سال 97 بود که عموم این عطرو برام از هلند هدیه اورد
میدونی چرا؟ نه اینکه دوستدار و عاشق عطر بوده باشم فقط برای اینکه میدونست عاشق جعبش میشم اورده بود
غرق لذت از داشتن همچین جعبه ای نذاشت شبو بخوابم
سال 98 روز 24 فروردین عشق چندین ساله ام رو به عنوان همسری نیمه رسمی همون نامزد🙂وارد خونمون شد
از جایی که خیلی شیطون کنجکاو بود چشمش جعبه عطرو دید راستش با ذوقش ذوق کردم
گفتم دوستش داری؟ سریع سر تکون داد
گفتم برای تو
از نجابتش قبول نکرد
گفتم هنوز استفاده نکردم تو اول استفادش کن می خوام اولین عطر زندگیمون همین شه
با خنده های شیرینش گفت چرا جعبش مثل تابوته من میترسم🙂
از جعبه آوردم بیرون بعد از چند بار فشردن با دستای کوچولوش اسپری کرد به گردن جفتمون
بوش تا اعماق وجودم رفتو نگام فقط به چشماش
تا شب در کنار هم از کنار هم بودن و بوی عطر لذت بردیم
نیمه شب رفت و من موندم سنگینی این جعبه و عطر
فردای اون شب وقتی بیدار شدم و خبر اینکه هیچ وقت نمیتونم اون رو ببینم دنیامو خراب کرد
عشقم فوت شد🖤
دیگه هیچ وقت جعبه رو باز نکردمو هر روز نیم ساعتی به جعبه و اسکلت روش زول میزنم
بعد از این همه سال عطرو سرچ کردم و وارد این سایت شدم وقتی کامنت جنابعالی رو خوندم داستان زندگیم رو بار دیگه مرور کردم
بارها خوندمو اشک ریختم
دقیقا درسته گلی که پر پر شد ساعت شنی که اندک فرصتی رو برای ما ساخت و جمجمه که مرگ رو اورد
شاید عطر مرگ همینه اما چرا من هنوز هستم!
Cast away فقط بگم خدا ازت نگذرد