پرسش ها | سـهیـل متیـن‌راد

در پاسخ به پرسش دوست و سرور گرامی جناب «خاطرات یک گورکن» عزیز که دستور فرموده بودن در مورد «اسانس‌ها» مطلبی بنویسم، انجام وظیفه کردم و نوشتم، اما به دلیل طولانی بودن موضوع، به احتمال زیاد در صفحه مربوطه تایید نمی‌شد. بر همین اساس در یک صفحه جدید، این متن رو خدمت عزیزان ارائه میدم. اما با توجه به اینکه قبلاً این متن رو نوشته بودم و طبیعتاً پیام اولیه‌ام، خطاب به این بزرگوار هست، ناچاراً در ابتدا اصل سوال ایشون رو کپی پیست می‌کنم:

 

« سلام آقای سهیل متین‌راد وقت بخیر. از آنجایی که گفتی اسانس‌بازی زیاد کردی سوالی خدمتت داشتم ممنون میشم مثل همیشه با حوصله و جامع جوابم رو بدین. اسانس‌ها در بهترین حالت چقدر شبیه به عطر اورجینال هستن؟ آیا واقعا اسانس‌ها مضرن؟ یا فقط طوطی‌وار افراد مختلف بر علیه اونا حرف می‌زنن؟ اسانس خوب و با کیفیت رو از کجا تهیه می‌کنید؟ آیا اسانس‌ها تغییر نت دارند؟ چون من چند جا شنیدم حتی تغییر نت هم دارند. همه این سوال‌ها بخاطر وضعیت اقتصادی افتضاح ماست‌ چون حداقل با اسانس می‌تونیم رایحه‌ها رو تست کنیم. پیشاپیش ممنونم از شما بزرگوار»

 

پاسخ بنده:

سلام خدمت شما بزرگوار. راستش تنظیمات کارخونه مغز ناقص بنده بصورت پیش‌فرض روی طولانی‌نویسی کالیبره شده! اما وقتی که دستور میدین «باحوصله و جامع» دیگه .... خلاصه خودت خواستی برادر! :)

همونطور که همگی در جریان هستیم داستان «اسانس» کمی خاص هست و اتفاقاً مدت‌ها بود که قصد داشتم یک متن طولانی در موردش بنویسم و به عبارتی یک‌بار و برای همیشه این پرونده سرجمع بشه. ولی خب اتفاقات اخیر و مخصوصاً آخرین متن طولانی که نوشتم و رد تایید شد، دل و دماغی برای نوشتن نذاشت!

البته متن طولانی آخرم، در مورد تغییرات اخیر سایت بود و الزام به فروش کالای ایرانی و این چیزها که مطلقاً از نگاه خوب یا بد و یا درست و نادرست بودن به موضوع نگاه نکرده بودم و سعی داشتم با نوشتن متنی متفاوت، نگرانی‌ها رو با اندکی چاشنی «تفکر سیستمی» به سمت دیگری هدایت کنم که حدود 10-20 دقیقه‌ روی سایت بود و چندین بازخورد هم داشت ولی به هر دلیلی حذف شد!

البته درک می‌کنم. جو سایت، هیجانی[هرچند خاموش] بود و اکثریت کاربران [نه همگی] شوکه بودن، من هم سعی خودم رو در حد سواد و بضاعت اندکم کردم، اما مدیریت محترم به هر دلیلی تشخیص‌شون این بود که متن بنده از روی سایت برداشته بشه و علیرغم اینکه زحمت زیادی پشت اون متن [و هر متن طولانی دیگری] هست، اما این‌طور یاد گرفتم که همیشه در برابر «قانون» گردنم از مو باریک‌تر باشه و تصورم بر اینه که حتماً در اون متن، موردی برخلاف مقررات و قوانین سایت بوده که مدیریت محترم، مثل همیشه با نگاه موشکافانه خود، رد تایید فرمودن و از این بابت مطلقاً از این بزرگوار دلگیر و مکدّر نیستم، فقط کمی دل و دماغ نوشتن از بین رفته.

لذا اون متن طولانی در مورد اسانس‌ها که مدت‌ها قصد نوشتنش رو داشتم رو همین‌جا در پاسخ به شما می‌نویسم و امیدوارم عزیزانی که به دردشون می‌خوره به این آدرس هدایت بشن، ضمن اینکه تمام تلاشم بر این خواهد بود که طبق مقررات برم جلو تا این یکی رد تایید نشه!

بی‌ربط به موضوع: گاهی اوقات با خودم فکر می‌کنم که اگر صاحبان تصمیم در کشورها مدل رفتاری و دقت در کارشون مثل مدیریت سایت عطرافشان بود احتمالاً دنیایی داشتیم گلستان :)

 

خب بریم سر اصل مطلب:

ببینید بزرگوار. به بیان خیلی ساده، اساساً یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌های تفکر منطقی، نگاه «صفر و یک» هست. اما خب چه میشه کرد که مغز انسان، در طول تکامل خود این‌طور یاد گرفته که در راستای بقاء و زنده‌ماندن ما «قدرت تفکر منطقی» و «تحلیل درست وقایع» و «تفکیک پارامترها از هم» رو فدای تفکر سریع و «صفر و یک» بکنه.

به بیان علمی‌تر و با ادبیات دکتر مک‌لین(Paul MacLean) پزشک و عصب‌شناس امریکایی که حدود 65 سال قبل مدل سه‌گانه مغز رو مطرح کرد و هنوز هم دارای اعتباره و توسط مرحوم دنیل کانمن (Daniel Kahneman) بخوبی تکمیل شد، در این مدل ما داری سه مغز هستیم یا بهتره بگم مغزمون به سه بخش تقسیم میشه:

1) مغز خزنده یا همون رپتایل برین(بخش مربوط به بقا شامل غرایز برای تولیدمثل و زنده ماندن)

2) مغز عاطفی یا همون لیمیبیک برین (بخش مربوط به عواطف و احساسات) 

3) مغز انسانی یا همون نئوکورتکس (بخش مربوط به تفکر منطقی و تحلیلی) 

در مدل ساده‌سازی‌شده، مجموع دو مغز اول رو تحت عنوان «مغز حیوانی» و مورد آخری رو «مغز انسانی» عنوان می‌کنن.

بعضی موجودات فقط مغز اولیه(خزنده) رو دارن مثل مار و مارمولک و سوسمار و ... چون اینها مغز عاطفی ندارن، اگه بچه‌شون رو هم از جلوی چشم‌شون برداری هیچ عکس‌العملی نشون نمیدن. به عبارت دیگه ما هیچ‌وقت «مارمولک خوشحال» یا «سوسمار غمگین» نمی‌بینیم!

در موجودات تکامل‌یافته‌تر مثل پرندگان و پستانداران، دو مورد اول (خزنده و عاطفی) رو باهم می‌بینیم که باعث میشه طاووس نر برای جلب توجه ماده دُم خودش رو اونطور باز کنه یا اگر مُرغ ته باغ باشه و ما به جوجه‌هاش نزدیک بشیم بیاد سروقت‌مون و ...! 

اما فقط در انسان هست که نئوکورتکس بصورت فعال موجوده و شاید هم به گفته یکی از اساتید، مقام خلیفه‌اللهی انسان اشاره به همین بخش از مغز باشه که در هیچ موجود دیگری فعال نیست(ممکنه ظاهراً داشته باشن، اما مثل انسان فعال نیست) و این بخش از مغز همون چیزیست که قدرت تحلیل میده و با محاسبات خودش ما رو به کُره ماه برد و باعث این‌همه اختراعات و پیشرفت‌ها شد و .... 

بر همین اساس شاید تصور کنیم چقدر خوب میشد اگر همه کارها و تصمیم‌ها و تحلیل‌های ما توسط مورد آخر، یعنی مغز انسانی انجام میشد. اما واقعیت دردناک اینه که ـ طبق چند دهه تحقیقات دنیل کانمن ـ در زمان تصمیم‌گیری و تفکر، سهم مغز حیوانی یعنی مجموع دوتای اول 95درصد و سهم مغز انسانی 5 درصد کار رو به دست می‌گیرن و البته این مورد یا نقص، به دلیل بقا و زنده‌موندن ماست که داستانش مفصله و خارج از حوصله اینجا.

یادآوری مهم: موارد فوق، به ساده‌ترین شکل ممکن بیان شد، چون مقدمه‌ای بود برای شروع مطلب و قرار نیست بحث علمی داشته باشیم. 

 

سوال فرمودین: آیا اسانس مضر است یا خیر؟

پاسخ خلاصه و بر اساس شنیده‌هام اینه که بله!

پاسخ کامل‌تر اینه که باید بگم نمی‌دونم و در حیطه تخصص بنده نیست.

اما کامل‌ترین پاسخ از نظر شخصی خودم[که چون نظر شخصیه، می‌تونه اشتباه باشه] اینه که ببینیم پارامتری تحت عنوان «ضرر و زیان» رو در مقایسه با چه چیزی عنوان می‌کنیم؟ 

از آب آشامیدنی که می‌نوشیم و هزار اما و اگر پشت سرش هست تا برنج و روغن و نان و دیگر موادغذایی تراریخته‌، تا آنتی‌بیوتیکی که در گوشت مرغ هست و عموماً به اشتباه ازش با عنوان هورمون! یاد می‌کنن و ...

از سم افلاتوکسینی که در لبنیات موجوده و با پاستوریزه شدن هم از بین نمیره، تا حتی لباسی که می‌پوشیم! سال‌ها قبل از یکی از صاحب‌نظران این حوزه شنیدم که می‌گفت رنگ زرد سمی‌ترین و سرطان‌زاترین رنگ برای پوست بدن هست و  نباید لباس زیر رنگی مخصوصا زرد پوشید.

از استرس‌های غیرضروری روزانه گرفته تا لایف‌استایلی که تا نیمه‌شب بیداریم و هرگز تصور نمی‌کنیم که همین دو پارامتر به ظاهر ساده چه عواقب فجیعی خواهند داشت.

به بیان دیگه، بسیاری از ما انسان‌ها نه فقط در ایران، بلکه در اکثر مناطق دنیا با پارامترهای گوناگون، مشغول دعوت هزار و یک نوع بیماری و انواع سرطان و ... به بدن خود هستیم.

اصلاً از همه اینها که بگذریم، فقط زندگی و تنفس در یک کلانشهر خودش به تنهایی کافیه تا بدن ما رو مورد عنایت قرار بده!

بله اسانس ضرر داره. کسی منکرش نیست. اما قرار هم نیست با پوزیشن لم‌دادن پشت مبل، در کنار کلکسیون عطرهای گرون‌قیمت خود و درحالیکه پیتزا و نوشابه رو خوردم و الان هم بستنی سرشار از مواد مضر تو یک دستمه و در دست دیگرم سیگاری روشن هست و کل بدنم درگیر انفجار انواع هورمون‌های آدرنالین و کورتیزول به دلیل استرس‌های خیانت پارتنر یا پاس‌کردن چک فرداست، بیام و بر اساس دستورات «مغز خزنده و عاطفی» خودم، همراه با کمی آروغ روشنفکری(!) فتوای ضرر استفاده از اسانس رو بدم!!! اینجا یکی باید پیدا بشه اول به داد خود من برسه، بعد بیام در مورد مضرات اسانس صحبت کنم.

مغز انسانی یا نئوکورتکس بنده در اینجا [حتی شاید به اشتباه] این‌طور تحلیل می‌کنه که:

در این وضعیت اقتصادی که گریبان اکثریت رو گرفته و صدالبته برای خیلی‌ها هم هیچ مشکلی وجود نداره، شاید بهتر باشه فکر کردن به گروه دوم(پولدارها) رو رها کرده و براشون دعا کنیم که انشاالله بخوبی و شادی از پول زیادشون استفاده کنن و خدا برکت بیشتری هم بهشون بده.

اما گروه اول چه فکری بکنن؟ اونی که دوست داره فلان مدل تام‌فورد رو استفاده کنه ولی پول نسخه اصلی رو نداره چیکار باید بکنه؟ اونی که دوست داره پیوردیستنس ام استفاده کنه و قادر به پرداخت چند ده میلیون نیست چه فکری بکنه؟ اصلا فرض کنیم می‌تونه بده، اما اونقدر چاله‌چوله‌های مهم‌تری در زندگیش هست که به عطر نمی‌رسه.

از طرفی هم به هردلیلی دوست نداره از عطرهای کلاسیک یا اقتصادی یا اماراتی یا حتی شرکتی استفاده کنه. به هیچ‌کس هم ربطی نداره، دلش می‌خواد عطر اصلی و گرون بزنه، اما بودجه کافی نداره. این معادله رو چطور میشه حل کرد؟

ضمن اینکه در اینجا یادمون میره که ضررهای «محرومیت» از عطر مورد علاقه‌ اونقدر صدمه به روح و روان یک فرد عاشق عطر (ولی نه چندان پولدار) وارد می‌کنه که ضرر اسانس در برابرش چیزی محسوب نمیشه!

خب این عزیزان باید چیکار کنن؟ بشینن و حسرت بخورن؟!

طبیعتاً اسانس در این مورد می‌تونه یک راه باشه. دقت کنین نگفتم بهترین راه، فقط عرض کردم یکی از راه‌ها. که صدالبته اگر بصورت درست که در ادامه عرض می‌کنم تهیه و استفاده بشه چه بسا بتونه ـ اگر نگیم بهترین ـ اما یکی از بهترین راه‌حل‌ها باشه. 

خب تا اینجا امیدوارم تونسته باشم عبارت «طوطی‌وار» در سوال شما رو با مدل سه‌گانه مغز تا حدی باز کرده باشم.

 

سوال فرمودین: آیا اسانس‌ها تغییر نُت دارن؟

پاسخ بنده اینه که شرمنده، نمی‌دونم! احتمالاً تا الان متوجه شدین که بنده به دلیل مشکل بویایی، در دنیای عطر هرگز قادر نیستم جزئی‌نگر باشم. حتی نمی‌تونم اداشو دربیارم و نهایتاً می‌تونم با دید کلّی‌نگر عرض کنم این عطر من هست یا نیست و هرگز هم به خودم اجازه ندادم که در این سایت، در مورد جزئیات روایح عطرها صحبتی بکنم. تغییر نت چیزی نیست که حس کنم. نهایتا می‌تونم بگم این عطر رو دوست دارم یا خیر و صدالبته غبطه بخورم بر عزیزانی که شامه قوی داشته و قادر به تفکیک نت‌ها هستن .

اما در بسیاری از موارد شنیدم که اگر اسانس اصلی تهیه بشه، تغییر نت هم دارن. صدالبته نه در حد عطر اصلی. از صحت و سقم قضیه خبر ندارم.

ولی خب، این رو هم از یاد نبریم کسی که از اسانس استفاده می‌کنه معمولاً دنبال تغییر نُت نیست، استفاده از اسانس، همونطور که عرض کردم در راستای این نیاز هست که من مثلا پول ندارم توسکان لدر تام‌فورد بخرم اما دوست دارم در محل کار رایحه این عطر رو داشته باشم. اگر با این نگاهِ کلی‌نگر به قضیه اسانس نگاه کنیم شاید بخشی از دغدغه‌هامون رفع بشه.

مثال مناسب دیگه هم شاید این باشه که خیلی‌ها دوست دارن از خودروی شاسی بلند استفاده کنن اما به هر دلیلی پولش رو ندارن که ده بیست میلیارد تومن بدن به شاسی بلند لوکس آلمانی یا حتی ژاپنی. خب در اینجا خودروهای صرفاً اتاق بلند چینی که اکثراً به اشتباه اونها رو شاسی بلند می‌نامند، با ظاهری بسیار زیبا میاد به این «نیاز» در بازار پاسخ میده و کافیست یه روز در خیابون به اطراف نگاهی بکنیم و ببینیم این بازار چه حجم زیادی رو در اختیار گرفته. داستان اسانس هم چیزیست مثل همون [مثلا] شاسی بلندهای خوشگل چینی! به نظرتون چه ایرادی داره؟ من که میگم هیچ ایرادی :)

 

سوال فرمودین اسانس‌ها چقدر به رایحه اصلی شباهت دارن؟ 

پاسخ می‌تونه بر اساس مغز حیوانی، یعنی 2مدل مغز اولی که عرض کردم به این صورت باشه:

هیچ!!! یا خیلی کم!

 

اما با مدل تحلیلی بر اساس نئوکورتکس یا مغز انسانی می‌تونیم قبل از پاسخ، به این هم فکر کنیم که مگر رایحه اصلی چیه؟ چرا این‌قدر «قداست» میدیم بهش؟ عطری که امروز می‌خریم و حسرت ماندگاری و پخش بوی 5 سال قبلش رو می‌خوریم واقعاً پاسخ به نیاز ما بوده؟! یا بودجه سنگینی دادیم و هم‌زمان با نگاه‌کردن به باتل اصلی که خریدیم، حسرت کم‌شدن صفرهای بانکی در ذهنمون رژه میره؟! کافیست بخش نظرات سایت رو نگاهی بندازیم تا ببینیم اوضاع چطور پیش میره. 

 

تابستون گذشته، یکی از دوستان پولدار و عطرباز بنده که شدیداً هم عاشق اونتوسه و البته هربار پس از استفاده از اونتوس کلّی فحش به زمین و زمان و شرکت کرید می‌ده(!) که ماندگاری و پخش بو نداره، هرزمان کار مهمی داشت یا می‌خواست جای خاصی بره، مثل عقاب میومد بالای سرم و از عطر دست‌ساز اونتوس بنده که با اسانس دیگری مخلوط و تقویت کرده بودم چندپاف میزد و می‌رفت. آخرشم شیشه منو به زور گرفت. به نظرتون چرا؟

خواستم عرض کنم که بجای پاسخ به سوال، شاید بعضی وقت‌ها بهتر باشه کیفیت سوال رو بهتر کرده و تغییر بدیم. مثلا بجای اینکه بپرسیم آیا اسانس، شباهتی به عطر اصلی داره این‌طور سوال کنیم که آیا میشه کاری کرد که کیفیت یا پخش بوی عطر اصلی بهتر هم بشه؟!!!

پاسخ: بله! فقط توسط اسانس‌ها !

می‌دونم «اهل تعصّب» الان گارد ذهنی رو گرفتن! ولی مهم نیست. عطر هرچی که باشه و عطارش هرکی که می‌خواد باشه، همگی قابل احترام، کلّی زحمت پشت سرشه، همه می‌دونیم. اما شخصاً چیزی تحت عنوان «قداست» در اونها و آثارشون نمی‌بینم که قرار باشه بیش از حد نیاز براشون احترام قائل باشم و عطرشون رو تغییر ندم. چون تا جایی که خبر دارم قداست فقط مختص کتب آسمانی و دیگر مقدسات عالم در ادیان مختلف بوده و حداقل می‌دونم شامل عطر نیست!!!

بر همین اساس، بدون نگرانی از «گناه کردن!» خیلی راحت توسط بازی با اسانس‌ها، اونتوسی درمیارم که دوست خرپول اونتوس‌بازم میاد آویزونم میشه و می‌گیره. به همین سادگی :)

 

بریم سراغ اسانس‌بازی.

ولی قبل از شروع، بد نیست بریم سراغ پاسخ به این سوال که بنده حقیر که چیز زیادی از رایحه نمی‌فهمم، چرا این‌قدر به اسانس‌بازی علاقه دارم؟

شاید برای بسیاری از نسل جدید، این سوال پیش بیاد که چرا نسل‌های قدیم «دل‌خوشی‌های متفاوتی» داشتن؟! دل‌خوشی‌هایی که هیچ توجیهی، مخصوصاً ازنظر اقتصادی و کاربردی براش پیدا نمی‌کنن. همونطور که من هنوزم نتونستم مادر خودم رو بفهمم که چرا وسط باغچه خونه‌شون، یک درخت خرمالو کاشتن و مثل چشم ازش مراقبت می‌کنن. درختی که هرسال 30 تا خرمالو هم نمیده. خب از نظر خودم عقل سالم حکم می‌کنه برو بازار 2 کیلو خرمالو بخر! ضمن اینکه اعتقاد دارم جای درخت توی باغچه خونه نیست و توی باغه. ولی خب این اعتقاد منه و اعتقاد مادرم نیست. چرا که دلخوشی‌های من با دلخوشی‌های مادرم(نسل قبل) متفاوته، همونطور که دلخوشی‌های فرزندم(نسل بعد) با علایق من تفاوت داره.

بطور مثال زمانی که شمال کشور زندگی می‌کردم برای بسیاری از اطرافیانم عجیب بود که :

اولاً: به جای شهر و حتی روستا، در یک خونه قدیمی چسبیده به جنگل زندگی می‌کردم که کلا 3 واحد مسکونی بدون هیچ دیواری اونجا بود. طوری‌که اگر در رو باز می‌کردی احتمال دیدن خرس پشت در، بیشتر از احتمال دیدن آدمیزاد بود! انتخاب محل سکونت توسط بنده از نظر «دیگران» عجیب بود. حق هم داشتن. ولی اون‌ها این موضوع رو درک نمی‌کردن که من رفته بودم جایی که از گونه جانداری عجیبی به اسم «آدمیزاد» دور باشم!

ثانیاً: یک باغچه پر از کاهو کاشته بودم و وسط سرمای استخوان‌سوز، شب‌ها با چراغ قوه می‌رفتم حلزون‌های چندش‌آور اطراف و روی کاهوها رو یکی‌یکی زنده می‌گرفتم و در ظرفی جمع کرده و ته باغ رها می‌کردم. هرچقدر همسایه‌مون (که کشاورز بود) می‌گفت اینطوری کاهو نمی‌کارن، برای کاشت کاهو باید از سم حلزون استفاده کنی وگرنه در عرض 3 روز کل زمین کاهو رو حلزون از بین می‌بره، گوش نمی‌کردم و همچنان کار خودم رو انجام می‌دادم. البته آقای کشاورز درست می‌گفت، ولی ایشون از بُعد اقتصادی قضیه به موضوع نگاه می‌کرد و من با لذت از اینکه حلزونی رو از بین نمی‌برم مشغول «بازی» یا بهتر بگم «عشق‌بازی» با زمین کاهو و حلزون‌ها بودم و دنیای خودم رو داشتم. دنیایی که فقط خودم ازش لذت می‌بردم بدون اینکه خیلی‌ها بفهمن و حتی قرار نیست که درک کنن [نکته دردناک‌تر قضیه اینجاست که بنده کاهو مصرف نمی‌کنم! شاید سرجمع سالی یک عدد کاهو هم نخورم]

ثالثاً: چه اونهایی که با بنده همراه بودن و چه اونهایی که پای خاطراتم نشستن، هردو گروه از اینکه می‌رفتم ماهیگیری و ماهی رو بعد از صید، رها می‌کردم چشماشون با تعجب از حدقه می‌زد بیرون که چرا؟؟؟؟ خب طبیعتاً وقتی با اون‌همه زحمت ماهی صید می‌کنی [اونم ماهی رودخانه که طبق گفته ماهیخواران، کیفیت گوشتش قابل مقایسه با حتی گرون‌ترین ماهی بازار نیست] باید ببری خونه و بخوری. اما خب اونها درک نمی‌کردن که بزرگ‌ترین لذت در کره خاکی برای بنده از کودکی تا به امروز «ماهیگیری» بوده و هست، نه خوردن گوشت ماهی. ضمن اینکه تنفر ذاتی از خوردن هرنوع آبزیان و اینکه به گوشت ماهی لب نمی‌زنم هم در این قضیه بی‌تاثیر نیست! :)

مثال‌ها زیاده:

مواردی مثل کاشت سبزی یا صیفی داخل باغچه و لذت بردن از رشد اونها

مثل هرس کردن درختان باغ که یک صبح تا شب من رو مشغول می‌کرد

مثل تغییر مسیر لوله‌های آب آشپزخونه در راستای جابجایی ماشین لباسشویی

مثل رنگ‌آمیزی دیوار منزل و بازی با رنگ‌ها که یک هفته وقتم رو پر می‌کرد

مثل انجام دادن کارهای فنّی و حتی تعویض روغن خودرو داخل منزل توسط خودم

مثل جمع‌آوری بی‌سروصدای زباله‌های اطراف رودخانه در هربار ماهیگیری بدون اینکه عضو گروه یا انجمنی باشم و قرار باشه این موضوع  رو با ابزارهای سوشال‌مدیا، با افتخار در چشم و گوش و حلق و بینی دیگران فرو کنم!!!

و ده‌ها مورد دیگه که از نظر بسیاری از «دیگران» کاری «احمقانه» محسوب میشه و از نظر خودم نوعی «عشق‌بازی»

اگر بخوام جمع‌بندی کنم، یکی از عشق‌بازی‌های نسل ما یا افرادی با مدل رفتاری مشابه بنده، اینه که حاصل دسترنج خودمون رو ببینیم. حاصل زحماتی که هرطور روی کاغذ حساب کنی از نظر اقتصادی، توجیه‌پذیر نیست.

بر همین اساسه که وقتی چندسال قبل یکی از شرکت‌های بزرگ حوزه ... به مدیرانش نفری یک باتل گرانقیمت عطر هدیه داد، با اینکه رایحه خوبی داشت (ولی عطر من نبود) و قیمتش هم بالا بود سریع هدیه دادم رفت و دوباره رفتم سراغ عطر کلاسیک و قدیمی خودم(اون زمان اسانس‌بازی نمی‌کردم) و الان هم اگر کسی شیشه عطر گرونقیمتی بهم هدیه بده احتمالا هدیه بدمش به دیگری، چون ترجیح میدم از دسترنج خودم و مدلی که خودم ساختم استفاده کنم. البته نه بصورت روزمره و مداوم.

بله دوست عزیز. اسانس‌بازی، برای افرادی مثل بنده نوعی عشق‌بازی هست و دنیای بسیار عجیبی داره. ضمن اینکه باید این موضوع رو درنظر داشته باشیم که «اسانس‌بازی» با «عطرسازی» دو مقوله جداست.

 

پرسیدین از کجا اسانس تهیه می‌کنم.

راستش هنوزم مشغول آزمون و خطا هستم! خیلی از اسانس‌هایی که گرفتم گرید خوبی نداشتن و بعد از ترکیب، ریختم دور. خودم پیگیر مسیر درستش نیستم یعنی حال و حوصله این کارها رو ندارم. شاید هم از این آزمون و خطا لذت می‌برم و خودم نمی‌دونم.

اما بهرحال مسیر درست اینه:

نماینده رسمی ژیوادان در ایران آقای مراغه.چیان هستن که سرچ کنین شرکت و نمایندگی‌هاشون میاد براتون.

نماینده رسمی لوزی هم شرکت پارس.پرگاس (اگر اشتباه نکنم آقای نعمتی) هستن.

خرید اسانس از اسانس‌فروشی‌ها و مترویی‌ها رو هرگز تایید نمی‌کنم. مگر اینکه اطمینان حاصل کنین از مبادی رسمی(و نه قاچاق) جنس رو تهیه می‌کنن ولی شک نکنین اگه بعد از چندماه شعبه دوم و سوم و ... رو افتتاح کرد، جنس قاچاق و تقلبی میاره! چون اسانس اصلی، حتی در حالت عمده هم قیمت بالایی داره. چطور ممکنه قیمت عمده فروشی یک عطر گرمی مثلا 80هزار تومن باشه و ما توی مغازه گرمی 40 بخریم؟!!!

همونطور که عرض کردم خودم بجای رفتن دنبال مسیر اصلی، ترجیح میدم از پارامتر «اعتماد» استفاده کنم. بعد از تهیه انواع اسانس از چهارگوشه ایران، الان وضعیت بهتر شده و آزمون و خطاهام کمتر.

علیرغم اینکه یکی از دانشجویانم شرکت پخش اسانس عطر داره و در شهر ما توزیع‌کننده محسوب میشه(و هربار سر کلاس تمام ذهنش درگیر اینه که اسم عطر من چیه!!!!) ولی بنده اکثراً اسانس‌هام رو از اصفهان تهیه می‌کنم!

اگر دوست داشتین، تشریف ببرین «با.سلام» رتبه 2 پرفروش‌ترین غرفه اسانس عطر که نام غرفه با «پری....» شروع میشه و اصفهان هست. اطلاع دارم که اسانس‌هاش رو از شرکت پارس پرگاس می‌گیره. اتفاقاً چندروز قبل خرید سنگینی ازش کردم تا بعد از رسیدن محموله و فشردن دکمه رضایت توسط بنده، به احتمال زیاد، رتبه یک در با.سلام بشه. از شما چه پنهون، درواقع با هدف رتبه اول شدنش، ازش خرید سنگین کردم. خریدی که اونقدرها هم مورد نیازم نبود! چون به نظرم لیاقتش رو داره رتبه یک بشه. پسر سالم و مشتری‌مداری هست. چندباری باهاش هم‌صحبت شدم.

برای فیکساتور معمولی هم «عطران» بوی زیادی داره و «آریاعطرنوین» بهتر به نظر میرسه. اما در مجموع، ما در ایران فیکساتور خوبی نداریم (بجز تولید یک شرکت که بعداً میگم) خارجی هم که به راحتی گیر نمیاد.

بر همین اساس یکی از کارهایی که ازش جواب خوبی گرفتم، تهیه نمونه 25 میل اماراتیِ همون اسانس هست که بخشی از نقش فیکساتور رو برامون ایفا کنه! مثلا اسانس آنجلز شیر رو با نمونه اماراتی اون مخلوط کردم به همراه کمی «فیکساتور ویژه»

فیکساتور ویژه هم تولید جدید شرکت «الکس. شیمی» یا «میعاد.شیمی» هست(مدیریت هردو شرکت یکیه. ترجیحا از الکس بگیرین. میعاد کمی خورده شیشه داره تو کارش) فقط به کلمه «ویژه» در فیکساتور توجه کنین وگرنه فیکساتور عادی براتون می‌فرستن. این فیکساتور ویژه در توضیحاتش بطور دقیق نوشته که حاوی ایزوای‌سوپر و بی‌اچ‌دی و دی‌پی‌جی هست و خودم گرفتم و راضی هستم. بقیه مراحل رو از جمله کهنگی در محیط تاریک و این چیزها رو هم که خودتون بهتر از بنده می‌دونین و استاد هستین.

 

نتیجه بعضی از اسانس‌بازی‌هام:

کرید اونتوس(نسخه ژیوادان HCV) بنده که با نمونه 25 میل اماراتی و کمی باکارات رژ مخلوط شده بود، بعد از مرحله کهنگی، اون دوست اونتوس‌بازی که بهش اشاره شد روی هوا زد! البته مشکلی هم نداشتم. چندان با اونتوس رابطه خوبی ندارم.

آنجلزشیر یکی از موارد جالبی هست که ترکیب اسانس اون به روشی که عرض کردم بهتر از باتل اصلی درمیاد! هرچند انجلزشیر رایحه مورد علاقه خودم نیست. ولی ساخت و ترکیب و آزمون خطا کردن روی اون رو دوست دارم(عشق‌بازی) چون همونطور که عرض کردم جزو کارهاییست که اسانسش خیلی خوب جواب داده. دقیقاً مثل باکارات رژ که اگه گرید T لوزی یا گرید بالای ژیوادان رو بگیری و ترجیحا در کنار فیکساتور ویژه، از نسخه مینیاتوری 25 میل اماراتی شرکت مارکویی کالکشن(نمونه مشابه بسیار عالی باکارات از همین شرکته) استفاده کنی، متوجه عرایضم میشی. هرچند نظر شخصی خودم اینه که باکارات بیشتر برای لایرکردن خوبه. مخصوصاً با اونتوس. اصلاً اونتوس بدون مکمل باکارات رو نمی‌تونم تصور کنم! :)

با اینکه علاقمند به روایح چرمی نیستم یا بهتر بگم قادر به درکشون نیستم، ولی اسانس پیوردیستنس ام که درست شد رو دیگران بشدت پسندیدن، اما چون خودم خوشم نیومد، وارد ماشین لباسشویی شد و به لباس‌ها عطر خوبی داد :)

اسانس ژیوادان HCV برای پنهالیگونز لرد اف جورج، شفافیت رایحه عجیبی داره. با مقایسه دکانت اصلی و عطر دست‌ساز خودم توسط 3 داور عطرباز(!) نتیجه رای هرسه داور به عطر دست‌ساز بنده بود. همچنان دنبال این گرید ژیوادان از جای معتبر هستم. به راحتی پیدا نمیشه. متاسفانه کسی که پارسال ازش تهیه کرده بودم، جمع کرد و رفت(شاید بخاطر اینکه سالم کار می‌کرد! وگرنه الان باید شعبه یازدهمش رو افتتاح می‌کرد!) ضمن اینکه در صورت تهیه اسانس اصلی موردنظر، فقط ترکیب با فیکساتور کافیه. نمونه 25 میل بدردبخوری مشابهش ندیدم که بتونه تکمیل کننده اون باشه. 

همچنین اگه قصد ساخت عطر شنل اگوئیست پلاتینیوم با اسانس رو دارین اسانس شرکت PB نسبت به ژیوادان و لوزی بهتر جواب داده. 

توجه داشته باشین که ژیوادان بجز گرید HCV که گرون‌ترین و بهترینش تصور میشه، گرید اورجینال (ORG) هم داره که با سرچ در اینترنت میاد براتون. ولی توسط یک شرکت پخش‌کننده(یعنی باید عمده بخرین که به درد من نمی‌خوره) ضمن اینکه بیشتر از 9 مدل عطر با گرید اورجینال وارد ایران نشده که از شانس بد، هیچکدومش مورد علاقه من نیست.ازجمله بلک افغان! یادمه مدتی قبل جایی دیدم که فروشنده‌ای، اسانس الکساندریا2 رو با گرید اورجینال ژیوادان میداد. خنده‌م گرفته بود. چون ژیوادان اصلا گرید اورجینال این عطر رو تولید نکرده، ولی گرید HCV اون اگر تهیه و با دقت ترکیب بشه، عالی درمیاد. نسخه مینیاتوری وکینگ چینی هم مکمل خوبی برای فیکساتورش هست. 

چندی قبل، یکی از دوستان 3 مدل اسانس تام‌فورد تهیه کرده بود. توسکان لدر، امبر لدر، فابیولس. دست‌دست می‌کرد کدومش بهتره. اومد ازم پرسید!(اونم از چه کسی!!) گفتم من چیزی از اینها متوجه نمی‌شم و اصلا روایح مورد علاقه‌ام نیست. اما 5 میل از هرکدوم رو گرفتم و مخلوط کردم و بابت تلخی بیشترش هم دو سه قطره اسانس شوموخ ریختم و با فیکساتور ویژه بصورت 50-50 بهش دادم و گفتم بذار جای تاریک تا کهنه بشه، زمستون استفاده کن ازش. طفلک گویا نتونست جلوی خودشو بگیره و الان هفته‌ای یکی دو بار زنگ می‌زنه از بازخوردهای محل کارش و اینکه دوستانش مدام می‌پرسن اسم عطرت چیه و منم می‌پیچونم حرف می‌زنه! یعنی خواستم اینو عرض کنم که ترکیب اسانس‌ها با هم در بسیاری موارد عالی جواب میده.

 

مثال‌ها زیاده

شنل اگوئیست پلاتینیوم و تاکسیدو شگفت‌انگیز میشه

یکی دوپاف باکارات رژ قبل از زدن اونتوس، داستان رو به طرز زیبایی عوض می‌کنه

لایرکردن الکساندریا2 و اکسنتو عالیه (شنیدم و خودم تجربه نداشتم)

و ...

اما یک نکته مهم هم وجود داره که باید جدی گرفت:

هرگز پیشنهاد نمی‌کنم از ترکیب عطر دست‌ساز روی پوست و مناطق نزدیک بینی استفاده بشه.

 

بنابراین در حالت استفاده از اسانس، نیاز چندانی به خرید باتل اصلی نیست. یک دکانت 10 میل اصلی داشته باشین هم مدتها جواب میده. مقدار بسیار کمی روی گردن و پشت گوش‌ها استفاده می‌کنین و سپس عطر مشابه دست‌ساز خودتون رو به پشت زانو (از روی شلوار) یا نهایتا سرآستین کت یا کاپشن می‌زنین و از نتیجه شگفت‌انگیزش تعجب خواهید کرد. بدون اینکه براتون ضرر و زیانی داشته باشه. ضمن اینکه دکانتتون بجای یک هفته و یک ماه، ممکنه تا یک‌سال هم جواب بده و صرفه‌جویی زیاد به همراه نتیجه خوب حاصل خواهد شد. 

اگر هم از نظر مالی مشکلی هست یا اصلاً زورتون میاد پول به دکانت بدین، همون استفاده روی لباس هم کار رو راه میندازه. البته تاکید می‌کنم به شرط اینکه شیشه عطر دست‌سازتون با بهترین اسانس و نزدیک به رایحه اصلی باشه نه از این اسانس‌های کوچه بازاری که حال اطرافیان رو خراب می‌کنه! رعایت تعادل در حد استفاده هم واضحه و نیازی به یادآوری نیست. 

 

یکی دیگر از کاربردهای اسانس هم(البته برای بنده) بقول عامیانه کل انداختن با دوستان هست! چند مورد بوده با دوستان عطرباز، اصطلاحاً کل انداختیم و اونها نمونه اصلی استفاده کردن و بنده از اسانس(روی لباس) و بعد از اطرافیان خواستیم نظرشون رو در مورد کیفیت رایحه و خط بو بگن. همه رای‌ها به نفع اسانس بود!!! (بین خودمون باشه، شیطنت می‌کردم و اسانس ترکیبی می‌زدم!) و بعد از روکم‌کُنی دوستان عطرباز، مابقی عطر دست‌سازم با اینکه روی عطرهای 40-50 میلیونی رو کم کرده بود، ولی چون عطر مورد علاقه‌ام نبود مثل همیشه سر از ماشین لباسشویی درمیاورد! :)

پیام غیربازرگانی: اینجا عزیزان رو دعوت می‌کنم به خواندن مجدد پاراگراف بالا و تفکر عمیق‌تر در موضوع توهّم «قداست» برای عطر!

 

درنهایت، دنیای اسانس‌بازی، دنیای گسترده و زیباییست به شرط استفاده درست و عدم آسیب به سلامتی

ضمن اینکه خیلی‌ها ممکنه بجای اسانس، ترجیح بدن از نمونه‌های اماراتی باکیفیت استفاده کنن. بسیار هم عالی. نظرشون محترم [کاملاً موافقم] اتفاقا بنده هم قصد دارم در آینده یک باتل افنان تراثی قهوه‌ای بگیرم(زورم میاد پول به نسخه اصلی تاکسیدو بدم) هرچند تاکسیدو عطر اصلیم نیست اما برای لایرکردن عالیه. همچنین چند کار اماراتی دیگه هم مدنظرمه که دوست دارم در آینده تهیه کنم.

خیلی‌ها دوست دارن بجای اسانس، از عطرهای شرکتی استفاده کنن. نظرشون محترم [کاملاً موافقم] اتفاقاً شنیدم شرکت‌هایی مثل برندینی تونسته کارهای خوبی بیرون بده. و البته شرکت‌هایی هم هستن که .... بهرحال گویا نتونستن یا نخواستن! 

خیلی‌ها ترجیح میدن بجای موارد فوق، از عطرهای دست‌‌ساز وطنی مثل «ع.ط.ر.س.ر.ا»  یا  «سُ.ر.ا.د» استفاده کنن. خودم این کارو انجام دادم و هرچقدر از «آ.ل.ف.ا.م.و.ن.ت.ه» ناامیدم، اما از «سُ.ر.ا.د» تا حد زیادی راضی هستم. ضمن اینکه در بین تمام موارد فوق محصولات «ع.ط.رس.ر.ا» تا جایی که خبر دارم باکیفیت‌ترین و سالم‌ترین محصولات مشابه رو ارائه میده که هنوز استفاده نکردم. بنابراین بازهم [کاملاً موافقم] 

:)

پیام بنده از تمام [کاملاً موافقم]های بالا این بود که در این اوضاع اقتصادی که اکثریت ما مردم عادی، به راحتی و بدون دغدغه قادر به خرید نسخ اصلی مورد علاقه نیستیم، هر روشی دارای احترام بوده و پیروان خودش رو داره. ولی اینکه طرفداران مورد مثلا اول بیان طرفداران مورد دوم یا سوم رو بکوبن یا بالعکس، نه قشنگه و نه بحث به جای خوبی می‌رسه. اساساً «بحث» خودش نوعی هنر هست که باید به نتیجه مطلوب منتهی بشه. 

ممنون از توجهتون

 

پ.ن 1) خطاب به دوستان مخالف اسانس و این متن: ببینید عزیزان. با نهایت احترام، در فروم‌های خودرویی همونطور که صفحه مختص خودروهایی مثل مازراتی هست، صفحه مختص پراید هم هست. این صفحه، صفحه پرایده! به عنوان مهمان، قدم‌تون روی دو دیده. اما شاید بهتر باشه بحث مازراتی رو بذاریم برای صفحه خودش! چون بحث بین مازراتی‌سوار با پرایدسوار معمولاً به نتیجه نمی‌رسه :)

پ.ن 2) اگر بحث کل انداختن و روکم‌کُنی و این چیزها رو فاکتور بگیریم، برای مرتبه سیصدو‌پنجاه‌وهفتم عرض می‌کنم عطر امضای بنده نزدیک به 30 ساله که یک عطر قدیمی و کلاسیک و داغون و از یادها رفته و البته نسخه اصلی هست که با هیچ رایحه‌ای در دنیا عوضش نمی‌کنم(تا چندماه دیگه اگر زنده بودم قراره یک شیشه از یکی از کشورهای دوست و همسایۀ سوئیس که سازنده این عطره برام برسه) همچنین برای مرتبه چهارصدونودوششم عرض می‌کنم «اسانس‌بازی» با «استفاده‌کننده بودن از اسانس» می‌تونه دو چیز متفاوت باشه و در سرفصل‌های «حسابداری ذهنی» انسان هم می‌تونه در دو سرفصل متفاوت قرار بگیره. قبلا در موردش صحبت کردم. امیدوارم این بار شاهد قاطی‌شدن قیمه‌ها با ماست و ایضاً ژله و کیک نباشیم!!!

 

پ.ن نهایی خطاب به مدیر محترم سایت:

هرچی تو دلتون بگین حق دارین! می‌دونم طولانی بود. بیشتر از 4هزار کلمه شد، چون اول تو نرم افزار Word می‌نویسم و بعد منتقل اینجا می‌کنم تعداد کلمات رو نشون میده. البته اینجا که آوردم بازهم مطالبی اضافه کردم که الان نمی‌دونم عدد نهایی چقدره! بهرحال شرمنده. ولی سعی کردم مورد خلاف مقررات توش نباشه.

ضمن اینکه همه می‌دونیم که در این وضعیت اقتصادی، خیلی‌ها از اسانس استفاده می‌کنن و این متن شاید بتونه براشون مفید بوده و جلوی خیلی از ضررها رو بگیره. به عبارت دیگه هم بنده و هم شما می‌تونیم با عینک دیگری به موضوع نگاه کرده و نوشتن و انتشار این متن رو نوعی وظیفه یا رسالت اجتماعی درنظر بگیریم. شاید نگاه از این زاویه کمی در نظر نهایی شما مبنی بر تایید و انتشار ، اثر مثبت داشته باشه :)

ولی درنهایت، خواهشی که ازتون دارم اینه که اگر قصد دارید به هر دلیلی زحمات پشت این متن طولانی رو ندیده گرفته و «ردتایید» بفرمایید:

اولاً تصمیم شما بر روی دو دیده، هیچ مشکلی ندارم.

ثانیاً در صورت رد تایید، خواهش می‌کنم به هر طریقی که امکانش هست این  متن رو بطور خصوصی برای دوست و سرور عزیزمون «خاطرات یک گورکن» گرامی ارسال بفرمایید. چون بنده چنین امکانی ندارم.

ثالثاً: اما درصورت تایید و انتشار، لطفاً تا حد امکان، تغییری در واژه‌ها انجام نشه چون می‌تونه باعث تغییر مسیر انتقال پیام اصلی بشه. خداشاهده تا حد امکان سعی کردم خط قرمزی رو رد نکنم. اونقدر رد تایید داشتم که فکر می‌کنم تا حد زیادی آب‌دیده شدم :)

یک دنیا سپاس

دیروز عصر نسبت به دفعات قبل، بازخورد عجیب‌تری از محل کارم گرفتم. زمان ورود به ساختمون، هنوز به طبقه دوم نرسیده بودم که:

1)  از ورودی جلوی در تا طبقه سوم همه متوجه شدن فلانی اومده!

2) حتی بنده خدایی هم که در پشت‌بام دانشگاه مشغول استعمال دخانیات بود متوجه شد که بنده اومدم!!! 

 

نام عطر اصلی: شنل اگوئیست پلاتینیوم 

سوال: فقط همین؟ 

پاسخ: خیر! صد و پنجاه بار در همین عطرافشان تکرار کردم که جماعت معلم بهتره از یک عطر خاص به تنهایی استفاده نکنه. چون ممکنه تداعی‌کننده خاطرات خوب یا بد برای دانشجویان باشه. مثلا دختری رو تصور کنین که پارتنر قبلیش (زمان ما این اصطلاحات نبود و بهش می‌گفتن نامزد!) بهش خیانت کرده و عطر امضای اون آقا هم شنل اگوئیست پلاتینیوم بوده. خب با ورود معلم، چه حالی بهش دست میده؟ اصلاً چیزی از درس متوجه میشه؟

بنابراین: 

پس از استحمام و اصلاح صورت:

سه پاف باکارات رژ زیر گردن

پشت هر گوش دو پاف سلطان الرحاب(مشابه شیخ شیک نو) 

بعد از سشوار موها و پوشیدن کت‌شلوار و قبل از رفتن بیرون، چند پاف شنل پلاتینیوم به مناطق قبلی که خشک شده بود. 

همگی هم از نسخه اصلی(چون روی پوست استفاده میشه)

یک پاف از اسانس شنل پلاتینیوم دست‌ساز خودم (شرکت PB بهترین اسانس این عطر رو داره) روی سرآستین کت و پشت زانو از روی شلوار

خب این از «ماندگاری» عطر

ضمن اینکه این یک فرمول قطعی نیست. بعضی وقت‌ها ترکیب تاکسیدو و شنل پلاتینیوم هم به روش فوق معجزه می‌کنه. در این مورد بهم اعتماد کنین.

 

و اما برای «پخش بو»:

ترکیب موارد فوق با همون نسبت، در یک شیشه 5 میل اسپری‌دار طوریکه یک پنجم شیشه پر بشه. بقیه هم فیکساتور بدون بو به همراه آب مقطر مخصوص تزریق! همون مایع شیری رنگی که باعث پخش بوی انفجاری میشه. 

زمان استعمال: قبل از ورود به دانشکده و نیم‌ساعت قبل از شروع کلاس

 

سوال: آیا محتویات این شیشه 5 میل رو هم روی پوست میزنی؟

پاسخ: بستگی داره. اگه شیشه اصلی باشه بله. اما اگه اسانس دست‌ساز خودم باشه هرررررررگز. فقط سرآستین کت بهرحال تعارف که نداریم. شیشه و دکانت اصلی گرونه و نمیشه دم به دقیقه استفاده کرد. 

ضمن اینکه می‌ترسم کتک بخورم که بگم ماندگاری و پخش بوی شیشه یا دکانت اصلی، در برابر معجون دست‌ساز خودم هیچ حرفی برای گفتن نداره!!! (دوستان هم نشنیده بگیرن!)

 

نکته ا) همه ما در یکسری از پارامترها معروف میشیم یا با اون پارامتر ازمون یاد میشه. الان مدتهاست که پرسونال‌برندینگ بنده (همون پارامتری که هروقت اسمم میاد ازم یاد می‌کنن) اینه که خط بوی عطرش دیوانه‌کننده است! این هم از شانس ما در آخر عمری! هیچ‌کس نمیگه معلم خوبیه یا آدم حسابیه یا سرش به تنش میارزه یا ...

بلکه با خط بوی عطر، بنده رو می‌شناسن! هعی روزگار!

 

نکته 2) یکی از زیبایی‌های شنل اگوئیست پلاتینیوم اینه که بجز رایحه خاص و شیک(که خودم حس نمی‌کنم و بر اساس بازخورد اطرافیان عرض کردم) باعث آزار کسی نمیشه، چرا که بارها بازخوردهای خیلی خوبی در کلاس و بین دانشجویان گرفتم (تصور کنین اگر بلک افغان می‌زدم با لگد مینداختنم بیرون از کلاس!)

 

نکته 3) چون ماشینم تعمیرگاه بود، دیشب دخترم اومد دنبالم و نیم‌ساعت آخر، سر کلاس نشست تا با ماشینش من رو برگردونه. موقع برگشت دیدم داره یواشکی اشک می‌ریزه! پرسیدم چی شده بابا؟ گفت هیچی و خواست بپیچونه! ولی خب غافل بود از اینکه باباش به خاطر نوع کارش متخصص پیچوندن ملّت (مخصوصاً مراجعینی که به دروغ صورت مسئله رو عوض می‌کنن) هست! با دوتا سوال و جواب، گریه‌اش گرفت و گفت بابا داری با خودت چیکار می‌کنی؟!

گفتم چطور؟ 

گفت: کلاست دیگه مثل کلاس‌های سابق نیست. خیلی خسته درس دادی. لنگیدن پای چپت برگشته، دوسه بار زانوی چپت خالی کرد. یک بار تعادلت رو از دست دادی و فکر کردی کسی نفهمید، مطلبی که قبلاً 10 دقیقه می‌گفتی رو نیم‌ساعت طول دادی، چندبار موضوع اصلی از یادت رفت و مسیر حرفات عوض شد و ....!!! باورم نمیشه تو همون بابای قبلی من هستی؟

خدایا چه دقتی دارن این دخترها! مخصوصاً دختر خودم که از آخرین باری که سر کلاسم نشسته، چندین ماه گذشته و الان بهتر از هر کسی می‌تونه این تفاوت‌ها رو بفهمه.

 

گفتم: نگران نباش بابا. امروز خسته بودم. همین

گفت: خسته نبودی بابا. خودتم می‌دونی چی میگم.

راست می‌گفت. خوب می‌دونستم چی میگه. لعنت بر سال 1400 لعنتی. لعنت بر اون پزشکی که برای اولین بار اسم منحوس ام اس رو آورد. لعنت بر MRI ، لعنت بر بیمارستان، لعنت بر داروهای قوی چپه‌کننده و ....

سال 1400 بخاطر ناتوانی و بیماری، برای همیشه زندگی شهرنشینی و کارهای اجرایی رو ترک کردم و رفتم وسط جنگل‌های شمال زندگی کردم و هفته‌ای یک روز تدریس و یک مشاوره شرکتی داشتم و بقیه 6 روز رو مشغول باغبونی و ماهیگیری بودم و سلامتم کامل برگشت. اما شاید بزرگ‌ترین اشتباهم این بود که از اونجا برگشتم به شهر خودم (هرچند هنوزهم داخل شهر نیستم و منطقه ییلاقی حومه شهر زندگی می‌کنم و توان شلوغی و آلودگی رو ندارم) 

 

گفتم: راستش بابا. دروغ گفتم. خسته نبودم. واقعیت اینه که بابایی دیگه «پیر» شده. باید بپذیری دخترم.

گریه‌اش شدیدتر شد و گفت:

من بابای پیر نمی‌خوااااااااااام !

 

و من همچنان در این فکر بودم که آیا عطر شنل اگوئیست پلاتینیوم برای یک «پیرمرد» مناسب هست یا نه؟!

 

پ.ن: عنوان متن برگرفته از سریال «از سرزمین شمالی» (北の国から) بود که دوران نوجوانیم زمستون رو باهاش سر کردیم.

پرده اول:

به میمنت و شادی خبری آمد که یکی از تولیدکنندگان مواد شیمیایی کشورمون، برای اولین بار فیکساتور ویژه‌ای تولید کرده که حاوی ایزوآی‌سوپر بوده و ما را بسی خوشحال نمود. حالا چرا خوشحال؟ خودمم نمی‌دونم! چون اصلاً نمی‌دونم ایزوآی‌سوپر چی هست!! یعنی تا این حد وضعیتم نگران‌کننده شده! 

ولی خب بهرحال «خوشحالی بی‌دلیل» در این موقعیت، خودش روزنه‌ای از «امید» رو در ما زنده نگه می‌داره. هرچند همین پدیده «خوشحالی بی‌دلیل» در بعضی مواقع می‌تونه کار رو به بستری‌شدن هم بکشونه!! ولی بحمدالله بنده جزو مورد اول هستم یا حداقل تصور می‌کنم که هستم :)

 

 

پرده دوم:

مدت‌ها قبل با همسرم صحبت این بود که «عطر» کدوم گل رو بیشتر دوست داری که فرمودن «گل مریم» . این موضوع در خاطرم موند تا اینکه رفتم سری به اون شرکت مواد شیمیایی بزنم که دیدم فیکساتورش آماده نیست، اما یکی از شرکت‌های همکارش، اسانس فرانسوی گل مریم رو داشت. یه مقدار ازش گرفتم و مخلوطی درست کردم. چقدر خوش‌بو و آرامش‌بخش بود. طوری‌که همسر گرامی بعد از 10 دقیقه و خودم بعد از نیم‌ساعت خوابمون برد! اتفاقی که محال بود وسط روز بیفته. قبلا در هیچ جایی ندیده و نخونده بودم که اسانس مریم می‌تونه تا این حد آرامش‌بخش و خواب‌آور باشه (نهایتاً این رو در مورد اسطوخودوس متصور بودم) یک شیشه درست کردم برای مادرم و گذاشتم تو ماشین که هرزمان رد شدم بهشون بدم. 

 

 

پرده سوم:

خانم ایکس تماس گرفت و گفت خانم ایگرگ ازتون تقاضای مشاوره کرده. مثل همیشه اومدم بگم مگه نمی‌دونین که مدتهاست دیگه مشاوره قبول نمی‌کنم؟ که ناگهان یاد خواب 2 شب قبلش افتادم که شخصی(مهم نیست چه کسی. شما نمی‌شناسین از آشناهای خودمون بوده) بهم گفت باید برگردی به حوزه کمک به دیگران و دست رد به سینه هیچ‌کس نزنی. بلافاصله گفتم فلان ساعت قرار مشاوره بذارین. 

مشاوره سختی نبود چون قبلا مشابهش رو بارها تجربه کرده بودم. بانوی موردنظر روزی 18 قرص اعصاب مصرف می‌کرد و حملات پانیک و بی‌خوابی و موارد دیگر آزارش می‌داد. بهش گفتم این موضوع در صلاحیت بنده نیست و شما باید برین نزد متخصص مغز و اعصاب و ازش کمک بگیرین و بخواین به مرور داروهاتون رو کم کنه. 

ول‌کُن ماجرا نبود! گفت مگه شما آقای فلانی رو خوب نکردین؟ راست هم می‌گفت. آقای فلانی روزانه نزدیک 10 قرص مصرف می‌کرد و با یک جلسه مسئله‌اش رفع شد. بجز آقای فلانی، آمار آقای بهمانی رو هم داشت که روزانه نزدیک به 26 قرص اعصاب مصرف می‌کرد و اون هم با چند جلسه مشکلش برطرف شد. مونده بودم این آمارها رو از کجا آورده! آمارهایی که سال‌ها ازشون گذشته بود. 

بهش گفتم خانوم محترم اون جلسات اولاً مربوط به زمان جوانی بنده بوده، ضمن اینکه اونجا از روش Coaching استفاده کردم نه مشاوره، که الان نه توانش رو دارم نه رمقش رو و نه حوصله‌اش رو. جون عزیزت برو پیش روانپزشک. ولی متاسفانه دست‌بردار نبود. منم دنبال راهی برای فرار بودم که یهویی یاد شیشه دست‌ساز داخل ماشینم افتادم که برای مادرم درست کرده بودم! گفتم ببین یه شیشه عطر بهت میدم هرزمان حالت بد شد یه خورده استفاده کن تا زمانی که بری دکتر. ولی جایگزین داروهات نکن.

 

 

یک هفته بعد:

نمی‌دونم از کدوم ازخدابی‌خبری شماره منو گرفته بود. صداش می‌لرزید از خوشحالی. گفت از روزی که از اون عطر استفاده کردم نه حمله‌ای بهم دست داده و نه حتی یک قرص مصرف کردم!!! (خدایا این تلقین چه می‌کنه با آدمیزاد) بهش گفتم مگه قرار نشد ادامه درمان رو نزد روانپزشک انجام بدی؟ مگه من بهت نگفتم این کار من نیست و خیلی از مگه‌های دیگه. اما جواب جالبی داد:

من درمان شدم!!! نیازی به رفتن نزد پزشک ندارم!

 

 

پرده آخر:

نیم‌ساعتی هست که روی صندلی نشستم و خیره شدم به شیشه اسانس گل مریم!!!

 

 

پ.ن 1 : مشاوره فوق بصورت کاملاً رایگان انجام شد.

پ.ن 2 : عنوان متن، ادای دِینی بود به مرحومه مغفوره جنت‌المکان بانو «دده بالا»  البته با خراب کردن شعر و آهنگش! :)

چندشب پیش مهمان منزل برادرم یا باجناغم یا خواهرخانمم(!) بودیم. عجب ملغمه‌ای شد!

راستش از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون، چون در زندگی تحمل موجودی به نام «باجناغ» رو نداشته و ندارم، چندسال پس از ازدواجِ خودم، یقۀ برادر کوچکم رو گرفتم و ایضاً همسر گرامی هم یقۀ خواهر کوچکترشون رو؛ و هردوتا رو به زور پس‌گردنی به عقد هم درآوردیم تا دو عنصر «باجناغ» و «جاری» از زندگی‌مون حذف بشه که الحمدلله همینطور هم شد :)))

اینجانب با برادر کوچکم شباهت‌های بسیار زیادی داریم. دقیقاً مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن. بطور مثال بنده همونطور که بارها عرض کردم هرگز پول به دکانت نداده و نخواهم داد و ترجیح میدم اسانس بگیرم. اما برادرم مبتلا به بیماری «جمع‌آوری کلکسیون دکانت» بوده، طوری که پزشکان هم ایشون رو جواب کردن! خلاصه شباهتمون در این موضوع کمی نگران‌کننده شده!!

تا الان ده‌ها شیشه دکانت خریده (فقط هم از عط.ر..آ.م.ی.ن سفارش میده) و همچنان منتظره به عطر امضای خودش برسه تا بره شیشه اصلی رو بگیره! که بر اساس سال‌ها تجربه و مشاهدات علمی استاد عزیزمون جناب دکتر «بری شوارتز» در بحث «دشواری انتخاب در زمان تعدد گزینه‌ها» یقین دارم این امر هیچگاه محقق نخواهد شد. 

بنده هم بر اساس اینکه اهل مهمونی رفتن نیستم و بر اساس مدل رفتاریم از اون گروه جونورهایی هستم که اگه به زور اردنگی ببرنم مهمونی، یک گوشه می‌شینم و حرف نمی‌زنم، دنبال بهانه بودم برای دررفتن از اونجا(!) که ناگهان برادرم با 12 شیشه دکانت از اتاق اومد بیرون! شیشه‌ها رو گذاشت جلوم (می‌دونست فقط این‌طوری می‌تونه منو نگه داره تا در نرم!) و طبیعتاً بنده هم تمام 5 ساعت زمانی که اونجا بودیم رو با دکانت‌ها سرگرم بودم.

و اما بازیگران این قسمت از برنامه ما بدون ترتیب الفبا:

تام فورد توسکان لدر / تام فورد فا...فابولوس / مانسرا رد توباکو /شیخ 77 / کرید اونتوس / کارولینا هررا 212 / د مارلی پگاسوس /آنجلز شیر / به همراه سه مدل بنتلی که همون ابتدا بنتلی‌ها رو گذاشتم کنار (نمی‌دونم چرا هیچوقت به عطرهایی که نام خودرو یا شخص خاصی روشون هست حسّ خوبی نداشته و ندارم)

یک مدل عطر دیگه هم بود که هرچی زور زدم اسمش یادم نیومد. اونقدرها هم برام مهم نبود که زنگ بزنم و بپرسم.  

و اما بعد از 5 ساعت تحقیق و مطالعه و بررسی 9 مدل عطر اصلی، میریم برای امتیازدادن. نفس‌ها حبس.

شروع می‌کنیم... سههههههههه ....... دوووووووووو ......... یک!

 

نمره همگی:

صفرررررررر !!!

 

میان‌نوشت:

دقیقاً انتظارتون چی بود از بنده؟ این‌همه در صفحات مختلف از «کوربویی» خودم توضیح دادم که قادر به درک روایح جدید نیستم. خب طبیعتاً قادر به نمره‌دادن هم نیستم. باورکنین از اینکه نمی‌تونم با هیچ عطر جدیدی رابطه عاطفی(!) برقرار کنم، خودم بیشتر از هرکسی ناراحتم. امیدوارم قدر این نعمت رو در خودتون بدونین عزیزان.

اسم رابطه عاطفی اومد! اوخ جون! بساط منبر و روضه ما هم برپا شد. پس:

به نام خدا. شروع می‌کنیم.

 

در یک رابطه عاطفی با هدف بلندمدت(مثل ازدواج) میشه از یک مدل بسیار ساده چهار بخشی استفاده کرد: 

1)  دیدار اولیه (خب طبیعتا دختر و پسر باید اول هم رو ببینن دیگه. نیاز به توضیح نداره)

2) درگیر شدن: این قسمت، همون جاییست که هریک از طرفین، احساس می‌کنه بخشی از اندام آسمون جرررررررررر خورده و فقط طرف مقابل زرت افتاده زمین! معمولا رفتار غالب در این بخش تماس‌های طولانی و مکرر هست (قدیم تلفن بود و الان .... بگذریم!) و مخصوصا اون جمله معروف: اول تو قطع کن........نه نه اول تو......... نه اول تو ......... اول تو ....... جای کریم (فیلم سن‌پطرزبورگ) خالی :))))

3) زندگی مشترک: خب طبیعتاً میرن زیر یک سقف و زندگی می‌کنن. اینم نیاز به توضیح نداره.

4) فرسایش: در اکثر روابط بلندمدت، بعد از چندسال، این رابطه کم‌وبیش دچار «فرسایش» میشه که کاملاً هم طبیعی هست و در اینجا 2 حالت پیش رو خواهد بود:

الف) ترمیم: تلاش طرفین به همراه کمک‌گرفتن از روش‌های زوج‌درمانی و مشاوره و موارد دیگر

ب) طلاق و جدایی: عدم تلاش طرفین در راستای ترمیم که خب گویا از مورد الف، هم راحت‌تره و هم .... بگذریم! 

 

ارتباط با عطر و روایح رو میشه از یک نگاه، مشابه ارتباط عاطفی دید.

همه ما روایح مختلف رو تجربه می‌کنیم(مرحله یک یعنی دیدار اولیه) و خوشمون نمیاد (مثل داستان بنده و اون شیشه‌های دکانت و ایضاً تمام روایح جدید)

در مرحله بعد، یکی دوتا از عطرهایی که تجربه کردیم ذهنمون رو به خودش درگیر میکنه(مرحله 2 درگیر شدن)

و نهایتا یک عطر هم میشه عطر امضاء و باهاش زندگی می‌کنیم و شدیداً بهش وابسته می‌شیم(زندگی مشترک) که البته ممکنه بیش از یک عطر تبدیل به عطر امضاء بشه!!! که بهرحال ....عه.... چی بگم.... خب گفته شده تا 4 تاش حلاله دیگه!

در حوزه عطر و روایح معمولا مرحله 4 کمتر پیش میاد که مورد صحبت ما نیست. 

تمام تلاش شخصی خودم در روایح جدید، رسیدن به مرحله دوم(درگیر شدن)  بوده که هیچ‌گاه محقق نشد. یادآوری‌ می‌کنم این موضوع صرفاً در مورد روایح جدید هست. 

در موارد بالا، هیچ‌کدوم از عطرها کمترین انگیزه‌ای در اینجانب ایجاد نکرد که اگه دفعه بعد ببینمشون جواب سلامشون رو بدم! (البته شیشه شیخ 77 خالی شده بود و چیز زیادی دستگیرم نشد ولی شخصاً شیخ 70 رو بیشتر دوست دارم)

آنجلز شیر اصلی در برابر آنجلز شیر دست‌ساز خودم مطلقاً حرفی برای گفتن نداشت! هرچند رایحه خاص و خوشبویی داره، اما «عطر من» نیست. 

اونتوس هم همونطور که انتظار داشتم(مثل مولکول 02) تفاوتی با رایحه آب معدنی پیدا نکردم! حداقل اگر بوی آب شیر می‌داد میشد کمی دلمون به بوی کلر  خوش باشه (امان از کوربویی. امان)

تنها عطری که روی دستم بیشتر از همه تونستم باهاش ارتباط بگیرم، پگاسوس بود. نمی‌دونم چرا. ولی از دید کُل‌نگر، تونستم چند کلمه‌ای باهاش صحبت کنم ولی به مرحله دوم رابطه عاطفی (درگیرشدن) نرسید. ولی از حق نگذریم، واقعاً عطر خوبی بود. خوش به حال عزیزانی که باهاش عشق‌بازی می‌کنن. 

موقع برگشت بود. نگاهی به شیشه همراه عطرم کردم. ایوسن لورن تاکسیدو. تاکسیدویی که به پیشنهاد دکتر اسعدی عزیز، خیلی دنبال نسخه قدیم الحمبرا د تاکس بودم و متاسفانه امروز نایاب شده و فقط مدل جدید (وینسام) موجوده و بالاجبار به یکی از سایت‌های سازنده عطر، سفارش دست‌ساز دادم برای آشنایی با رایحه و نسبتاً راضیم.

کمی به خودم زدم. کورسویی از امید در من پدیدار گشت. یعنی تونستم به مرحله دوم رابطه عاطفی با یک عطر جدید برسم؟

الان بعد از گذشت چند شب، دوباره روی مچ دستم زدم

الان درحال زمزمه هستیم:

اون میگه اول تو... من میگم اول تو....  :)))

یه حسّ پنهان درونی بهم میگه بالاخره همین روزا مجبور میشی به همه بروبچه‌‌های عطرافشان شیرینی بدی. چون موفق به ایجاد ارتباط با یک عطر جدید شدی(صدای دست و سوت و هورااااااا)

خداوند عاقبت همه‌مون رو بخیر کنه

شب خوش

 

پ.ن: عنوان متن برگرفته از کمدی معروف جناب ابوالحسن داوودی در دهه 70 شمسی بود(نان.عشق.موتور1000) که در زمان خودش خیلی سروصدا کرد. ولی هرکار کردم موتور 1000 رو نتونستم توی متن جا بدم!

با اجازه استاد گرانقدر جناب آقای دکتر شاهین اسعدی.

 

امروز کلاس داشتم. مثل همیشه پس از استحمام، نشستم پای بساط مارگیری ببینم امروز چی رو با چی مخلوط کنم و برم سر کلاس که ناگهان یادم اومد هفتۀ گذشته، خانم «م» از کارمندان بخش آموزش، بهم گفته بود از آرامیس متنفره. علیرغم اینکه عطر امضای پدرش آرامیس بوده.

هرچقدر ازش پرسیدم پدرت کدوم مدل رو میزد یادش نمیومد و فقط می‌گفت چه فرقی می‌کنه. آرامیس زهرماره! 

به شوخی بهش گفتم ببین دخترم، جلوی نسل ما از آرامیس بد نگو که برامون در کنار عطر، نقش «مکمل ناموس» رو هم ایفا می‌کنه! :)))

ولی همچنان تاکید داشت «بدترین رایحه دنیا» آرامیسه.

بهش گفتم باشه! از لج تو هم که شده دفعه بعد با آرامیس دوش می‌گیرم و میام :)))

حدسم این بود که پدرش از آرامیس900 استفاده می‌کنه (مثل اکثر آرامیس‌بازان)

 

قبل از خروج از منزل:

شیشه «آرامیس دوین» که دوسال قبل از عطرافشان گرفته بودم رو برداشتم. چندین پاف به خودم زدم (بابت ماندگاری) و داخل شیشه همراه 5 میل هم چندپاف زدم (حدود یک میل ادکلن داخل شیشه) و بقیه رو تا نصف آب مقطر ریختم و گذاشتم جیبم.  

چون زودتر راه افتاده بودم (باید ماشین رو تحویل تعمیرگاه می‌دادم) بنابراین بازهم زود رسیدم و بازهم برق اون منطقه قطع بود!

لذا درِ اصلی ساختمون هم بسته بود. یک درِ چوبی بزرگ بدون هیچ منفذ و روزنه‌ای. چند پاف از شیشه همراه به خودم زدم و بلافاصله در زدم.

(واژه «درب» که بسیار هم استفاده میشه هیچ ریشه‌ای نداشته و «در» درسته)

چند دقیقه بعد، یکی از کارمندان وقتی در رو باز کرد بدون سلام و مقدمه با کلی ذوق گفت: دکتر. باورتون میشه قبل از بازکردن در، بوی عطرتون تو سالن ورودی پیچیده بود؟! (خب این از دومین بازخورد)

یادم رفت بگم بعد از سپردن خودرو به تعمیرگاه، اولین بازخورد رو از راننده محترم اسنپ گرفتم که به‌به عجب بویی! و بعد هم ادامه داد: ولی خداوکیلی الان با این وضعیت «دیگه کی به خودش عطر می‌زنه»؟ بعد هم شروع کرد به غرغر کردن از اوضاع مملکت و من هم در فکر اینکه الان این بنده خدا ازم تعریف کرد یا تلویحاً بهم متلک انداخت؟! 

 

وارد ساختمون شدم. داشتم مثل همیشه می‌رفتم طبقه سوم که خانم «م» از اتاقش پرید بیرون و با صدای بلند گفت: 

عجب عطری!!! کی زده؟!!!! و تا منو دید خودش پاسخ سوالش رو گرفت. با هم وارد اتاق اساتید شدیم و گیر سه‌پیچ داد که اسم عطرتون چیه.

کمی سر به سرش گذاشتم و گفتم که از همین عطرهای اطراف حرم (در مشهد این اصطلاح معروفه) که دبه‌ 20 لیتریش رو  150 هزار تومن می‌خرم و قبل از اومدن 2 لیوان روی خودم می‌ریزم و از این اراجیف :)

اما زمانی که اصرارش زیادتر شد و اسم عطرم رو می‌خواست با پاسخی مواجه شد که انتظارش رو نداشت:

آرامیسسسسسسس!

 

اولش رفت وارد فاز انکار که نه. امکان نداره! بعد از کمی صحبت که بهش گفتم این آرامیس «دوین» هست و پدر شما احتمالاً آرامیس900 استفاده می‌کرده گفت صبر کنین تو گوشیم باید عکس میز بابام رو داشته باشم (احتمالا منظورش میزتوالت پدرش بوده) نیم‌ساعتی طول کشید تا تونست بین هزاران عکس داخل گوشیش! عکسی پیدا کنه و بعد از زوم کردن، دیدم حدسم درسته و آرامیس900 هست.

گفت یعنی میشه یک مدل از آرامیس اینقدر نفرت‌آور باشه و یک مدل دیگه‌ش اینقدر شیک و خوشبو؟ (یه حسّی بهم گفت روح مرحوم برنارد چنت با گفتن این حرف، در قبر لرزید!)

گفتم حالا چرا نفرت‌آور؟! نهایتاً تو خوشت نمیاد. اما میلیون‌ها نفر در دنیا هستن که بهش معتادن، ضمن اینکه میلیون‌ها نفر دیگه که زیرخاک رفتن هم اون رو یک رایحه بهشتی می‌دونستن.

 

بریم سر اصل موضوع:

خانم «م» از پرسنل بخش آموزش دانشگاه، دختری سرزنده و بسیار برونگرا و از اون تیپ رفتاری‌هایی که همیشه آرزوم بوده دختری داشته باشم با چنین خصوصیاتی. خودش هم نگاهش به من به نوعی پدرانه هست. جالب اینکه تا امروز تصور می‌کردم در رشته «ژنتیک» فارغ‌التحصیل شده و مشغول کاره، اما امروز تازه فهمیدم هنوزم دانشجوی ژنتیک هست و چند ترم دیگه داره. 

صحبت از دکتر اسعدی عزیزمون در عطرافشان شد. گفت اتفاقاً یکی از کتاب‌های مرجع ما در دانشگاه تالیف این استاد بزرگوار هست. 

تا زمان شروع کلاس، یک‌ساعتی وقت بود و نشستیم به صحبت. قبلاً هم اشاره کردم که هم‌صحبتی با این دختر رو ترجیح میدم به هم‌صحبتی با فلان خانم یا آقای دکتر همکارم. چون از صحبت‌های بقیه اساتید، نهایتاً چیزی جز شنیدن غرغر و آه و ناله بیرون نمیاد، اما بارها و بارها از این دختر «یاد گرفتم» که برخلاف بسیاری از هم‌نسلان خودش، بسیار اهل مطالعه هست و هرزمان مقاله جالبی می‌خونه با ذوقی کودکانه میاد و برام تعریف می‌کنه. 

شاید یک‌سال قبل نمی‌دونستم چرا، اما امروز و بعد از اینکه سعادت چندبارۀ هم‌صحبتی با جناب دکتر اسعدی در عطرافشان نصیبم شد و فهمیدم ژنتیک به عنوان یک علم مادر، پاسخ به اکثر سوالات فرزندان حضرت آدم رو درون خودش داره، می‌فهمم که چرا هم‌صحبتی با یک دانشجوی ژنتیک اینقدر می‌تونه آموزنده و جذاب باشه. 

نفهمیدم چی شد که به خودم اومدم و دیدم دارم باهاش درددل می‌کنم! (یک عمر بر اساس نوع شغلم، پای درددل دیگران نشستم ولی خودم عادت به درددل‌کردن ندارم)

شاید به این دلیل که احساس می‌کردم پاسخ بسیاری از سوالاتم در حوزه «کوربویی» رو می‌تونم از زبان این دختر و بر اساس علم ژنتیک پیدا کنم، که اتفاقاً همینطور هم شد. 

اول اینکه اون «کوربویی مادرزادی» که تصور می‌کردم، برای من صدق نمی‌کرد. بلکه از مقطعی به بعد دیگه شامه من روایح رو درک نکرد که امروز متوجه علتش شدم. 

امروز تازه متوجه شدم که چرا همونقدر که از آرامیس و بروت و پوران‌هوم و دریک و وان‌من‌شو و ... خوشم میاد، به همون اندازه از تق هرمس و پیور دیستنس ام و  مولکول 02 و کلایوکریستین و ... بدم میاد. یا در بهترین حالت برام کاملاً عادی هستن انگار بویی حس نمی‌کنم.

چقدر به دلم مونده بتونم با تق هرمس آشتی کنم، همین دیشب به خودم زدم، اما بعد از نیم‌ساعت تهوع گرفتم و مجبور شدم لباسم رو عوض کنم و با کمی افترشیو «دنیم» سبز (با رایحه چایپر) حال خودم رو بهتر کنم. 

به گفته خانم «م» اینجانب تا یک سن‌وسالی، مثل بقیه، بویایی عادی داشتم و از روایح خوب اون دوران لذت بردم و این روایح خوش در «حافظه ژنتیک بویایی» من ثبت شد. از «زمانی به بعد» دیگه هیچ رایحه جدیدی نتونست وارد این حافظه بویایی بشه.

اما سوال اصلی این بود که «از چه زمانی» ؟

کلی در موردش حرف زدیم و  سرانجام چنین نتیجه گرفتیم که از سنی که سیگار رو شروع کردم، درحقیقت تیشه به ریشه بویایی خودم زدم و بعد از گذشت سه دهه استعمال دخانیات(بصورت سنگین و گاهاً بسیار سنگین) دیگه بویایی من قادر به ثبت بوی خوش نشد که نشد(خودم کردم که لعنت بر خودم باد!)

چرا که این سلول‌ها قدرت و توانایی بازیابی خودشون رو ندارن. بنابراین فقط امکان این رو دارم که از همون روایحی لذت ببرم که قبل از شروع استعمال دخانیات ازشون لذت برده بودم. یعنی همون روایح دوران کودکی که در حافظه بویاییم ثبت شده (روایح کلاسیک)

مثال دیگه: یکی از بهترین بوهایی که می‌تونم بگم برام از بهترین روایح دنیاست، بوی «ماهی» هست! البته نه بوی بازار ماهی‌فروش‌ها!!! (منم مثل اکثر شما حالم بد میشه) 

بلکه بوی ماهی تازه صیدشده مخلوط با بوی خزه‌های اطراف رودخانه (که شاید از دیدگاه خیلی‌ها به بوی لجن تشبیه بشه!) 

علت: از دوران کودکی که به همراه مرحوم پدرم سالی یکی دو مرتبه می‌رفتیم ماهیگیری، اون روز، لذت‌بخش‌ترین روز زندگیم بود و چنین شد که بوی ماهی تازه‌صیدشده در کنار روایح محیطی رودخانه، در حافظه بویایی من به عنوان یک «بوی خوش و لذت‌بخش»  ثبت شد و امروز همچنان برام یک رایحه بهشتی محسوب میشه. 

البته ناگفته نماند که بنده از خوردن ماهی و هرنوع غذای دریایی بشدت بیـزارم! و اگر امروز به ماهیگیری برم همچنان به روش «بگیر و رها کن» هست و نه «بگیر و کباب کن»!! که در کشور ما بسیار مرسومه.

یعنی گرفتن ماهی بدون آسیب رسوندن و بوییدن اون و سپس رهاکردن دوباره در رودخونه. 

(می‌دونم تو دلتون چی می‌گین! دکتر هم رفتم. گفت امیدی نیست!)

:)))

موارد فوق رو به زبان بسیار ساده (بر اساس درک محدود خودم) نوشتم. امیدوارم جناب دکتر اسعدی افتخار داده و درصورت صلاحدید، این موضوع رو کمی به اصطلاح چکش‌کاری فرموده تا بهتر به درد دوستان بخوره.

همونطور که بارها عرض کردم، سوالات بنده الزاماً سوال شخصی خودم نیست. بلکه زمانی که احساس کنم سوالی هست که پاسخش می‌تونه برای بسیاری دیگر مفید باشه اینجا به اشتراک میذارم تا دیگران هم استفاده کنن. 

 

درنهایت امروز چنین برداشت کردم :

شاید اینکه بعضی‌ها به یک رایحه نمره 10 میدن و عده‌ای دیگر به همون رایحه نمره 1 و 2 میدن(که گاهی اوقات باعث ناراحتی و دلگیری هم میشه) ریشه در همین «حافظه بویایی ژنتیکی» داشته باشه و هر دو طرف کاملاً حق دارن.  

 

همچنین امروز فهمیدم که :

اولاً سعی کردن بیهوده و دست‌و پازدن برای پیداکردن یک رایحۀ جدید رو کنار بذارم که هیچ فایده‌ای برام نداره. مثلا بعد از ماه‌ها تلاش و تمرین، تونستم تا حد محدودی با پنهالیگونز لردجورج و الکساندریا2  کنار بیام، اما فروکردن زورکی یک رایحه در «حافظه بویایی ژنتیک» معمولاً نتیجه خوبی نداره. چرا که بازهم یک پاف وان‌من‌شو رو با 10 شیشه اصلی اونها عوض نمی‌کنم (از نظر بوی خوش عرض کردم نه بحث اقتصادی موضوع!) نهایتاً اگر بخوام سراغ عطر جدیدی برم حتماً باید رگه‌هایی از روایح صابونی و چایپر و خلاصه همه اون عناصر خوش دوران کودکیم رو در کنار هم داشته باشه (مثلا ایو سن لورن تاکسیدو) نه روایح چرم و دارک و دودی و میوه‌ای و گلی و .... هرچقدر هم گرون باشه و سلطنتی.

ثانیا به عنوان یک زخم‌خورده، از جوانان عزیز تقاضا کنم قدر نعمت سلامتی (یا حداقل بویایی) خودشون رو بدونن و بین دود و دم یا لذت بردن از روایح «انتخاب» عاقلانه‌ای انجام بدن. امیدوارم بر اساس واژه زخم‌خورده در متن، متوجه شده باشید که این صرفاً یک «نصیحت» نیست.

با سپاس

 

پ.ن: مدیریت محترم و گرامی سایت:

ضمن تشکر بابت رفع مشکلات قبلی، گویا این باگ «ردشدن مطلب بنده توسط مدیر سایت» در بخش اعلانات و سپس انتشار همون مطلب، دوباره برگشته. البته شخصاً مشکلی باهاش ندارم و فقط جهت اطلاع عرض کردم. با تشکر از زحمات شما بزرگوار

عجب بویی...!!! 4 شهریور 1404

امروز عصر کلاس داشتم و از اون روزایی بود که عجیب هم بی‌حوصله بودم.

دیشب به کُتم یک پاف شوموخ (یا بهتره بگیم شبه شوموخ) زدم و گذاشتم تو فضای باز به امید اینکه اون تلخی زهرمارگونه‌اش از بین بره و برای کلاس امروز قابل تحمّل بشه.

ظهر دوش گرفتم و مشغول سشوارکردن چندلاخ شوید(در برخی منابع بهش موی سر هم میگن) بودم که یهو زرتی وسط کار برق رفت! 

کلافه شده بودم و چه چیزی بهتر از وان‌من‌شو برای رفع کلافگی :)

یک پاف به دستم زدم و نشستم پای لپ‌تاپ و کلّی حال کردم و حالم خیلی بهتر شد. 

 

سوال: آیا سر کلاس هم وان‌من‌شو می‌زنی؟

پاسخ: هرگز!!!! مال خودمه!!! (کودکی که توپش رو محکم نگه داشته و به کسی نمیده!)

نمی‌دونم اسمش رو بذارم خساست یا هرچیز دیگری. شاید هم اقتضای سن و ساله. ولی بعضی روایح رو دوست دارم فقط مال خلوت خودم باشه و نمی‌خوام با کسی تقسیم‌شون کنم. موضوع وقتی نگران‌کننده‌تر میشه که آرامیس دوین هم یواش یواش داره به این جمع اضافه میشه! 

 

سوال: وقتی میری سرکلاس، عطر اصلی و اورجینال می‌زنی؟ 

پاسخ: هرگز!!!!  البته قدیما آره، ولی الان: اولاً شیشه اصلی اونقدر گرون شده که ـ حداقل برای من ـ ارزشش رو نداره. ثانیاً برای یک معلم، استفاده از شیشه اصلی، حروم کردن عطره. چون نیازی نیست که عطر رو به گردن و پشت گوش و چه می‌دونم اطراف صورت بزنه [استغفرالله!!! اون مال موقعیت‌های دیگه است که شامل سن و سال ما نمیشه] در این موارد، اسانس هم جواب میده و نیازی به عطر اصلی نیست. چون قراره فقط روی لباس زده بشه نه روی پوست.

 

سوال: یعنی تو استفاده از اسانس رو به دیگران پیشنهاد می‌کنی؟ 

پاسخ: هرگز!!!! اگه من از اسانس استفاده می‌کنم اولا نیم‌ قرن سن رو رد کردم که 30 سالش سیگاری سنگینی بودم(تا روزی سه پاکت هم رسیده بود) مضرات اسانس برای ریه‌ها واسه امثال ما شوخی محسوب میشه! از طرفی هم با دودوتاچارتای روی کاغذ و خزعبلات پزشکان و اینها، نهایت عمر مفیدی که برای خودم متصورم کمتر از 10 سال دیگه هست. دیگه اسانس باید از خودش خجالت بکشه که بخواد بهم آسیب بزنه! ولی برای دیگران (مخصوصاً جوانان) مطلقاً توصیه نمی‌کنم. بارها عرض کردم روی پوست و داخل خونه هم نباید استفاده بشه. 

 

سوال: چرا دکانت نمی‌خری؟

پاسخ: هرگز!!!! دکانت نخریدم و نخواهم خرید. زمانی که کار اجرایی می‌کردم، در سازمانی مشغول بودم که سالی حداقل 2 بار باید مهمانانمون رو می‌بردیم کشورهای خارجی برای سمینار. بعد از گرون شدن دلار و یورو، این سمینارها سالی 6-5 بار در جزیره کیش برگزار میشد. تو جزیره، همه مهمانان و همکارانم خودروهای لوکس اونجا رو رنت(اجاره) می‌کردن و می‌رفتن دور دور، بجز من. حتی یک بار هم پشت اون ماشین‌ها ننشستم. چرا؟ چون اون خودروها مال من نیست. مال شهر و منطقه محل سکونت من نیست. اگه زیر زبونم مزه کنه وقتی برگردم چطور بشینم پشت سمند؟! بر همین اساس وحشت دارم از خرید دکانت. اگه مزه اون عطر اصلی زیر زبونم(ببخشید زیر دماغم) مزه کرد چه خاکی به سرم بریزم؟ مثلا فرض کن پیور دیستنس M باشه و بخوام نزدیک 100 میلیون هزینه کنم! حتی فکرکردن به این موضوع هم وحشتناکه. 

 

سوال: یعنی به دیگران پیشنهاد میدی که دکانت نخرن؟

پاسخ: هررررگز! من برای خودم و بر اساس شرایط خودم عرض کردم. ولی به دیگران (مخصوصا جوانان) همیشه پیشنهاد می‌کنم فقط دکانت اصلی بگیرن و بعد از آزمون و خطا و رسیدن به عطر امضاء موردعلاقه‌شون، شیشه اصلی رو از مراجع معتبر(مثل همین عطرافشان خودمون) تهیه کنن. 

 

سوال: از بازی با اسانس چیزی هم عایدت شده؟

پاسخ: هرگز!!!! مگه قراره هر کاری که می‌کنیم فایده خاصی داشته باشه؟ یک نوجوون 6 ساعت گیم بازی می‌کنه، هرچقدر برای اون فایده داره، اسانس‌بازی هم برای من داره. ولی عشق و علاقه عجیبی که به این کار هست، میشه دلیل اسانس‌بازی. خیلی وقتا بوده که مواد نسبتاً گرون‌قیمتی رو ترکیب کردم و بعدش ریختم دور! اما از اونطرف، یک بار آنجلز شیر درست کردم که یکی از دوستان وقتی رایحه رو بویید، خشکش زد. شیشه اصلی خودش رو گذاشت کنار و عطر من رو برداشت(آدم خوبیه. فقط یه خورده پرروئه!) همین اتفاق دقیقاً برای پنهالیگونز مستر سم هم افتاد و مصرف‌کنندۀ شیشه اصلی، عطری که با فرمول خودم ساخته بودم رو برداشت واسه خودش! هردو نفر هم اعتقاد داشتن رایحه دست‌ساز من از شیشه اصلی اونا بهتره! درسته در هر دو مرتبه دلم سوخت، اما لذت و خوشحالی عجیبی هم داشت برام. البته الان دیگه این اتفاق نمیفته. چون قبل از اومدن مهمون، بساط مارگیری رو جمع می‌کنم. ضمن اینکه بعد از اتمام شیشه‌هاشون وقتی در عالم دوستی و رفاقت، درخواست مجدد با همون کیفیت دادن، با قاطعیت گفتم نع! و کلی از مضرات اسانس‌ها براشون سخنرانی کردم. 

از اتاق فرمان اشاره می‌کنن این‌قدر از واژه «هرگز!!!» استفاده نکن. ببخشید. چشم!

 

برگردیم به موضوع اصلی. خودمم نفهمیدم این سوال جواب‌ها از کجا اومد (اینقدر سوال نکنین خب!) 

لباس پوشیدم برم که دیدم تلخی زهرمارگونه «شبه شوموخ» گریبانم رو گرفته و رها نمی‌کنه. خب ببینم چیکار باید کرد. رفتم سراغ بساط مارگیری. کرید اونتوس! آهااااان این خوبه. ولی یه مشکل هم هست. اگه یک لیتر ازش روی خودم خالی کنم چیزی متوجه نمیشم(کوربویی مادرزادی) از طرفی هم دوست ندارم رایحه «آشنا»یی رو همراه داشته باشم. پس باید برم سراغ لایرینگ. 

 

سوال: چرا دوست نداری از روایح آشنا و معروف استفاده کنی؟ 

پاسخ: مدتی قبل در یکی از پرسش و پاسخ‌ها نوشته بودم که یکی از مراجعینم، دخترخانمی بود که مورد تجاوز 2 کفتارصفت مسن قرار گرفته بود. با ورود من به اتاق (که پوران هوم پوشیده بودم) و استشمام عطر فوق، حالش بد شد. چون اون کفتارصفت‌ها احتمالا بر اساس سن‌وسال‌شون از همین عطر استفاده کرده بودن. 

یک بار هم (موضوع مال دو سه سال قبله)  پس از پایان کلاس، دخترخانمی اومد و با خجالت ازم خواست اگه میشه بمونم تا دانشجوها برن. به این موضوعات عادت داشتم و هنوزم دارم. با خودم گفتم حتما مشکلی داره مثل بقیه همسالان خودش (مثلا پارتنرش بهش خیانت کرده و از این چیزها) و فکر می‌کنه دنیا به آخر رسیده و حالا یا می‌خواد خودشو بکشه یا نهایتاً می‌خواد درددل کنه دیگه. کلاس خالی شد و ما دوتا موندیم. با کلی خجالت و معذرت‌خواهی و سرخ و سفید شدن، بغضش گرفت و گفت:

ـ استاد. می‌تونم ازتون یک درخواست بکنم؟ خواهشاً فکر بد نکنین!

منم درحالیکه در ذهنم یک وااااااات؟؟؟ بزرگ حک شده بود(بابت عبارت فکر بد) گفتم چی شده دخترم؟ راحت باش

جمله‌ای گفت که انتظار شنیدن هرچیزی رو در دنیا داشتم جز اون جمله:

گفت:

ــ اگه میشه اجازه بدین بغل‌تون کنم!!!!  :(

 بعد هم زد زیر گریه! اونم چه گریه‌ای

چهره پوکرفیس بنده، دقیقاً زیر دوربین مداربسته و دستگاه شنود قدرتمند و سیستمی که هنوز خاموش نشده بود (برای دانشجویان آنلاین) و  ... خلاصه خودتون حال منو تو اون موقعیت تصور کنین. نهایتاً یه جوری جمع و جورش کردم و کمی حرف زدیم و آخرش فهمیدم مرحوم پدرش یک عمر از «بروت» استفاده می‌کرده و منم اون روز «بروت» زده بودم (لعنت بر تو ای بروت دوست‌داشتنی!)

امان از این تداعی خاطرات با روایح.

البته این موضوع رو (حالت جاذبه‌ای یا دافعه‌ای) در آرامیس دوین تجربه نکردم هیچوقت. شاید به این دلیل که کمتر کسی از این عطر استفاده می‌کنه. 

بهرحال یک معلم، هر عطری هم که بزنه ممکنه برای عده‌ای تداعی خوب داشته باشه و برای عده دیگری بد. مخصوصاً اگر روایح معروف یا کلاسیک باشه. اینجاست که شخصاً اعتقاد دارم یا باید اونقدر پولدار باشه که عطر بسیار گرونقیمت و تک استفاده کنه، یا اگه مثل من جزو اقشار زیر چارچوب (منظورم چارچوبیست که روی اون، نمودار خط فقر کشیده شده!) هست، لایرکردن تنها راه‌حل و به عبارتی میشه گفت از واجباته. 

 

داشتم عرض می‌کردم . اونتوس انتخاب شد برای عطر اصلی. ولی مهم اینه که چی باهاش بزنم؟ آهان. یادم اومد. جایی یکی از عزیزان نوشته بود یک پاف باکارات رژ قرمز بزن بعد روش کلی اونتوس. ترکیب جالبی میشه. همین کارو کردم. بد هم نشد. 

خب حالا وقت درست کردن «عطر همراه» هست.

 

سوال: «عطر همراه» چیه؟

پاسخ: هررررررگزززز!! (آهان ببخشید. از اتاق فرمان لنگه کفش پرت کردن تو صورتم!) عطر همراه همون شیشه پیچی 5 میل هست که عطر اصلی در اون، با آب مقطر زیاد ترکیب میشه و پراکندگی چندبرابری ایجاد می‌کنه. اینو یکی از قدیمیای دنیای عطر، سالها قبل بهم گفته بود. 

به عبارت دیگه در زمینه استفاده از عطرها، ما با 2 مورد مواجه هستیم :

1) ماندگاری

2) پخش بو

که گاهاً دو پارامتر فوق، نقطه مقابل هم قرار می‌گیرن. یعنی ماندگاری خوبه اما پخش بو ناامیدکننده.

برای راه چاره این مشکل، فرمول خودم اینه: 

ماندگاری: فرایندیست که در خونه و قبل از بیرون رفتن انجام میشه

پخش بو: فرایندیست که توسط شیشه «عطر همراه» و قبل از ورود به مقصد انجام میشه.

به عزیزانی هم که از شیشه اصلی و اورجینال استفاده می‌کنن و از پخش بوی اون راضی نیستن، پیشنهاد می‌کنم همین کارو انجام بدن (چون جای شیشه عطر توی داشبورد خودرو نیست) یعنی چندپاف از عطر اورجینال، داخل «شیشه همراه» بزنن و با مقدار زیادی آب مقطر (مخصوص تزریق) قاطی کنن و اگه دوست داشتن چند قطره هم فیکساتور. به پخش بوی انفجاری خواهند رسید.

 

خلاصه اینکه شیشه کوچولو رو گذاشتم جلوم. یک میل اونتوس بس بود. دیگه چی بریزم؟ آهان یک قطره کلایو کریستین ایکس فور من هم بد نیست ولی نباید زیاد بشه. دیگه چی؟ آهان. دو سه پاف باکارات رژ هم زدم توش. بقیه هم آب مقطر تزریق. بعد هم گذاشتم تو جیبم و از خونه اومدم بیرون.

 

در مقصد:

قبل از ورود، شیشه رو تکون دادم تا رنگش سفید شیری شد و چند پاف به لباسم زدم. 

طبق عادت همیشگیم که نیم‌ساعت قبل از شروع کلاس، در دانشگاه حضور دارم، این بار چون برق خونه قطع شده بود زودتر رفته بودم. یک‌ساعتی مونده بود تا شروع کلاس. از شانس عالی من، نوبت قطع برق اون منطقه بود و کلاس‌ها هم با نیم‌ساعت تاخیر شروع میشد!

یکراست رفتم طبقه سوم  تو اتاق اساتید و تک و تنها نشستم و سرم رو با گوشی گرم کردم.

 

تق تق تق 

بفرمایید

نفر اول: از خانم‌های بخش آموزش طبقه دوم بود. گفت: ببخشید چه عطری زدین؟ عجب بویی راهرو رو برداشته

بهش گفتم هیچی! همون همیشگی :)

 

چند دقیقه بعد:

تق تق تق

بفرمایید

خانم دیگری از بخش آموزش طبقه اول: استاد بوی عطرتون همه جا رو پر کرده. عجب بویی!!!

 

چند دقیقه بعد: 

تق تق تق

خلاصه کنم. تا زمان شروع کلاس 7 بازخورد عالی داشتم. حتی حاج‌آقایی که زحمت نظافت و آوردن چای رو می‌کشه هم بازخورد داد که به‌به عجب بویی!!!!  

برق‌ها اومد. 5 دقیقه‌ای جلوی کولر با فشار باد زیاد ایستادم تا شاید پخش بو کمتر بشه و همزمان توی دلم می‌گفتم خدایا چه غلطی کردم! همون موقع رییس دانشگاه وارد اتاق شد. سلام کردم. بجای جواب سلام (که گویا از واجبات هم هست) چشماش گرد شد و گفت: عجب بویی!!!! (ایشون عطرباز قهّاری هم هستن) و خواست منو به صحبت بگیره که به بهانه دیرشدن کلاس از دستش دررفتم! 

کلاس شروع شد. کلاسی 4 ساعته (با حدود نیمساعت استراحت وسط. اساساً جزو معلمین بی‌رحم هستم در این مورد) تا حد امکان فاصله رو با دانشجویان حفظ کردم. کلاس سنگینی هم بود. کلی سوال و جواب هم داشتیم.

آخرش گفتم اگه سوالی نیست درس تموم شده و می‌تونین تشریف ببرین که 3 دست هم‌زمان بالا اومد به همراه یک سوال مشترک:

ــ استاد ببخشید! چه عطری زدین؟! عجب بویی!!!!!! 

 

جواب ندادم و بلافاصله با لبخند گفتم خداحافظ و اومدم بیرون

 

پ.ن: تمام پاف‌ها روی سرآستین کت بود

از یک طرف بیکار بودم و از طرف دیگه جدیداً ادمین محترم، چپ و راست نظرات بنده رو مورد عنایت قرار میدن و تایید نمی‌کنن! دلم گرفته بود و گفتم این‌بار با یک سوال برگردم. 

[شوخی بود ادمین جان. دلگیر نشی یه وقت. می‌دونم اون نظر طولانی آخرم حاوی مطالبی بود که دردسر درست می‌کرد]

:)

راستش امروز صحبتی داشتم با یکی از دوستان در مورد روایح (و نه الزاماً عطرها) 

مثلا همه می‌دونیم که نوزادان از طعم شیرین خوششون میاد. یا بوی بدن والدین آرومشون می‌کنه، طوریکه یکی از راه‌های رفع بی‌تابی نوزاد، قراردادن لباس پدر یا مادر کنار تختشه. یا انسان از دوره نوزادی از بوی وانیل و اسطوخودوس ملایم خوشش میاد و ...

زمان بزرگ شدنمون هم عطرها میان وسط. یکی رایحه چرمی دوست داره، یکی شرقی چوبی و یکی دیگه وانیلی و یکی هم مثل خودم روایح چایپر و ... همگی هم انتخاب‌هامون رو «دوست داریم» و در بهترین حالت «شیفته» رایحه موردنظرمون هستیم. 

اما یک نکته عجیبی که مطرح شد این بود کدوم رایحه انسان رو «مست» می‌کنه؟ منظورم از واژه مست ـ نعوذبالله ـ از جنس مسکرات و این چیزا نیست. منظورم سرگشتگی و این چیزا بود. یعنی رایحه‌ای که با بوییدنش گویی ردپایی از گمشده‌ای (که خودمون هم نمی‌دونیم چی هست) پیدا کردیم.

دوستم که اهل مطالعه و عرفان و این چیزاست حرف عجیبی زد که امروزم با فکرکردن به حرف اون گذشت و بد ندیدم باهاتون به اشتراک بذارم. 

گفت ببین سهیل. اگه به عطرها باشه سلایق متفاوته. حتی ممکنه یکی از بوی گل رز یا یاس خوشش بیاد و یکی نیاد (مثلا خودم که از بوی یاس بدم میاد) ولی یک عطر هست که نه تنها هیچکس ازش بدش نمیاد بلکه هر انسانی رو با هر سلیقه‌ای مست و سرگشته می‌کنه. 

بوی خاک نم خورده!!!

 

دلایلی که آورد حرف‌هایی بود از جنس:

انسان از خاک هست و به خاک برمی‌گرده و ...

خاک مادر همه ماست و ...

ما در رایحه خاک، گم‌شدۀ خودمون رو پیدا می‌کنیم و این چیزها بود

که چون حرفهاش از جنس باور (و نه علمی) بود فقط نقل قول کردم براتون

ولی از شما چه پنهون، امروز فکرم خیلی درگیر این موضوع شد.

 

خب من هم از روایح بعضی عطرها مثل شما خوشم میاد. ولی فقط بوی خاک نم‌خورده هست که منو مست و سرگشته می‌کنه. نه فقط من، که این موضوع رو از خیلی‌ها شنیدم.

جایی خونده بودم که قدیمیا تکه‌ای از کاهگل دیوار توی جیبشون داشتن و موقعی که کسی حالش بد میشد یا غش می‌کرد کمی بهش آب میزدن و جلوی دماغش می‌گرفتن. الانم تو روستاها همینطوره و برای کسی که حالش بده تام‌فورد جلوی دماغش اسپری نمی‌کنن!!!! همچنان بوی خاک نم خورده کار رو جمع می‌کنه.

حالا سوالم اینه:

آیا برای شما هم همینطوره؟ 

اگر عطرهایی با رایحه غالب خاک نم خورده می‌شناسین ممنون میشم ذکر بفرمایید بریم سراغشون ببینیم چیه داستان. اگر هم سراغ نداشتین مشکلی نیست. یه تیکه کاهگل هم کار رو راه میندازه، ارزون‌تر هم درمیاد :)

پ.ن: فقط تق هرمس رو خبر دارم تا حدی از همین رایحه استفاده کرده

امروز مطلبی دیدم از یکی از کارشناسان و اهل فن برای اینکه چه کنیم که عطرهامون خراب نشن. 

خب همه می‌دونیم که گرما و رطوبت، مثل گذاشتن شیشه عطر تو داشبورد ماشین مخصوصا تابستون یا قراردادن در سرویس بهداشتی و حمام قاتل عطره و نیاز به توضیح بیشتری نیست. 

اما نکته‌‌‌ای که برام جالب بود و نمی‌دونستم [و شاید برای شما نباشه و از قبل می‌دونستین] این بود که هوای داخل شیشه یا اکسیژن هم میتونه خراب‌کننده عطر باشه. 

برای این منظور هرازگاهی باید شیشه عطر رو سروته نگه داریم تا نی داخل شیشه از مایع بیرون باشه و چند پاف بزنیم تا زمانی که کل هوای شیشه خارج بشه و هیچ مایعی بیرون نیاد.

از شما چه پنهون، بیکار بودم و دور از چشم همسر گرامی (که برخلاف من، زود می‌خوابه) هرچی شیشه عطر تو خونه داشتم آوردم (از شیشه اصلی تا اسانس‌هایی که سفارش داده بودم) و همگی رو سروته کردم و برای اینکه حروم نشه روی لباسم زدم!

حالا تصور اینکه رقص دونفره پنهالیگونز مستر سم با تراژدی لردجورج در کنار اخم وان‌من‌شو و دریک اورلن و سرتکون دادن نگران‌کننده آرامیس دوین، همگی با هم روی لباس چه کاری با آدم می‌کنه با شما!!!! 

نمی‌دونم تا صبح دووم میارم یا نه! اگه زنده موندم یک سوال مهم دارم که فردا یا پس فردا میام و ازتون می‌پرسم.

اگرم شهید راه «اختلاط روایح» شدم که خب حلالم کنین :)

امیدوارم این موضوع به درد عزیزانی که (مثل من) از این موضوع اطلاع نداشتن بخوره و عطرهای گرانبهاشون به خاطر این موضوع خراب (یا حداقل بی کیفیت) نشه.

 

خاطره خارج از بحث:


حدود 10 - 12 سال قبل (زمانی که 40 ساله بودم) شبی همسرم مجبور بود برای پرستاری از پدرش (که الان مرحوم شده) بره منزل پدریش و من رو تنها بذاره. مثل همیشه کلّی سفارش کرد که مراقب خودت باش و قرصهات رو بخوری و شام نخورده نخوابی و این چیزها که در پاسخ گفتم:

«چرا فکر میکنی باید مراقب یه مرد 40 ساله باشی»؟

اونم پاسخ همیشگی خودش رو داد: 

«مردها هرچقدر هم که بزرگ بشن بازم پسربچه‌هایی هستن که اگه حواست بهشون نباشه کار دست خودشون میدن!!»

خلاصه اینکه اون شب من تنها بودم و مشغول مطالعه که نیمه‌های شب دیدم چندین مگس توی خونه جولان میدن. در حیاط رو باز گذاشته بودم که توری نداشت. حوصله مگس‌کش بازی نداشتم. یه راست رفتم سراغ قوطی پیف پاف و حسابی از خجالتشون دراومدم. اما هرگز فکر نمی‌کردم که این حجم از اسپری چقدر میتونه برای آدم خطرناک باشه. سیستم تنفسیم حالت قفل‌شدن پیدا کرده بود و جالب اینکه تا زمانی که بیهوش شدم هرگز تصور نمیکردم ممکنه از اسپری حشره‌کش باشه! :)

صبح همسرم وقتی برگشت و وارد خونه شد با صحنه شوهری مواجه گردید که وسط هال خونه چهارچرخش هواست!!!! 

حداقل درسی که این موضوع برام داشت این بود که به حرف همسرم رسیدم. یعنی ما مردها واقعاً نیاز به مراقبت داریم :)

ناگفته نماند از زمان مجردی (از 18 سالگی) که شهر محل سکونتم رو ترک کردم و رفتم دانشگاه، سالهای سال تنها زندگی کردم. اما نمی‌دونم چه حکمتی در این موضوع هست که بعد از تاهل، همسر نقش دیواری رو داره که باید هرازگاهی بهش تکیه کرد. 

نتیجه اخلاقی: دوستان متاهل در این قسمت، چشم‌ها رو ببندن که هوس تجدید فراش نکنن! اما مجردهای سایت، اگر روزی تصمیم به ازدواج گرفتن لطفا روی محکم بودن این تکیه‌گاه بیش از هر موضوع دیگری وسواس به خرج بدن. این هم از نصیحت امشب ما. نمی‌دونم چی شد بحث خراب نشدن عطر به اینجا رسید!

آهااااان. خواستم بگم امشب هم همون حس و حال اون شب رو دارم و کمی تنفسم به مشکل خورده. ولی مورد مهمی نیست. به عبارت دیگه اگه خواستین این کارو انجام بدین حداقل روی خودتون انجام ندین.

برم بخوابم که خسته‌تون کردم از هذیون گفتن

 

در آخر نقل قولی کنم از زبون یکی از اساتیدم که نقل به مضمون اینطور می‌گفت:

مردها هرچقدر هم که بزرگ بشن بازهم همون پسربچه های دوران کودکی هستن، فقط اسباب‌بازی‌هاشون واقعی میشه.  

زمان کودکی تفنگ پلاستیکی دارن، بزرگ که میشن همون تفنگ، واقعی میشه (اشاره‌اش به کشور امریکا بود)

دوران کودکی با توپ پلاستیکی بازی میکنن بزرگ که میشن با توپ برند مثلا ویلسون

دوران طفولیت، دعواهای کودکانه دارن، بزرگ که میشن جنگ‌های بزرگ دنیا رو راه میندازن

دوران کودکی عروسکشون رو بغل می‌کنن، بزرگ که میشن یه گوگوری مگوری گیر میارن و ... (فکر کنم منشوری شد!! ادمین جان حواست باشه اگه نیاز بود خط آخر رو حذف کن) 

شب بر همگی خوش

لایرینگ ؛ لیر کردن ؛ لایه کردن ؛ همپوشانی عطر یا هر اسم دیگری

چیزی که علیرغم موافقین زیادش، مخالفین سرسخت هم داره که صد البته نظر هر دو گروه کاملاً محترمه

راستش این سوال شاید اونقدرها هم مهم نباشه. از شما چه پنهون، حتی دغدغه خود من(به عنوان سوال‌کننده) هم نیست!

اما ترجیح دادم بعد از سپری شدن روزهای پُر استرس و سرشار از اضطرابی که همگی تجربه کردیم، با یک سوال، چراغ اینجا رو دوباره روشن کنم. 

به عبارت دیگه شاید بشه اینطور گفت که این سوال، سوالی است «از جنس فراموشی» 

ممنون میشم عزیزانی که تجربه‌های موفق و پُربازخورد از همپوشانی عطرها داشتن، در اینجا به اشتراک بذارن.

البته تجربیات بسیار خوبی در کامنت‌های صفحات مختلف اومده که خب پراکنده هست و فکر می‌کنم یکجا بودنشون می‌تونه برای خیلی‌ها مرجع مفیدی باشه.

با سپاس 

عرض ادب و احترام به همه اساتید

پیشاپیش تشکر میکنم بابت راهنمایی‌های ارزشمندتون در سوالات قبلی بنده 

حضورتون عارضم که سال‌ها قبل یعنی حدود 20 سال پیش که از آرامیس دوین استفاده می‌کردم (و البته الانم استفاده می‌کنم) اون زمان در کارخونه‌ای کار میکردم که از شانس خوبم(!) در جوار سایت بازیافت زباله شهرمون بود! یعنی جایی که تمام زباله‌های شهری اونجا جمع میشه و رایحه بهشتی عجیبی سراسر اونجا رو فرا گرفته بود! یادمه یه بار مامور بیمه اومد کارخونه، وقتی رفت به مدت یک هفته از شدت سردرد، چهارچرخش هوا بود و افتاد خونه و مرخصی استعلاجی گرفت! :))))

در همون ایام زمانی که وارد همون کارخونه معطر(!) میشدم، قبل از ورودم به بخش اداری، همه کارمندان متوجه میشدن که فلانی وارد شد. یعنی بوی آرامیس زودتر از خودم میرسید. امروز متاسفانه اینطور نیست و صد البته همگی در جریان هستیم که کیفیت سابق با امروز قابل قیاس نیست. تا اینجا رو که همگی می‌دونیم.

و اما بریم سراغ سوال اصلی:

چند وقت قبل دعوت بودم به شرکتی برای مشاوره. مدیرعامل همین که وارد اتاق شد، از جلوی در ورودی، بوی عطرش به مشام می‌رسید تا زمانی که رفت پشت میزش. در تمام مسیر (اتاق خیلی بزرگ بود) یک «خط بو»ی جالبی پشت سرش راه انداخته بود. مثل ردپای خودمون در برف.

از رایحه‌اش چندان خوشم نیومد (قبلا هم گفتم که دایره عطرهام خیلی محدوده و عطرهای ترند و گرون رو بهشون علاقه ندارم و به روایح نوستالوژیک علاقمندم)

مسئله من رایحه عطرش نبود. بلکه خط بوی اون عطر بود.

به نظرتون این دوستان چه میکنن که خط بو دارن؟ نحوۀ خاصی در استفاده داره؟ مثلا بخشی رو پشت گردنشون میزنن؟! یا مثلا جایی خوندم قبل از بیرون رفتن، کمی از عطر رو روی شونه میزنن و موهاشون رو شونه میکنن یا ... 

خلاصه اینکه در این دنیای پر از هیاهو، که همگی درگیر مشکلات بسیار مهمی هستیم، این «خط بو» هم شده معضل بنده! واسه همین دست به دامان عزیزان شدم.

من خودم همیشه پس از استحمام از عطر استفاده میکنم. روی پوست (مطلقا روی لباس نمی‌زنم) زیر گردن منطقه زیر حنجره. پشت گوشها و کمی هم روی نبض ساعد. شاید من اشتباه میزنم. شاید باید روی لباس هم بزنم. شاید... 

حتی بعضی وقتها قبل از استفاده کمی اون مناطق رو با کرم چرب کردم بعد عطر زدم ولی هیچکدوم فایده نداشته. ضمن اینکه پس از پاف کردن عطر مطلقا روش دست نمی‌کشم.

اینها کلیات عطرزدن بنده بود.

آیا من نحوه استفاده از عطرم اشتباهه که خط بو ندارم؟ چون واقعاً در این زمینه اطلاعاتم محدوده.

ممنون میشم دوستان راهنمایی بفرمایند تا بنده و دیگران در مورد «نحوه درست استفاده از عطر» بهترین استفاده رو ببریم

با سپاس فراوان

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2025 Atrafshan