سلام بر آنها که زندگی مجبورمان کرد بی آنها روزگار بگذرانیم؛ حال آنکه، آنها در قلبمان، زیباترین داستانها بودند...
این عطر بوی مردانگی میدهد
بوی یک جنتلمن میدهد
این عطر بوی شرافت میدهد
بوی اصالت میدهد
این عطر بوی وطن میدهد
بوی کاریزما میدهد
بوی دورانی طلایی را میدهد
این عطر بوی غم میدهد
بوی اشک میدهد
این عطر بوی امید به آینده میدهد
این عطر ، یک پادشاه است
این عطرِ یک پادشاه است
در جهان موازی، این عطر را از برف و اشک و برگهای زردرنگِ ریختهشده بر سنگفرش خیابان ارم شیراز میسازند.
مرا بازگردان
به جایی که بودم
قبل از دیدارت
سپس سفر کن...
پس از این
هر نور لطیفی که مرا لمس کند
تو خواهی بود.
شدی در چشمهایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر از او زیبا نمیبینی...
همهچیز در آخرین آدمی خلاصه میشود که در تنگنای شب به یاد میآوریم؛ همانی که برایمان خواستنیترین بود!
شب بخیر به تویی که یاد کسی میفتی که حالا بسیار دور است؛ کسی که خواستنیترین انسان روی زمین برای تو بود؛ کسی که مدتهاست رفته و از او خبر نداری؛ یا کسی که دستهای سرد خاک او را بغل کرده و دیگر هیچوقت او را نخواهی دید...
شببخیر به تویی که سیاهیِ شب همدم توست...
شب بخیر به تویی که حالا تنهایی...
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.