سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
من تمام هستی اَم را در نبرد با سرنوشت، در تهاجم با زمان
آتش زدم ، کُشتم ...
من بهار عشق را دیدم ... ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ،
من زِ مقصدها پِی مقصودهای پوچ افتادم ،
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم ،
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت ،
بهارم رفت ...
عشقم مرد ..
یارم رفت ...
درود بهزاد جان
عطری به غایت زیبا و هنری.. گویی شرکت در اجتماع قبایل سرخ پوست در جنگلهای سوزنی برگ آمریکای قدیم رو تداعی میکنه.. یه حس کندری هم ازش میگیرم که تو لیست نتهاش نیست..
و مثل همیشه تصاویر به غایت زیبا و دارای وجه هنری👌🌹
بهزاد جان لطفا لوکیشن بفرست یه دور عطرامو بیارم برای عکس برداری😅