کامران عزیز عرض احترام.
حقارت ؟ خدا نکند .
شما از اعضاء فکور و هوشمند این خانه اید و سطح سواد شما از بیانتان هویداست .
اگر غیر ازین بود هرگز مخاطب حقیر نمیبودید که اینجانب کمتر با شخصی درین خصوص مباحثه میکنم و تا مشرف به ادراک و شعور وی به مزید نشوم داخل به بحث نخواهم شد .
خب اشکالی ندارد ! سلائق گوناگون است و نیز علائق .
هر کس از پشت عینک خود که به سواد و تحقیق و مطالعه ساخته است میبیند . روش ها یکی ست لیک مسیرها گوناگون اند .
مسیر فکری شما محترم است بر ما .
دانش در ابتدا نزد ایرانیان بوده است لیک دیگران که فارغ اند از تداخل دین در سیاست ازو بهره بردند و ما اندر خم کوچه های تنگ و تاریک مذهب ایم .
ایشان از سواد ما به خدا رسیدند از کانال خدمت به مردم و ما کماکان به دانسته ها بسنده کرده ایم و در مقام عمل نکوشیده ایم .
لیک اینها تجربه است و زمستان در گذر !
انشاله موفق باشید و آرزو میکنم در همان جایی سکنی و عمر گذارید که علقه ی شماست .
من اگر روزی مخیر به انتخاب باشم کماکان از خدا خواهم خواست در این خاک متولد شوم و خواهم بالید به آن .
سپاس بابت احترام به پاسخ به حقیر .
با احترام متقابل
سرکار خانم گلی ی اندیشمند ما
سپاس
نظری ثبت کردم دیشب که بعد از جناب مدیر تقاضای عدم درج کردم که مبحث طولانی نشود و امروز مجدد تقاضای درج !
از بس که کار مدیر ما کم است زحمت می افزاییم :)
به ایشان جز سپاس و دعا نتوانیم .
گفتن نتوانیم ، نگفتن نتوانیم
ای داد که این حال امروز ماست !
سپاس بسیار بابت معرفی ی کتب ، سرکار خانم گلی ی آداب دان و کتاب دان ما .
حضور اندیشمندانی اهل مطالعه چون شما بر ما مغتنم و پرنعمت است . درود بر شما
نیز درود بر همه ی دوستان اندیشمند و معطر ام
کامران عزیز
درود بر شما .
اتفاقا و اگر نیک بنگری ، مهمترین چیز همانی ست که تو دوست عزیزم آن را بی اهمیت میشمارید :
پیشینه !
بام ما بیش تر و بلندتر است که پیش از دیگران ساخته ایم و ارتفاع ، بیش گرفته ایم ! لیک آنکه بام اش بیش ، برف اش بیشتر ، و اکنون زمستان میگذرانیم به جبر روزگار .
در فصل شکوفه که رسیدن اش " ناگزیر " است ، بام ما فرازتر است به جهد و کوشش معمارانی بزرگ که پایه و فونداسیون اش که مهمترین است ، به دانش و جهد ، به جد چیده اند .
این جهان بر تواتر است ، فراز داشتیم و اکنون در زمستان فرود ایم و هر دو را تجربه کرده ایم که دیگران تنها یکی را ، که تازه کار اند !
ما همان بهترین اسب مسابقه ی پیری هستیم که ژنی قوی در خود دارد و در مرحله ی آمیزش ایم و بزودی کرره ای جوان از این ژن متولد خواهد شد ، که قانون درب و پاشنه را میدانید !
لیک درین بین عده ای بی حوصله و ناصبور میشوند و گلایه میکنند ، ناشکیبایی عیب ندارد اما نفی همه چیز و همه کس ، معیوب است .
در ایران ، خِرد جمع در حال افزایش است که این کمکی مضاعف است در فصل شکوفه و بر بام دنیا به تجربه انشاله
شیر که در قفس گرفتار شده را کفتاران میخندند ! اما نمیتوان گفت که اکنون ژن اش ، پیشینه اش و تجارب اش در شکار ، هیچ است و دیگر هیچکدام اینها به کارش نمی آید
به قول اشاره ی مسیح ، ما چون کرم ابریشم ایم که قبل از نعمت پرواز ، جبر اسارت میگذرانیم !
ای همه ی دوستان عزیزم
تجربه ای بس گران بها را که خود بارها و بارها ، آزموده ، دیده و شنیده ام را خدمتتان یادآوری کنم :
هر زمان قافیه بر شما تنگ گردید و حملات از هر سو رو به شدت گرائید و اوضاع و احوال به وخامت رو کرد
آنچنان که مستاءصل شدید
بدانید
فجری بزرگ به مفتاحی عظیم در راه است
و این جمله ی خدای را باید به طلا نوشت :
هان ! که پس از سختی آسایش است سپس و موکد :
بدرستیکه از پی سختی ، آسایش است !
ایران ما اکنون احوال پیری حکیم را ماند که جوانان برنا که مشغول آسایش اند بر وی میخندند
حال اینکه بی خبر اند که او در حال آموزش کودکی ست که ژن خود را دارد و پیش از موعد در حال آموزش حکمت و پرورش تجربه است !
هیچ پیشینه ای ، بیکاره و بیفایده نخواهد بود
این قانون این طبیعت است ، که میبینیم درختان خشک در سال بعد و پس از خروج از زمستان ، بلندتر ، حجیم تر ، زیباتر و پربارتر اند .
ما در حال کسب تجربه ایم در زمستان ، و پیشینه ای داریم که دیگران چنان غبطه ی آن میخورند که دائم از طرفی نفی اش میکنند و از طرفی برای خود ، به دروغ ، پیشینه میسازند !
:)
نمیگویم که ژاپن ، کره و اکنون چین نمادهایی عینی اند که ایشان پیشینه ی ما را ندارند
اما گویم آنکه دیرتر آید ، خوشتر آید !
رئسای جمهور قویترین کشور جهان هر کدام مفتخر اند که میهمان کهن ترین مردم جهان بوده اند از تمدن و معترف اند که از قوانین ما بهره برده اند و سردرب سازمان ملل از اندیشه ی اندیشمندان ما نگاشته اند و هرساله به یک زبان غیر از زبان مادری ی خود تبریک نوروز گویند به فارسی و شعر از شعور ما خوانند به این زبان .
و این را تمامی ی مردم جهان میبینند که صدها زبان زنده و جاری در جهان داریم !
صبور باشید دوستان ام
حتی اکنون و در زمستان ، فرزندان ایران زمین ، به نام آوری ، شهره ی جهان اند !
حال اینکه از مام وطن دور اند ، خوش باد زمانی که از سویی بهار شود و از سویی فرزندان به دامن مام آیند !
صبور باشید دوستان ام
که خدای ما بر همه چیز آگاه است
همان خدایی که این سرزمین را " پربارترین " آفریده است به لیاقت هزاران سال یکتاپرستی !
آسوده باشید دوستان ام که اگر هیچ ندارید
خدایی ناظر و سرزمینی کهن و پدرانی بزرگ و نام آور و پیشینه ای پر فراز و نشیب از تجربه اندوزی و فرزندانی هشیار به این همه دارید !
بیهوده نه ای ، غمان بیهوده مخور
در انتها فکوری و صبوری ی مدیریت محترم این خانه را ارج مینهم و بر ایشان درود میفرستم .
پاسخ مدیر : نظر مورد مذکور به درخواست شما تایید نشد
دوست عزیزم جناب کامران عزیز
من همه ی کامران ها را دوست دارم چون نام برادرم چنین است :)
سلام
با قسمت هایی از فرمایشاتتون موافق ام
اما در انتهای آن بسیار متعجب شدم . سطح سواد شما بسیار بالاتر است از این نتیجه گیری که همگان به یک خطاب بخوانید !
ما بیسواد و بی چیز و تهی نیستیم !
فقیر ، هستیم در عین ثروتمندی ی اعطایی ی خدایمان که آنچه همه ی ممالک دارند ما یکجا داریم .
ما قدیمی ترین در تمدن و کشف و پرسش ایم .
ما قدیمی ترین در یکتا پرستی هستیم .
ما اصل مطلب خلقت را هزاران ( ! ) سال پیش تر دریافته ایم .
بخواهم ادامه دهم طومار میشود از شروع خدمات کوروش به جهان ِ آدمیت تا کنون !
پس ادامه نمیدهم که تمامی ی اندیشمندان این خانه بر کل یا قسمتی کافی از آن مشرف اند .
اما مشکلی بزرگ داریم که آنچنان بزرگ است که پس از کشف و شهود آن ، تا کنون اصلاح اش مقدور یا شاید مقدر نبوده است :
ادراک ایرانیان از مذهب و یکپارچگی ی آن تا کنون صورت نپذیرفته است . آنقدر که ایرانیان کنجکاو و پرسش گر اند به تمامی ی کشوف و شهودات عالم مسلط ، لیک جمعبندی را نتوانسته اند !!
نیز ایرانیان ِ عام مشکلی بزرگ دارند :
خود را نفی میکنند ! پدران خود را نفی میکنند !
بزرگان خود را لعن میکنند !
بر همه ی دنیا ، مرگ آرزو دارند بجای اینکه از علوم خود چنان بهره ببرند تا بالاترین باشند !
مرغ همسایه را غاز میپندارند حال اینکه دنیا به دانشمندان ایران غبطه میخورند .
ایرانیان سه دسته شده اند :
دانشمندانی که کشف کرده اند و دنیا مدیون ایشان اند .
علمایی که مشرف به بی تدبیری و نا ادراکی ی عوام از مذهب اند .
عوامی که بین این دو ، حیران اند :)
موفق باشید و فراموش نکنید در جمعبندی ای که فرمایش کرده اید ، خود نیز حضور دارید و درست است که دانشمندان خود را هیچ میپندارند اما کل را هرگز هیچ و تهی قضاوت نمیکنند !
جناب اسماعیل پور
خواهش میکنم .
ساخت را که فراموش کنید !
اما خرید ممکن است . در تهران هستند جاهایی که موجود دارند لیک بسیار مهم است که سالم باشند !
پیشنهاد : اگر تک نت ها را فقط برای شناخت رایحه مد نظر دارید ، بهترین کار این است که پنجاه شیشه ی کوچک تهیه کنید و بروید عطاری و تمامی ی گیاهان و موادی را که از ایشان تک نت میسازند و در عطرسازی استفاده میکنند تهیه کنید . اولا هزینه ی چندانی ندارد و دوم اینکه همان کار را برای شما انجام خواهند داد .
موفق باشید
جناب امیر اسماعیل پور سلام
عرض میشه این سه چمدان و پنج کیف کوچکتر که حاوی ی شیشه های دستریز و سمپل و مینیاتوری و اسانس و تک نت و ترکیبات عطرسازی و غیره هستند به مرور و در مدت زمانی چهل ساله اینگونه شده اند .
پس از مدتی ، کلی شیشه های جور و ناجور و غیر همشکل و نامنظم دور و برم را گرفت که نیاز به تنظیم داشت .
من وسواس نظم دارم که دلیل اش ژن نظامی ای هست که موروثی ست . در هر کاری ، سلیقه حرف اول را میزند !
بنابرین و پس از کلی فکر ، دیدم بهترین و کم خرج ترین کار این است که به بهداری بروم و تقاضا کنم شیشه های آمپول های مصرفی شان را برای من کنار بگذارند که البته درخواستی غیرقانونی ست اما چون مطمئن شدند که برای کار عطاری میخواهم در ازاء یک شیشه عطر دست ساز خودم ، قبول کردند .
شستن شان هم که پروژه ای نفس گیر بود و هست .
سپس همه را منظم کردم . همیشه پنج شش شیشه از آنها درون کیف دستی ام هست که اگر لازم شد استفاده کنم .
برخی دکانت میفروشند و یا برخی را از شیشه ی تستر پر میکنم و بهایش را میپردازم .
۵ ، ۱۰ ، ۱۵ و ۲۰ میلی دارم که به فراخور زمان و عطر مورد نظر استفاده میکنم .
امید که برایتان راهگشا باشد .
خلاصه که به عشق و سلیقه و بودجه و غیره بستگی دارد .
سلیقه اش را دارم که خیلی بهتر و زیباتر انجامش دهم اما بودجه اش را خیر :)
همیشه باید یک پا لنگ باشد ، این قانون این دنیاست !
پول باشد سلیقه نیست ، این دو باشد عشق نیست ، این سه باشد زمان نیست ، این چهار باشد موقعیت نیست ، این پنج باشد حوصله نیست ، این شش باشد تحریم میگوید سلام :)
و الی ماشااله این داستان ادامه دارد ... !
زیرا این دنیا بقول ژاپنی ها محل شادی ی همیشگی نیست و اصلا به منظور غم و تفکر ساخته شده است .
پس اگر درین هیاهو ، یک روز شاد بودی ، قدر اش را بدان که کوتاه است و به دنبال اش غصه ای در کمین است تا ترازو متوازن شود !
اینها ربطی به پرسش شما نداشت ، به ذهن رسید و معروض شد . شاید باید میشد !
موفق و شاد باشی انشاله
دوست عزیز و گرامی ی ما
جناب ایزانلو
سلام . اتفاقا برعکس فرموده اید !
من تا کنون عطربازی ندیده ام که با خدا بیگانه باشد ، همگی اهل عشقبازی با خدای اند .
لیک مذهبی بودن یک چیز است و خداشناسی و خداپرستی و انسانی نیک بودن چیزی دیگر .
میتوانند در کسانی همگون
و یا در اشخاصی متفاوت باشند !
عطربازان ، خصوص ایرانیان ، همگی یکتاپرست و نیک فرجام اند ازین بابت انشاله .
مسیح عزیز
چه موضوع خوبی ! فلسفه ! از کجا آمده ایم و چرا و کجا میرویم ! تاریخ اش به تاریخ حضور بشر است . و چه بسیار کسان ، درین موضوع سفتند !
لیک خیام خودمان بهترین است و قدیمی ترین و از وی آموخته اند اما نتوانسته اند مضاف بر او گویند !
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست ، که این گوهر تحقیق بسفت !
هر یک سخنی از سر سودا ( ! ) گفتند
زان روی که هست ، کس نمیداند گفت !
و
کس مشکل اسرار جهان را نگشاد
کس یک قدم از نهاد ، بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است ! بدست هر که از مادر زاد
و راجع به تمامی ی فلاسفه ی جهان :
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال ، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند !
و اما تمامی ی فلسفه ی خیام در این رباعی چکیده شده است که از نظر من که عمر ام را با خیام گذرانده ام بهترین ، پرمعنی ترین و سنگین ترین رباعی اش در فلسفه است و تمامی ی فلسفه ی فیلسوفان در همین چهار خط نهفته است و عجب کولاکی ست این ، و اگر نیک بنگری تمامی ی فلاسفه از همین چهار خط خیام خط گرفته اند و کتابها میتوان ازین چهار ، نوشت :
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست
پندار که هر چه نیست در عالم هست !!!
و اما خیام ، خود ، اینکار کرد :
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره ی این ؟؟
و این درسی بزرگ بر ماست !
ما انسان ها ، اینیم :
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه ی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینه ی زنگ خورده و جام جمیم !
طولانی شد ! این طنز خیامی هم هدیه به تو و دوستان ام :
گر آمدنم به من بدی ، نامدمی !
ور نیز شدن به من بدی ، کی شدمی !
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی ، نه بدمی ، نه شدمی ؟؟
و ای دوستان اهل فضل ام ، شاد باشید که :
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کِی خاطر اهل فضل رنجیده بدی !
عطر حضور خیام بود که تقدیم شد
معطر باشید دوستان فاضل ام
دوستان عزیزم سلام
و اما ادامه ی خاطره :
ریوی ارتش که رفت ، گفتم برویم اطراف را معرفی کنید .
درب زاغه ی مهمات سه قفل داشت ! پرسیدم بیرون از زاغه چه داریم ؟ گفتند هر نفر یک ژ۳ و چند خشاب که همراهمان است . معنی اش برای من این بود :
داستان حملات مجاهدین فقط یک شوخی است ! ورنه تا سه قفل باز شود و لوازم از زاغه خارج شود کار تمام است !
در واحد خودرو چادرهای روی ماشین ها چنان خاک گرفته بود که معلوم بود ماههاست که دست نخورده اند !
معنی اش برای من این بود که از خودروها هرگز استفاده نشده است .
در یکی از سنگرهای خالی ، یک آکواریوم بود که درونش یک مار زرد بزرگ بود !
حس ام میگفت این همان ماریست که قرار است در رختخواب من پیدا شود :) ورنه یا میکشتند یا رها میکردند کلیه ی آسایشگاهها خالی بود جز دو تا که یکی اش سنگر فرمانده بود و یکی آسایشگاهی بزرگ که اطاق آنها بود با یک اطاق کوچک آشپزخانه .
یک نکته ی خیلی عجیب آنجا دیدم ! تعداد دوربین های کوچک انفرادی زیاد بود اما کلا چهار دوربین حرفه ای ی بزرگ داشتند که کیلومترها را با کیفیت عالی نشان میداد و بسیار بزرگ بودند با پایه و دو دسته . نکته ی عجیب این بود :
از چهار طرف ِ کل ِ سنگرها ، سه طرف ( شمال ، شرق و جنوب ) مشرف به بیابان بودند که خطر حمله از هر سه وجود داشت و تنها ضلع امن ، غرب بود که دیواره ی فنس کشی شده ی عراق بود به فاصله ی ۲۰۰ متر . و نکته ی عجیب این بود که هر چهار دوربین به آن سمت مستقر شده بودند و فقط رویشان روکش انداخته بودند !
هر چه فکر کردم دلیل اش را نفهمیدم اما سوالی هم نپرسیدم !
افسردگی از سر و روی آنها و آنجا میبارید ! همگی زرد ، خموده و مسموم بودند . و نا شاداب . مثل محکومینی که جبر میگذراندند و نه زندگی . مرده هایی که تنفس میکنند
برگشتیم سر جایمان . گفتم :
خبر دارم که هیچ ارشدی اینجا دوام نیاورده ، ضمنا شک ندارم اخباری از من هم شنیده اید . قبل از اینکه مار نیشم بزند یا حشره ای مسموم در غذایم بیفتد یا هنگام تمیز کردن کلت کمری ام تیری شلیک شود و یا در حمله ی مجاهدین کشته شوم و یا کلا به تیر غیب گرفتار شوم پیشنهاد میکنم یک هفته به من زمان بدهید تا بهتر مرا بشناسید !
اینجا آدم فروش یا جاسوس داریم ؟
گفتند نخیر قربان ! این چه حرفی ست !؟
گفتم حتما داریم ! اما ازین لحظه تنها خبری که ازینجا مخابره میشود این خواهد بود که همه چیز مرتب است و همه تغییر کرده اند و مشغول خدمت اند . در غیر اینصورت قول میدهم با اتفاق ساده ای مخبر برای همیشه بی خبر شود !
اجالتا خیلی خسته ام و اتفاقات عجیبی اخیرا افتاده که فکرم مشغول است . از تفریحات ناسالم چه دارید که خستگی درکنیم ؟؟
تمام نگرانی ی آنها این بود که روال روزمره شان بالاجبار دستخوش تغییر شود ، آنها از فرمانده میترسند ، فرمانده از آنها ! مخبر هم همیشه تقصیر را گردن فرمانده می اندازد ! اینها قواعدی کلی ست و همه جا اینگونه است !
مختصر بگویم که از زیر ِ زمین چیزهایی در آمد :) از میوه ها شربت میساختند !
پرسیدم روال حفاظت چیست ؟ گفتند هر دو ساعت به نوبت نگهبانی میدهیم در ۲۴ ساعت .
گفتم ازین لحظه دستور این است :
از اذان صبح تا عصر ، همگی با لباس زیر ، خواب ، بجز آشپز که غذا درست میکند و مراقب اطراف است و دوست شیرازی هم که کار دارد و خواب سنگین ندارد مراقب بیسیم است و آتش اش ! و از اذان مغرب تا اذان صبح همگی بیدار با لباس و تجهیزات کامل و آماده به رزم .
هر پنجشنبه و جمعه نیز همگی با ماشین ها و بیسیم میرویم به گشت ِ مثلا حفاظتی شناسایی اما به تفریح !
از این لحظه فقط یک کار داریم و آنهم این است که چگونه ازین شرایط لذت ببریم ، اسباب اش نیز با من که در اولین مرخصی انجام و خواهم گفت چگونه و چطور فراهم و آماده کنیم .
اما اگر پرسیدند ، روال همان روال سابق است . بقیه اش با من . ضمنا ما سه دشمن مهم داریم که به ترتیب اهمیت اینگونه اند :
- لشکر ۹۲ زرهی که از آخرین ایست دژبانی با ما ۲۰ کیلومتر فاصله دارد و شاید بدون خبر بیایند
- مار و غقرب
- مجاهدین که از سه طرف امکان حمله دارند
صبح روز بعد حکم جهاد دادم ! هر دو آسایشگاه را ریختیم بیرون ، همه و همه چیز را شستیم و تمیز و مرتب کردیم . آخر کار گفتم تنها تانکر کوچک و قدیمی مان را که خالی شد از محل پایه سوراخ کردند و بیسیم زدم تانکری بزرگ و جدید آوردند . سوراخ آن را هم درست کردیم و گذاشتیم بالای سقف یک سنگر و حمام درست کردیم . دور تا دور هر دو آسایشگاهمان را از نظر ورود مار و عقرب و رتیل غیر قابل نفوذ کردیم . چند تخت کنار هم گذاشتیم و یک نشست گاه درست کردیم . همانطور که مینشستیم ده ها رتیل بزرگ از سرو کولمان بالا میرفتند و درون سفره رفت و آمد میکردند . اما بی خطر بودند . چند چراغ نفتی که هم باران نور میساختند و هم باران پشه ! پشه هایی چون ملخ ! فقط شب هایی که باد می آمد عقرب ها خارج میشدند اما در عوض از پشه خبری نبود .
یک روز اتفاقی مرغابی ای در آسمان دیدم با وجودیکه کیلومترها بیابان بود و کوچکترین سبزی ای نبود و در یکی از گشت ها ، کانالی پیدا کردیم عجیب ، که بهشتی بود وسط جهنم ! پر از درخت در دو طرف رودخانه که پر از پرنده و تخم آنها بود و حتی یک روز یک گراز بزرگ شکار کردیم ! جیره را که می آوردند مجبور بودیم در روز اول گوشت ها را کباب یا آبگوشت کنیم و دیگر تا هفته ی بعد خبری از گوشت نبود و همیشه مشکل غذا داشتند که پس از یافتن این کانال ، کل مشکلات غذا حل شد .
کباب مرغابی و گراز همیشه برقرار بود .
اغلب شبها هم که به تیراندازی میگذشت و تفریح .
دو بار هم جنازه هایی از زن و مرد پیدا کردیم که بدون سر بودند و معلوم شد مجاهدین اند و تلافی های درون گروهی بوده ست .
چنان زیر و رو شد زندگی در آنجا و خوش میگذشت که بیسیم که زدند که برگرد ، گفتم بر نمی گردم !! آن شش ماه که از آن بهترین خاطرات خدمت ام را ساختم بیشترین انس را با عطرهایم که آوردم ، داشتم و در لحظات تنهایی در اطاق ام دوستهای من بودند . اما !
اما امان از غروب که چنان آسمان سنگین میشد در آنجا که هیچ چیز غم ها را سبک نمیکرد . در آن لحظات هر کس روی بامی میرفت و غروب را تماشا میکرد . من به عطرها پناه میبردم و رادیو VOA . که سیاوش قمیشی میخواند :
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه
سهم من از با تو بودن ، غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز این چیزی نمونده !
توی قسمت بعد اگر علاقمند به شنیدن بودید و عمری باقی بود خواهم گفت که داستان انتقال ام چه بود و چطور کشف کردم ، تا به تجربه بدانید همیشه آنکس و آنچه که فکر اش نمیکنید میشود ! اما اجالتا داستان آن چهار دوربین را بشنوید که اتفاقی یک روز بی خبر وارد آسایشگاه آنان شدم و کشف کردم :) که تا روز کشف ، این برایم بزرگترین معمای آنجا بود که قادر به حل اش نبودم !
راس ساعت ۶ صبح هر روز که خورشید طلوع کرده بود یک زن سی ساله ی بلند قد و خوش اندام که از امرای ارتش عراق بود با ماشین می آمد ، عریان مادرزاد میشد و دقیقا روبروی مقر ما و چسبیده و آنطرف فنس کشی ی عراق شروع به دویدن و ورزش میکرد !!
میگفتند گاهی نیز با موسیقی میرقصد !
و مهمترین کار روزمره ی این بیچارگان این بود که راس ساعت بیدار باشند و در پشت دوربین ها ثانیه شماری کنند و چون شش نفر بودند و چهار دوربین با کیفیت ، یکی از شرط بندیهای آنان اضافه بر سیگار ، تملک کامل دوربین بود :)
از حضور ام خیلی نگران شدند خصوص اینکه اوایل ورود ام بود و هنوز کامل مرا نشناخته بودند اما فقط خندیدم و گفتم راحت باشید و اگر کسی پرسید چرا جهت دوربین ها اینگونه است بگویید دستور فلانی است . من خود پاسخ میدهم .
و دل ام چه سوخت برایشان :(
اما زندگی ای برایشان ساختم که هیچکدام مرخصی نمیرفتند ! و برای اینکه کسی شک نکند میگفتند فلانی تنبیه و لغو مرخصی کرده است البته بجز دوست شیرازیمان که همیشه قبل از نوبت ، اعزام میکردم تا اوضاع اش ردیف باشد و شاد :)
دوستان عزیزم امید که سرگرم شده باشید .
میدانم خیلی مرتبط با عطر نیست لیک زنگ تفریحی ست مابین ریویوهای عطرآگین دوستانمان .
امید که مقبول باشد .
جوان رعنا جناب علی سلطانی
سلام و چشم و باکمال میل .
بدون شک همین است و دوست ارجمندم جناب دپر نیز به درستی اشاره فرموده اند .
عطرهای مورد اشاره ی شما همگی از بهترین ، پرسلیقه ترین و پربازخورد ترین ها هستند که نشان از سلیقه ی متعالی و دقت نظر شما دارد در دنیای روایح ، نیز نشان میدهد که شما موفق اید در یافتن بهترین ها .
حال اگر حتی این شاهکار را نیز قبلا تست نکرده اید کار سختی پیش رو ندارید که مشابهین اش در همه جا به وفور موجود است که میتوانید با استفاده از آنها ، حدود رایحه ی آونتوس را حدس بزنید لیک بدانید آونتوس چیزی دیگر است و هیچکدام آونتوس نیستند اما برای کشف حدود خوب اند .
و با توجه به نوع سلیقه ی شما ( که عالی ست ) بی شک و به تایید حقیر ، نه تنها عاشق اش خواهید شد بلکه شاید بهترین ِ شما شود !
حتی ، نظر به سلیقه ی شما ، میتوان پیشنهاد خرید بدون تست نیز داد اما پیشنهاد حقیر همانی ست که معروض شد و امیدوارم تهیه و لذت اش را نیز با ما تقسیم کنید !
موفق باشید دوست جوان و باسلیقه ی ما