دوستان همیشه عزیز ، حامی و قدردان ام
سلام ها و ارادت ها خدمت یکایک شما
در صورتیکه با این پیام از دل و رای موافقت حاصل است لطفا به صلاحدید به روش مقتضی حمایت فرمایید .
مدیریت دلسوز و خادم این خانه ی معطر و جمع بزرگ معطریون
با تقدیم گرمترین سلام ها و عرض تعظیم .
قدردانی ای خاضعانه به عرض تعظیم کمترین نشانه ای ست ازین حقیر بر بزرگواری های شما .
در خصوص تصمیم اخیر آن مقام محترم بر دوست دیرین این جمع بزرگ جناب آقای مسیح ، این حقیر ضمن عرض تسلیم بدلایل ذیل نسبت به تجدید نظر متمنی ی اقدامی مقتضی و بذل مهری شایسته ی آن مدیر بزرگوار ام :
- بر کفه های توزین عدالت کفه ی اقدامات شایسته به بذل مهر و دانش ایضا سواد ساکنین به محک شعور با تشرف به شعر از سوی نامبرده بر همگان به استناد سندهای مثبوت مندرج در صفحات معطر عطور که مسبوق به سابقه است چنان موزون است که حتی ازدیاد امتیازات منفی ای که بر شماره به سبقت فزاید در کفه ی مقابل ، هرگز توان حرکت بر شاقول میزان میسر نشود .
- بذل مهر موجبات اخذ و بسط دلها کند ، تعدد دوستداران مسیح در این خانه ی معطر خود گواه آن است و پاسخ مهر هماره مهر است خصوص از جانب بزرگان .
- دم مسیحایی هماره از سوی منتقدین و هوشیاران بر عمل مقابل ( منفی ) میچربد از آن رو که این دم موجبات اعمال شایسته ی دوستداران است و دقیقا این محک است که بایست از سوی بزرگواران ملاک رای و عمل واقع گردد .
- اینجانبان هماره بر رعیت بودن خویش و رعیت پروری ی جنابتان به بزرگواری معترف بوده ایم و رسم بزرگی همواره بزرگواری ست .
- آنچه بر ما دوستدارانِ مسیح و حضرتعالی ، پوشیده است به هر میزان که عمیق باشد عمیق تر از دوستی و خیرخواهی ی آن مدیر محترم نیست .
- جنابتان مستحضر است ارتباط عاطفی ی بین اعضای معطر محور این خانه ، که هماره بر مدار مهر میچرخند و گسستگی ی این زنجیر قطور به رای بی شک صالح و صادق آن مدیر ماهر موجبات عدم تعلق خاطر و رنجوری ی قلبهایی میگردد که این خانه و به طبع ، آن مدیر ِ با افتخار این خانه هماره بر حضور ایشان خرسند و لاطف است و ملطوف دوستداران .
به عبارتی ساده تر که بر دوستان جوانمان نیز مشهود باشد :
- تک تک اعضای این خانه بر شکوفایی ی آن سهیم و بر اشاعه ی معطریت او کوشایند و هماره لطف آنها بر یکدگر و بر این خانه ، بر مضرات ناخواسته ی ایشان میچربد . بی شک تعداد خیر هر کدام بر شماره ، بسیار بر ضرر ایشان پیشی دارد مگر حاسدان و این مهم میبایست از سوی آن مقام محترم به توزین عدالت مد نظر باشد با خط کش مهر و عطوفت و متعاقب به توزیع . ایضا غیبت هر دوست موجبات خسران و رنجش قلب های سایرین است و بذر نا امیدی و خمودگی میپاشد که بی شک برداشتی چندین برابری خواهد داشت به مضارع .
مدیر ما بر بزرگواری شهیر است چه در بین اعضای ما خانواده ی خود و چه مابین دیگر مدیران رقیب ، ازین رو طمع لطف و بنده نوازی از آن مقام محترم طمعی خام نیست بلکه تفکر شده و پخته است .
تزریق شادی با گذشت و بزرگواری ی آن جناب موجبات مسرت همگان است که همه ی اندیشمندان این خانه از اهالی ی معطر مهر و عطوفت و دانش اند .
اینجانبان بدینوسیله تقاضای مهر و بزرگواری از مقام محترمی داریم که این طمع بر وی نه تنها گران نیست که به این صفت موصوف است .
آنچه شما میدانید و ما نمیدانیم ، با تذکری اکید به پایانی موکد به مهر اگر ختم شود موجبات شادی و سرور همه ی دوستداران ایشان که پرشمار نیز هستند خداراشکر فراهم گردد انشاله .
دوری از دوستان هماره موجبات خسران است و این خانه به دوستی هایش زیبا و معطر و شهیر است .
انشاله همین رویه ادامه یابد به یاری خدا ، توسط آن مدیریت محترم و دوستان کوشا :)
پیشاپیش بر بزرگواری ی جنابتان سپاس ها داریم .
با عرض ارادت و لبخند
دوستداران شما ، این سقف ما و مسیح 😊
برخی اوقات یک شخص یا شخصیت برای یک نفر عزیز میشود . چندانکه اگر او نباشد وی نیز دلیلی بر حضور نمیبیند یعنی در کفه ی ترازو آن یک نفر سنگینی اش میچربد بر همه ی دیگران .
برخی اوقات عدالت و رعایت آن برای یک شخص مهم میشود و شخص میگوید حالا که عدالت در این جمع یا این خانه حضور ندارد پس من هم حضور نخواهم داشت . یعنی سنگینی ی رعایت عدالت بر وزن جمع دوستان میچربد در ترازو . البته قضاوت صحیح بسیاااار سخت است و مستلزم اشراف به تمام امور است که از ما نشاید .
برخی اوقات شخص میگوید : شاید نفر بعدی من باشم پس تا چنین نشده خود بروم .
برای شخص من مهر جمعی در صدر امور است از اهمیت . احتمال دارد من نفر بعدی باشم ، شاید عدالت رعایت نشده باشد ، مسیح برای من عزیزترین بوده ست در این خانه لیک همه ی آنها را که در کفه ی توزین مینهم باز میبینم کفه ی دیگر که جمیع دوستان ام در آن اند وزین تر است . خصوص اینکه فرشتگانی ( هرچند انگشت شمار ) در این جمعند که بر من دِین دارند و یک جورهایی حضور من وابسته به حضور و امر ایشان است و چنان مدیون و مرحون لطف ایشان ام که از خود سلب اختیار کرده ام در برابر ایشان . مهر هرگز نمیمیرد و کسی که مهر را فراموش کند خدا را فراموش و نفی کرده است نعوذ بالله .
من شخصا از چندین منظر بدهکار ام .
چون معتقدم که الخیرو فی ماوقع و چون بارها و بارها بر من ثابت شده است که خیر ِ اتفاقات با تاخیر نمایان و هویدا میشود پس تسلیم و رضا را سرلوحه ی امور خویش گذارده و گمارده ام . آنچه میبینیم واقعیت امور نیست و آنچه واقعیت است و خیر ، نمیبینیم که به صلاح مستور است . ما در همه حال به کسب تجربه مجبوریم ( بقول عامیانه امتحان میشویم ) حتی در معمولی ترین یا حتی کوچکترین اتفاقات برسد به اتفاقهایی که بر ما مهم جلوه میکنند .
آنکه خود را بدهکار خدا و بدهکار جمع یا بدهکار مهر بداند با بدترین اتفاقات هم از بار مسئولیت شانه خالی نمیکند . جمع را اولاتر میبیند از شخص و حتی اولاتر از خود . البته هر کس دید خود و روش خود دارد . اینگونه اتفاقات عیار نزدیکی ی دوستان را محک میزند !
از دیدگاه من به تجربه ، دوست آنی ست که میماند و دوستی آن است که تلاش میکند بر عدم انقطاع مهر !
این مهم یادتان باشد و این را هدیه ی مهمی بدانید از سوی من ! دوست هماره در کنار شماست به مهر همچون خدا و هییییچ چیز و هیچکس نمیتواند موفق شود به قطع این جریان عظیم و قوی !
پایدار بمانید بلطف مهر انشاله ☺
کامبیز جانم
ای بزرگمرد درود می فرستم از اینجا به تو
من که خیلی به تو بدهکارم و به همه رفقایی که اینجا دارم و دوست شون دارم.
بحث سختیه. همین قضاوتی که مطرح کردی. بله دارم قطعا قضاوت می کنم و با خشم. بیشتر از سر ضعف و این که دستم به جایی نمی رسه یحتمل.
ولی یادم نمیره که به شما بدهکارم
ماچ ها
سلام خانم پرنیان
برای من حجمه ی عظیمی از هزارتا چیز مختلف باهم قاطی شده. شایدم این 'یک عالمه چیز' یک هیچِ بزرگ رو میسازه.
آقای مسیح یکی از چیزایی که یاد دادن به ما همونی بوده که صبا نوشته. سوای از این مورد، به واسطه ی خود مسیح و نوشته هاش بوده که من به خودم اومدم. خداروشکر اینجا میشه نوشت، میدونید، اگه عطرافشان محفل حضوری بود عمرا یه کلمه هم نمیتونستم به خوبی اینجا به زبون بیارم. نوشتن برای آدمی مثل من نعمته واقعا و من داشتم اینو محروم می کردم از شخصِ خودم. به خودشونم گفته بودم. نظرات اولم گویاست کامل. میرفتم سرچ میکردم راجب عطر مورد نظر و فکر میکردم صرفا کارم اینه که باید راجب بو و نت ها و اینا صحبت کنم. اصن بخش نظرات و انجمن و اینا نمیدونستم کجا هست. یک سال من اینجا بودم و حتی زحمت نداده بودم برم پایین پیج رو نگاهی بندازم. نوشته هاش این حسو دوباره در من زنده کرد که لااقل من بتونم اینجا 'بنویسم'. از یه بخشی از چیزایی که تو زندگی من بوده و اتفاق افتاده و در مغزم بوده. تجربه ها و حسایی که داشتمو اینجا نوشتم. چیزایی که من به مادرم هم نمی گم به اون صورت. من سه تا دوست دارم که 10 ساله باهاشون دوستم و حتی اونا هم یک هزارم از این چیزارو نمیدونن.
یه ماه و نیمه من تو هر پیج عطری که میرم و نوشته ی ایشونو میخونم، میرم اکانتشونو چک میکنم ببینم از بلاکی در اومده یا نه. من انقدر انتظار یه سری چیزارو کشیدم و نشده که خسته شدم. تحمل ندارم دیگه. از چشم انتظاری متنفرم و متنفر تر از اون، اینکه چشم انتظار اتفاقی باشم که بدونم رو هواست و معلوم نیست کی قراره درست بشه و اتفاق بیفته. تمام انرژیم فروکش کرده در حال حاضر. سر پا میشم البته، اما من واقعا بلد نیستم الکی به چیزی امیدوار بمونم. این انرژی فروکش کرده به زمان نیاز داره و من تا اون زمان ترجیح میدم فاصله بگیرم. به قول ملودی دور بایستم. خیلی خیلی دور. شوپنهاورو راست میگه، شما راست تر. مسیح هم راست میگه، اینجا هرگز..
باری دیگه میگم: خیلی خیلی دوستتون دارم. همگی شمارو. محاله بهتون روزی بیاد و من از یاد ببرمتون. محاله!
راستی خانم پرنیان عکستون خیلی حس و حال خوبی داره:) جوری که سیگارو گوشه لبتون نگه داشتید آدم هوس سیگار کشیدن به سرش میزنه:)
من از دور کنارتون هستم. شاید اونقدری دور باشم که به چشم دیده نشم ولی بدونید هستم.
در راستای حال بدمون رو بدتر کردن اینم بهت بگم که علی کوچولو رفیق خوب من دو سه ماه دیگه برای همیشه از ایران میره. هیچ به توان هیچ میشه احتمالا زندگی من. چند تا از قشنگیاش رو بگم لبخند بیاره رو لبت؟ شاید
باباش و البته مامانش موزیسین هستند. گوش بسیار قوی ای داره. بی نهایت قوی نسبت به شیش سال سنش. یه بار داشتیم یه آهنگ جزی گوش میدادیم که آرت بِلِیکی توش درامز می زد، همین جوری کژوال ازش پرسیدم این کیه علی؟ قبلا فقط توی آهنگای دیگه گفته بودم بهش این آرته، بهترین درامر تاریخ. فک کن spot-on گفت آرت داره درامز می زنه. گفتم چجوری فهمیدی؟ گفت آبشاری می زنه. همه رو تشخیص میده. همه رو. داری لبخند می زنی؟
باباش گیتار الکتریک خوبی می زنه و البته آکوستیک هم خوب می زنه. و عاشق کِلَپتِن هستش. کلپتن رو بهش میگیم slow hand. داشتیم باز گوش می دادیم به جز، و کِنی بِرِل گیتار می زد. گفتم علی slow hand واقعی کیه گفت کنی برل. یه بارم به باباش گفته بود گیتارت رو آنپلاگ کن اون وقت ببینیم چی میزنی. لبخند؟ نه؟
خلاصه که علی کوچولو، ببشتر بچه منه. و بچه م داره میره. ولی خب، آدمها میرن.
بسیار عزیزی برام
نازنین قشنگم
تو آرتیستی، تو با تمام sensation هات جهان رو لمس میکنی و برامون می نویسی. دیشب داشتم چند تا از نقدهای état libre d'orange ات رو می خوندم و عطرها رو هم که دستم رسیده بود و هی تست نمی کردم رو تست می کردم، می خوندم و می بوییدم و لذت می بردم از اون همه ایماژ و حس آمیزی و دقت. تو باید بنویسی. Urge نوشتن داری، به قول یه استاد سینمایی ما داشتیم تِرّ قلم داری. بنویس. مگه الان حالت بد نیست؟ بنویس. اینجا نه؟ اینجا هرگز؟ اشکالی نداره یه جای دیگه، ولی بنویس.
و آره مسیح برنمیگرده. جای تاسف داره. و سخته که آدمی با اون قلم و معلومات رو از دست داد. یادته یه بار گفتم مرگ مؤلف؟ حرفم رو پس می گیرم، رولان بارت و مرگ مؤلف اش در اینجا تبدیل به مرگ خواننده میشه. بله مرگ خواننده.
اون توده عظیم هیچ، اصلا مختص سنت نیست، اون هیچ با تو خواهد موند و باعث میشه تو هیچ وقت پولدار نشی :))) چقدر پند و اندرز گونه وبزرگسالانه شد این چیزی که برات نوشتم. قربون اون صورت زیبات، من اصلا مدلم پند و اندرزگونه ای نیستا. به پیروز عموم رفتم. فقط احساس میکنم بودم و هستم جاهایی که بودی و هستی و دارم باهات مثل یه همسفر اختلاط می کنم.
سیگار گفتی. برم یه سیگار بکشم. من سیگار می خورم بیشتر. یه اپیزود کافی اند سیگرت هم ما باس اضافه کنیم به فیلم جیم جارموش. خوببش اینه که می خوره به سبک جارموش سبک مون. حالا بعدا بهت میگم چرا. دونه دونه نوشته هات رو دوست دارم، دونه دونه شون رو. می بوسمت آخه قشنگ اینساید اوتی
من جز اینجا جایی رو ندارم که بنویسم زیبا صورتِ زیبا سیرت:)
من در مقابل عزیزانم انعطاف پذیرم. در مقابل صحبت هاشون و نوشته هاشون. اونقدری که حرف های کسی مثل شما که با بند بند وجودم دوستتون دارم منو هم از میون یه سری یخچال های قول پیکر لمس میکنه.
درباره ی میزان دوست داشتن شما باید بگم I'm speechless:)
من دو سه روزه ردیف میشم. بیشتر آدم بمونه تو این حالت عقب میفته از زندگی. هیچ وقت هم پولدار نمیشه:))) نوشته ام راجب بلک عود یجورایی وایب آشفته ای داره. این یکی هم که قراره بزارم بساط همینه. از الان ببخشید که این آشفته بازارو چند وقت یکبار اینجا میریزم رو داریه.
باید یه روز بیام اکباتان با هم سه چهار تا پاکت سیگار بکشیم:) نمیشه اینطوری:) خیلی خوبی شما:)
در راستای حال بدمون رو بدتر کردن اینم بهت بگم که علی کوچولو رفیق خوب من دو سه ماه دیگه برای همیشه از ایران میره. هیچ به توان هیچ میشه احتمالا زندگی من. چند تا از قشنگیاش رو بگم لبخند بیاره رو لبت؟ شاید
باباش و البته مامانش موزیسین هستند. گوش بسیار قوی ای داره. بی نهایت قوی نسبت به شیش سال سنش. یه بار داشتیم یه آهنگ جزی گوش میدادیم که آرت بِلِیکی توش درامز می زد، همین جوری کژوال ازش پرسیدم این کیه علی؟ قبلا فقط توی آهنگای دیگه گفته بودم بهش این آرته، بهترین درامر تاریخ. فک کن spot-on گفت آرت داره درامز می زنه. گفتم چجوری فهمیدی؟ گفت آبشاری می زنه. همه رو تشخیص میده. همه رو. داری لبخند می زنی؟
باباش گیتار الکتریک خوبی می زنه و البته آکوستیک هم خوب می زنه. و عاشق کِلَپتِن هستش. کلپتن رو بهش میگیم slow hand. داشتیم باز گوش می دادیم به جز، و کِنی بِرِل گیتار می زد. گفتم علی slow hand واقعی کیه گفت کنی برل. یه بارم به باباش گفته بود گیتارت رو آنپلاگ کن اون وقت ببینیم چی میزنی. لبخند؟ نه؟
خلاصه که علی کوچولو، ببشتر بچه منه. و بچه م داره میره. ولی خب، آدمها میرن.
بسیار عزیزی برام
:) بله لبخند می زدم و می زنم. میشه نوشته های شما لبخند نیاره رو لبای من؟ نمیشه که:)
اونجایی که علی کوچولو میره براش خوبه. اونجا پر و بال بهش داده میشه و می درخشه:) و این آینده ی زیبا حق علی کوچولوعه:) خدا حفظ کنه:)
شاید هر کسی که تصمیم به رفتن گرفته و بهش از قبل فکر کرده، در جایی دیگه و موقعیتی دیگه بسیار موفق بشه و به چیزهای خیلی خوبی برسه:) شکی درش نیست که برای علی کوچولو و آقای مسیح این مورد صدق میکنه.
چیزی که برای ما میمونه لبخندیه از سر دلتنگی و یادآوری خاطرات خوب:) با چاشنی کمی هم حال خراب:)
دل به دل راه داره:)❤
سلام اقای سخی:)
شما مثل همیشه حق گفتید، اونجایی که گفته بودید رفتن راحت ترین راهه.
موندن و نوشتن و لبخند زدن در صورتی که حس بد تو آدم درست شده و حالش یه جوره ناجوریه، سخته.
دوباره به زبون آوردم که دور تر باشم و هیچ جوره نتونستم که راه راحتو انتخاب کنم. ولی بد جور میخوره تو ذوق آدم وقتی ببینی اون همه نوشتی و منتظر بودی و تازه فهمیدی که بیخود منتظر بودی.
سری پیش شما و این بار خانم پرنیان:)
در راستای حال بدمون رو بدتر کردن اینم بهت بگم که علی کوچولو رفیق خوب من دو سه ماه دیگه برای همیشه از ایران میره. هیچ به توان هیچ میشه احتمالا زندگی من. چند تا از قشنگیاش رو بگم لبخند بیاره رو لبت؟ شاید
باباش و البته مامانش موزیسین هستند. گوش بسیار قوی ای داره. بی نهایت قوی نسبت به شیش سال سنش. یه بار داشتیم یه آهنگ جزی گوش میدادیم که آرت بِلِیکی توش درامز می زد، همین جوری کژوال ازش پرسیدم این کیه علی؟ قبلا فقط توی آهنگای دیگه گفته بودم بهش این آرته، بهترین درامر تاریخ. فک کن spot-on گفت آرت داره درامز می زنه. گفتم چجوری فهمیدی؟ گفت آبشاری می زنه. همه رو تشخیص میده. همه رو. داری لبخند می زنی؟
باباش گیتار الکتریک خوبی می زنه و البته آکوستیک هم خوب می زنه. و عاشق کِلَپتِن هستش. کلپتن رو بهش میگیم slow hand. داشتیم باز گوش می دادیم به جز، و کِنی بِرِل گیتار می زد. گفتم علی slow hand واقعی کیه گفت کنی برل. یه بارم به باباش گفته بود گیتارت رو آنپلاگ کن اون وقت ببینیم چی میزنی. لبخند؟ نه؟
خلاصه که علی کوچولو، ببشتر بچه منه. و بچه م داره میره. ولی خب، آدمها میرن.
بسیار عزیزی برام
پرنیان عزیزم
آدما جایی ان که باید باشن
آدما جایی میرن که باید برن
این قانون کلیه ! یهنی برای حیوانات و گیاهان و سیارات و آنچه درونشان هست و ستاره ها و کائنات و... همه صدق میکنه !
اون باید بره جایی که باید باشه و تو باید بمونی در جایی که باید باشی .
چون دوستت دارم بگذار یه کشف بسیااااار مهم ام رو بهت بگم :
خدا ، به محضیکه ببینه و بفهمه که کسی رو بیشتر از اون دوست داری یا بیشتر از اون بهش وابسته شدی بلافاصله ازت دورش میکنه !! این کار رو برای چه کسانی میکنه ؟ برای اونهایی که خییییلی دوستشون داره ! برای بقیه نه تنها بی تفاوته بلکه علائق اطرافشون رو بیشتر هم میکنه !!
فقط به عشق خدا فضانوردی کن :) میفهمی که چه میگم :) اونوقت تفاوت مزه اش رو حس کن :)
نگو ای داد که دارم تنها میشم ! نگو ای داد که علاقه ام رو ازم دور کردن ( عشق فرق میکنه در این قاعده ! ) بگو خداراشکر که نزدیکتر میشم به خدا و زمان بیشتری برای با او بودن دارم .
حسودی ی خدا دلچسب و گواراست :)
اما داستان عشق ( مادر به فرزند و دلداران نسبت به هم ) متفاوت است که قاعده ی خود دارد و هدیه ی مخصوص خداست برای اهل دلان . عشق و قواعدش منحصر بفرد است .
دری بسته میشود ، دری باز ! ماموریت کسی بر تو تمام میشود و دیگری آغاز !
هیچگاه شکایت نکن که شکایت کار هوشیاران و آنانی که فهمیده اند و دریافته اند نیست ! چشمهایت را باز کن و بگو آماده ام که ببینم اندیشه ی جدید را !
چون عقاب از بالا ببین! شکارچی باش :)
با چشمهای تیز و نافذ ! در عین انتقال آرامش و مهربانی :)
شاد باش و بدان آنچه بر تو اتفاق می افتد در دلش شادی نهفته است و تو لایق آنی !
سلام اقای سخی:)
شما مثل همیشه حق گفتید، اونجایی که گفته بودید رفتن راحت ترین راهه.
موندن و نوشتن و لبخند زدن در صورتی که حس بد تو آدم درست شده و حالش یه جوره ناجوریه، سخته.
دوباره به زبون آوردم که دور تر باشم و هیچ جوره نتونستم که راه راحتو انتخاب کنم. ولی بد جور میخوره تو ذوق آدم وقتی ببینی اون همه نوشتی و منتظر بودی و تازه فهمیدی که بیخود منتظر بودی.
سری پیش شما و این بار خانم پرنیان:)
نازنین عزیزم
اگر تونستی یک چیز ، تنها یک چیز یا یک کار یا یک انتظار بیخود رو به من نشون بدی جایزه داری :)
توقعی داشتی و برایش تلاش کردی . فکر میکنی به او نرسیده ای ؟؟ و همه ی تلاشت بیهوده بوده ؟؟
کاش ما مثل اجنه بُعد زمان نداشتیم اونوقت میبردمت به زمانی که ببینی تلاشی که کردی به ثمر نشسته !
آقا ما صبور نیستیم ! دراز میکشیم و پا میکوبیم بر زمین که یالاااا همین الان میخوام زود میخوام :)))
من که میگم تلاش ما به حساب مسیح واریز شده و در تاریخ سررسید چک ، آن را دریافت خواهد کرد .
فقط کاش متوجه شود که این مبلغ از کجا آمد و توسط چه کسانی واریز شد و مقدار و عاقبت و سرانجامش چه میزان است !
دیدت را وسیع کن دختر ! از بالا بنگر ! و دقیق شو و ریز ببین ! نه چون دیگران ! همانطور که باید ! همانطور که عده ای بسیاااار قلیل ، میبینند ! آنطور ببین :)
انرژی در این دنیا نابود نمیشود بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود ! خودت در ذهن مرتبطش کن با چیزی که گفتم و خودت کشفش کن !
موفق باشی در دانش و ببین نادیدنی ها را 😊
من جز اینجا جایی رو ندارم که بنویسم زیبا صورتِ زیبا سیرت:)
من در مقابل عزیزانم انعطاف پذیرم. در مقابل صحبت هاشون و نوشته هاشون. اونقدری که حرف های کسی مثل شما که با بند بند وجودم دوستتون دارم منو هم از میون یه سری یخچال های قول پیکر لمس میکنه.
درباره ی میزان دوست داشتن شما باید بگم I'm speechless:)
من دو سه روزه ردیف میشم. بیشتر آدم بمونه تو این حالت عقب میفته از زندگی. هیچ وقت هم پولدار نمیشه:))) نوشته ام راجب بلک عود یجورایی وایب آشفته ای داره. این یکی هم که قراره بزارم بساط همینه. از الان ببخشید که این آشفته بازارو چند وقت یکبار اینجا میریزم رو داریه.
باید یه روز بیام اکباتان با هم سه چهار تا پاکت سیگار بکشیم:) نمیشه اینطوری:) خیلی خوبی شما:)
به به نازنین عزیزم
خوشحالم که می نویسی، تو بنویس فقط. خیلی دوسِت دارم
آره بیا عزیزم. قدمت رو چش من. الان بلوار فردوسم. همون بغل اکباتان. کانتکت من رو می تونی بگیری از عطرافشانی های عزیز.
خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم از دیدنت
پرنیان عزیزم
آدما جایی ان که باید باشن
آدما جایی میرن که باید برن
این قانون کلیه ! یهنی برای حیوانات و گیاهان و سیارات و آنچه درونشان هست و ستاره ها و کائنات و... همه صدق میکنه !
اون باید بره جایی که باید باشه و تو باید بمونی در جایی که باید باشی .
چون دوستت دارم بگذار یه کشف بسیااااار مهم ام رو بهت بگم :
خدا ، به محضیکه ببینه و بفهمه که کسی رو بیشتر از اون دوست داری یا بیشتر از اون بهش وابسته شدی بلافاصله ازت دورش میکنه !! این کار رو برای چه کسانی میکنه ؟ برای اونهایی که خییییلی دوستشون داره ! برای بقیه نه تنها بی تفاوته بلکه علائق اطرافشون رو بیشتر هم میکنه !!
فقط به عشق خدا فضانوردی کن :) میفهمی که چه میگم :) اونوقت تفاوت مزه اش رو حس کن :)
نگو ای داد که دارم تنها میشم ! نگو ای داد که علاقه ام رو ازم دور کردن ( عشق فرق میکنه در این قاعده ! ) بگو خداراشکر که نزدیکتر میشم به خدا و زمان بیشتری برای با او بودن دارم .
حسودی ی خدا دلچسب و گواراست :)
اما داستان عشق ( مادر به فرزند و دلداران نسبت به هم ) متفاوت است که قاعده ی خود دارد و هدیه ی مخصوص خداست برای اهل دلان . عشق و قواعدش منحصر بفرد است .
دری بسته میشود ، دری باز ! ماموریت کسی بر تو تمام میشود و دیگری آغاز !
هیچگاه شکایت نکن که شکایت کار هوشیاران و آنانی که فهمیده اند و دریافته اند نیست ! چشمهایت را باز کن و بگو آماده ام که ببینم اندیشه ی جدید را !
چون عقاب از بالا ببین! شکارچی باش :)
با چشمهای تیز و نافذ ! در عین انتقال آرامش و مهربانی :)
شاد باش و بدان آنچه بر تو اتفاق می افتد در دلش شادی نهفته است و تو لایق آنی !
سلام استاد بخاطر قلم زیبایتان خیلی ارام میشیم . بنده هم بخاطر اخرین امیدهایی که دارم منتظر پیام شما هستم .
:) بله لبخند می زدم و می زنم. میشه نوشته های شما لبخند نیاره رو لبای من؟ نمیشه که:)
اونجایی که علی کوچولو میره براش خوبه. اونجا پر و بال بهش داده میشه و می درخشه:) و این آینده ی زیبا حق علی کوچولوعه:) خدا حفظ کنه:)
شاید هر کسی که تصمیم به رفتن گرفته و بهش از قبل فکر کرده، در جایی دیگه و موقعیتی دیگه بسیار موفق بشه و به چیزهای خیلی خوبی برسه:) شکی درش نیست که برای علی کوچولو و آقای مسیح این مورد صدق میکنه.
چیزی که برای ما میمونه لبخندیه از سر دلتنگی و یادآوری خاطرات خوب:) با چاشنی کمی هم حال خراب:)
دل به دل راه داره:)❤
می دونم
شدیم یه چیزی تو مایه های جهودای جنگ جهانی دیگه. هیچی. پاشیدیم از هم.
امیدوارم به اون چیزی که لایقشه برسه علی و مسیح و تو و همه مون.