دوستان همیشه عزیز ، حامی و قدردان ام
سلام ها و ارادت ها خدمت یکایک شما
در صورتیکه با این پیام از دل و رای موافقت حاصل است لطفا به صلاحدید به روش مقتضی حمایت فرمایید .
مدیریت دلسوز و خادم این خانه ی معطر و جمع بزرگ معطریون
با تقدیم گرمترین سلام ها و عرض تعظیم .
قدردانی ای خاضعانه به عرض تعظیم کمترین نشانه ای ست ازین حقیر بر بزرگواری های شما .
در خصوص تصمیم اخیر آن مقام محترم بر دوست دیرین این جمع بزرگ جناب آقای مسیح ، این حقیر ضمن عرض تسلیم بدلایل ذیل نسبت به تجدید نظر متمنی ی اقدامی مقتضی و بذل مهری شایسته ی آن مدیر بزرگوار ام :
- بر کفه های توزین عدالت کفه ی اقدامات شایسته به بذل مهر و دانش ایضا سواد ساکنین به محک شعور با تشرف به شعر از سوی نامبرده بر همگان به استناد سندهای مثبوت مندرج در صفحات معطر عطور که مسبوق به سابقه است چنان موزون است که حتی ازدیاد امتیازات منفی ای که بر شماره به سبقت فزاید در کفه ی مقابل ، هرگز توان حرکت بر شاقول میزان میسر نشود .
- بذل مهر موجبات اخذ و بسط دلها کند ، تعدد دوستداران مسیح در این خانه ی معطر خود گواه آن است و پاسخ مهر هماره مهر است خصوص از جانب بزرگان .
- دم مسیحایی هماره از سوی منتقدین و هوشیاران بر عمل مقابل ( منفی ) میچربد از آن رو که این دم موجبات اعمال شایسته ی دوستداران است و دقیقا این محک است که بایست از سوی بزرگواران ملاک رای و عمل واقع گردد .
- اینجانبان هماره بر رعیت بودن خویش و رعیت پروری ی جنابتان به بزرگواری معترف بوده ایم و رسم بزرگی همواره بزرگواری ست .
- آنچه بر ما دوستدارانِ مسیح و حضرتعالی ، پوشیده است به هر میزان که عمیق باشد عمیق تر از دوستی و خیرخواهی ی آن مدیر محترم نیست .
- جنابتان مستحضر است ارتباط عاطفی ی بین اعضای معطر محور این خانه ، که هماره بر مدار مهر میچرخند و گسستگی ی این زنجیر قطور به رای بی شک صالح و صادق آن مدیر ماهر موجبات عدم تعلق خاطر و رنجوری ی قلبهایی میگردد که این خانه و به طبع ، آن مدیر ِ با افتخار این خانه هماره بر حضور ایشان خرسند و لاطف است و ملطوف دوستداران .
به عبارتی ساده تر که بر دوستان جوانمان نیز مشهود باشد :
- تک تک اعضای این خانه بر شکوفایی ی آن سهیم و بر اشاعه ی معطریت او کوشایند و هماره لطف آنها بر یکدگر و بر این خانه ، بر مضرات ناخواسته ی ایشان میچربد . بی شک تعداد خیر هر کدام بر شماره ، بسیار بر ضرر ایشان پیشی دارد مگر حاسدان و این مهم میبایست از سوی آن مقام محترم به توزین عدالت مد نظر باشد با خط کش مهر و عطوفت و متعاقب به توزیع . ایضا غیبت هر دوست موجبات خسران و رنجش قلب های سایرین است و بذر نا امیدی و خمودگی میپاشد که بی شک برداشتی چندین برابری خواهد داشت به مضارع .
مدیر ما بر بزرگواری شهیر است چه در بین اعضای ما خانواده ی خود و چه مابین دیگر مدیران رقیب ، ازین رو طمع لطف و بنده نوازی از آن مقام محترم طمعی خام نیست بلکه تفکر شده و پخته است .
تزریق شادی با گذشت و بزرگواری ی آن جناب موجبات مسرت همگان است که همه ی اندیشمندان این خانه از اهالی ی معطر مهر و عطوفت و دانش اند .
اینجانبان بدینوسیله تقاضای مهر و بزرگواری از مقام محترمی داریم که این طمع بر وی نه تنها گران نیست که به این صفت موصوف است .
آنچه شما میدانید و ما نمیدانیم ، با تذکری اکید به پایانی موکد به مهر اگر ختم شود موجبات شادی و سرور همه ی دوستداران ایشان که پرشمار نیز هستند خداراشکر فراهم گردد انشاله .
دوری از دوستان هماره موجبات خسران است و این خانه به دوستی هایش زیبا و معطر و شهیر است .
انشاله همین رویه ادامه یابد به یاری خدا ، توسط آن مدیریت محترم و دوستان کوشا :)
پیشاپیش بر بزرگواری ی جنابتان سپاس ها داریم .
با عرض ارادت و لبخند
دوستداران شما ، این سقف ما و مسیح 😊
کامبیز جان شما کارت درسته. پیرزن نخ ریس رو انگار براش در ذهنم آرکه تایپ داشتم. لذت بردم از تصاویر ذهنی ای که بهم دادی. بله بله می دونستم که کرمونشاهی های عزیز خیلیاشون فارس هستند.
من هم به شخصه از روسی خوشم نمیاد و عربی و چینی. واقعا به دلیل ذهنیت خاصی که دارم نسبت بهشون نمی تونم یاد بگیرم این زبانها رو فکر کنم.
تاج سری کامبیز جان، پاینده باشی
پرنیان عزیزم
سلام
عزیز منی شما . انشاله شاد و سراسر لذت باشی ☺
سلام آقای سخی
شما نمی دونید مدیر عزیز کی عیدی مارو میدن:(:
خسته شدم:( خوبه باز یخورده امید ازم مونده وگرنه به قهقرا می رفتم رسما.
سلام آقای سخی
شما نمی دونید مدیر عزیز کی عیدی مارو میدن:(:
خسته شدم:( خوبه باز یخورده امید ازم مونده وگرنه به قهقرا می رفتم رسما.
سلام نازنین عزیزم
چون شنیدم که مسیح عزیز ما دیگر قصد بازگشت ندارد و چون از من درخواست کرد که پیگیری را متوقف کنم ( یک بار هم به سرکار خانم هانی گفته بود و روی اش نشده بود مستقیما به من بگوید و سرکار خانم هانی به من گفتند ) ، من هم احترام گذاشتم به تصمیم اش و پیگیری را متوقف کردم هرچند موافق نبودم . درخواست های عمومی و بیش از آن خصوصی ی زیادی کردم از مدیریت عزیزمان که بی سابقه بود در زندگی ی شخصی ام لیک مدیریت عزیز ما نیز سیاست ها و قواعد خود را دارد ایضا تیم عطرافشان که گروه بزرگی هستند اما مطمئن ام که الخیرو فی ما وقع و آینده ای درخشان را برای مسیح عزیز در نویسندگی پیش بینی میکنم .
مدیریت عزیز ما مرا مطمئن کردند که بسیار برای ایشان احترام و علاقه قائل اند و اتفاقا مسیح نیز عینا همین گفت و فرمودند این تصمیم مختص به مسیح نبوده و تعداد زیادی را شامل شده است و کوچکترین غرضی در کار نبوده و آنچه بین ایشان بوده سراسر احترام بوده است و تصمیم گیرنده برای این گروه ، نه شخص که تیم عطرافشان بوده اند .
این چیزی بود که ایشان در پاسخ به پیگیری های حقیر فرمودند و خداراشکر درک کردند که پیگیری های من نه تنها بدلیل علاقه ام به مسیح بلکه خیرخواه آینده ی درخشان عطرافشان هستم و همه ی ما هستیم .
شکی در خیر بودن این ماجرا ندارم و فارق از تصمیم مسیح ، کماکان امیدوارم دوست عزیزمان به جمع ما برگردد .
تا دوست کرا خواهد و میل اش به که باشد .
سلام نازنین عزیزم
چون شنیدم که مسیح عزیز ما دیگر قصد بازگشت ندارد و چون از من درخواست کرد که پیگیری را متوقف کنم ( یک بار هم به سرکار خانم هانی گفته بود و روی اش نشده بود مستقیما به من بگوید و سرکار خانم هانی به من گفتند ) ، من هم احترام گذاشتم به تصمیم اش و پیگیری را متوقف کردم هرچند موافق نبودم . درخواست های عمومی و بیش از آن خصوصی ی زیادی کردم از مدیریت عزیزمان که بی سابقه بود در زندگی ی شخصی ام لیک مدیریت عزیز ما نیز سیاست ها و قواعد خود را دارد ایضا تیم عطرافشان که گروه بزرگی هستند اما مطمئن ام که الخیرو فی ما وقع و آینده ای درخشان را برای مسیح عزیز در نویسندگی پیش بینی میکنم .
مدیریت عزیز ما مرا مطمئن کردند که بسیار برای ایشان احترام و علاقه قائل اند و اتفاقا مسیح نیز عینا همین گفت و فرمودند این تصمیم مختص به مسیح نبوده و تعداد زیادی را شامل شده است و کوچکترین غرضی در کار نبوده و آنچه بین ایشان بوده سراسر احترام بوده است و تصمیم گیرنده برای این گروه ، نه شخص که تیم عطرافشان بوده اند .
این چیزی بود که ایشان در پاسخ به پیگیری های حقیر فرمودند و خداراشکر درک کردند که پیگیری های من نه تنها بدلیل علاقه ام به مسیح بلکه خیرخواه آینده ی درخشان عطرافشان هستم و همه ی ما هستیم .
شکی در خیر بودن این ماجرا ندارم و فارق از تصمیم مسیح ، کماکان امیدوارم دوست عزیزمان به جمع ما برگردد .
تا دوست کرا خواهد و میل اش به که باشد .
ممنونم ازتون:)
خداوند حفظتون کنه آقای سخی، شما و این جمع انقدر دوست داشتنی و خوب هستید که همیشه در خاطر و قلب من خواهید موند.🌹
پرنیان عزیزم
سلام
عزیز منی شما . انشاله شاد و سراسر لذت باشی ☺
عمو سخی از زبان عربی که بسیار موردعلاقه ام هست و بسیار از یادگیریش فاصله دارم ( به اندوه این جمله رو عرض میکنم چون حتی از زبان هایی که بهتر از زبان مادریم ضحبت میکنمشون هم بیشتر دوستش دارم ولی فعلن فرصت یادگیریش ندارم و البته سختی کار هم مانع میشه .. )
دو اهنگ بهتون معرفی میکنم ؛
اولی الیسا فی عیونک ( روزی بهش گوش بده که وجودت غرق از عشق باشه و ابدا از قبل سراغش نرو )
و دومی ؛ مطر الاول از ریم بنا ( این یکی رو زمانی گوش بده که از محبوب یا عزیزی دوری و یا در جمعی از عزیزان بودی و اکنون وقت وداع و خدافظی و دلتنگی است ... نوابی بس ارام که دست دل ادم رو میگیره )
این زبان پتانسیل بسیاری داره در نغمه سرایی و وزین بودن
موسیقی های بسیار
زبان های بسیاری رو باش اشنام
اول عربی رو دوست دارم و بعد انگلیسی( ان هم لهجه امریکن) ایتالیایی و اسپانیایی
پرنیان عزیزم
سلام
عزیز منی شما . انشاله شاد و سراسر لذت باشی ☺
قصه ی بودن ها و نبودن ها ... رفتن ها و امدن ها ...
اندوه و صد اندوه
مگه فکرشو میکردم زمانی که به دنیای عطر به واسطه ی پیام های مسیح در ذیل این عطرها کشیده میشدم و در نهایت با وجود تردید بسیار عضو سایت شدم ... روزی رو متصور شم که مسیحا نباشه؟
مسیحا هر جا هستی موفق باشی شاد باشی
مرسی که بهم نشون دادی عطرها موجودات زنده هستند.
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند ...
در پناه حق🕊
سلام آقای سخی
شما نمی دونید مدیر عزیز کی عیدی مارو میدن:(:
خسته شدم:( خوبه باز یخورده امید ازم مونده وگرنه به قهقرا می رفتم رسما.
همیشه این تو ذهنم بود که حالا اگرم گشایشی حاصل شه، خودش برنمی گرده. ترجیح میدادم اون فکر رو خفه کنم. خب گویا حقیقت داشته. امان از این فکرایی که دوست داری بهشون گوش ندادی. فرار از واقعیت میگن بهش؟
داستان عجیبی بود. برای من کلا غیر قابل فهمه. نه کوزه گرش معلومه و نه کوزه خرش و نه کوزه فروشش. بینامتنی و فرامتنی و این وری و اون وری به داستان نگاه کنی هم باز هیچی دستگیرت نمیشه. چرا واقعا؟ فقط پوچی توش لَود سپیکر به دست داره می چرخه و کمپین «هیچ» رو راه میندازه. یا برعکس. پیدا کردن تفاوت بین هیچ و پوچ سخته.
الان ساعت چهار بعد از ظهره و من این متن رو که کامبیز عزیز نوشت رو تازه دیدم و دلم گرفته. خیلی لیترال. یعنی دو تن وزن روی سینه م سنگینی میکنه. نمی دونم چی بگم بهت نازنین عزیزم. نمی تونم حتی بگم حسی که الان باید داشته باشی رو درک می کنم.
به نظرم شوپنهاور راست میگه زندگی انسان یه شوخیه. من میگم کل انسانیت یه شوخیه. کانسپت انسان
And we are the butt of the joke for sure
همیشه این تو ذهنم بود که حالا اگرم گشایشی حاصل شه، خودش برنمی گرده. ترجیح میدادم اون فکر رو خفه کنم. خب گویا حقیقت داشته. امان از این فکرایی که دوست داری بهشون گوش ندادی. فرار از واقعیت میگن بهش؟
داستان عجیبی بود. برای من کلا غیر قابل فهمه. نه کوزه گرش معلومه و نه کوزه خرش و نه کوزه فروشش. بینامتنی و فرامتنی و این وری و اون وری به داستان نگاه کنی هم باز هیچی دستگیرت نمیشه. چرا واقعا؟ فقط پوچی توش لَود سپیکر به دست داره می چرخه و کمپین «هیچ» رو راه میندازه. یا برعکس. پیدا کردن تفاوت بین هیچ و پوچ سخته.
الان ساعت چهار بعد از ظهره و من این متن رو که کامبیز عزیز نوشت رو تازه دیدم و دلم گرفته. خیلی لیترال. یعنی دو تن وزن روی سینه م سنگینی میکنه. نمی دونم چی بگم بهت نازنین عزیزم. نمی تونم حتی بگم حسی که الان باید داشته باشی رو درک می کنم.
به نظرم شوپنهاور راست میگه زندگی انسان یه شوخیه. من میگم کل انسانیت یه شوخیه. کانسپت انسان
And we are the butt of the joke for sure
سلام خانم پرنیان
برای من حجمه ی عظیمی از هزارتا چیز مختلف باهم قاطی شده. شایدم این 'یک عالمه چیز' یک هیچِ بزرگ رو میسازه.
آقای مسیح یکی از چیزایی که یاد دادن به ما همونی بوده که صبا نوشته. سوای از این مورد، به واسطه ی خود مسیح و نوشته هاش بوده که من به خودم اومدم. خداروشکر اینجا میشه نوشت، میدونید، اگه عطرافشان محفل حضوری بود عمرا یه کلمه هم نمیتونستم به خوبی اینجا به زبون بیارم. نوشتن برای آدمی مثل من نعمته واقعا و من داشتم اینو محروم می کردم از شخصِ خودم. به خودشونم گفته بودم. نظرات اولم گویاست کامل. میرفتم سرچ میکردم راجب عطر مورد نظر و فکر میکردم صرفا کارم اینه که باید راجب بو و نت ها و اینا صحبت کنم. اصن بخش نظرات و انجمن و اینا نمیدونستم کجا هست. یک سال من اینجا بودم و حتی زحمت نداده بودم برم پایین پیج رو نگاهی بندازم. نوشته هاش این حسو دوباره در من زنده کرد که لااقل من بتونم اینجا 'بنویسم'. از یه بخشی از چیزایی که تو زندگی من بوده و اتفاق افتاده و در مغزم بوده. تجربه ها و حسایی که داشتمو اینجا نوشتم. چیزایی که من به مادرم هم نمی گم به اون صورت. من سه تا دوست دارم که 10 ساله باهاشون دوستم و حتی اونا هم یک هزارم از این چیزارو نمیدونن.
یه ماه و نیمه من تو هر پیج عطری که میرم و نوشته ی ایشونو میخونم، میرم اکانتشونو چک میکنم ببینم از بلاکی در اومده یا نه. من انقدر انتظار یه سری چیزارو کشیدم و نشده که خسته شدم. تحمل ندارم دیگه. از چشم انتظاری متنفرم و متنفر تر از اون، اینکه چشم انتظار اتفاقی باشم که بدونم رو هواست و معلوم نیست کی قراره درست بشه و اتفاق بیفته. تمام انرژیم فروکش کرده در حال حاضر. سر پا میشم البته، اما من واقعا بلد نیستم الکی به چیزی امیدوار بمونم. این انرژی فروکش کرده به زمان نیاز داره و من تا اون زمان ترجیح میدم فاصله بگیرم. به قول ملودی دور بایستم. خیلی خیلی دور. شوپنهاورو راست میگه، شما راست تر. مسیح هم راست میگه، اینجا هرگز..
باری دیگه میگم: خیلی خیلی دوستتون دارم. همگی شمارو. محاله بهتون روزی بیاد و من از یاد ببرمتون. محاله!
راستی خانم پرنیان عکستون خیلی حس و حال خوبی داره:) جوری که سیگارو گوشه لبتون نگه داشتید آدم هوس سیگار کشیدن به سرش میزنه:)
من از دور کنارتون هستم. شاید اونقدری دور باشم که به چشم دیده نشم ولی بدونید هستم.
همیشه این تو ذهنم بود که حالا اگرم گشایشی حاصل شه، خودش برنمی گرده. ترجیح میدادم اون فکر رو خفه کنم. خب گویا حقیقت داشته. امان از این فکرایی که دوست داری بهشون گوش ندادی. فرار از واقعیت میگن بهش؟
داستان عجیبی بود. برای من کلا غیر قابل فهمه. نه کوزه گرش معلومه و نه کوزه خرش و نه کوزه فروشش. بینامتنی و فرامتنی و این وری و اون وری به داستان نگاه کنی هم باز هیچی دستگیرت نمیشه. چرا واقعا؟ فقط پوچی توش لَود سپیکر به دست داره می چرخه و کمپین «هیچ» رو راه میندازه. یا برعکس. پیدا کردن تفاوت بین هیچ و پوچ سخته.
الان ساعت چهار بعد از ظهره و من این متن رو که کامبیز عزیز نوشت رو تازه دیدم و دلم گرفته. خیلی لیترال. یعنی دو تن وزن روی سینه م سنگینی میکنه. نمی دونم چی بگم بهت نازنین عزیزم. نمی تونم حتی بگم حسی که الان باید داشته باشی رو درک می کنم.
به نظرم شوپنهاور راست میگه زندگی انسان یه شوخیه. من میگم کل انسانیت یه شوخیه. کانسپت انسان
And we are the butt of the joke for sure
برخی اوقات یک شخص یا شخصیت برای یک نفر عزیز میشود . چندانکه اگر او نباشد وی نیز دلیلی بر حضور نمیبیند یعنی در کفه ی ترازو آن یک نفر سنگینی اش میچربد بر همه ی دیگران .
برخی اوقات عدالت و رعایت آن برای یک شخص مهم میشود و شخص میگوید حالا که عدالت در این جمع یا این خانه حضور ندارد پس من هم حضور نخواهم داشت . یعنی سنگینی ی رعایت عدالت بر وزن جمع دوستان میچربد در ترازو . البته قضاوت صحیح بسیاااار سخت است و مستلزم اشراف به تمام امور است که از ما نشاید .
برخی اوقات شخص میگوید : شاید نفر بعدی من باشم پس تا چنین نشده خود بروم .
برای شخص من مهر جمعی در صدر امور است از اهمیت . احتمال دارد من نفر بعدی باشم ، شاید عدالت رعایت نشده باشد ، مسیح برای من عزیزترین بوده ست در این خانه لیک همه ی آنها را که در کفه ی توزین مینهم باز میبینم کفه ی دیگر که جمیع دوستان ام در آن اند وزین تر است . خصوص اینکه فرشتگانی ( هرچند انگشت شمار ) در این جمعند که بر من دِین دارند و یک جورهایی حضور من وابسته به حضور و امر ایشان است و چنان مدیون و مرحون لطف ایشان ام که از خود سلب اختیار کرده ام در برابر ایشان . مهر هرگز نمیمیرد و کسی که مهر را فراموش کند خدا را فراموش و نفی کرده است نعوذ بالله .
من شخصا از چندین منظر بدهکار ام .
چون معتقدم که الخیرو فی ماوقع و چون بارها و بارها بر من ثابت شده است که خیر ِ اتفاقات با تاخیر نمایان و هویدا میشود پس تسلیم و رضا را سرلوحه ی امور خویش گذارده و گمارده ام . آنچه میبینیم واقعیت امور نیست و آنچه واقعیت است و خیر ، نمیبینیم که به صلاح مستور است . ما در همه حال به کسب تجربه مجبوریم ( بقول عامیانه امتحان میشویم ) حتی در معمولی ترین یا حتی کوچکترین اتفاقات برسد به اتفاقهایی که بر ما مهم جلوه میکنند .
آنکه خود را بدهکار خدا و بدهکار جمع یا بدهکار مهر بداند با بدترین اتفاقات هم از بار مسئولیت شانه خالی نمیکند . جمع را اولاتر میبیند از شخص و حتی اولاتر از خود . البته هر کس دید خود و روش خود دارد . اینگونه اتفاقات عیار نزدیکی ی دوستان را محک میزند !
از دیدگاه من به تجربه ، دوست آنی ست که میماند و دوستی آن است که تلاش میکند بر عدم انقطاع مهر !
این مهم یادتان باشد و این را هدیه ی مهمی بدانید از سوی من ! دوست هماره در کنار شماست به مهر همچون خدا و هییییچ چیز و هیچکس نمیتواند موفق شود به قطع این جریان عظیم و قوی !
پایدار بمانید بلطف مهر انشاله ☺
سلام خانم پرنیان
برای من حجمه ی عظیمی از هزارتا چیز مختلف باهم قاطی شده. شایدم این 'یک عالمه چیز' یک هیچِ بزرگ رو میسازه.
آقای مسیح یکی از چیزایی که یاد دادن به ما همونی بوده که صبا نوشته. سوای از این مورد، به واسطه ی خود مسیح و نوشته هاش بوده که من به خودم اومدم. خداروشکر اینجا میشه نوشت، میدونید، اگه عطرافشان محفل حضوری بود عمرا یه کلمه هم نمیتونستم به خوبی اینجا به زبون بیارم. نوشتن برای آدمی مثل من نعمته واقعا و من داشتم اینو محروم می کردم از شخصِ خودم. به خودشونم گفته بودم. نظرات اولم گویاست کامل. میرفتم سرچ میکردم راجب عطر مورد نظر و فکر میکردم صرفا کارم اینه که باید راجب بو و نت ها و اینا صحبت کنم. اصن بخش نظرات و انجمن و اینا نمیدونستم کجا هست. یک سال من اینجا بودم و حتی زحمت نداده بودم برم پایین پیج رو نگاهی بندازم. نوشته هاش این حسو دوباره در من زنده کرد که لااقل من بتونم اینجا 'بنویسم'. از یه بخشی از چیزایی که تو زندگی من بوده و اتفاق افتاده و در مغزم بوده. تجربه ها و حسایی که داشتمو اینجا نوشتم. چیزایی که من به مادرم هم نمی گم به اون صورت. من سه تا دوست دارم که 10 ساله باهاشون دوستم و حتی اونا هم یک هزارم از این چیزارو نمیدونن.
یه ماه و نیمه من تو هر پیج عطری که میرم و نوشته ی ایشونو میخونم، میرم اکانتشونو چک میکنم ببینم از بلاکی در اومده یا نه. من انقدر انتظار یه سری چیزارو کشیدم و نشده که خسته شدم. تحمل ندارم دیگه. از چشم انتظاری متنفرم و متنفر تر از اون، اینکه چشم انتظار اتفاقی باشم که بدونم رو هواست و معلوم نیست کی قراره درست بشه و اتفاق بیفته. تمام انرژیم فروکش کرده در حال حاضر. سر پا میشم البته، اما من واقعا بلد نیستم الکی به چیزی امیدوار بمونم. این انرژی فروکش کرده به زمان نیاز داره و من تا اون زمان ترجیح میدم فاصله بگیرم. به قول ملودی دور بایستم. خیلی خیلی دور. شوپنهاورو راست میگه، شما راست تر. مسیح هم راست میگه، اینجا هرگز..
باری دیگه میگم: خیلی خیلی دوستتون دارم. همگی شمارو. محاله بهتون روزی بیاد و من از یاد ببرمتون. محاله!
راستی خانم پرنیان عکستون خیلی حس و حال خوبی داره:) جوری که سیگارو گوشه لبتون نگه داشتید آدم هوس سیگار کشیدن به سرش میزنه:)
من از دور کنارتون هستم. شاید اونقدری دور باشم که به چشم دیده نشم ولی بدونید هستم.
نازنین قشنگم
تو آرتیستی، تو با تمام sensation هات جهان رو لمس میکنی و برامون می نویسی. دیشب داشتم چند تا از نقدهای état libre d'orange ات رو می خوندم و عطرها رو هم که دستم رسیده بود و هی تست نمی کردم رو تست می کردم، می خوندم و می بوییدم و لذت می بردم از اون همه ایماژ و حس آمیزی و دقت. تو باید بنویسی. Urge نوشتن داری، به قول یه استاد سینمایی ما داشتیم تِرّ قلم داری. بنویس. مگه الان حالت بد نیست؟ بنویس. اینجا نه؟ اینجا هرگز؟ اشکالی نداره یه جای دیگه، ولی بنویس.
و آره مسیح برنمیگرده. جای تاسف داره. و سخته که آدمی با اون قلم و معلومات رو از دست داد. یادته یه بار گفتم مرگ مؤلف؟ حرفم رو پس می گیرم، رولان بارت و مرگ مؤلف اش در اینجا تبدیل به مرگ خواننده میشه. بله مرگ خواننده.
اون توده عظیم هیچ، اصلا مختص سنت نیست، اون هیچ با تو خواهد موند و باعث میشه تو هیچ وقت پولدار نشی :))) چقدر پند و اندرز گونه وبزرگسالانه شد این چیزی که برات نوشتم. قربون اون صورت زیبات، من اصلا مدلم پند و اندرزگونه ای نیستا. به پیروز عموم رفتم. فقط احساس میکنم بودم و هستم جاهایی که بودی و هستی و دارم باهات مثل یه همسفر اختلاط می کنم.
سیگار گفتی. برم یه سیگار بکشم. من سیگار می خورم بیشتر. یه اپیزود کافی اند سیگرت هم ما باس اضافه کنیم به فیلم جیم جارموش. خوببش اینه که می خوره به سبک جارموش سبک مون. حالا بعدا بهت میگم چرا. دونه دونه نوشته هات رو دوست دارم، دونه دونه شون رو. می بوسمت آخه قشنگ اینساید اوتی