روایح شرقی_ گلی🌼
✔رایحه🔟
✔پرفورمنس🔟
✔ماندگاری🔟
بقول وستا سخی نمیدانم این طراحی و ایده از کیست، اما هر کس هست نابغه بوده... وقتی جناب اُستاد سخی زیبایی رایحه یه یک عطر را مهر تایید بزنند قطعا اون رایحه سرآمد و خوشبو و حرفی برای گفتن داشته در چنپه وگرنه استاد نامی و عطر باز مشهور و قدر و دانایی چون ایشان هرگز نامی از این برند مطرح نمی نمودند.با احترام بنظر و سلیقه ی همه ی عطرافشانی های ارجمند و محترم🙏
عرض ادب و احترام امیدوارم به خوشی تن پوش کنید
من هیچ تجربه ای از کارهای شرکت اجمل ندارم ایا تولیدات جدید هم کیفیت خوبی دارن؟
عرض ادب و ارادت جناب آقای شاهرخ محترم
ضمن سپاس از شما بنده تجربه ی تست تولیدات جدید از این برند را نداشتم همین اجمل یرنی هم که آپلود کردم در تصویر تولید قدیم و بچ کد۲۰۱۱ هست،اگر بتونید تولیدات قدیم انواع ادکلن را از این برند تست وتهیه کنید قطعا خودتان پی خواهید برد که عطرهای این لاین هم از لحاظ رایحه هم پرفورمنس و هم ماندگاری خیلی خوب و تا حدودی غول آسا عمل می نمایند.موفق باشید🙏
درود و ادب و احترام خانم سالمی محترم
یادش بخیر این چراغهای علاءالدین چقدر فامیل و همسایه و دوست وآشنا رو دور هم جمع میکرد... زمانی که سادگی و صداقت و پاکی در چهره و رفتار آدما موج میزد نه مثل الان که متاسفانه اجتماع حتی به سلام و احوالپرسی و تعارف همدیگه شک و سوءظن دارن 😂 از اهدای این تصاویر زیبا و نوستالژیک و معرفی این عطر عالی به این جمع و محفل دوستانه سپاسگزارم
سلامت و شاد و پیروز باشید 🌱🌹
درود بشما جناب آقای فخر بزرگوار
بسیار متشکرم از کامنت زیبا و یاد آوری وبازسازی خاطرات قدیمی که هیچوقت دگر بار نه تکرار میشن برای همه ی ما و نه فراموش،بله طبق فرمایش شما جناب فخر یادمه ایام قدیم مادربزرگ و مادرم و خاله هام رو همین علاء الدین خوراک خوشمریه آبگوشت پخت میکردن با بوی خوش لیمو عمانی که توش مینداختن وقتی ظهرها از مدرسه به خونه برمیگشتم تو هوای بارونی خیلی شدید که کل لباسهای مدرسه یه تن ام از سرتا پا خیس شده بود بوی همین غذای آبگوشت تو کل فضای هال و خونه وآشپزخونه پخش میشد و ادم از بو کشیدن حز میکرد و سیر نمیشد و با همین آتش مختصر این بخاری نفتی مادر ما را گرم ولباسهامون و خشک میکرد و چه حس قشنگ و خوشایندی برامون داشت و هنوزم داره با یادآوری اش تو فکرم،بعضی وقتها تعجب میکنم که چطور تو اون دوران با وجود بارشهای خیلی سنگین برف یا شبهای طولانی وسرد زمستان که اغلب ایام هفته باران تند میبارید بهمراه تگرگ این وسیله نه چندان بزرگ و پیشرفته عیال و فرزندان پرجمعیت یک خانواده و حتی مهمانهای منزل را گرم نگهه میداشت احساس میکنم چون دلهای آدمها گرم و به یکدیگر خیلی نزدیک و همدل بود این وسیله ها هم گرما بخش تن و جسم انسانها بودند وگرنه الان بقول شما آدمها از همدیگه فرار میکنند و با وجود این که دیگه از اون بارش برفها و بارانهای تند آنچنانی خبری نیست و وسیله های گرمایشی پیشرفت کردند و با وجود نعمت گاز همه بخاریهای لوکس دارند تو خونه هاشون ولی اثری از گرمی و آرامش و دوستی و مهر وصفا و صمیمیت قدیم در بین خانواده ها و اقوام و فامیل یا بندرت دیده میشه یا اصلا نیست و رویت نمیشه متاسفانه و قلب آدمها عین یخ سرد و بی روح و بی جان شده است و این از نظر بنده با احترام بنظر همه هم نوعان و بشر روی کره ی زمین یعنی فاجعه... ببخشید تداعی خاطرات خیلی طولانی شد از ادمین محترم سایت هم بخاطر زحمت خواندن و تایید نمودن مطالب یکایک اعضا و خود بنده بسیار سپاسگزارم.از همراهی شما جناب آقای فخر فخیم و ارجمند هم بسیار مسرور و متشکرم💐💐
سلام و عرض ادب. با توجه به تعاریفتون یکی از خوبهای اجمل هست بلاشک. متاسفانه هر چه دنبالش گشتم نتونستم پیداش کنم. به خوشی استفاده کنید.
درود بشما آقای مهدی ب
بنده بعد از خرید ادکلن اجمل شادو آمور زنانه و رایحه زیبایش به عطرهای اجمل علاقه مند شدم و علاوه بر این ادکلن چند مورد دیگر هم از همین برند از رایحه های متفاوت تهیه نمودم که بزودی همه را در عطرگرامم آپلود خواهم کرد. با احترام خیلی سپاستان میکنم.
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و پاک سرشت از اهدای این اسکرین زیبا بسیار سپاسگزارم. چقدر تصاویر منظرهی سه بعدی زیبایی را تدوین فرمودین.
بهترین ها برای شما بانوی محترم....
با سلام و ارادت ویژه خدمت جناب پروفسور اسعدی زیبا اندیشه وزیبا قلم
دکتر جان بسیار سپاسمندم از نگاه زیبای شما و همچنین از معرفی عطرهای زیبا رایحه و خیلی خاصی که در این محفل مزین بما معرفی میکنید شناخت و انتخاب شایسته ی امروز بنده از دنیای خوشبوها مرهون و مدیون لطف و زحمت وافر و همیشگی و اندیشه ی معطر شماست که استادانه و خلاقانه ما را در انتخاب بهترین وشایسته ترین روایح یاری میفرمایید به لطف و بزرگواری شما بنده مدتی است که از تمامی خریدهایم در زمینه عطر و ادکلن با برچسب قیمتی بسیار مناسب و خیلی خوشبو از لحاظ رایحه خیلی راضی و خرسندم چرا که به جمع آرشیوم تعدادی از خوبرویان خوشبوی اعیانی با روایح جادویی اضافه شده اند که بندرت اصل شان در بازار موجود است بنده این دین را بشما بدهکارم و تا همیشه برایتان آرزوی خوشبختی و بهروزی و پیروزی هم در زندگی مادی و هم علمی تان خواهان و خواستارم استاد فرهیخته و زیبا سلیقه ام🌹
از همراهی و همدلی زیبایتان در این جمع منور خوشنودم قوربان🙏🌹
درود مجدد خدمت شما خانم سالمی ارجمند
از نوشتن این متن و خاطره آنتیک و زیبای شما سپاسگزارم. حالا که بحث به علاءالدین و برف و سرما رسید، راستش حیفم اومد این مطلب رو ننویسم. تو سن ۴ تا ۷ سالگی یادمه با اینکه هم بخاری نفتی داشتیم و هم علاءالدین، مادرم کرسی میذاشت. یک روز سرد زمستونی با پدرم بیرون رفتیم و پدرم یک گونی بزرگ پر از ذغال خرید و به خونه آورد و داخل انباری کوچک ته حیاط گذاشت. آخ که چقدر دلم تنگ شده برای اون بوی نفتی که از بشکه شیر دار و پیت های فلزی و پلاستیکی نفت به مشامم میرسید... چقدر دلم تنگ شده برای صدای نفتی که با چرخ پر از پیت نفتش به محل میومد با اون قیف بزرگش... مادرم با خرده های ریز ذغال، گلوله های گرد ذغالی نسبتا درشت درست میکرد و شبها و گاهی صبح سرد و برفی زمستونی گلوله ها را داخل خاکسترها و ته مانده ذغالهای سرخ آتشین جای میداد و با کف گیر و انبر ذغالهای قرمز را روی گلوله ها میریخت و منقل را زیر کرسی میگذاشت و لحاف کرسی روی کرسی میکشید. روی کرسی لبو، شلغم، نخودچی کشمش، سنجد، انجیر خشک که با آرد به نخ مخصوص کشیده شده بود میخوردیم و خوش بودیم. مادرم با یه سه فیتیله ای قدیمی و چراغ والر و یک اجاق گاز سه شعله که به پِرسی گاز وصل بود، چقدر مهمونداری میکرد... چند روز مونده به بهار مادرم داخل باغچه گل مینا و بنفشه میکاشت و واقعا بوی بهار و عید رو با تمام وجود حس میکردیم. واقعا یادش بخیر اون دوران خوش و یکرنگی...
ببخشید که عرایضم طولانی شد و بنده هم از ادمین عزیز سپاسگزارم 🌱🌹
درود مجدد جناب فخر ارجمند و گرامی
از خواندن روایت نوستالژی زیبایتان بسیار خوشحال شدم و باشنیدن این خاطره های قدیمی همیشه یاد اون زمانها دوباره از نو برایم زنده میشود زمانی که تمام عموهایم بهمراه زن و فرزندانشان کلا در یک خونه بسیار بزرگ با حیاطی گسترده و فراخ که مطبخ و حمام هم بیرون بود بهمراه مادر بزرگ پدری ام همه با هم تو اون شلوغی با اون جمعیت بالا ساده و بی دعدغه زندگی میکردند و شاید تمام فکر و ذکرشان فقط تهیه ناشتا و ناهار و شام روز آتی شان بود و دراین حد روزگار میگذراندند و شب را به صبح سپری میکردند زمانهایی که برای گرفتن نفت باید کوپن داشتی از قبل و دبه های پلاستیکی که اون زمان ممعولا به زبان مادر ی ام بیست لیتری میگفتن در منطقه کورد نشین ما را برای گرفتن نفت در صف میزاشتی و بدون داشتن کوپن بهت نفت نمیدادن و انتظار برای رسیدن نوبتت در صف و گرفتن نفت سهمیه ات چقدر کیف میداد به ادم چون زمستان ها معمولا خیلی سرد و پر باران بود یادمه ی روز بهمراه پدرم بودم برای پر کردن بشکه ی نفت که شما هم قشنگ یاد اوری کرده بودین با پیت نفتکش باید ازش نفت میکشیدی بیرون که در همین صف دعوای خیلی وحشتناکی بر سر نوبت بین دو نفر انجام شد دیگه بعد از اون هیچوقت نرفتم چون بچه بودم و خیلی ترسیدم همیشه از جنگ و دعوا متنفر و فراری ام،زمانی که صبح خیلی زود باید با چشمان خواب الود و موهای وز وزی شانه نکرده بزور از خواب بیدارمون میکردن که بریم مدرسه تا من میرفتم دست و صورتمو بشورم بابام داخل ی کاسه ی خیلی بزرگ شیر محلی برام گرم میکرد و داخلش نون سنگک ریز ریز میکرد مینداخت ومیگفت روله(فرزندم)بیا برات تیلیت درست کردم بخور و برو سر درس و مشقت الان بعضی وقتها به چهره ی خط خطی و پر از چین و چروک پدرم که دقیق میشم و نگاه میکنم هنوز ذره ای از اون مهر و مهربانی و لبخندش در صورت پیرش کم نشده دستاش خیلی پیر و پرزه پرزه شده ان با اینکه پیر شده ولی شعرهای قشنگی می سراید و اشعار زیبای قدیم را تماما از بر است وقتی با صدای بلند و رسا و مردانه و پدرانه اش شاهنامه ی فردوسی و شعر رستم و سهراب را با ذوق و زیبا میخواند وقتی علاقه اش به ادبیات و شعرخوانی را میبینم احساس میکنم هنوز دنیا پر از قشنگی است زندگی پر از صفا و مهربانی و زیبایی است پدرم شوق به زندگی را در ادم بیدار و زنده میکند و این تنها چیزی است که من را تا کنون امیدوار سر پا نگهه داشته است...
بقول شاعر که میفرماید؛
پدر...
تو دستانت به آن اندازه با من مهربانند
که در رگهای خشکم شوق ماندن می دوانند
شاد و پیروز باشید جناب فخر
سلام آقای فخر عزیز.. درود خانوم سالمی گرامی..
چه خاطرات فرحبخشی روایت کردید. گرچه سنم به نفت کوپنی قد نمیدهد ولی با وجود دهه ۶۰ی بودنم، صفا و صمیمیت آن دوران در برابر چشمانم نقش بست. ما در خوزستان و خاصه شهر آبادان روزگار میگذراندیم. پدرم معلم بود و مادرم خانه دار. خانه ای حیاطی که باغی نسبتا وسیع داشت. سرمای جنوب برف ندارد. پس کرسی و ادوات گرمایی خیلی کاربردی نداشت. در عوض تا بخواهید کولرهای گازی اوجنرال آنجا فراوان بود.. هر خانهای سه تا چهار کولر به قرار هر اتاق کولری مجزا. باغ همیشه سبز بود.. از گیاهان و گل ها.. گل ها به وقت اسفند که حکم اردیبهشت تهران دارد، شکوفا میشدند و سر و کله پروانهها پیدا میشد. گیاهان هم که انواع اقسام سبزیجات از شوید و ریحان و نعنا و .. القصه عطربازی من در کودکی از چرخیدن در همین باغ و استشمام همین گیاهان آغاز شد. همزمان خانواده مادری از تهران عزیمت میکردند.. از اسفند تا سیزده بدر و ما نیز تابستان که جنوب خرماپزان میشد، به آنها پاتک میزدیم. خلاصه گذشت.. گذران پیری دارد فرا میرسد آن نیز به وقت نادیدنها در زمان بودن خودمان. هر چه در جمع معنا داشت از آنِ قدیمیان بود.. عصر انزوا از آنِ ما شد..
درود بر شما
خدا سایه پدر گرامیتون رو بر سر شما حفظ بفرماید و طول عمری پر برکت و باعزت به ایشان عنایت بفرماید 🌱🌹
درود و احترام به جنابعالی
بسیار متشکرم از دعای خیر شما جناب فخر گرامی،انشالله سایه ی پر مهر خانواده ی محترمتان مستدام🙏
افسانه جان عزیزم درود .چه عکس زیبایی مخصوصا اون مادر بزرگ و پدر بزرگ و پنکه و علاالدین .چقدر خاطره ها زنده کردی😑 .ای کاش دکمه بازگشتی وجود داشت.لذت بردم از خاطرات شما و دوستان عزیز .مخصوصا اون علاالدین که یادآور زمون جنگ و بمباران بود برام هر چند اون زمان ناخوشایند بود اما دلها صاف و همه کنار هم بودن .همسایه از حال همسایه خبر داشت از وقتی که طبقات منازل زیاد شد و با وجود طبقات به خدای آسمانها نزدیک تر شدیم متاسفانه انسانها از هم دور و دورتر شدن .همین علاالدین و بوی نفتش توو زمستونهای پر برف که برف تا شصت سانت هم میرسید داخل منازل که بخاطر بمباران و...گازوییل کم میومد چقدر خونواده رو داخل یه اتاق کنار هم گرم و صمیمی نگه میداشت .خدا پدر بزرگوارتون رو حفظ کنه و همچنین مادر گرامی رو .الکی که نیست شما همچین ادبیات و نوشتار زیبایی دارید .معلوم شد در خانواده ای رشد کردید و تربیت یافتید که پدر ی زحمتکش و شعر و ادب دوست و عالم و آگاهی دارید .متاسفانه من از پدر خدا بیامرزم این ژن شعر خوانی و ادبیات انچنانی رو به ارث نبردم .فقط بقول مادر عزیزتر از جانم که گهگاهی موقع خیلی جوانی م که از دستمون عصبانی میشد و تمام صفات بدمون رو وصل میکرد به عمه ها و پدرم 🤣🤣🤣و تمام صفات خوبمان وصل میشد به خودش و خونواده مادریش 😜😜چیزهای رو وارث شدیم .
خلاصه ممنون بابت عکس و خاطره .افسانه جان تا میتونی پدرت رو در آغوش بگیر و ببوسش .نذار شرم و حیای دختر وپدری و احترام بخاطر بزرگتر بودنش مانع بوسیدن و بغل کردنش بشه.پدرا اولین و آخرین عشق دخترا هستن.محبتشون بی منت .دعواهاشون و زور گفتناشون دوست داشتنی .🌹❤️🌺
درودها به بانو سولماز ناز دوست راه دور و نازنینم👭
ماه بانو🌜نازنین بانو دلیل این که شما به هر تصویری در عطرافشان مینگرید و اون را زیبا میبینید تماما نهفته در چشمان سیاه زیبا و فکر زیبا و سلیقه ی زیبای شماست و گرنه دنیا پراز تصاویر رنگی و خیلی زیباتر از این اسکرین ساده یه بنده ان و مهتر این که خیلی ها به خیلی چیزهای زیباتر مینگرند ولی چون پرده یه ظواهر جلوی چشمانشون را فراگرفته متاسفانه از دید زیبایی محروم اند و زیباترینها را یا اصلا نمی بینند یا اگر هم میبینند بصورت جلوه ای زشت می انگارند چون از نعمت زیبایی ها بصورت کلی بی نصیب اند تا ابد الدهر،سولماز جونم بالا هم جناب فخر بصورت زیبا زحمت کشیدند و صحنه هایی بی نظیر از زندگی های قدیم را بتصویر کشاندند و بسیار خوب وعالی برایمان بقلم نشاندند که در گذشته چگونه بوده ایم و چگونه زیست نموده ایم و اکنون چه هستیم و چه ها که بر سرمان نیامده است اتفاقا شما هم خیلی جالب نگاشته و اشاره نموده اید با یاد آوری دوران جنگ دوست مهربون و گلم یادمه دورانی که عراق به ایران حمله کرد مناطق غرب نشین از جمله کوردها بیشتر ضربه وحربه را از جنگی که رخ داد خوردند من بچه بودم و خیلی کوچیک فک کنم۴یا۵سال سن داشتم تو بازار بودم بهمراه مادرم که وقتی صدای وحشتناک موشکی که مامور به بمباران شهرمون بود وشنیدیم و فقط چند لحظه طول نکشید که در همون حوالی خیابانی که ما ایستاده بودیم دو جا از منطقمونو هدف گرفت مادرم من و گزاشت زمین و خودش رو من خوابوند کامل تا اگر بمبی پرتاب بشه بتفکر مادرانش به فرزندش اصابت نکند میگن یاد بچگی خیلی تند و تیزه این و صحنه را هرگز فراموش نمیکنم که هرکس از هول و ترس جونش به ی جا پناه میبرد انگار قیامت بپا شده بود هراسان و وحشت زده چون کودک بودم با چشم گریان در بغل مادرم میدیدم که هر نفر داره رو به ی مکان فرار میکنه چون حمله ناگهانی بود مردم خیلی ترسیده بودند در همان حال رعب و وحشت و خیلی ترسناک در آغوش مادر به خانه رسیدیم دمدمای ظهر بود که پدرم و یکی از برادرام تمام وسایل خونه را برداشتند وانداختند داخل یک وانت بار زدند و بهمراه کل اقوام و فامیلامون عشیره ای زدیم به کوه و چادر زدند وای سولماز جون نگم برات اگه بدونی مدتی که تو کوه بودیم بهمراه دخترخاله ها و دختر عموها و هم بازی هایم چه خوشی ها و شیطنت هایی که نکردیم ممکنه باورت نشه و شد یکی از بهترین دوران خاطرات خوش کودکی ام البته جز خبر خیلی بدی که بما دادند سومین برادرم که اونزمان از شانس بدش در سربازی بود در مرز کوردستان فقط ی بار دیدیم اومد مرخصی و مادر با چشم گریان و قلب نگران بدرقه اش کرد من و خیلی دوست داشت یادمه برام شیرینی های سنتی آورده بود که بعضی وقتها تصور میکنم هنوز مزه شونو تو دهانم حس میکنم آنقدر خوشمزه و خوش طعم بودند که تا الان هیچ جا مزه یه واقعی اینشکلی نچشیده ام اسمم ایشون انتخاب کرده بودند وقتی بدنیا اومدم خلاصه فقط موقع رفتنش تو ذهن ما ثبت شد یکماه بعد موقع برگشتن و نوبت مرخصی بعدی اش بما خبر دادند که نیروهای عراقی یا دستگیرشون کردند یا کشته شدن چشمت روز بد نبینه وقتی لیستی که اسم برادرم توش بود و آوردند دادند دست پدرم که پسر سربازت معلوم نیست که دستگیر یا کشته شده فقط اسمش هست که در جنگ ناپدید شده مادرم با یک فریاد بلند پیراهن تنش را کامل درید به صورتش چنگ زد و کل پوست صورتش و کند اطرافیان و همسایه ها ریختن تو چادرمون و دستاش و گرفتند آنقدر زور داشت چون جوان و قدرتمند بود هیچکس نمیتونست دستاشو نگهه داره موهای سرشو کند من و خواهرام آنقدر گریه کردیم بردنش خونه مادر بزرگم من با پای برهنه بدو بدو دنبالش می دویدم که برسم بهش چون شبها بغلش میخوابیدم بچه آخر بودم و بهش شدیدا وابسته فقط میخواستم از آغوشش جدا نشم به این خاطره ها که فکر میکنم دلم برای مادرم خیلی میسوزه با خودم میگم خدایا چطور مادرم اینهمه رنج کشیده و هنوز هم پابرجا وصبور است با امید است و حواسش بیشتر از کودکی هایمان به ماست هنوزم معتقد است که ما بچه ایم با اینکه بزرگ شدیمو بقول خودت به دوران افول نزدیکیم😀خلاصه که بعد از چند ماه خبر آوردند که پسرتون زنده اس نمرده و فقط دستگیرش کردندمدت۴سالو۶ماه برادرم در چنگال عراقی ها اسیر بود اگه بخوام بنویسم که طول این ۴سال چ بر سر مادرم گذشت کتابی تالیف میشه در این زمینه این بماند خواهر جانم،دوران وداستان زندگی هر یک از ما پر است از خاطره های خوب و بد ما بدنیا نیامده ایم که هر دم غرق در ناز و نعمت و خوشی باشیم بدنیا آمده ایم تا فلسفه ی هستی را بشناسیم و وقتی بخود شناسی رسیدیم راه وصال به معبود را بپیماییم و بسوی علت اصلی و بالا پر بکشیم چون همه ی ما در این جهان معلول هستیم و در راس علت، باید پله به پله راه زندگی و رفتن را طی کنیم تا بحقایق واقعی برسیم و حقیقت واقعی همان زندگی پس از کوچ هست که برایمان به مرگ تعبیر شده است در حالی که مرگ نیستی و محو شدن نیست بلکه زندگی و تولدی دوباره اس در دنیایی فراسوی این جهان کوچک و فانی. دوست مهربان قلب و خوش زبان و نازنینم شما بمن و خانواده و نوشته هایم لطف بسیار دارید شیرین زبانم دست نوشته های شما هم نشان از اصالت و شخصیت واقعی تان دارد و گویای این است که در خانواده ای اصیل تهرانی زاده شده ای و با مهر و محبت بزرگ شده ای تهرانی های اصیل مانند شما ناب و نایابن بمانند💎 خدا روح پدر نازنین ات را شاد کنه و مادر گرانقدرتون را براتون حفظ کنه چشم عزیز دلم من به توصیه شما حتما گوش میکنم شما هم لطفا به مادر جانتون بیشتر محبت کنید و بیشتر هوای دل مهربونش را داشته باشید چون بهترین همسفر زندگی اش پدر خوبتون را از دست داده و وقتی یک زن بی همراه وبی همسفر میشود دردناکترین روزهای زندگی را سپری و پشت سر میگذارد چون دوست و حامی و همدمش دیگر در کنارش نیست شاید از شما بخاطر مهر مادرانه اش پنهان بکند ولی برای خودش تحمل نبودن همسرش بقین خیلی سخت است تا میتوانی از روزهای در کنار مادر بودن بهمراه خواهرهای گلت لذت ببر و با پوز دادن صفتهای خوبی که بهتون نسبت میده ارثی از طرف خودشون باعث خنده و خوشحالی اش بشو😅 مادر منم دقیقا همینطوره خواهر خدا رو شکر من عمه ندارم وگرنه هر چی خصلت بد بود مینداخت گردن عمه یه بدبخت نداشتم😅چقدر خندیدم با روایت با حالی که برام نوشتی همیشه از خواندن روایتهات تو عطرافشان و اینجا خوشحال میشم چون بهمراه خاطرات شیرینی که تعریف میکنی چند تا جمله طنز هم مینویسی جهت شاد کردن من و همه ی مخاطبانی که اینها را میخونند.خیلی دوستت دارم سولماز نازنینم اگر اکانت اینستاگرام داری دوستداشتی منو فالو کن انشالله موقع جشن تولدت خفن سوپرایزت میکنم ماه بانوی شیرین زبان😘 در پناه حق برات آرزو میکنم دل مهربان و پاکت همیشه شاد و لبت خندان و جیبت پر پر پر پرپپپپپپپپپر از اسکانس براق و گوش و گردن و دستهای زیبایت پر از الماس و جواهرات درخشان باشد الهی به حق دل صاف و چهریه ناز و خندانت گلم❤❤❤🌟🤗
از ادمین محترمم جهت خواندن طولانی روایت ها و زحمت تایید خیلی سپاس میکنم🙏
درود و ادب و احترام جناب آقای شکیب نژاد
از اظهار لطف و توجه شما ممنونم. بله اون زمان همه فامیل دور هم جمع بودن و حتی همسایه های اطراف حکم فامیل رو داشتن و درب خانه ها به روی همسایه و فامیل باز بود، نه مثل الان یک آپارتمان قفس گونه و یک گوشی و هنزفری و بعضی هم یک سگ و تمام...
خدایه سایه پدر و مادر گرامیتان را بر سر شما حفظ بفرماید🌱🌹
عرض سلام و احترام بشما جناب آقای شکیب نژاد باشخصیت و ارجمند
سپاس بسیار بابت روایت و تعریف کردن صحنه های از خاطرات بسیار زیبای زندگی پاک و ساده و بی آلایش دوران کودکی تان در شهر آبادان زیبا و در جوار جنوبی های خون گرم_مهمان نواز و با اصالت از دست نوشته های اصیل وزیبایتان پیداست که شما زادیه شط و گرمایید،هر وقت نامی از شهر زیبای آبادان به میان می آید یاد فلافل های خوش طعم و خوشمزیه آنجا میوفتم که با ادویه های مخصوص عربی پخت میشه و هیچ جای دنیا هیچ فلافلی طعم و مزه یه فلافل های جنوب، آبادان و اهواز را نمی دهد،سپاس از همدلی گرم وگیرای شما و تمام جنوبی های خونگرم و اصیل زاده انشالله سایه پر مهر پدر بزرگوار و فرهیخته و مادر عزیزتان سالیان سال مستدام بالای سرتون باشه و سراسر زندگی تان پر از گرمی و مهربانی و عاطفه و تندرستی باشه برای جناب بزرگوار و بزرگ زاده یتان🙏
پیروز و موید باشید همه ی عمر
افسانه جان عزیزم سلام و عرض ادب .ببخشید من الان متوجه شدم که شما از من دلگیر شدید و عدم دنبال کردن زدید .به هر حال بازم مثل دفعه پیش عمدی در کار نبوده و اشتباهی دستم خورده .چون براتون میخواستم جواب پیامتون رو بدم در صفحه خودتون متاسفانه ارسال نشده و اشتباهی حالا دستم خورده.خواستم خدمتتون عرض کنم که اگه دلگیر شدید عذر میخوام چون واقعا چیزی نبوده و نیست جز محبت و مهربانی شما به من و به همه .و من اصلا از اونایی نیستم که کسی رو فالو کنم یا انفالو مگر اینکه توهینی یا بی احترامی بشه.به هر حال عزیزم خواستم از دلت در بیارم که عمدی نبوده و شما همیشه دوست عزیزم هستی .احتیاجی هم به فالو کردن نیست .اگه احیانا دفعه بعد بازم اشتباهی شد لطفاً به حساب دستم بذار و الا شما در قلب من جا داری 😉.انقدر من این دکمه لمسیا رو اشتباه کردم حتی توو تماس که گهگاه به کسایی زنگ زدم که نباید میزدم 🥴کمی توو این چیزا کند ذهنم 😉.
سلام سولماز جونم خوبی گلم این حرفها چیه عزیز دلم تو فضای مجازی پیش میاد این چیزها اصلا مهم نیستند فالو یا آنفالو،بعدشم من اصلا متوجه نشدم خودت الان داری میگی واگه صد مرتبه هم شما یا هر کسی آنفالوم کنه اصلا نه اهمیتی میدم نه ناراحت میشم از طرف، از شما هم به هیچ عنوان ناراحت نشدم و نیستم دوست عزیزم ایشالا تو زندگی شخصی ات همیشه موفق و پیروز باشی فکر خودتم درگیر این چیزهای الکی و حاشیه ای این فضا نکن و به زندگی ات برس وشاد باش.برات سلامتی و دلخوشی و جیب پر از پول از خدا خواستارم در پناه ایزد یکتا محفوظ باشی دوست نازنین🍃🌸🍃🌸🍃🎉
با سلام خدمت خانم سالمی عزیز
عکس بسیار جذاب و خاطره انگیز است. عطری رو که در عکس گذاشتید نمیشناسم ولی قطعا با توجه به سلیقه جنابعالی رایحه دل انگیزی دارد.
یه شادی استفاده کنید ⚘️⚘️🌷
درود جناب آقای سعید ارجمند
سپاسگزارم از حسن سلیقه ی جنابعالی، بله جناب آقای سعید عطر اجمل یرن یکی از ادکلنهای گلی و خوشبوی زنانه است که رایحیه ی بسیار دل انگیز و بینظیری داره خصوصا در هوای خیلی سرد این عطر خودشو خیلی خوب نشون میده و بازخوردهای زیادی ازش گرفتم اینم عرض کنم که بنده این عطر وخیلی دیگه از عطرهای امسالم را به پیشنهاد جناب آقای دکتر اسعدی انتخاب کردم و خریدم و خیلی خیلی راضی هستم همین جا هم از جناب آقای پروفسور اسعدی تشکر ویژه میکنم که معرف بهترینها بودند به بنده در شناخت و آشنایی بیشتر و بهتر با دنیای روایح..
موفق و موید باشید همیشه...جناب آقای سعید بزرگوار