در اساطیر یونانی درایادها زنان زیبا، خجالتی و ساکتی هستند که مجبورند از درختان و جنگل ها محافظت کنند، آنها به الهه ی آرتمیس وفادار بودند و او را الهه ی مادر خود می دانستند.
آنها تا حدودی بر درختان و شاخه های جنگل تسلط داشتند و برخی می توانستند با ارواح دیگر و حیوانات صحبت کنند.
روح درایاد در هنگام تولد به زندگی یک درخت گره می خورد، اگر درایاد بمیرد درخت پژمرده می شود و می میرد و همینطور اگر درختشان بمیرد به ناچار درایاد نیز می میرد.
البته از انواع مختلف درایاد طبق متون کهن، فقط(hamadryades ) زندگی فانی دارد و سایر درایادها زندگی جاودانه دارند.
از معروفترین درایاد ها "دافنه" است که وقتی خدای آپولو به اروس توهین کرد، اروس به عنوان انتقام تیری طلایی به سمت آپولو پرتاب کرد که او دیوانه وار عاشق دافنه شد و در مقابل تیر سربی به سمت دافنه پرتاب کرد که هیچ گاه آپولو را دوست نداشته باشد.
روزی دافنه که از آپولو فراری بود به جنگل رفت و به پدرش پناه برد و از او خواست در مقابل آپولو او را محافظت کند.
زمانی که آپولو دافنه را لمس کرد پوست او مانند پوست درخت خشن شد، موهایش به برگ و اندامش به شاخه تبدیل شد
با این حال آپولو سوگند خورد تا همیشه او را دوست بدارد، نیروی جوانی خود را به او داد تا همیشه سرسبز بماند و سوگند خورد برگهای او را روی سر خود و روی سر قهرمانان بگذارد...
کانسپتِ کار رو زیر عطر گذاشتی... چه ایده ی خوبی 👏👏👏
باید تست اش کنم "درایاد" رو 💎
مرسی رفیق
استاد ایده های ناب عطرافشان که شمایی محسن جان
ناقابله تقدیم می کنم :)
شما خودت قابلی رفیق جان 😇🙏🪻
🙌
نع... بیشتر اوبجکتیو بوده ام تا سوبجکتیو 🤦
ایده های عموسخیِ عزیز و مسیحِ جان، توی ذهنم وول می خورن... 🤦
این دو روز تعطیلی بنا دارم عکسی بگیرم... chiaroscuro را دارم می پَروَرونم...
راستی خوب شد یادآوری کردی برم منم بخونم در موردش
نیست خیلی حرفه ای ام همین یدونه رو فقط نمی دونم ;)
بهقولِ بودلر لرزشِ احساسی غریب را در من بیدار میکند. | زیباست؛ حتی پچپچ و شایعهای از تو...!
تبعیدی سرنوشت بودم
به ژرفای غمینْ سرداب های بی کرانِ غم
که بارقه ای
باریکه نوری گلگون، حتی نمی تافتاش
مهمانِ تنهای شب_آن میزبان عبوس_بودم و
ایزدی سخره گر فرمانم می داد
-دریغا-
که نگاره نقش زنم بر پیکر ظلمت،
همان جا که چونان آشپزی بی اشتها
کباب قلب خویش به دندان می خاییدم
گه گاه سایه ای می خزید
نشت می کرد در ظلمت دردمند
و به قامت شبحی قد می افراشت؛
شبحی برآمده ز نرمای ملالت و وقار
و همه بر ساخته ی فرّی تابناک
و خود چه وهم انگیز بود بر کرشمه های شرقی اش
آن دم که به تمامی تیره ی پشت راست کرد ز میان سایه ها
ناگاه به جا آوردم مهمان محبوبم را؛
او بود!
تیره بود و تار بود و تاریک
لیک هر آینه همچنان رخشان.
خوش اومدی به عطرگرامم مسیح جان :)
خب ! به به !
محسن و چند تن از فرشتگان این خانه ، هنر تصویر و تصور را شاخ و برگ داده اند اینجا .
عطرافشان میتواند ازین باب مفتخر باشد .
دیر رسیدم به این عکس . شارژ گوشی ام رو به اتمام است و این عکس ماجراها دارد !
بماند برای فردا اگر نفس باقی بود :)
اجالتا آفرین و زنده باد
محسن و فرشتگان اگر مرتبط باشند با هم ید های بیضا می آفرینند در هنر تصورات !
فعلا ، آن نور غروب گون ، آن زن ! آفرین .
این تصویر را بوییدم !
ممنون جناب سخی عزیز و مهربان
لطف شما همیشه شامل حال بنده است
برگردین منتظرتونم :)
عطر زیبا- نور زیبا- بک گراند زیبا- موضوع زیبا- خودت زیبا... چه زیبا در زیبا شد اینجا.
بسی لذت بردم هانی جانم. سپاس💕
شما و نگاه قشنگت و قلب مهربونت به این صفحه زیبایی دادی مونای عزیزم ممنونم ازت ❣️
چقدر قشنگ خانم هانی🌹:)
میشه ساعت ها عطر و تصاویر زیرش رو تماشا کرد:)💫
ممنون نازنین جانم
لطف داری عزیزم ❣️❣️
اینگونه رفتن روا نبود...
منتظر برگشتن شما به این محفل هستیم