارد قطره آبی زلال است. بی هیچ نقابی. در معرض دید همگان. و بی هیچ ترسی از قضاوت دیگری. برای خود زندگی می کند.
سرشار، تازه و بی پیرایه.
10/10
5 تشکر شده توسط : فاطمه فیضی complihanicated
از مدت ها قبل به نوعی پیگیر عطار این برند یعنی فیلیپو بودم اما تا به امروز متاسفانه به دلیلی که همه میدونند نتونستم نسخه ای تهیه کنم اما سمپل چهار اثر از این برند ( اوپوس، لاوز، سمفونی پشن و رز نایگرا) رو برای دو مرتبه تهیه کردم.

چیزی که در نگاه اول این چهار اثر رو برای من خوشایند کرد، هماهنگی تنالیته کلی عطر ها بود که به ترتیب از لاوز شروع و در ادامه اوپوس، سمفونی پشن و در نت بالایی رز نایگرا به نوعی حس چهار نوت متفاوت اما در ساختار نوعی آکورد چهار صدایی این نجوا رو با هم پیش می بردند. خود این هماهنگی نشون دهنده این هست که پشت این برند یک ایده دقیق و کار شده و با هدف و معیار مشخصی وجود داره که مسلما از دل دغدغه های شخصی و زندگی فیلیپو بیرون اومده.
اوپوس برای من دو رویه ست. دو رویه خاطره ساز.
رویه ی اول برای شخص بنده صبح هست و طلوع کور کننده خورشید که باید از خانه و تاریکی بیرون بزنم اما با لباس سیاه و گردنبند چرمی که هیچوقت نباید آویزش نمایان بشه اما بند چرمی روی پوست گردن خود نمایی کنه. (چیزی این میان هست که حضورش رو نشون میده اما هیچگاه حرفی از خودش نمی زنه ... همان لوبان...)
و تنها در خیابان قدم بزنم و از زیر دسته ای از گل های یاس که از بالای دیوار خانه همسایه کناری ساختمان به بیرون ریخته بگذرم و بو کنم و خاطر محوی از لاوز! هم برام پدیدار بشه و همچنان که گذر میکنم دستم رو به دیوار های سیمانی خیابان بکشم و بوی وانیل و حس چسبندگی و پایدار بودن این نت رو ( همچون سیمان! ) حس کنم و به کافه نزدیک خانه برسم و همچنان روی صندلی دو نفره، تنها بشینم و نظاره گر محیط باشم اما غرق در لذت! لذتی که در انتها یک شخصیت غنی، سنگین و با اصالت ساخته شه اما کاملا شخصی و نه برای خودی نشان دادن! که چرم و مشک کامل کننده این حسه.

رویه ی دوم این عطر برای من شش صبح. فرودگاه مهرآباد تهران! هست. از شیراز، از تاریکی چهار صبح، به قصد تهران آمدم و شش صبح با کمی صبر و لکه های نور خورشید که به صورت و عینک سیاهم میخورد، در انتظار همدمی که به استقبالم آمد.
و آمد حس گرم بغل کردن و فشردن همدیگر، بوی وانیل، بوی وانیل و بوی وانیل...
و در ادامه روی نیمکت نشستن و همچنان تنها با اینکه در کنارش هستی، و بعد از گپ و گفت و لحظاتی، شخصی غریب اما چهره ای شاخص، از کنارت رد شود ... و آن کسی نباشد جز جعفر پناهی! فرودگاه مهراباد. ببینی و نگاهش به تو بیفتد اما گذر کند... میدانی که کیست اما کاری نکنی...
و تمام یک روز را تهران باشی و در انتها، تمام شوی، با اصالت اما برای خود! نه برای دیگری!
10 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali خلفی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan