دوستان سلام و شب زمستانیتون به خیر چند وقتیه میخام این سوال رو بپرسم از عزیزان که کدوم کارها بوییدنش، براشون احساس ارامش میاره؟
و کدوم کارها براتون احساس خوب و فرح بخشی و طراوت میاره ؟
عموسخی عزیز درود بسیار
گفتی هیچی اتفاقی نیست .. این روزا خیلی بهش فک کردم چرا من باید به این مسیر علافه مند شم؟ شاید خیری توشه ...
راستی عموجان به خاطر ارادت ویژه شما و خانومتون به چهره ام هست که کاهی عکس های خودم رو میزارم.
و حرف اخر اینکه از نبودن ها نگو همیشه باشید الهی
کسی نمیتونه مثل شما به من فیلم معرفی کنه عطر معرفی کنه.
حتی اگرم بتونه که نمیتونه کسی نمیتونه جای کسی دیگه رو بگیره
عمو من زیاد سخنور نیستم ولی بدونتمام حرفاتوقبول دارم
خیلی خوشحال شدم از اینکه درسایی که یه قیمت موهای سفید گرفتی رو با من تازه وارد به اشتراک گذاشتین.
درود بسیار عمو سخی. پاینده باشی و شاد و معطر
راستی من به تلگرام عطرافشان پیام دادم ولی هنوز به من شماره شما رو نداده. عطرافشان جان یه نگاهی داشته باش یه تلگرامت .
سلام و ارادت، جواب این سوال برای من خیلی راحته با اینکه عطرباز نیستم! اگر می پرسیدید چه کاری پرفورمنس قوی داره یا ... شاید جواب نمیدادم چون تو این زمینه دانشی ندارم، ولی ارامش یه حسه که همه می تونن درکش کنن! به نظر من بیشتر به بدو تولد تا هفت هشت سالگی ربط داره، توی زمانی که همه چیز برای یک کودک ترسناک و ناشناخته و مهیبه! ناگهان توی اون دنیای ترسناک یک مادر،پدر، مادربزرگ و ... میاد و ابرقهرمان ما میشه و نجاتمون میده، اگه اون لحظه با بو یا اهنگ یا... عجین بشه میشه بوی،اهنگ و ... ارامش بخش! من بوی مرکبات مخصوصا پرتغال، بوی ریواس، خاک نم خورده، بوی گل محمدی، بوی چای، سیب ترش و گیاه تازه هرس شده، بود دود چوب تر که با بوی برف مخلوط شده! هر کدوم داستانی داره، مثلا داستان پرتغال: من پدر و مادر شاغلی داشتم و کودکی ام رو با مادر بزرگم گذروندم که شغلش کشاورزی بود، ازونا که چارقد سفید سرشون می کردن قدیما فقیر بود و تمیز و کوه ارامش و قناعت، از هر چیزی استفاده میکرد، یادمه زمستون بود و برف می اومد، توی اتاق قالیبافخونه داشتند قالی می بافتند و همزمان برای من قصه می گفتند، من هم همیشه میگفتم ننجون برام قصه بگو! میگفت ننه من مکتب نرفتم دوتا قصه بیشتر بلد نیستم، هزار بار هم اونا رو برات گفتم میگفتم باز بگو! میگفت چشم و قصه کدو قلقله زن رو میگفتند، اول دست از کار می کشیدند و برای من و خودشون از سماور کنار دستشون چای میریختند که همیشه تازه دم بود دو تا غنچه گل محمدی داخل چای مینداختند که از حیاط خونشون چیده بودند و همیشه مقداری پوست پرتغال داخل چارقدشون گره میزدند، می گفتند مادر قدیما فراوونی نبود سالی ماهی شاید یه پر پرتغال میخوردیم و سرش جنگ بین بچه ها( محل ما پرتغال کاشت نمیشه) ، زنا پوست پرتغال رو خشک میکردند و داخل چارقدشون گره میزدند برای معطر بودن! سرم روی پاهای ننجون عطر چای تازه دم و گل محمدی که هر بار یه جرعش رو سر میکشیدند بوی پوست پرتغال هم سوار بر بخار چای داغ میشد و سر میخورد داخل بینی من! در اتاق تاریک قالیبافخانه در حالیکه بیرون برف میبارید و داخل هم گرم بود با همون سماور و البته نفس ننه رباب! بزرگتر که شدم وقتی از جو شوعاف و عطر های لوکس خارج شدم دیدم عجیبه من اینهمه به بوی پرتغالو مرکبات ارادتمندم حالا ارادت به زعفران و رز و ریواس و سیب ترش رو میفهمم از کجا میاد ولی پرتغال! تا فکر کردم و یاد پوست پرتغال گوشه چارقد ننه رباب و اون ارامشی که بین دریای تنهایی یک کودک با پدر و مادر شاغل منو احاطه کرد افتادم
سلام و عرض و ادب خدمت سرکار خانوم صبا
در پاسخ به سوال اولتان تنها عطری که فقط خریده ام برای آرامشم، آنهم شبها یکساعت قبل از خوابیدنم شاهکار جناب بیش
نیهیلو فلور نارکوتیک
برای مهمونی و بیرون و اینور و انور هم ساواج الکسیر بهم اعتماد بنفس و حس خوب میده
سلام اقای مددی خیلی ممنون از اینکه تجربه اتون رو به اشتراک گذاشتید.
مهدی عزیز درود بر تو جانم. آقا جان لطفا از بوریس اسپاسکی و بابی فیشر بیشتر برای ما بنویس :) از سینهی ساحرهها، جادوگران و علومِ کهن بیرون آمده این صفحهی شطرنج. شبیه به افسانههای باستان میمونه. خیر و شرِ مطلق یا بهوقت جنگ شعر خواندن :) زیباست و خوشا بهحال تو جانم که در این جنونِ سیاه و سفید دست داری :) خلاصه میخوام بدونی ذرهای دانش و هنر نیست که اينجا برملا بشه و از چشم ما دور بماند. قدردان شما هستم. برقرار و آباد باشی.
درود مسیح بزرگوار!
بله حق با شماست، هوش و جنون!
و اما بابی فیشر . از کودکی، لرزان پا در این قلمرو گذاشت ولی همه ترجیح دادند او را فقط یک بچه باهوش، کمی عجیب، اما طبیعی در نظر بگیرند. در جوانی و در اوج شهرت آن سوی مرز و در سمت نبوغ ایستاد، در میانسالی هر دوی اینها بود و وقتی به روزهای آخر عمرش رسید، همه و حتی عاشقان و طرفدارانش میگفتند: «ولش کن! پاک دیوانه شده». مردی که در جوانی جهانی را وادار به تشویق خودش کرده بود، فقط چهار نفر را داشت که بدن بیجانش را به خاک بسپارند. زندگی او عین صفحه شطرنج بود. سیاه، سفید.
آیا این صفحه سیاه و سفید است که کار عشاقش را به جنون میکشد یا چیزی در دل این صفحه، نابغههای مجنون را جذب خودش میکند؟
مهدی عزیز درود بر تو جانم. آقا جان لطفا از بوریس اسپاسکی و بابی فیشر بیشتر برای ما بنویس :) از سینهی ساحرهها، جادوگران و علومِ کهن بیرون آمده این صفحهی شطرنج. شبیه به افسانههای باستان میمونه. خیر و شرِ مطلق یا بهوقت جنگ شعر خواندن :) زیباست و خوشا بهحال تو جانم که در این جنونِ سیاه و سفید دست داری :) خلاصه میخوام بدونی ذرهای دانش و هنر نیست که اينجا برملا بشه و از چشم ما دور بماند. قدردان شما هستم. برقرار و آباد باشی.
درود مسیح بزرگوار!
بله حق با شماست، هوش و جنون!
و اما بابی فیشر . از کودکی، لرزان پا در این قلمرو گذاشت ولی همه ترجیح دادند او را فقط یک بچه باهوش، کمی عجیب، اما طبیعی در نظر بگیرند. در جوانی و در اوج شهرت آن سوی مرز و در سمت نبوغ ایستاد، در میانسالی هر دوی اینها بود و وقتی به روزهای آخر عمرش رسید، همه و حتی عاشقان و طرفدارانش میگفتند: «ولش کن! پاک دیوانه شده». مردی که در جوانی جهانی را وادار به تشویق خودش کرده بود، فقط چهار نفر را داشت که بدن بیجانش را به خاک بسپارند. زندگی او عین صفحه شطرنج بود. سیاه، سفید.
آیا این صفحه سیاه و سفید است که کار عشاقش را به جنون میکشد یا چیزی در دل این صفحه، نابغههای مجنون را جذب خودش میکند؟
من عادت دارم شبا موقع خواب . از کلاسیکهای زنونه ام یدونه از تو کالکشنم برمیدارم . و ی پاف میزنم .
عمدتا اگه نخوام عطری جدید تست کنم و نت برداری کنم اینجوری طی میشه . عطرهای فلورال به من آرامش زیادی میدند. مخصوصا نت های لاوندر . رز . لیس .
در مورد سوال دوم که پرسید برای طراوت و فرح بخش بودن هم معمولا ترکیبات اروماتیک فوژه
نت های گریپ فروت . وتیور . رزماری . ریحان . لاوندر .
کلا آکوردهای سبز و سیتروسی خیلی حس طراوت و شادابی به من میدند .
سلام اقای افشار بله دقیقا من هم به روایح اروماتیک فوژه و لوندر رز همچین حسی دارم
از اونجا که شما از عطربازای خیلی خوبی هستین که میشناسم خیلی خوشحال میشدم چندین کار بهم معرفی کنین که اگه چیزی رو تست نکردم یا ندیدم میسش نکنم.
بازم ممنونم از شما
بهیاد ایرج میافتم. خوب میدانست با این جماعتِ میرزا نوروز. دلقکهای سیه چهرهی رقص بهخیابان و کاسه به دستهای پیزوری چگونه برخورد کند. پشت و پشتها عور و سرد میماند وقتی نیست. پرسید نبودن یعنی چه؟ صوفی گفت بودن چه؟ گفت نبودن آناست که جای او خالیست. صوفی خندید و گفت : جسم را با بودن چهکار؟ چه بودنها که خالیست و نبودنهایی که پُر. نبودن ایرج چون بودن است و پُر مینماید همچنان... جانش سلامت.
چه بودن ها که خالی ست و نبودن ها که پر !!
دقیقا !
از او با خبرم . اینستا قطع شده ورنه خبر میدادم .
سینه اش در حال سوختن است ! البته از نوعی که بوی خوش دارد :) هوش ات بسیار است پس به همین اشاره بسنده میکنم در خصوص دوست !
حرارت آن ، سر را گرم میکند و چون سر گرم شد به دنیایی زیباتر سرگرم ، دیگر زمان حضور نمیماند که نه جسم ، که جان نیز نمیتواند در آن ِ واحد دو جا باشد در این مورد خاص البته :)
مطلع ام که به یاد دوستان هست . هر از گاهی با پیام سلام به دوستان میرساند . دلیل غیبت اش تماما رنجش نیست که گنجش میشمارد :)
مسیح عزیز :)
سلام و ارادت، جواب این سوال برای من خیلی راحته با اینکه عطرباز نیستم! اگر می پرسیدید چه کاری پرفورمنس قوی داره یا ... شاید جواب نمیدادم چون تو این زمینه دانشی ندارم، ولی ارامش یه حسه که همه می تونن درکش کنن! به نظر من بیشتر به بدو تولد تا هفت هشت سالگی ربط داره، توی زمانی که همه چیز برای یک کودک ترسناک و ناشناخته و مهیبه! ناگهان توی اون دنیای ترسناک یک مادر،پدر، مادربزرگ و ... میاد و ابرقهرمان ما میشه و نجاتمون میده، اگه اون لحظه با بو یا اهنگ یا... عجین بشه میشه بوی،اهنگ و ... ارامش بخش! من بوی مرکبات مخصوصا پرتغال، بوی ریواس، خاک نم خورده، بوی گل محمدی، بوی چای، سیب ترش و گیاه تازه هرس شده، بود دود چوب تر که با بوی برف مخلوط شده! هر کدوم داستانی داره، مثلا داستان پرتغال: من پدر و مادر شاغلی داشتم و کودکی ام رو با مادر بزرگم گذروندم که شغلش کشاورزی بود، ازونا که چارقد سفید سرشون می کردن قدیما فقیر بود و تمیز و کوه ارامش و قناعت، از هر چیزی استفاده میکرد، یادمه زمستون بود و برف می اومد، توی اتاق قالیبافخونه داشتند قالی می بافتند و همزمان برای من قصه می گفتند، من هم همیشه میگفتم ننجون برام قصه بگو! میگفت ننه من مکتب نرفتم دوتا قصه بیشتر بلد نیستم، هزار بار هم اونا رو برات گفتم میگفتم باز بگو! میگفت چشم و قصه کدو قلقله زن رو میگفتند، اول دست از کار می کشیدند و برای من و خودشون از سماور کنار دستشون چای میریختند که همیشه تازه دم بود دو تا غنچه گل محمدی داخل چای مینداختند که از حیاط خونشون چیده بودند و همیشه مقداری پوست پرتغال داخل چارقدشون گره میزدند، می گفتند مادر قدیما فراوونی نبود سالی ماهی شاید یه پر پرتغال میخوردیم و سرش جنگ بین بچه ها( محل ما پرتغال کاشت نمیشه) ، زنا پوست پرتغال رو خشک میکردند و داخل چارقدشون گره میزدند برای معطر بودن! سرم روی پاهای ننجون عطر چای تازه دم و گل محمدی که هر بار یه جرعش رو سر میکشیدند بوی پوست پرتغال هم سوار بر بخار چای داغ میشد و سر میخورد داخل بینی من! در اتاق تاریک قالیبافخانه در حالیکه بیرون برف میبارید و داخل هم گرم بود با همون سماور و البته نفس ننه رباب! بزرگتر که شدم وقتی از جو شوعاف و عطر های لوکس خارج شدم دیدم عجیبه من اینهمه به بوی پرتغالو مرکبات ارادتمندم حالا ارادت به زعفران و رز و ریواس و سیب ترش رو میفهمم از کجا میاد ولی پرتغال! تا فکر کردم و یاد پوست پرتغال گوشه چارقد ننه رباب و اون ارامشی که بین دریای تنهایی یک کودک با پدر و مادر شاغل منو احاطه کرد افتادم
خیلی ممنون از پاسخ زیباتون واقعن برام جالب بود پیوند بیا روایح و خاطرات. پاینده باشید دوست عزیز و گرامی
چه بودن ها که خالی ست و نبودن ها که پر !!
دقیقا !
از او با خبرم . اینستا قطع شده ورنه خبر میدادم .
سینه اش در حال سوختن است ! البته از نوعی که بوی خوش دارد :) هوش ات بسیار است پس به همین اشاره بسنده میکنم در خصوص دوست !
حرارت آن ، سر را گرم میکند و چون سر گرم شد به دنیایی زیباتر سرگرم ، دیگر زمان حضور نمیماند که نه جسم ، که جان نیز نمیتواند در آن ِ واحد دو جا باشد در این مورد خاص البته :)
مطلع ام که به یاد دوستان هست . هر از گاهی با پیام سلام به دوستان میرساند . دلیل غیبت اش تماما رنجش نیست که گنجش میشمارد :)
مسیح عزیز :)
عمو سخی مارو به یه شعر مهمون کن.
چه بودن ها که خالی ست و نبودن ها که پر !!
دقیقا !
از او با خبرم . اینستا قطع شده ورنه خبر میدادم .
سینه اش در حال سوختن است ! البته از نوعی که بوی خوش دارد :) هوش ات بسیار است پس به همین اشاره بسنده میکنم در خصوص دوست !
حرارت آن ، سر را گرم میکند و چون سر گرم شد به دنیایی زیباتر سرگرم ، دیگر زمان حضور نمیماند که نه جسم ، که جان نیز نمیتواند در آن ِ واحد دو جا باشد در این مورد خاص البته :)
مطلع ام که به یاد دوستان هست . هر از گاهی با پیام سلام به دوستان میرساند . دلیل غیبت اش تماما رنجش نیست که گنجش میشمارد :)
مسیح عزیز :)
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم...! پس راست میگفت آن دوست شیدای من که آری عطرافشان انجمنِ خلوتگزینهاست و حتی تنهایان شاید... از همینرو مانند و نظیرِ نوشتههای اینجا را در هیچ مجموعهی داخلی و خارجی نمیتوان یافت... اما اینها حرف و محاوره است عزیز. مجنون بایست بود تا فهمید تنهایی و غیر ازآن فیزیکی نیست. من برخی از این دستخطها را بین یک جمع چندنفره هستم که مینویسم و توگویی هیچکس نیست! تجرد که سراغ تو آمد میشوی همان که مولانا شد! گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای،،، رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم،،، گفت که سرمست نهای، رو که از این دست نهای،،، رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم...! اینیکی اما در تنهایی و نزدیک به بارانِ پشت پنجره برای تو نوشتم عزیز.
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم...! پس راست میگفت آن دوست شیدای من که آری عطرافشان انجمنِ خلوتگزینهاست و حتی تنهایان شاید... از همینرو مانند و نظیرِ نوشتههای اینجا را در هیچ مجموعهی داخلی و خارجی نمیتوان یافت... اما اینها حرف و محاوره است عزیز. مجنون بایست بود تا فهمید تنهایی و غیر ازآن فیزیکی نیست. من برخی از این دستخطها را بین یک جمع چندنفره هستم که مینویسم و توگویی هیچکس نیست! تجرد که سراغ تو آمد میشوی همان که مولانا شد! گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای،،، رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم،،، گفت که سرمست نهای، رو که از این دست نهای،،، رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم...! اینیکی اما در تنهایی و نزدیک به بارانِ پشت پنجره برای تو نوشتم عزیز.
عزیز منی .
خواندی التفات حاسد زیبا نقاب را ؟؟
لذت ها بردم از مردم شناسی ات ! حواس ام هست این روزها آفرین :)
که همه قسم سعی شد و توفیق نشد !! که موافق ره نشوند شیر و شغال :)
- توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی ست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست !
- شمشیر نیک ز آهنِ بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
- زمین شوره سنبل بر نیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن بجای نیکمردان !
دی از آخرین مطالعه چنان به شعف اندر شدم که گریستم :)) از بد حادثه به روش سلیمان زبان مرغان را به تفسیر وقوف است :))) ای خدا ، مسیح ، اگر دی مقیم بودی به حضور ، تا طلوع سحر جوان میشدیم به جوانی ی خورشید از شعفی که سرعت نور دارد :))) ای خدا ، بین مخالفی که خود نظر به توافق ختام کند :))) کاش دوستان واقف شوند بر این طنز عظیم :))) خیام که گفت دوزخی خواهد بود ؟؟ :)))) عجب شبی بود امشب ! دستشان درد نکند ! زیبا بود !!