نظرات | Absurd
ترتیب نمایش
مثل سنگریزه هایی که زیر فشار سهمگین مدرنیته از هم می‌پاشن... مثل غبارکی گم در همهمه جهش ناگهانی هستیِ ناقصِ آدمی در تندباد صنعت... مثل قطره‌ای در خروش و جوش دفعی سیلی ویرانگر برای نمی‌دانم دو هزار و چندمین سال، خسته از این همه فشار و در خود و در هم و در دیگری کوفته شدن و ... روی این و آن و زير آن و این سُر خوردن و باز دوباره سربرآوردن، چندی پیش به خیال خامِ از نو نوشیدن زهر دردهای بشری که دم دست‌‌ترین نمودش خودم بودم(هستم) به سر دیوانه‌ام زد این بار که سر از سیاه‌کرم‌های روی سفیدی برداشتم، چشم در یکی از فیلم های سراسر جنون گاسپار نوئه دوزم.
ای کور باد چشمی که بی(بد) موقع شود باز.
دل ما هم آدم است... تنگِ جهان نا امن و فضای تاریکی که هیچ مدافعی به داد هیچ مظلومی نمی‌رسد شده بود.
کدام دیوانه‌ای دلتنگ این می‌شود؟
آنکه نمی‌خواهد پارچه‌ای مخملی به رنگ صورتی روی رنج، زخم، نقصان و آوارگیِ بنی آدم بکشد.
بیا پیچیدش نکنیم! منظورم روح مریض خودمه.

کسی نبود بگه فیلت یاد هندستون کرده، یه بار این
فیلم چی چیز مویز و دیدی دیگه گُل! یه بار چشیدی دیگه این طعم تلخ و گس بی دفاعی و جنس زمخت این فرهنگ اراذل صفت مدرنیته‌رو. مشتی چرا دوباره می‌خوای خودتو غرق کنی.
مگه تازه همهمه ساحل به گوشت نخورده بود؟... مگه تازه فلسفه شادی و شادی فلسفه رو کشف نکرده بودی؟
خلاصه... کسی نبود این حرفارو بم بگه...
رفتم فیلمو دیدم...
ولی مهم اتفاقیه که یه ساعت قبلش افتاده بود. یعنی افتادونده بودمش. کاری که یه ساعت قبلش کرده بودم. چی بود؟
اولین تست جدی و عمیقم از فالکار. تندی و بیشتر تیزی‌ که داشت یه ساعت بود بینی‌مو، وجودمو می‌خراشید...البته نه خرااش خرااااش... خراش! یه جیز کوچولو... مثل کشیده شدن تیغ حجامت رو پوشت...

خلاصه که سر درد ندم. این متن طولانی‌رم بریم که ناگهانی تموم کنم:
فالکار و حال و روز الکس بی‌چاره (که نوئه همیچن هم قصد نداشت درمورد بی‌چارگی یا باچارگی این موجود بدشانس و بد عاقبت سخنرانی کنه) و بیشتر از این سنگریزه ریزِ ملیح و غبارک اسیر گردباد و قطره محو افتاده در سیل وحشی، با غرش و تندی و تیزی و ذات گرگ صفت و طبیعی‌ای که تنیا داشت (زیر پل و روی آن سنگریزه ریز خوشگل) در هم شدند و رو هم شدند و با هم شدند و در نهایت یکی شدند و یک شدند و تا ابد هم نمی‌توانند در این ذهن ناتوان من از هم جدا شوند.

فالکار عطر شیک و محکم و با صلابتی بود مثل چشم عقاب، ولی برای من... صبر کن داداش... نه! برای من نه...
برای من شد خشونت ضرب‌در زمختی و بی‌چارگی بعلاوه بی‌دفاعی و مظلومیت مطلقِ بی هیچ ظالمی در عمق مجهول معادله‌ای که اساسش بر گزافه و بی‌نظمی و بی‌خودی و مطلق مطلق طبیعت بی هیچ مسئولیتی است!
حال خوشی نداریم. عطرها گوشه‌ای از ظهور حال خوشمان را به دوش می‌کشند، گاهی هم کل حال بدمان را. چه خوب که فالکار برای من شد اینها. از آن روز هر بار این عطر را اسپری می‌کنم، فشار مدرنیته بر پیکر سنت و فروپاشیدن این سنگریزه‌های عدالت ندیده را کمی نزدیک‌تر به خود حس می‌کنم.
یک عطر و این قدرت؟ بله!
بی‌چاره الکس، بی‌چاره تنیا، بی‌چاره آنکه سرش له شد...
هان! بی‌چاره انسان
18 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali نیلا ی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan