امروز عصر کلاس داشتم و از اون روزایی بود که عجیب هم بیحوصله بودم.
دیشب به کُتم یک پاف شوموخ (یا بهتره بگیم شبه شوموخ) زدم و گذاشتم تو فضای باز به امید اینکه اون تلخی زهرمارگونهاش از بین بره و برای کلاس امروز قابل تحمّل بشه.
ظهر دوش گرفتم و مشغول سشوارکردن چندلاخ شوید(در برخی منابع بهش موی سر هم میگن) بودم که یهو زرتی وسط کار برق رفت!
کلافه شده بودم و چه چیزی بهتر از وانمنشو برای رفع کلافگی :)
یک پاف به دستم زدم و نشستم پای لپتاپ و کلّی حال کردم و حالم خیلی بهتر شد.
سوال: آیا سر کلاس هم وانمنشو میزنی؟
پاسخ: هرگز!!!! مال خودمه!!! (کودکی که توپش رو محکم نگه داشته و به کسی نمیده!)
نمیدونم اسمش رو بذارم خساست یا هرچیز دیگری. شاید هم اقتضای سن و ساله. ولی بعضی روایح رو دوست دارم فقط مال خلوت خودم باشه و نمیخوام با کسی تقسیمشون کنم. موضوع وقتی نگرانکنندهتر میشه که آرامیس دوین هم یواش یواش داره به این جمع اضافه میشه!
سوال: وقتی میری سرکلاس، عطر اصلی و اورجینال میزنی؟
پاسخ: هرگز!!!! البته قدیما آره، ولی الان: اولاً شیشه اصلی اونقدر گرون شده که ـ حداقل برای من ـ ارزشش رو نداره. ثانیاً برای یک معلم، استفاده از شیشه اصلی، حروم کردن عطره. چون نیازی نیست که عطر رو به گردن و پشت گوش و چه میدونم اطراف صورت بزنه [استغفرالله!!! اون مال موقعیتهای دیگه است که شامل سن و سال ما نمیشه] در این موارد، اسانس هم جواب میده و نیازی به عطر اصلی نیست. چون قراره فقط روی لباس زده بشه نه روی پوست.
سوال: یعنی تو استفاده از اسانس رو به دیگران پیشنهاد میکنی؟
پاسخ: هرگز!!!! اگه من از اسانس استفاده میکنم اولا نیم قرن سن رو رد کردم که 30 سالش سیگاری سنگینی بودم(تا روزی سه پاکت هم رسیده بود) مضرات اسانس برای ریهها واسه امثال ما شوخی محسوب میشه! از طرفی هم با دودوتاچارتای روی کاغذ و خزعبلات پزشکان و اینها، نهایت عمر مفیدی که برای خودم متصورم کمتر از 10 سال دیگه هست. دیگه اسانس باید از خودش خجالت بکشه که بخواد بهم آسیب بزنه! ولی برای دیگران (مخصوصاً جوانان) مطلقاً توصیه نمیکنم. بارها عرض کردم روی پوست و داخل خونه هم نباید استفاده بشه.
سوال: چرا دکانت نمیخری؟
پاسخ: هرگز!!!! دکانت نخریدم و نخواهم خرید. زمانی که کار اجرایی میکردم، در سازمانی مشغول بودم که سالی حداقل 2 بار باید مهمانانمون رو میبردیم کشورهای خارجی برای سمینار. بعد از گرون شدن دلار و یورو، این سمینارها سالی 6-5 بار در جزیره کیش برگزار میشد. تو جزیره، همه مهمانان و همکارانم خودروهای لوکس اونجا رو رنت(اجاره) میکردن و میرفتن دور دور، بجز من. حتی یک بار هم پشت اون ماشینها ننشستم. چرا؟ چون اون خودروها مال من نیست. مال شهر و منطقه محل سکونت من نیست. اگه زیر زبونم مزه کنه وقتی برگردم چطور بشینم پشت سمند؟! بر همین اساس وحشت دارم از خرید دکانت. اگه مزه اون عطر اصلی زیر زبونم(ببخشید زیر دماغم) مزه کرد چه خاکی به سرم بریزم؟ مثلا فرض کن پیور دیستنس M باشه و بخوام نزدیک 100 میلیون هزینه کنم! حتی فکرکردن به این موضوع هم وحشتناکه.
سوال: یعنی به دیگران پیشنهاد میدی که دکانت نخرن؟
پاسخ: هررررگز! من برای خودم و بر اساس شرایط خودم عرض کردم. ولی به دیگران (مخصوصا جوانان) همیشه پیشنهاد میکنم فقط دکانت اصلی بگیرن و بعد از آزمون و خطا و رسیدن به عطر امضاء موردعلاقهشون، شیشه اصلی رو از مراجع معتبر(مثل همین عطرافشان خودمون) تهیه کنن.
سوال: از بازی با اسانس چیزی هم عایدت شده؟
پاسخ: هرگز!!!! مگه قراره هر کاری که میکنیم فایده خاصی داشته باشه؟ یک نوجوون 6 ساعت گیم بازی میکنه، هرچقدر برای اون فایده داره، اسانسبازی هم برای من داره. ولی عشق و علاقه عجیبی که به این کار هست، میشه دلیل اسانسبازی. خیلی وقتا بوده که مواد نسبتاً گرونقیمتی رو ترکیب کردم و بعدش ریختم دور! اما از اونطرف، یک بار آنجلز شیر درست کردم که یکی از دوستان وقتی رایحه رو بویید، خشکش زد. شیشه اصلی خودش رو گذاشت کنار و عطر من رو برداشت(آدم خوبیه. فقط یه خورده پرروئه!) همین اتفاق دقیقاً برای پنهالیگونز مستر سم هم افتاد و مصرفکنندۀ شیشه اصلی، عطری که با فرمول خودم ساخته بودم رو برداشت واسه خودش! هردو نفر هم اعتقاد داشتن رایحه دستساز من از شیشه اصلی اونا بهتره! درسته در هر دو مرتبه دلم سوخت، اما لذت و خوشحالی عجیبی هم داشت برام. البته الان دیگه این اتفاق نمیفته. چون قبل از اومدن مهمون، بساط مارگیری رو جمع میکنم. ضمن اینکه بعد از اتمام شیشههاشون وقتی در عالم دوستی و رفاقت، درخواست مجدد با همون کیفیت دادن، با قاطعیت گفتم نع! و کلی از مضرات اسانسها براشون سخنرانی کردم.
از اتاق فرمان اشاره میکنن اینقدر از واژه «هرگز!!!» استفاده نکن. ببخشید. چشم!
برگردیم به موضوع اصلی. خودمم نفهمیدم این سوال جوابها از کجا اومد (اینقدر سوال نکنین خب!)
لباس پوشیدم برم که دیدم تلخی زهرمارگونه «شبه شوموخ» گریبانم رو گرفته و رها نمیکنه. خب ببینم چیکار باید کرد. رفتم سراغ بساط مارگیری. کرید اونتوس! آهااااان این خوبه. ولی یه مشکل هم هست. اگه یک لیتر ازش روی خودم خالی کنم چیزی متوجه نمیشم(کوربویی مادرزادی) از طرفی هم دوست ندارم رایحه «آشنا»یی رو همراه داشته باشم. پس باید برم سراغ لایرینگ.
سوال: چرا دوست نداری از روایح آشنا و معروف استفاده کنی؟
پاسخ: مدتی قبل در یکی از پرسش و پاسخها نوشته بودم که یکی از مراجعینم، دخترخانمی بود که مورد تجاوز 2 کفتارصفت مسن قرار گرفته بود. با ورود من به اتاق (که پوران هوم پوشیده بودم) و استشمام عطر فوق، حالش بد شد. چون اون کفتارصفتها احتمالا بر اساس سنوسالشون از همین عطر استفاده کرده بودن.
یک بار هم (موضوع مال دو سه سال قبله) پس از پایان کلاس، دخترخانمی اومد و با خجالت ازم خواست اگه میشه بمونم تا دانشجوها برن. به این موضوعات عادت داشتم و هنوزم دارم. با خودم گفتم حتما مشکلی داره مثل بقیه همسالان خودش (مثلا پارتنرش بهش خیانت کرده و از این چیزها) و فکر میکنه دنیا به آخر رسیده و حالا یا میخواد خودشو بکشه یا نهایتاً میخواد درددل کنه دیگه. کلاس خالی شد و ما دوتا موندیم. با کلی خجالت و معذرتخواهی و سرخ و سفید شدن، بغضش گرفت و گفت:
ـ استاد. میتونم ازتون یک درخواست بکنم؟ خواهشاً فکر بد نکنین!
منم درحالیکه در ذهنم یک وااااااات؟؟؟ بزرگ حک شده بود(بابت عبارت فکر بد) گفتم چی شده دخترم؟ راحت باش
جملهای گفت که انتظار شنیدن هرچیزی رو در دنیا داشتم جز اون جمله:
گفت:
ــ اگه میشه اجازه بدین بغلتون کنم!!!! :(
بعد هم زد زیر گریه! اونم چه گریهای
چهره پوکرفیس بنده، دقیقاً زیر دوربین مداربسته و دستگاه شنود قدرتمند و سیستمی که هنوز خاموش نشده بود (برای دانشجویان آنلاین) و ... خلاصه خودتون حال منو تو اون موقعیت تصور کنین. نهایتاً یه جوری جمع و جورش کردم و کمی حرف زدیم و آخرش فهمیدم مرحوم پدرش یک عمر از «بروت» استفاده میکرده و منم اون روز «بروت» زده بودم (لعنت بر تو ای بروت دوستداشتنی!)
امان از این تداعی خاطرات با روایح.
البته این موضوع رو (حالت جاذبهای یا دافعهای) در آرامیس دوین تجربه نکردم هیچوقت. شاید به این دلیل که کمتر کسی از این عطر استفاده میکنه.
بهرحال یک معلم، هر عطری هم که بزنه ممکنه برای عدهای تداعی خوب داشته باشه و برای عده دیگری بد. مخصوصاً اگر روایح معروف یا کلاسیک باشه. اینجاست که شخصاً اعتقاد دارم یا باید اونقدر پولدار باشه که عطر بسیار گرونقیمت و تک استفاده کنه، یا اگه مثل من جزو اقشار زیر چارچوب (منظورم چارچوبیست که روی اون، نمودار خط فقر کشیده شده!) هست، لایرکردن تنها راهحل و به عبارتی میشه گفت از واجباته.
داشتم عرض میکردم . اونتوس انتخاب شد برای عطر اصلی. ولی مهم اینه که چی باهاش بزنم؟ آهان. یادم اومد. جایی یکی از عزیزان نوشته بود یک پاف باکارات رژ قرمز بزن بعد روش کلی اونتوس. ترکیب جالبی میشه. همین کارو کردم. بد هم نشد.
خب حالا وقت درست کردن «عطر همراه» هست.
سوال: «عطر همراه» چیه؟
پاسخ: هررررررگزززز!! (آهان ببخشید. از اتاق فرمان لنگه کفش پرت کردن تو صورتم!) عطر همراه همون شیشه پیچی 5 میل هست که عطر اصلی در اون، با آب مقطر زیاد ترکیب میشه و پراکندگی چندبرابری ایجاد میکنه. اینو یکی از قدیمیای دنیای عطر، سالها قبل بهم گفته بود.
به عبارت دیگه در زمینه استفاده از عطرها، ما با 2 مورد مواجه هستیم :
1) ماندگاری
2) پخش بو
که گاهاً دو پارامتر فوق، نقطه مقابل هم قرار میگیرن. یعنی ماندگاری خوبه اما پخش بو ناامیدکننده.
برای راه چاره این مشکل، فرمول خودم اینه:
ماندگاری: فرایندیست که در خونه و قبل از بیرون رفتن انجام میشه
پخش بو: فرایندیست که توسط شیشه «عطر همراه» و قبل از ورود به مقصد انجام میشه.
به عزیزانی هم که از شیشه اصلی و اورجینال استفاده میکنن و از پخش بوی اون راضی نیستن، پیشنهاد میکنم همین کارو انجام بدن (چون جای شیشه عطر توی داشبورد خودرو نیست) یعنی چندپاف از عطر اورجینال، داخل «شیشه همراه» بزنن و با مقدار زیادی آب مقطر (مخصوص تزریق) قاطی کنن و اگه دوست داشتن چند قطره هم فیکساتور. به پخش بوی انفجاری خواهند رسید.
خلاصه اینکه شیشه کوچولو رو گذاشتم جلوم. یک میل اونتوس بس بود. دیگه چی بریزم؟ آهان یک قطره کلایو کریستین ایکس فور من هم بد نیست ولی نباید زیاد بشه. دیگه چی؟ آهان. دو سه پاف باکارات رژ هم زدم توش. بقیه هم آب مقطر تزریق. بعد هم گذاشتم تو جیبم و از خونه اومدم بیرون.
در مقصد:
قبل از ورود، شیشه رو تکون دادم تا رنگش سفید شیری شد و چند پاف به لباسم زدم.
طبق عادت همیشگیم که نیمساعت قبل از شروع کلاس، در دانشگاه حضور دارم، این بار چون برق خونه قطع شده بود زودتر رفته بودم. یکساعتی مونده بود تا شروع کلاس. از شانس عالی من، نوبت قطع برق اون منطقه بود و کلاسها هم با نیمساعت تاخیر شروع میشد!
یکراست رفتم طبقه سوم تو اتاق اساتید و تک و تنها نشستم و سرم رو با گوشی گرم کردم.
تق تق تق
بفرمایید
نفر اول: از خانمهای بخش آموزش طبقه دوم بود. گفت: ببخشید چه عطری زدین؟ عجب بویی راهرو رو برداشته
بهش گفتم هیچی! همون همیشگی :)
چند دقیقه بعد:
تق تق تق
بفرمایید
خانم دیگری از بخش آموزش طبقه اول: استاد بوی عطرتون همه جا رو پر کرده. عجب بویی!!!
چند دقیقه بعد:
تق تق تق
خلاصه کنم. تا زمان شروع کلاس 7 بازخورد عالی داشتم. حتی حاجآقایی که زحمت نظافت و آوردن چای رو میکشه هم بازخورد داد که بهبه عجب بویی!!!!
برقها اومد. 5 دقیقهای جلوی کولر با فشار باد زیاد ایستادم تا شاید پخش بو کمتر بشه و همزمان توی دلم میگفتم خدایا چه غلطی کردم! همون موقع رییس دانشگاه وارد اتاق شد. سلام کردم. بجای جواب سلام (که گویا از واجبات هم هست) چشماش گرد شد و گفت: عجب بویی!!!! (ایشون عطرباز قهّاری هم هستن) و خواست منو به صحبت بگیره که به بهانه دیرشدن کلاس از دستش دررفتم!
کلاس شروع شد. کلاسی 4 ساعته (با حدود نیمساعت استراحت وسط. اساساً جزو معلمین بیرحم هستم در این مورد) تا حد امکان فاصله رو با دانشجویان حفظ کردم. کلاس سنگینی هم بود. کلی سوال و جواب هم داشتیم.
آخرش گفتم اگه سوالی نیست درس تموم شده و میتونین تشریف ببرین که 3 دست همزمان بالا اومد به همراه یک سوال مشترک:
ــ استاد ببخشید! چه عطری زدین؟! عجب بویی!!!!!!
جواب ندادم و بلافاصله با لبخند گفتم خداحافظ و اومدم بیرون
پ.ن: تمام پافها روی سرآستین کت بود
درود بر حمیدآقا
یه جوری سوال کردی یواش یواش خودم داره باورم میشه نکنه چیزایی بلدم و خودم خبر ندارم! :)))
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم برادر. ولی همیشه دنبال اساتیدی بودم و هستم که هفت شهر عشق رو (در هر حوزهای) طی کرده باشن.
بهرحال کاری که من انجام میدم چیزی جز آزمون و خطا و مشورت با اهل فن در پلتفرمهای مختلف نیست. «آزمون و خطا» به معنای اینکه: طی چندماه گذشته (بقول همسر گرامی) اونقدر پول به پست دادم که الان به اندازه وزارت نفت درآمد داره! :)))
بارها شده از فروشنده فقط 5 میل اسانس گرفتم برای تست، اما دوبرابرش پول پست دادم. از شهرهای مختلف، از فروشندههای مختلف، از مدعیها، از گمنامها و ... به امید اینکه برسم به اون آدم «حرفهای» که هنوزم نرسیدم.
به عبارت دیگه در این حوزه (اسانس) ما بیشتر با «مدعی» سروکار داریم تا«حرفهای»
راستش نظرات عزیزان در مورد تناسب ترکیب اسانس و فیکساتور مختلف بوده
یکی میگه باید 80 درصد اسانس باشه و 20 درصد فیکساتور!!!! نمیدونم اسم خروجی این محصول چیه! خب کاملا واضحه که اون اسانس، خالص نیست
یکی دیگه میگه فقط اسانس خالص میدم و اصلا فیکساتور نزن! شدیداً اعتقاد داره که فیکساتورهای موجود در ایران عطر رو خراب میکنن. آدم آماتوری هم نیست. اتفاقاً باکیفیتترین اسانسها رو از همین آقا گرفتم. ولی با استفاده از اسانس خالص مخالفم.
اسانسفروش دیگهای میگفت درصدی که خودم استفاده میکنم معمولا 50-50 هست
یکی دیگه میگفت عطرهایی که برای استفاده شخصی خودم درست میکنم شامل:
یک میل اسانس
2 میل فیکساتور
2 میل آب مقطر
و ادعا داشت بعد از سالها آزمون و خطا به این فرمول رسیده و عکسهایی که برام فرستاده بود، همه شیشه عطرهاش شیری رنگ شده بود. لازم به ذکره که همین آقا جزو فروشندگان با امتیاز بالا در پلتفرم با...سلام بود.
(من مشابه این ترکیب رو برای «شیشه همراه» استفاده میکنم نه شیشه اصلی)
نهایتاً فعلا در حال آزمون و خطا هستم. ولی قاعده کلی اینه که فیکساتور عطر گرم باید بیشتر از عطر خنک باشه. مثلا اگه اسانش اونتوس(به شرط اینکه از اصالتش مطمئن باشی) داشته باشی نهایتا 30 تا 40درصد بد نیست. اما در مورد عطر گرم و غلیظی مثل همین اسانس شبه شوموخ که یک محله رو میتونه بیهوش کنه، حس میکنم 10 میل اسانس نیاز به 5 لیتر فیکساتور داشته باشه!!!!
:)))
روش خودم اکثرا ترکیب 50-50 (در مورد عطرهای خنک فیکساتور کمتر) همراه با یک درصد روغن مخصوص DPG و دو سه قطره آب مقطر هست و محصول نهایی میره تو کمد تاریک تا کهنه بشه.
این ترکیب روی آنجلز شیر و مستر سم (که بالا داستانش رو گفتم) معجزه کرد. اما شاید روی خیلی از عطرهای دیگه جواب نگیریم.
در مورد برند فیکساتور همونطور که گفتم متاسفانه در ایران فیکساتور مرغوبی نداریم. بهترینش از نظر تجاری «عطران» هست که خودم دارم و بد نیست ولی بوی زیادی داره. از طرفی هم شرکت «میعاد....شیمی» یک نوع فیکساتور داره تحت عنوان «فیکساتور عطرهای گرانقیمت» که در پاسخ به سوالم گفت داخل این فیکساتور DPG و BHT هست. هنوز نخریدم ازش. ولی نظر مصرفکنندهها مساعد بود
فیکساتور بدون بو هم دیدم. ولی نمیدونم کیفیتش چطور درمیاد. فروشندهاش میگفت من مطلقا «عطران» استفاده نمیکنم
ضمن اینکه خیلی از فروشندگان (اکثرا به اصطلاح مترویی) که اسانسهای بی کیفیت عراق و پاکستان رو به اسم ژیوادان سوییس به من و شما قالب میکنن، بجای فیکساتور از خود الکل استفاده میکنن!
درنهایت روی فیکساتور هنوز به نتیجه نهایی و خوبی نرسیدم و همچنان گیج میزنم و نهایتاً با «عطران» سرم گرمه
ممنون از لطف شما. داستان ما هم مشابه شماست. طی دو سال اخیر آنقدر پول صرف آزمون و خطا کردم و اکثر نتیجه اش را مجبور شدم دور بریزم که حد و اندازه ندارد. یعنی اگر به جای این کارهای یک ادکلن اصل و گران قیمت خریده بودم، مقرون به صرفه تر بود. اما خود یک عشق و حالی در این ترکیب کردن ها هست که در ادکلن اصل نیست!!!. ممنون از لطف شماکه پاسخ دادید.
من خودم از ترکیب ادکلن های اماراتی با اسانس استفاده می کنم. در بعضی مواقع راضی کننده بوده اما در برخی مواقع هم سیاژ بالا رفته و اما پخش بو مناسب نبود. به همین دلیل با خواندن مطالب شما و ترکیب آب مقطر فکر کردم شاید یک راه حل پیدا شده است.(الان هم آب مقطر را با اونتوس قاطی کردم اما انگار آب مقطرش زیاد شده). به هر حال داریم این جوری گذران عمر می کنیم. 😅
سلام سهیل خان ممنون از متنهای زیبایی که میفرستی و من شخصا عمیق میخوانم و لذت میبرم بخصوص تصویرسازی های جالبی داری و این نشان از ذوق و استعداد ذاتی شما در نوشتار است
بنده هم از هم نسلان شما هستم و کاملا از فضای فکری شما مطلع هستم و درک میکنم. سختی ها و مسائلی که نسل ما پشت سر گذاشت حتی یک درصدش هم برای نسل جدید قابل فهم نیست
یه جورایی فقط خودمان میفهمیم و بس
آرزو دارم همیشه سرزنده و سلامت باشی
درود بر شما استاد گرامی
نهایت لطف شماست قربان
بنده هم مثل بسیاری دیگر، در اینجا از تجربیات گرانبهای حضرتعالی یاد میگیرم و در محضرتون شاگردی میکنم.
به «عمیق خوندن» اراجیف بنده اشاره فرمودین. به نظر میرسه امثال بنده و شما آخرین نسلهایی هستیم که «عمیقخوانی» انجام میدیم. شاید به این دلیل که یک عمر، پاسخ سوالاتمون رو از «کتاب»ها گرفتیم و به عبارت دیگر، آهسته و پیوسته یاد گرفتیم.
اما در نسلهایی که من بهشون میگم نسل اینستاگرامی که ربط مستقیمی هم به سن و سالشون نداره و ممکنه بینشون افراد مسن هم باشن و متاسفانه یادگیری رو بجای منبع زلال، از فاضلاب محتوا ـ اینستاگرام ـ انجام میدن، گویا وضعیت طور دیگری شده.
چقدر این جملات رو این روزها میشنویم:
پاسخهاتون کوتاه و سریع باشه!
بیشتر از سه خط حوصله ندارم بخونم!
و ...
بر اساس روایاتی که متشرّعین و مذهبیون گرامی بهش باور دارن، فکر میکنم کاری که گندم یا سیب (آخرشم نفهمیدم کدومشون بوده) با پدربزرگ ما کرد و باعث شد از بهشت رونده بشه، اینستاگرام هم کاری با فرزندان حضرت آدم کرد که صدای ساز اون سالها بعد شنیده خواهد شد!
20 سال قبل، اگر دانشجو سوالی میپرسید و حین پاسخ بهش گفته میشد به فلان کتاب یا مرجع هم مراجعه کن سریعاً اون منابع و کتابها رو یادداشت میکرد و یکی دو هفته بعد دوباره میومد با سوالاتی جدید از همون منبعی که معرفی شده بود. یعنی میرفت دنبال منبع زلال برای یادگیری.
اما امروز، دانشجو سوالی میپرسه که پاسخش نیاز به نیمساعت صحبت و دلیل و برهان داره، اما بیشتر از سه دقیقه توان «گوش کردن» نداره و انتظار داره پاسخ سوالی که خیلی کلّی هست رو در دو خط بهش بگیم!
بگذریم. این معضل و فاجعه، وحشتناکتر از اونه که قابل گنجایش در این سطور باشه.
ضمن اینکه اکیداً یادآوری میکنم که بنده در مورد «اکثریت» صحبت میکنم و این موضوع شامل «همه» نمیشه. ما نسل جدیدهای زیادی داریم(خودم دهها مورد سراغ دارم) که بسیار درست و هدفمند طی طریق میکنن و بخوبی از منابع زلال (کتب اصلی، سایتهای دانشگاههای مطرح دنیا و حتی یوتیوب) یادگیری اصولی انجام میدن.
اما از طرف دیگه به «سختی»های نسل خودمون اشاره فرمودین که احتمال میدم شما هم مثل بنده نسل X باشین، یعنی متولد دهه 40 و 50 شمسی.
اما فکر میکنم اینجا بد نیست ببینیم واژه «سختی» رو باید در تقابل و تضاد با کدوم واژه در نظر بگیریم؟
1) «سختی» در تقابل با «امکانات امروز»؟ بله موافقم. ما یکهزارم امکانات نسلهای جدید رو نداشتیم.
2) «سختی» در تضاد با «حال خوب»؟ در این مورد کمی موضوع متفاوت میشه.
به نظر شما، نسل جدید میتونه «حال خوب» و «خوشحالی پایدار» دوران ما رو درک کنه؟ بنده که ندیدم. یک توپ پلاستیکی دولایه یا تکرار کارتون رابینهود در 29 اسفند هرسال اونقدر ما رو «خوشحال» میکرد که آیفون 16 برای نسل جدید این حجم از «حال خوب» رو نمیتونه به همراه بیاره.
واقعاً چه بلایی به سر نسل جدید اومد؟
در این مورد کمی حرف دارم . البته نه خطاب به شما بزرگوار. بلکه احساس میکنم موقعیتی پیش اومده که بساط منبر و روضه ما هم برپا شده!! و بنده هم بارها اشاره کردم معلم جماعت زیاد حرف میزنه و در حالت بدترش مثل بنده «حرف زیادی» یا همون حرف مفت هم میزنه :)
یکی از دورههایی که تدریس میکنم «شکاف نسلها» با رویکرد خاص به نسل Z هست. البته نه در دانشگاه؛ که بعضی مطالب برای دانشجویان جوان کمی زود هست. بلکه در مدارس کسب و کار و دورههای MBA و DBA که دانشپذیران این مراکز، مدیران سازمانهای کوچک و بزرگ با تحصیلات عالیه هستن. مثلا در همین کلاس امروزم، سه دانشپذیر با مدرک دکترا داشتم و چندین نفر دیگه با مدرک فوقلیسانس و طبیعتاً دارای سن بالا.
عادت دارم قبل از شروع درس ازشون میپرسم:
«چقدر دلتون از نسل Z پُـره؟! » طبیعتاً اکثر اونها، هم فرزندان نسل Z دارن و هم انبوه کارمندانی از این نسل که نمیدونن باهاشون چطور رفتار کنن
درددلها شروع میشه. همون حرفهای همیشگی از جنس طلبکارانه:
ــ اهل کار نیستن! ...
ــ همهش سرشون تو گوشیه! ..
ــ منطق سرشون نمیشه!
ــ تنبل و تن پرور هستن! ...
ــ از راه نرسیده انتظار دارن پست مدیریتی بگیرن! ...
و ...
جالب اینکه در پایان کلاس و بعد از اتمام درس، همه چی برعکس میشه!
مخصوصاً جایی که اعلام میکنم در تمام عمر نیم قرنی خود که بخش اعظمش در شهرها و کشورهای مختلفی سفر و زندگی کردم (یعنی اونقدر چشم و گوش بسته هم نیستم) اگه بهم بگن 2 نفر از «بامعرفتترین» افراد زندگیت رو نام ببر، تنها دونفری که به ذهنم میرسه که به معنای واقعی «بامعرفت» بودن و مدیونشونم، هردو از نسل Z هستن.
اگه بهم بگن طی 26 سال کار مدیریتی و اجرایی و سروکلّه زدن با صدها نیروی کار، بهترین همکارانی که داشتی چه کسانی بودن، تنها چیزی که یادم میاد از سالهای اخیر بوده و نسلی که بهترین و باهوشترین همکارانم بودن(بازهم نسل Z)
و ...
ما قدیمیها اگر به درستی نسل جدید رو بشناسیم، اونوقت بجای «نصیحت»! باهاشون «همدردی» میکنیم. چرا که آسیب وحشتناکی که نسل Z دید رو هیچکدوم از نسلهای قبلی تجربه نکرد (جنگ 8 ساله رو به عنوان یک فاکتور خارجی، نادیده میگیریم)
نسل بیبیبومر (60 تا 80 سالهها) که خیلی راحت زندگیشونو کردن. کارمند بود یا معلم یا نونوا یا هر شغل دیگری، کار روتین خودش رو انجام میداد و وقتی بازنشسته شد، صاحب 2 تا خونه و ماشین و چه بسا یک باغ هم بود. اگر هم کاسب بود با تکیه بر واژه معروف «خدا بزرگه» به راحتی ریسک میکرد و مغازه کناری رو میخرید و چندسال بعدش مغازه اونطرفی و نهایتاً امروز در بازار تهران صاحب 4 تا حجره چندصد میلیاردیه! (نسل بیبیبومر، که بعد از جنگ جهانی دوم متولد شدن و بزرگشدنشون مصادف بود با دوران رونق اقتصادی در دنیا، ریسکپذیرترین نسل قرن حاضر هست)
اما نسل Z کجا میتونه به این چیزها حتی فکر کنه؟
ضمن اینکه سختیها و چالشهای یک روز کاری نسل جدید در محیط کار، چه بسا برابر با 10 سال زحمت و تلاش یک کارمند بازنشسته 70 ساله باشه که یک کار روتین رو بلد بود و همون رو 30 سال تکرار میکرد (الان هم طلبکاره که من یک عمر زحمت!!! کشیدم و خدمت!!! کردم)
نسل Z از روزی که متولد شد با شنیدن واژههای تکراریِ همراه با استرس، مبنی بر «بالاو پایین رفتن دلار» و «تحریم» و «مشکلات درآمدی والدین» و این چیزها بزرگ شد. از دوران طفولیت دید که پدر و مادر باید هردو کار کنن تا حقوق یکیشون بشه مخارج خونه و یک حقوق کامل بره واسه اجارهخونه و چیزی به اسم پسانداز چندان براش ملموس نبود. چیزی که نسل بیبی بومر اصلا نمیتونه درکش کنه.
به عبارت دیگه نسل Z از همون دوران کودکی با «عدم امنیت» بزرگ شد. از اونطرف هم تا درسش تموم شد و اومد وارد بازار کار بشه، خورد به کرونا و خلاصه هرچی بلا بود به سرشون اومد.
امثال بنده و شما یکهزارم سختیهایی که نسل Z کشیدن رو نمیتونیم درک کنیم.
همونطور که اونها هم نمیتونن یکهزارم «زیباییهایی» که نسلهای ما در قدیم دید رو درک کنن.
گاهی اوقات با خودم فکر میکنم انگار خدا فقط برای نسلهای قبلی اینقدر بزرگ بوده؟!!!
خلاصه اینکه دنیای عجیبیه.
بازهم ممنون از کامنت محبتآمیزتون و اینکه انگیزهای برای روضهخوندن به بنده دادین :)
مانا باشید و برقرار
سلام استاد سهیل عزیز
استاد آخرش کدوم عطر بود به نظرت همه رو دیونه کرده بود ؟؟؟؟
ممنون از لطف شما. داستان ما هم مشابه شماست. طی دو سال اخیر آنقدر پول صرف آزمون و خطا کردم و اکثر نتیجه اش را مجبور شدم دور بریزم که حد و اندازه ندارد. یعنی اگر به جای این کارهای یک ادکلن اصل و گران قیمت خریده بودم، مقرون به صرفه تر بود. اما خود یک عشق و حالی در این ترکیب کردن ها هست که در ادکلن اصل نیست!!!. ممنون از لطف شماکه پاسخ دادید.
من خودم از ترکیب ادکلن های اماراتی با اسانس استفاده می کنم. در بعضی مواقع راضی کننده بوده اما در برخی مواقع هم سیاژ بالا رفته و اما پخش بو مناسب نبود. به همین دلیل با خواندن مطالب شما و ترکیب آب مقطر فکر کردم شاید یک راه حل پیدا شده است.(الان هم آب مقطر را با اونتوس قاطی کردم اما انگار آب مقطرش زیاد شده). به هر حال داریم این جوری گذران عمر می کنیم. 😅
به نظرم کار اشتباهی نکردین و جایی برای افسوس نیست. شخصاً اعتقاد دارم قرار نیست همه کارهامون از جنس «منطق» باشه! گاهی اوقات هم لازمه در زندگی بخشی از درآمدها رو صرف «دل» کنیم!
چندسال قبل، یکی از دوستان، یک پیپ چند میلیونی خریده بود. برام عجیب بود. بنده خدا اهل هیچ نوع دود و دم هم نبود. ازش پرسیدم چرا اینو خریدی؟ این که به دردت نمیخوره. گفت قرار نیست همه چیزهایی که میخریم به درد بخوره.
دیدم، خوشم اومد، پول «عشق» دادم. همین!
(الان که سن و سالی ازم گذشته، بهتر به فلفسه زندگی اون شخص پی میبرم و اعتقاد دارم حرف چندان نادرستی هم نزده)
منظورم اینه که همونطور که در زندگی بخشی از درآمد رو میذاریم برای خرید شیشه اورجینال برای استفاده خودمون، بخش کوچکی رو هم صرف اسانسبازی کنیم.
با ادبیات حسابداری میشه اینطور گفت:
هزینههای بخش اول (شیشه اورجینال) رو میذاریم تو سرفصل هزینههای مثلا تمیزی و پاکیزگی و باکلاسی و این چیزها! (که خوشبختانه برای امثال ما نسل قدیم که کلاسیکباز هستیم هزینه بالایی محسوب نمیشه. ولی متاسفانه برای عزیزانی که دنبال روایح جدید هستن، هزینه وحشتناکی محسوب میشه)
هزینههای بخش دوم(اسانسبازی) رو میتونیم بذاریم تو سرفصل هزینههای ... چه میدونم... تفریح و سرگرمی و هیجانات و این چیزها!
خارج از موضوع:
(الان یک حسابدار عزیز با دیدن این متن احتمالاً میگه با این سرفصلهایی که ذکر کردی علم حسابداری رو از پایه و اساس، اپیلاسیون کردی!)
نکته مهم: صدالبته حسابداری در طبقهبندیها، جزو علوم محسوب نمیشه. به عبارت دیگه حسابداری «علم» نیست بلکه «فن» هست که با تمرین و تکرار، بهتر و بهتر میشه (مثل تمام مهارتها و فنون دیگر) به نقل از مرحوم دکتر عزیز نبوی ـ پدر حسابداری ایران ـ عرض کردم.
برگردیم به موضوع:
طبیعتاً در این فرایند اسانسبازی، ما بخش زیادی از محصول ساخته شده رو دور میریزیم. اما منظور از دورریختن اسانسهای ساخته شده، الزاماً ریختنشون توی چاه نیست:)
منظور خودم از دور ریختن، مثلاً اسپری کردنشون تو سرویس بهداشتی یا داخل ماشین بود که هم ماشین معطر میشه و هم بعد از گذشت مدتی، مواد مضرش در هوای آزاد و زیر آفتاب از بین میره و رایحه خوشی باقی میذاره.
البته از علم شیمی و مولکولهای مفید و مضر بیاطلاعم. اما حسّی هست که بهم میگه بدترین ضرر اسانس در داخل خودرو، هرچقدر هم که زیاد باشه، از ضرر بلندشدن گازهای سمی و خطرناک متریال داخلی و داشبورد ـ مخصوصا خودروهای نو ـ بیشتر نیست.
آب مقطر هم قرار نیست تو شیشه اصلی باشه. ضمن اینکه خیلی از فیکساتورها داخل خودشون آب مقطر دارن. اتفاقا امروز با دوست عزیزی چت میکردم از اهالی شمالغرب کشورمون که میگفت هیچ فیکساتور ایرانی به درد نمیخوره و فقط از فیکساتورهای کشور ترکیه استفاده میکنه (بهرحال نزدیک مرز ترکیه هم هست و تهیه براش راحتتره)
اون درصد بالای آب مقطر فقط برای شیشه همراه (همون 5 میل کوچولو) و در زمانی که نیاز به پخش بوی انفجاری هست کاربرد داره نه برای ترکیب اصلی اسانس و فیکساتور.
برقرار باشید
سلام استاد سهیل عزیز
استاد آخرش کدوم عطر بود به نظرت همه رو دیونه کرده بود ؟؟؟؟
سلام محمود عزیز.
قبل از شروع روضهخونی، اگه حوصله خوندن متن طولانی رو نداری و پاسخ رو در یک کلمه میخوای، پاسخم اینه:
نمیدونم!
ولی میشه در این مورد بیشتر صحبت کرد. شاید به دردت بخوره شایدم نخوره. ولی بهرحال تصورم اینه که ممکنه یه روز یکی از اینجاها رد بشه و بخونه و خدای نکرده، زبونم لال، روم به دیفال! گوش شیطون کر، به دردش بخوره)
خب محمود جان. بر اساس روایحی که در متن اصلی ذکر کردم خودت چی فکر میکنی؟
شوموخ؟ اونتوس؟ باکارات رژ قرمز ؟ کلایوکریستین ایکس فور من؟ کدومش؟
ضمن اینکه کسی هم «دیوونه» نشد! فقط بازخوردهای خوبی دادن همین. چرا پیازداغشو زیاد میکنی برادر؟! :))))
ولی خب تو که غریبه نیستی، بین خودمون بمونه، واقعیتش رو بخوای در تمام اون چند طبقه ساختمون، تنها یک دیوانه وجود داشت که اونم من بودم. اساساً از دوران طفولیت با عاقلبودن مشکل داشتم و از افراد عاقل هم دوری میکردم و میکنم :)
مدتی قبل یکی از دوستان میگفت: ما ایرانیها مردمان «پیچیدهای» هستیم. علتش رو پرسیدم.
گفت از روی بشقاب غذای مردم هر کشور یا منطقهای میشه میزان پیچیدگیشون رو تا حد زیادی حدس زد و این موضوع در حوزه «مذاکره» خیلی میتونه کمککننده باشه. به این معنا که اگه به بشقاب غذای یک آلمانی یا سوئیسی نگاه کنی قطعهای گوشت میبینی و چند تکه سیبزمینی و نخودفرنگی و هویج و مارچوبه و ... خلاصه میتونی تکتک موادش رو با وضوح 4K تشخیص بدی. حالا اگه برعکسش کنیم و یکی از اون کشورها بیاد به کاسه قرمهسبزی یا آش رشته یا شله قلمکار ما ایرانیها نگاه کنه و بخواد موادش رو تشخیص بده، طفلکی برمیگرده به تنظیمات کارخونه! چیزی رو نمیتونه حدس بزنه.
البته من فقط اعتقاد شخصی دوستم رو گفتم و اونقدر هم برام مهم نبود که برم دنبال دلایل علمی و جامعهشناسیش تا ببینم درست گفته یا نه. ولی در ادبیات امروز حوزه مذاکره از این پارامتر (بشقاب غذایی که دوستم گفت) با عنوان Context یا شرایط محیطی ازش یاد میشه که موضوع صحبت ما نیست.
خب حالا تصور کن یکی بیاد یه کاسه شله زرد بهت بده. میگی بهبه! عجب عطری! این عطر زعفرونش منو دیوونه کرد.
سوال: آیا اگه همون زعفرون رو به تنهایی جلوت بذارن بازهم بهبه میگی و میخوری؟! این رو خودت تعمیم بده به گلاب شله زرد و برنجش و ...
همینطور در قرمه سبزی، اگه هرکدوم از اون متریال (چند مدل سبزی) یا لوبیا یا گوشت رو به تنهایی بهت بدن بازهم عطر قرمه سبزی تو رو واله و شیدا (نمیگم دیوونه) میکنه؟
درسته که هر عطری از دهها عنصر تشکیل شده. اما برای راحتی موضوع، ما در اینجا چنین مدلسازی کردیم که هر عطر به تنهایی خودش یک عنصر مجزاست. بر این اساس، به نظرت کدوم یکی از عناصر چهارگانه ابتدای این متن (4 عطری که عرض کردم و بجز اونتوس که برام علیالسویه هست، از مابقیشون بیزارم!) اطرافیان رو (به قول خودت) دیوونه کرده؟
:)))
در متن اصلی، کلّی روضه خوندم که طبق تجربه، اعتقاد شخصیم اینه که معلم جماعت، بهتره از عطری استفاده نکنه که تداعیکننده خاطرات خوب یا بد برای افراد باشه و بهتره حتی با یک همپوشانی کثیف! (منظورم قاطیکردن روایحه، نه الزاماً لایرینگ اصولی) با رایحهای وارد کلاس بشه که برای هیچکس واضح نباشه یعنی چیزی شبیه قرمه سبزی و آش رشته.
خلاصه اینکه کل داستان برمیگرده به همون «کلّینگری» در موضوع ؛ که با «جزئینگری» نمیشه پاسخ بدردبخوری براش پیدا کرد.
مراقب خودت باش محمود عزیز
موفق باشی